تلخ و شیرین نوستالژی
newyorker
جایی در گوشه و کنار فضای آنلاینام، تابلویی مجازی به نام «نوستالژی» دارم. تصاویری که بر روی آن نصب کردهام همانند صحنههایی از فیلم بریدهبریدهی دوران کودکیام است: عروسک Rainbow Brite با موهای الیافی دماسبیاش؛ کلاسوری با روکشی از تصویری توهمانگیز؛ مانکنهایی با چکمههای ماهپیما در دو صفحهی وسط شمارهی 1996 مجلهی «Seventeen»؛ کفشهای مدل آکسفورد که انتهای بندهای آن به شکل مارپیچ گره زده شدهاند.
برای سالها، هر زمان که تصویری به این تابلو اضافه میکردم تا اندازهای احساس شرمندگی میکردم. اگر کسی وارد اتاق میشد، صفحهی مرورگر را میبستم. زیر و رو کردن این تصاویر قدیمی ــ که هر یک اهمیتی عاطفی داشت ــ در ظاهر راهی برای طفره رفتن از انجام کارهایم بود. تصاویر روی جلد کتابهای مجموعهی «Baby-Sitters Club» اکنون به چه دردی میخوردند؟ با تخیل استشمام بوی عکسبرگردانهای بوداری که معلم کلاس اولم در دفترم میچسباند انتظار داشتم چه چیزی به دست آورم؟
با همهی این احوال، نمیتوانستم جلو خودم را بگیرم. هر تصویری میتوانست برای 20 دقیقه یا دو ساعت مرا به خود مشغول کند. چرخیدن در گردباد خاطرات گذشته وضعیتی به وجود میآورد که احساس میکردم خارج از زمانام اما در عین حال از گذر آن نیز آگاهی داشتم.
پس از خروج از این حالت آنچه مرا عذاب میداد، علاوه بر تلف کردن ساعت کاریام، این بود که نمیدانستم چرا این اندازه مصمم به گشت و گذار در گذشتهی خودم هستم. شروع کردم به مطالعهی پژوهشهای مربوط به نوستالژی ــ کاری که به نظر میرسید از خود نوستالژیورزی مفیدتر باشد ــ و به نتیجهای رسیدم که انتظارش را نداشتم. پژوهشها نشان میدادند که این گشت و گذار نوستالژیک نه تنها اسباب رخوت نیست بلکه کمک میکند تا با همت بیشتری به دنبال فرصتهای جدیدی بروم که پیشتر تصوری از آنها نداشتم.
نوستالژی که تا مدتها تکیهگاه بودن آن، یعنی چیزی که در صورت افول جاذبهی زمانِ حال بتوان به آن تکیه کرد، محل تردید بود در کمال تعجب سکوی پرتاب قدرتمندی به سوی آینده است. نه تنها زمانی که دورنمایمان تغییر میکند یا نقش بر آب میشود از نظر ذهنی و فیزیکی زمین سفتی برایمان فراهم میکند بلکه باعث میشود بیدرنگ بر روی ارزشمندترین چیزی که داریم ــ و بر تأثیری که میخواهیم بر جهان بگذاریم ــ متمرکز شویم. قدرت متحولکنندگی نوستالژی در همین امر نهفته است.
بیزاری عمومی از فرو رفتن به اعماق گذشتهمان سابقهی تاریخی چندصد ساله دارد. یوهانس هوفر، فیزیکدان سویسی، در دههی 1600 واژهی «نوستالژی» را ابداع کرد. این واژه ترکیبی از دو کلمهی یونانی «نوستوس» (بازگشت) و «اَلگوس» (رنج) است و معنای ضمنی آن این است که اندیشیدن به گذشته آمیخته به درد و رنج است. هوفر از این کلمه برای توصیف اختلالی استفاده میکرد که در میان سربازان خارجی سوییس دیده میشد که سخت دلتنگ وطنشان بودند. به باور او، نشانگانهای این بیماری ــ از جمله گریههای بیدلیل و بیاشتهایی ــ ناشی از «تحرک ذرات حیوانی بافت میانمغز است که ... ایدههای مربوط به سرزمین مادری هنوز از آن جدا نشدهاند.»
