آیا هیتلر زنده ماند و به آرژانتین گریخت؟
Newstatesman
در چند سال گذشته به این تصور دامن زده شده است که، برخلاف عقیدهی رایج، هیتلر در سال 1945 نمُرد بلکه تا مدتها پس از آن به زندگی ادامه داد و در کهنسالی در آرامش از دنیا رفت. اگر در یک موتور جستوجو دنبال ترکیب «هیتلر آرژانتین» بگردید با گزارشهای فراوانی روبهرو میشوید که بنا به ادعای نویسندگان آنها، دیکتاتور نازی در 30 آوریل 1945 در پناهگاه خود در زیرِ باغ صدارتعظمای رایش خودکشی نکرد بلکه با هواپیما و زیردریایی به آرژانتین گریخت و سالها با شریک زندگیاش، اوا براون، در آنجا زندگی کرد.
این داستان در مقالات، گزارشهای مطبوعاتی، کتابها و حتی یک مجموعهی تلویزیونیِ 24 قسمتی بازگو شده است. منظورم رمانهایی مثل کتاب پرفروش تیمور وِرمِش، ببینید چه کسی برگشته (2012)، یا آثار تخیلیای مثل یک قسمت از مجموعهی تلویزیونیِ انتقامجویان جدید (1976) نیست که نشان میدهند هیتلر نمرده بلکه کارکردهای حیاتیِ بدنش را تا دههها پس از جنگ در حالت تعلیق نگه داشتهاند. بنا به ادعای مروجان نظریههایی که به آنها اشاره میکنم، هیتلر واقعی در کمال سرزندگی و پویایی در آمریکای جنوبی به زندگی ادامه میداد.
داستان زنده ماندن هیتلر تنها به گروههای تندرو محدود نشده و به رسانههای جریان اصلی نیز راه یافته است. عکسهای تار و مبهمی در مطبوعات منتشر و ادعا شده که تصویر هیتلر در دوران پیری است. مطبوعات سراسری آمریکا بارها از کشف پروندههای جدیدالانتشار سازمان اطلاعات و امنیت خبر داده و گفتهاند که این پروندهها شامل گزارشهایی از مشاهدهی دیکتاتور سابق نازی پس از پایان جنگ است. این داستان نه تنها از یاد نخواهد رفت بلکه به نظر میرسد که در عصر اینترنت و شبکههای اجتماعی بیش از پیش جذابیت یافته است. هیتلر موضوع جذابی است.
حتی وقتی که خوانندگان، این مقالات را تا آخر میخوانند و میفهمند که برخلاف آنچه از عنوان این نوشتهها برمیآید، داستان زنده ماندن هیتلر صحت ندارد، باز هم مجذوب این ایده میشوند که شاید شواهد و مدارکی دال بر زنده ماندن هیتلر وجود داشته باشد. مجموعهی تلویزیونیِ شکار هیتلر (2015-2018) گروهی از کارآگاهان را به تصویر میکشید که به گوشه و کنار آمریکای جنوبی سفر میکردند تا ردپایی از دیکتاتور سابقی را بیابند که، به ادعای سازندگان این مجموعه، سالها در آرژانتین زندگی کرده و در پیری در آرامش از دنیا رفته بود. شکار هیتلر، که از شبکهی تلویزیونیِ هیستوری پخش میشد که 300 میلیون خانوار در سراسر جهان به آن دسترسی دارند، سه فصل ادامه یافت و هر قسمت آن به طور میانگین 3 میلیون بیننده داشت.
به آسانی میتوان نادرستیِ این ادعاها را ثابت کرد، و این دعاوی بارها بیاعتبار شدهاند. «شکار هیتلر» هیچ مدرک محکمی ارائه نمیکند، و آکنده از گوشهوکنایه، حدس و گمان و فرضیات است. نشریهی وِرایِتی در نقد این مجموعهی تلویزیونی چنین نوشت: «اگر بینندگان این مجموعه هر بار که کسی عبارتی مثل "ممکن بود..." یا "این احتمال وجود دارد که هیتلر به اینجا آمده باشد..." یا "اگر واقعاً پناهگاهی وجود داشت..." را بر زبان میآورد، یک پیک مشروب بنوشند در اواسط هر قسمت سیاهمست خواهند شد.»