در عصر ویکتوریا نوستالژی همچنان وجههی مطلوبی نداشت زیرا پزشکان آن را اختلالی روانی تعریف میکردند که ویژگی آن اندیشیدن به زمانها و مکانهایی است که امکان بازگشت به آنها وجود ندارد. به گفتهی روانکاوان، این وضعیت ناشی از میلی به بازگشت به مراحل ابتدایی زندگی است که امکان برآورده شدن ندارد.
سالها طول کشید تا هالهای مبهم و خوشایند حول نوستالژی شکل بگیرد. «در جستجوی زمان از دست رفته» (1913-1927) اثر نویسندهی فرانسوی مارسل پروست ــ که در آن چشیدن کیک مادلن، راوی را با سیل خاطرات گذشته مواجه میکند ــ تأثیر بسزایی در انسانی کردن یادآوری خاطرات گذشته داشت. با وجود آن که اغلب منتقدان دیگر نوستالژی را آسیب روانی نمیدانستند اما برای بسیاری چیزی تجملی مشابه با ماسک صورت یا همبرگر با تکههای طلا بود. تام واندربیلت در یکی از شمارههای سال 1993 نشریهی «The Baffler» با تحقیر مینویسد:
«نوستالژی شکلی از تبلیغات، تمرین خنده و فراموشی، است که در آن شمایلنگاری درست بصری و انتقال تصور اصالت میتواند باعث به وجود آمدن آرزوی چیزی شود که دیگر ممکن نیست و در واقع هیچگاه ممکن نبوده است.»
طولی نکشید که آغاز جنبشی نوستالژیک، که ریشه در رسانههای اجتماعی (و پیش از آن در اتاقهای گفتگوی AOL) داشت، باعث فراموش شدن چنین انذارهایی شد. این جنبش، که نسل هزارهی ناامید و غمگینی که در آرزوی یافتن دروازهای به دوران سادگی و فقدان پیچیدگی بود بر شتاب آن میافزود، اینک تعیینکنندهی وضعیت اقتصاد برخط است. بر روی عناوینی مانند «50 چیز که تنها بچههای دههی 80 از آنها سر در میآورند» بیش از اخبار ملی مهم کلیک میشود. در همین حال، آگهیدهندگان زرنگ از تابلوهای برخطی مانند تابلوی نوستالژی من به عنوان فرصتی برای فروش کالاهای قدیمی به نسلی استفاده میکنند که دههها پیش از آن که انتظارش برود با مرور خاطرات گذشته خود را سرگرم میکند.
نوستالژی که تا مدتها تکیهگاه بودن آن، یعنی چیزی که در صورت افول جاذبهی زمانِ حال بتوان به آن تکیه کرد، محل تردید بود در کمال تعجب سکوی پرتاب قدرتمندی به سوی آینده است
محبوبیت فراوان نوستالژی را در مواجهه با بیماری همهگیر کشنده، کشاکش سیاسی، روابط پرتنش و بازارهای پرنوسان میتوان نشانهی امتناع از مواجهه با مصائب جاری دانست. اما گزارشهای روانشناسان دلالت بر امری پیچیدهتر و جالبتر دارد: ما به گذشته میپردازیم تا احساس کنیم برای مواجهه با چالشهای کنونی به اندازهی کافی جای پایمان سفت است.
نوستالژی با تحکیم پیوند ما با تاریخچهی خودمان به ما کمک میکند تا به حس هویت منسجم و متداومی دست بیابیم و این هویت همان نیروی پایداریبخشی است که برای مقابله با مشکلات ــ چه مشکلات شخصی و چه مشکلات جهانی ــ به آن نیاز داریم. برای مثال، به گفتهی کریستن بَچو، روانشناس و استاد دانشگاه لو موین در نیویورک، در یک رابطهی مبتنی بر آزار، «قربانی میتواند کارهای آزارگر را درونی کند. او به این نتیجه میرسد که: من ارزش دوست داشته شدن را ندارم.» اما به یاد آوردن روزهای خوش گذشته میتواند این وضعیت آسیبزننده را تغییر دهد. او میگوید: «وقتی آنها گذشته را به یاد میآورند، با خود میگویند: اما در گذشته کسانی بودند که با من با عزت و احترام رفتار کردند.»
این امر توضیح میدهد که چرا غوطهور شدن در خاطرات نوستالژیک به افراد کمک میکند تا حس تعلق در آنها تقویت شود و نسبت به قابلیتهای خود باور بیشتری پیدا کنند. اندرو ابیتا، روانشناس و از اساتید دانشگاه راجرز در نیوجرسی، میگوید «نوستالژی باعث خوشبینتر شدن افراد میشود به این صورت که آنان تصور میکنند همه چیز بر وفق مراد آنان پیش خواهد رفت.»
این خوشبینی تقویت نیز میشود زیرا اغلب ما خاطرات مثبت گذشته را بیش از خاطرات منفی به یاد میآوریم ــ سوگیریای که روانشناسان آن را «اصل پولیانا» میخوانند. بنا بر گزارشی از دانشگاه ساوتهمپتون در بریتانیا، زمانی که مردم داستانهای نوستالژیک تعریف میکنند از گزارههای مثبت بیشتری استفاده میکنند تا هنگامی که دربارهی رویدادهای روزمره صحبت میکنند.
نگرش گلوبلبل به گذشته به ما کمک میکند تا بتوانیم با انبوه قضاوتهای نیشدار و طعنهآمیزی که در زندگی روزمره با آنها مواجهایم مقابله کنیم. اگر استاد راهنمایتان در گزارش خود با اشاره به عملکرد ضعیفتان شما را شوکه کند احتمالاً سیل اندیشههای منفی به مغزتان هجوم میآورد: من به درد این کار نمیخورم یا خیلی گند زدم. اما اگر ذهن شما به زمانی معطوف شود که در تکالیف بهترین نمرهها را میگرفتید و احساس توانایی بیشتری داشتید، این خاطرات میتوانند تردیدهایی را که اینک دربارهی خودتان دارید جبران کنند. برای این تأثیر تقابلی شواهد زیستشناختی وجود دارد: پژوهشی در دانشگاه داکوتای شمالی دربارهی مغز انسان نشان داد که خاطرات نوستالژیک به منظور کاستن از شدت رویدادهای منفی فرا خوانده میشوند.
همچنین، نوستالژی باعث میشود تا افراد را به نحوی دور خودمان جمع کنیم که موجب تقویت سلامتی و بهزیستی ما شود. ابیتا و همکارانش در پژوهشی از افراد خواستند تا خاطرات نوستالژیک را به یاد آورند و از سایرین خواستند تا به رویدادی عادی فکر کنند. کسانی که در گروه خاطرات نوستالژیک بودند پس از یادآوری آن خاطرات اغلب مایل بودند با افراد دیگر دوست شوند. ابیتا میگوید احتمالاً دلیل این امر آن است که مرور خاطرات قدیمی دورانی را به یادمان میآورد که در همراهی با دیگران احساس شادکامی داشتیم ــ و چنین خاطراتی به ما کمک میکند تا باور کنیم در آینده نیز میتوانیم به موفقیتهای اجتماعی مشابهی دست بیابیم.
ابیتا میگوید: «یکی از روشهایی که ما روانشناسان میکوشیم به کمک آن اعتماد به نفس را در افراد تقویت کنیم، خلق تجاربی است که در آنها افراد شاهد موفقیت خود باشند. آنها این رابطهی موفق را در ذهنشان مرور میکنند و میگویند: "درست است، من در این عرصهی اجتماعی موفق بودهام."» این آگاهی میتواند چنان شجاعتی در ما به وجود آورد که با ایجاد یک تور ایمنی اجتماعی تنهایی و ناخوشی را از خود دور نگاه داریم.
از همه مهمتر، در زمانی که دیگر تکیهگاهی برای فرد باقی نمانده است، نوستالژی برایش جای پای محکمی فراهم میآورد. در یکی از درمانهای جدید زوال عقل به نام «درمان از طریق یادآوری خاطرات»، درمانگران با کمک چیزهایی مانند عکس، اشیاء یا موسیقی فرد را به صحبت و تأمل دربارهی عمیقترین خاطراتش وا میدارند. گزارشی دربارهی این روش درمانی نشان میدهد که این رویکرد تأثیرات مثبتی بر عملکرد شناختی، حالت و مهارتهای گفتگوی فرد تحت درمان دارد.
خواه خاطرات ما مربوط به 80 سال قبل باشد و خواه به یک یا دو دهه قبل، رویدادهایی که به یاد میآوریم مانند نوعی آزمون رورشاخ عمل میکنند و نشان میدهند چه چیزهایی را ارزشمند میدانیم و چه نوع تجاربی را مغتنم میشماریم. بَچو مینویسد «تجارب ما صرفاً آنچه بر ما گذشته، نیست آنها مواد خامی هستند که در شکل دادن به هویتمان و زندگیمان از آنها استفاده میکنیم.» به این ترتیب، نوستالژی راهی برای باز جستن آن مواد خام و برقراری رابطه با آنهاست چنانچه گویی دستهایمان را در گل کوزهگری فرو میبریم.