به محض وارسیِ انتقادی، «سند و مدرک» زنده ماندن هیتلر بیاعتبار میشود. میگویند هیتلر و همراهانش با زیردریایی به آرژانتین رفتهاند اما معلوم میشود که این زیردریاییها پیش از پایان جنگ غرق شدهاند یا محمولههای نامتعارفی مثل کارتونهای سیگار داشتهاند (هیتلر نه خودش سیگار میکشید و نه اجازه میداد که کسی در حضورش سیگار بکشد). معلوم میشود که «شواهدِ» گزارشهای مربوط به رؤیت هیتلر را خیالبافان سرِهم کردهاند. افبیآی موظف بود که دربارهی بسیاری از چنین داستانهایی تحقیق کند اما هر بار به این نتیجه رسید که این داستانها اثباتشدنی نیست. بسیاری از گزارشهای مربوط به رؤیت هیتلر مبتنی بر شایعه است ــ مادر یا پدربزرگ یک مصاحبهشونده به یاد میآورده که کسی شبیه به هیتلر را دیده است. بسیاری از دیگر گزارشها بدون سند و مدرک است، از جمله این ادعای یک بهاصطلاح شاهدِ عینی مبنی بر اینکه در سال 1953 در یکی از شهرهای کوچک آرژانتین هیتلر را دیده که «چکمههایی بزرگ پوشیده و سوار بر یک دوچرخهی سیاه زنانه برای فروش گیاهان دارویی از خانهای به خانهی دیگر میرفته است.»
گزارشهای منتشرشده از رؤیت هیتلر، یا چیزی شبیه به مشاهدهی او، حاکی از ناآگاهیِ شگفتآور از پژوهشهای موجود دربارهی دیکتاتور نازی است. یک زن مسن آرژانتینی به نام کاتالینا گومرو میگوید در خانهای کار میکرده که باید غذای یک مهمان آلمانیِ مرموز را پشت درِ اتاقش میگذاشته و اجازه نداشته است که او را ببیند: به نظر او این مهمان حتماً هیتلر بوده زیرا «غذاهای مرسوم آلمانی» ــ سوسیس، ژامبون و سبزیجات ــ میخورده است. به عقیدهی نویسندهی کتاب گرگ خاکستری: گریز آدولف هیتلر، این «دلیل و مدرک یک آدم واقعی است مبنی بر اینکه آدولف هیتلر در سال 1945 در پناهگاه نمرد.»
در عصر شبکههای اجتماعی که منبع اطلاعات بسیاری از مردم توئیتهای 280 حرفی است، نظر جایگزینِ استدلال، و پیشداوری جانشینِ شناخت میشود
اما کافی بود که نویسندهی این کتاب به یکی از زندگینامههای پرشمار موجود دربارهی هیتلر نگاهی گذرا بیندازد تا دریابد که هیتلر گیاهخواری سفتوسخت بود. مجموعهی تلویزیونی شکار هیتلر ادعا میکند که «همهی داستانهایی که دربارهی پناهگاه هیتلر برای ما تعریف کردهاند بیپایه و اساس است.» اما تحقیقات فراوانی منتشر شده است که وجود این پناهگاه را تأیید میکند؛ مسئله فقط این است که هیچیک از مروجان افسانهی زنده ماندن هیتلر به خود زحمت ندادهاند که این پژوهشها را مطالعه کنند.
برای مثال، میتوان به کتاب آخرین روزهای هیتلر (1947) اشاره کرد که در آن هیو تِرِوِر-روپِر، استاد تاریخ دانشگاه آکسفورد، نتایج تحقیقات خود در دوران همکاری با سازمان اطلاعات بریتانیا را منتشر کرد. ترور-روپر با ردیابیِ شاهدان عینیِ حضور هیتلر در پناهگاه، سلسله اتفاقات رخداده را به دقت مشخص کرد. البته او به بعضی از شاهدان عینی که در اسارت نیروهای اتحاد جماهیر شوروی به سر میبردند، دسترسی نداشت اما سالها بعد و پس از انتشار گزارش بازجوییها توسط روسها معلوم شد که یافتههای اصلیِ ترور-روپر درست بوده است.
در دههی 1950، دادگاهی در ایالت باواریا برای صدور گواهیِ رسمیِ فوت هیتلر شروع به جمعآوری اسناد و مدارک کرد و سرانجام این گواهی در سال 1956 امضاء شد. همراهان هیتلر که تا آخرین لحظه با او در پناهگاه بودند، بهویژه دستیاراناش هاینز لینگه و اتو گونشه، اجساد هیتلر و اوا براون را از پناهگاه پیشوا به باغ صدارتعظمای رایش بردند و مقادیر معتنابهی گازوئیل روی آنها ریختند و گذاشتند آنقدر بسوزد که تقریباً چیزی باقی نماند. این افراد هم روایتهای خود را منتشر کردند. منشیهای شخصیِ هیتلر نیز که تا پایان با او بودند چنین کردند.