این نوع برقراری پیوند با آنچه محرک ماست میتواند باور ما را به اهمیت زندگیمان تقویت کند. هنگامی که کلِی راتلج، دانشمند علوم رفتاری در دانشگاه داکوتای شمالی، و همکارانش از دانشجویان خواستند تا خاطرهای نوستالژیک را به خاطر آورند یا به رویدادی در آینده بیندیشند که خواهان وقوع آن هستند، اغلب اعضای گروهی که خاطرات نوستالژیک را به خاطر آورده بودند عنوان میکردند که زندگی آنان پرمعناست. با این حال، یافتن پیوندی روشن بین اشیای نوستالژیک و احساس عمیق معنادار بودن زندگی که توصیفش در این پژوهش آمده، بسیار دشوار است. با ورق زدن سالنامهی تحصیلی که پر از عکس و نوشته است کاملاً مشخص است که مشغول مرور خاطرات دنیایی هستم که کاملاً پشت سر گذاشتهام. اما ممکن است به نظر برسد که دلبستگی نوستالژیک به «گوریل انگوری» یا انیمیشن «پونی کوچولوی من» ارتباط چندانی با جنبههای مهم شخصیت من ندارد.
با این حال، همانطور که پروست به خوبی دریافته بود، هر مرجع حس نوستالژیک ــ خواه بو باشد و خواه بخشی از یک آهنگ ــ جهانی را در درون ما زنده میکند که سرشار از جزئیات فراوان است. این تکهی کوچک نمایندهی کلیت جهانی از دست رفته است: شخصیتهای ساکن آن، باورهایی رایج و احساسات غالب در آن. ابژهی نوستالژی فینفسه اهمیت ندارد بلکه گذرگاهی است به سوی قلمرو اندیشه و احساساتی که اغلب بدون کمک آن ابژه نمیتوانیم به آن دسترسی داشته باشیم.
نوستالژی با برانگیختن حس امنیت، اطمینان و معناداری زمینه را برای رشد شخصیت فراهم میآورد ــ میل به عبور از مرزهای روانی و فیزیکی. با یقین یافتن از این که هر گاه لازم باشد میتوانیم به مأوای درونی خود باز گردیم، آمادگی بیشتری برای درنوردیدن مرزهایمان یا حتی ویران کردن آنها خواهیم داشت.
خواه خاطرات ما به 80 سال مربوط قبل باشد و خواه به یک یا دو دهه قبل، رویدادهایی که به یاد میآوریم مانند نوعی آزمون رورشاخ عمل میکنند و نشان میدهند چه چیزهایی را ارزشمند میدانیم و چه نوع تجاربی را مغتنم میشماریم.
متیو بالدوین و مارک لاندو، روانشناسان دانشگاه کانزاس، برای آزمودن این نظریه از مردم خواستند تا به رویدادی در گذشته که برای آنان حسی نوستالژیک دارد، بیندیشند. سپس آنان بررسی کردند تا ببینند این گروه تا چه اندازه با گزارههایی مانند «من از آن دسته افرادی هستم که از افراد، رویدادها و مکانهای ناآشنا با آغوش باز استقبال میکنم» موافقاند. پژوهشگران دریافتند که اعضای این گروه حس تعلق بیشتری داشتند و به قابلیتهای خود بیشتر باور داشتند. به گفتهی آنان «نوستالژی مانند منبعی روانشناختی است که به کمک خاطرات و رویدادهای واقعی، احساسات مثبت را در افراد حفظ میکند، احساساتی که دایرهی اندیشه و عمل را وسعت میبخشند.»
تأثیر مثبت و وسعتبخش نوستالژی در تاریکترین دوران زندگی افراد میتواند نقشی حیاتی داشته باشد. روانکاو یهودی، ویکتور فرانکل، در منجلاب آشوویتس مکرراً خاطرات همسرش را مرور میکرد تا به خودش یادآوری کند که به رغم جهنم کنونی، روابط انسانی رضایتبخش هنوز هم وجود دارند. همین اندیشیدن به دوران شاد گذشته و احساسات مثبت همراه آن بود که باعث شد فرانکل به رغم محرومیت، بیگاری و شیوع حصبه بتواند استقامت کند.
پیروزی اگزیستانسیلی که فرانکل در خاطرات خود با عنوان انسان در جستجوی معنا (1946) روایت میکند ــ یعنی توانایی او برای حفظ معنای زندگی و حتی بالیدن در بدترین شرایط جهان ــ متکی به مهارت وی در به یادآوردن رخدادهای شاد گذشته بود:
در وضعیت فلاکت مطلق، هنگامی که تنها دستاورد میتواند تحمل رنج به شکلی صحیح باشد ... انسان میتواند با یادآوری عاشقانهی تصاویری که از عزیزانش به یاد دارد، به رضایت خاطر دست بیابد.
فعالان عدالتخواه نیز اغلب زمانی که آماده میشدند تا دست به کارهایی بزنند که از نظر اکثر مردم نشدنی بودند، خاطرات نوستالژیک را به خاطر میآوردند. هنگامی که بَچو خاطرات اعضای اوکراینی جنبش مقاومت در جنگ جهانی دوم را تحلیل کرد دریافت که مرور خاطرات باارزش دوران کودکی باعث میشد تا بسیاری وارد مبارزهای در راه آزادی شوند که هیچ تضمینی برای موفقیت آن وجود نداشت.
پیوستن به جنبش مقاومت اوکراین باعث شد تا مبارز جوان و نوستالژیک، لوبا کُمار، خاطرات دوران کودکی خود در یکی از روستاهای اوکراین را به یاد آورد. کُمار در «خراشهایی بر دیوار یک زندان» (2009) به دخترش کریستین پروکوپ مینویسد: «ما بازی میکردیم، میرقصیدیم و شعر میخواندیم. زنان چرخهای نخریسی خود را میآوردند و به شکل دایره کنار هم مینشستند ... نخ میریسیدند و قصه میبافتند.» برخی از این داستانها و شعرها دربارهی آزادی و شکوه جستجوی آن بود و کُمار هنگام مبارزه با کمینها و بازجوییها و در برابر تهدیدهای جانی به خاطرات خود از این داستانها متوسل میشد.
حتی اگر حوادثی که از سر میگذرانیم به سختی مشقتهای کُمار و فرانکل نباشد باز هم نوستالژی میتواند در طی این مسیر یاریدهندهی ما باشد. من مدتی دچار افسردگیای فرساینده بودم که ناشی از بازخوانی کتابهای قدیمی اسکات پِک (Scott Peck) دربارهی احساس تعهد نسبت به حقیقت و گفتگو با یکی از دوستان دوران دبیرستانم و یادآوری خاطرات مادربزرگ محبوبم بود. در دورانی که مسیر ناهموار بهبودی را طی میکردم، خاطراتی که به آنها پناه بردم تکیهگاهی برایم فراهم میساختند.
بَچو آن نوعی از نوستالژی را که امنیت و رشد به همراه دارد، «نوستالژی شخصی» میخواند که از جنس نوستالژی پروستی است: کورهراههایی که اشارهای باعث میشود ذهنمان در آنها پرسهزنی کند. با این حال زمانی که این کورهراهها به هم میپیوندند و تبدیل به یک بزرگراه میشوند ــ یعنی زمانی که نوستالژی از امری شخصی به امری جمعی و جزمی مبدل میشود ــ نوستالژی میتواند به سرعت خصلتی زهرآگین بیابد. این امر در میان جمعیت میانسالی که با هیاهو خواهان ایجاد دورنمایِ فرهنگیای همساناند که در آن نظام باورها، بدون تغییر، از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود، به خوبی آشکار است. نیروی محرکهی چنین جنبشهایی نه خاطرات شخصی بلکه تصوراتی انتزاعی دربارهی گذشتهای است که در واقع ممکن است هرگز وجود خارجی نداشته باشد.
این نوع نوستالژی زیانبار زمانی رواج پیدا میکند که باورمندان حقیقی تصویری سانسور شده از گذشته را بر گروهی از پیروان تحمیل میکنند. فرانک مکاندرو، رواشناس و از اساتید دانشگاه ناکس در ایلینوی، میگوید: «هنگامی که گذشتهی خود را مرور میکنید، نوستالژی بر خاطرات خوب شخصی شما دلالت دارد. اما اگر این نگرش در شما شکل بگیرد که همه چیز [در گذشته] بهتر بود، در واقع تلاش دارید تا نوستالژی خود را بر دیگران تحمیل کنید.» در چنین شرایطی، نوستالژی جمعی میتواند مانند بنیادگرایی دینی به حریقی ویرانگر مبدل شود.