دندانسازانی که بریجهای دندانهای هیتلر را ساخته بودند بقایای این بریجها را شناسایی کردند. افزون بر این، هیچ شاهد و مدرک واقعاً دست اولی دربارهی زنده ماندن هیتلر وجود ندارد. حتی یک عکس یا یک فیلم ویدیویی هم از او بعد از سال 1945 در دست نیست. این در حالی است که اوا براون، که ادعا میکنند همراه با هیتلر به آرژانتین گریخته، عکاسی حرفهای بود که همیشه از زندگیشان قبل از جنگ و در دوران جنگ در باواریا فیلمهای خانگی میساخت.
همهی عکسهای منتسب به هیتلر در آرژانتین جعلیاند؛ این عکسها طیف گستردهای را دربرمیگیرند: از عکس دستکاریشدهی برونو گانتز در نقش هیتلر در فیلم سقوط تا عکس پیرمرد سیبیلویی که در یک صندلی دستهدار لَم داده، که در واقع یکی از تصاویر موجود در مجموعه عکسهایی از ساکنان یک خانهی سالمندان در بریتانیا است. هرگز هویت هیچیک از کسانی که بنا به ادعاها در آلمان یا آرژانتین به هیتلر کمک کردهاند مشخص نشده است و با آنها مصاحبه نکردهاند. هیچیک از کسانی که هیتلر را میشناختهاند کمترین تردیدی نسبت به مرگ او در سال 1945 ابراز نکردهاند.
علاوه بر این، خود هیتلر گفته بود که در صورت شکست در جنگ خودکشی خواهد کرد. تصور این امر محال است که او از جاهطلبیهای مادامالعمرش دست برداشته و در آرامش در آرژانتین زندگی کرده باشد ــ بهویژه وقتی که نازیهایی مثل آدولف آیشمن که واقعاً به آمریکای لاتین گریختند، بخش عمدهای از وقتشان را صرف طراحیِ نقشههای غیرواقعگرایانهای برای بازگشت پیروزمندانه به آلمان کردند.
پس چرا بهرغم وجود شواهد و مدارک مسلّم و بیچونوچرا دربارهی مرگ هیتلر، به نظر میرسد که این همه آدم عقیده دارند که او زنده مانده است؟ این پرسش تنها یک پاسخ ندارد. برخی از راستگرایان افراطی نمیتوانند بپذیرند که هیتلر چنین مرگ بزدلانه و خفتباری داشته است. به عقیدهی آنها، بیتردید نابغهای سیاسی مثل هیتلر «متفقین» را فریب داده و یک بار دیگر ثابت کرده است که با آدمهای عادی فرق دارد. بعضی از مروجان نظریهی زنده ماندن هیتلر پیوندهای محکمی با نئونازیها دارند یا باورهای یهودستیزانه دارند یا عضو سازمانهای آمریکاییِ برتری سفیدپوستاناند که در فعالیتهای خود از هیتلر الهام میگیرند.
به نظر برخی از دیگر راستگرایان آمریکایی، زنده ماندن آدم شریری مثل هیتلر نتیجهی دسیسههای مغرضانهی «دولت پنهان» موجود در حکومت و سازمانهای اطلاعاتی آمریکا بود، همان دولت پنهانی که سیاستهای «نازیمآبانه»ای مثل «بیمهی درمانی اوباما» و دیگر ابداعات «نظم نوین جهانیِ» سوسیالیستیِ موهوم را ایجاد کرده است.
هیتلر را همه میشناسند؛ بنابراین، هر «کشف» جنجالبرانگیزی دربارهی او توجه جهانیان را به خود جلب خواهد کرد. این همان چیزی است که در واکنش بسیاری از رسانههای سادهلوح ــ یا سوءاستفادهچی ــ به گزارشهای مربوط به زنده ماندن او دیدهایم. بیتردید، سخن گفتن از زنده ماندن هیتلر کسبوکاری پرسود است و همهی مروجان این نظریه انگیزههای سیاسی ندارند. به نظر میرسد که بعضی از گروههای اقلیت مروج انواع گوناگون دانشِ «آلترناتیو»، از قبیل غیبباوران یا علاقهمندان به بشقابپرندهها، فکر میکنند که پیوند دادن باورهایشان با هیتلر سبب جلب توجه خواهد شد.