نوستالژیایی که برای هنجارهای گروه مزیت ویژهای قائل است میتواند منجر به بروز تعصب شود. کنستانتین سدیکیدس و تیم ویلدشوت، روانشناسان دانشگاه ساوتهمپتون، از دانشجویان یونانی خواستند تا دربارهی موسیقی و سنتهای فرهنگی یونان مطلبی بنویسند و به این ترتیب موجب برانگیختن حس نوستالژی جمعی در آنان شدند. دانشجویان پس از این آزمون، اعلام میکردند که علاقهشان به میراث یونانی بیشتر شده است و برنامههای تلویزیونی و محصولات یونانی را ترجیح میدهند. اما جنبهی منفی ماجرا این بود که آنان نسبت به غذاها و محصولاتی که یونانی نبودند بیزاری بیشتری نشان میدادند.
به گفتهی بَچو، نوستالژی جمعی «میتواند منجر به شکلگیری گروههای همبسته شود: میخواهم به وضعیت آن دوران باز گردم، و در این مسیر به دنبال افراد همفکر خواهم بود.» در این صورتبندی، هر کس که تهدیدی برای این هدف به حساب آید تبدیل به «دیگری» خواهد شد. در مقابل، نوستالژی شخصی امری غیرمتعارف و عمدتاً ناسیاسی است و میتواند از شدت تعصب بکاهد. در مطالعهای، پس از این که افراد خاطرهی خوبی از شخصی با اضافه وزن به یاد میآوردند، رویکرد مثبتتری نسبت به افراد با اضافه وزن از خود نشان میدادند.
بر خلاف تلاشهای جمعگرایان برای نگاه به گذشته، خاطرات شخصی ما را با بنیانهای پایدار درونیمان پیوند میدهند. نوستالژی با پدیدار ساختن قویترین و بنیادیترین خصوصیاتمان ما را برای غلبه بر موانع، مقاومت در برابر سختیهای هولناک، و فرا رفتن از دانستههایمان آماده میکند. بر خلاف اخطارهای شدید هوفر، اغلب ما نباید نگران افراط در مرور خاطرات باشیم ــ حسی شهودی به ما میگوید که چه زمانی آن را متوقف کنیم. به گفتهی بَچو: «بخش تلخ این تجربهی تلخ و شیرین، اندوهی که هنگام اندیشیدن دربارهی چیزهایی که نمیتوان دوباره بازجست، برای پایان دادن به خیالپردازی نوستالژیک کافی است.»
من دیگر از افزودن موارد جدید به تابلوی نوستالژیام احساس گناه نمیکنم زیرا میدانم کاری که ممکن است چند کلیک بدون فکر به نظر برسد در زمانهی تردید و تزلزل به من کمک خواهد کرد تا تعادل و انگیزهی خود را حفظ کنم. با این حال احساس میکنم باید این موضوع را بیشتر بکاوم و ببینم محرکهای نوستالژیکی که مرا با خود به گذشته میبرند، چیستاند. چگونه هر یک از کیکهای مادلن شخصی من ــ خواه حمایل دختران پیشاهنگ باشد و خواه تصویری از خانواده در روز شکرگزاری ــ انعکاس هدف یا باوری است که محرک من است؟
به جای آن که اجازه دهم حس نوستالژی مرا با خود ببرد، میخواهم بر آن تسلط پیدا کنم. من نیز همانند پروست میخواهم با کمک آن تار و پود فرش زندگیام را بکاوم و مهمترین سرنخهای آن را بیابم تا بتوانم هنگامی که به سوی دنیای ناشناختهها گام بر میدارم، آنها را دنبال کنم.
برگردان: هامون نیشابوری
الیزابت اِسوُبودا نویسندهی کتاب «چه چیز از ما یک قهرمان میسازد؟» است و برای نشریاتی چون واشینگتن پست و نیویورک تایمز مقالاتی در حوزهی روانشناسی مینویسند. آنچه خواندید برگردان این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:
Elizabeth Svoboda, ‘The bittersweet madeleine’, Aeon, 16 June 2020.