در نتیجه، در بعضی از روایتهای افسانهی زنده ماندن هیتلر چنین ادعا میشود که فرار او به لطف نیروهای غیبی امکانپذیر شده یا مستلزم سفر به یک پایگاه مخفیِ بشقاب پرندهها بوده که توسط نازیها زیر یخهای قطب جنوب تأسیس شده بود.
تصور زنده ماندن هیتلر، مثل دیگر نظریههای توطئه، احساس به حاشیه رانده و حذف شدن را جبران میکند. کسانی که به این نظریه باور دارند، یا ادعا میکنند که به آن باور دارند، به این وسیله اعتمادبهنفس خود را تقویت میکنند زیرا به خود اطمینان میدهند که حقیقت را میدانند. به عقیدهی آنها، هر کسی که نظر دیگری دارد، یا عامدانه بر واقعیت سرپوش میگذارد یا سازمانها و مأموران دولتی فریباش دادهاند.
به عقیدهی آنها، روایت پذیرفتهشدهی تاریخ در واقع روایت «رسمی» است و باید آن را نادیده گرفت زیرا چیزی جز نوعی پروپاگاندا برای فریب دادن مردم نیست. بنابراین، لازم نیست که آن را مطالعه کنیم یا جدی بگیریم. به نظر آنها، محتوای روایت ــ در این مورد، خودکشی هیتلر با شلیک گلوله در 30 آوریل 1945ــ بیاهمیت است و صرفاً باید دید که چه کسی این روایت را تعریف میکند. به عقیدهی آنها، مورخان حرفهای، پژوهشگران جدیِ بایگانیها، شاهدان عینیِ حاضر در پناهگاه، دندانسازان، دانشمندان قضائی، متخصصان پزشکیِ قانونی و مأموران تحقیق محاکم قضائی همگی در توطئهی مغرضانهی فراگیری برای مخفی نگه داشتن حقیقت دست دارند.
در عصر شبکههای اجتماعی که منبع اطلاعات بسیاری از مردم توئیتهای 280 حرفی است، نظر جایگزینِ استدلال، و پیشداوری جانشینِ شناخت میشود. به نظر میرسد که شمار فزایندهای از مردم تصور میکنند که داوری دربارهی یک موضوع بر اساس تحقیق گسترده و ارزیابیِ دقیق شواهد و مدارک، بیهوده و بیفایده است. اکنون نگهبانان سنتیِ اخبار و اطلاعات، از قبیل سردبیران روزنامهها و مجلات، تهیهکنندگان رادیویی و تلویزیونی، و ناشران کتاب، را میتوان به آسانی دور زد و عجیبوغریبترین و نامعقولترین نظریهها را در حوزهی عمومی ترویج کرد.
خطرناک و نگرانکننده بودن این وضعیت بدیهی به نظر میرسد. اگر هیتلر را نابغهای شکستناپذیر جلوه دهیم، مشروعیت تاریخنگاریِ حرفهای را تضعیف کردهایم، نویسندگان و پژوهشگران واقعی را کوچک شمردهایم، و به یاد و خاطرهی میلیونها نفری که از نازیسم آسیب دیدند یا در براندازیاش سهیم بودند، اهانت کردهایم.
افزون بر این، نظریههای توطئه گفتارِ مستند و معقول را دشوارتر میکنند و راه را، حتی در عالیترین سطوح دولتی، برای تصمیمگیریِ عاری از ارزیابی عقلانیِ اوضاع هموار میسازند. بیاعتنایی به تحقیقات جدیِ تاریخی با نادیده گرفتن پژوهشهای جدیِ پزشکی یا اقلیمی هیچ فرقی ندارد. همانطور که دیدهایم، در وضعیتی شبیه به وضعیت فعلیِ ما ــ شیوع جهانیِ ویروس کرونا ــ بیاعتنایی به علم و عقل میتواند به بهای جانِ آدمها تمام شود. این بیاعتنایی همچنین میتواند در بلندمدت به بهای از دست رفتن آیندهی نوع بشر تمام شود.
برگردان: عرفان ثابتی
ریچارد جی. اوانز استاد تاریخ در دانشگاه کیمبریج و عضو فرهنگستان علوم انسانی و اجتماعی بریتانیا است. آنچه خواندید برگردان این نوشتهی او است:
Richard J Evans, ‘What the Hitler conspiracies mean’, New Statesman, 2 December 2020.