تاریخ انتشار: 
1400/10/25

انطباق یافتنْ عملی انسانی است، اما وادار کردن افراد به انطباقْ یافتن ظلم و ستم است

آریانا فالبو

Washington post

می‌خواهم شما را با یکی از افراد محبوب زندگی‌ام آشنا کنم: مادربزرگم، چزیرا فالبو. من او را «نونا» صدا میکنم. نونا در سال ۱۹۶۰ از ایتالیا به کانادا مهاجرت کرد. کمی انگلیسی می‌داند، اما صحبت کردن به ایتالیایی برایش راحت‌تر است. ایتالیاییِ من افتضاح نیست، اما خودم را مسلط به این زبان نمیدانم. با وجود این، ما آنقدر از هر دو زبان میدانیم که بتوانیم با یکدیگر ارتباط برقرار کنیم.

مکالمات با نونا ترکیبی از ایتالیایی و انگلیسی است. نونا مرا تِزورا می‌نامد، که ترجمه‌ی تحت‌الفظی‌اش «گنج» می‌شود، اما معنایش به «عزیز» یا «نازنین» نزدیکتر است. او به من می‌گوید که چگونه از پومودوری (گوجه‌فرنگی)های نیمه‌رسیده‌ی باغش سوگو (رب) درست کنم. و من هم به او از حال گاته (گربه‌)هایم، بین و گوست، می‌گویم و او را در جریان آخرین شایعات خانوادگی قرار می‌دهم.

در طول مکالماتمان، من و نونا مدام در حال رمزگردانی (code-switching) هستیم. این پدیده عمدتاً در زبان‌شناسی مطالعه می‌شود و به نحوه‌ی جابه‌جایی زبان‌ها، گویش‌ها یا لهجه‌های مختلف در یک مکالمه یا حتی اظهارنظری کوتاه ارتباط دارد. رمزگردانی به‌ویژه در میان جوامع دوزبانه و چندزبانه رایج است.

اما رمزگردانی‌ای که می‌خواهم به آن اشاره‌ کنم، فراتر از جابه‌جایی بین زبان‌ها، لهجه‌ها یا روش‌های مختلف صحبت کردن است. این موردِ خاص، شکل فراگیرتر و عمیق‌تری از رمزگردانیِ اجتماعی است که رمزگردانی فرهنگی خوانده می‌شود. به عبارت دیگر، چنین تغییری مبتنی بر این است که چطور شیوه‌ی کلی گفتار، رفتار و ظاهر خود را با تغییرِ در محیط اجتماعیِ خود تطبیق دهیم. هنگامی که درگیر رمزگردانی فرهنگی می‌شویم، نحوه‌ی ارائه‌‌ی خودمان به جهان را تغییر می‌دهیم تا با انتظارات و موازین انطباق یابیم.

اندیشمندی ‌به نام جنیفر مورتون می‌گوید که رمزگردانی فرهنگی شامل «تغییرات بسیار عمیق‌تری نسبت به جابه‌جایی بین زبان یا گویش‌ها» است و استدلال می‌کند که این نوع رمزگردانیْ افراد را «به "خویشتن" متمایل می‌کند». رابین دمبراف و کَت سنت-کرویکس هم به این نکته اشاره می‌کنند که رمزگردانی فرهنگی راهی مؤثر برای تبادل و جابه‌جایی میان تمامیِ هویت‌های اجتماعی است ــ در برخی موارد پیشروی میان هویت‌های واقعی و هویت‌های اجتماعیِ ظاهری یا سطحی.

ما همواره درگیر رمزگردانی فرهنگی هستیم ــ معمولاً حتی متوجه نیستیم که داریم این کار را انجام می‌دهیم. زمانی که بین محیط‌های اجتماعی مختلف جابه‌جا می‌شویم، از رمزگردانی بهره می‌بریم: از محل کار گرفته تا کلاس درس، تا اولین قرار ملاقات، و مواردی از این دست. زمانی که برای مصاحبه‌ی شغلیْ کت و شلوار زیبایی به تن می‌کنیم، یا زمانی که یکی از افراد مهم زندگی‌مان را «عزیزم» یا دوستمان را «رفیق» صدا می‌زنیم، رمزگردانی کرده‌ایم. اینها عبارت‌هایی هستند که معمولاً در شرایط دیگر از آنها استفاده نمی‌کنیم. یعنی بعید است که شما غریبه‌ای را «عزیزم» یا رئیس خود را «رفیق» خطاب کنید ــ چون شرایط فرق می‌کند.

چرا رمزگردانی می‌کنیم؟ هنگام ملاقات با نونا، من دست به رمزگردانی می‌زنم، آن هم نه فقط به‌عنوان راهی برای اطمینان از درک متقابل. اغلب می‌دانم که اگر به انگلیسی صحبت کنم، او متوجه منظورم می‌شود. مسئله مهارت کافی در زبانی خاص نیست. بلکه به‌عنوان راهی برای پیوند با او رمزگردانی می‌کنم. من ایتالیایی را در مکالمات خود وارد می‌کنم و اغلب از لهجه‌ای بهره می‌گیرم که در میان اهالی کوزنتسا، زادگاهش در کالابریا در «پا»ی ایتالیا، رایج است. این کار به تقویت روابط ما کمک و بخش اصلی هویت‌مان را تقویت می‌کند: فرهنگ مشترک ایتالیایی‌مان.

بنابراین، یکی از کاربردهای مهم ــ و کاملاً مثبت و اطمینان‌بخش ــ رمزگردانی، ایجاد حس عمیق‌تری از همزیستی و تعلق به یکدیگر است. رمزگردانی نوعی نشانه‌گذاریِ وابستگی‌های درون‌گروهی است، و اغلب کمک می‌کند تا افراد در محیط‌های مختلفِ اجتماعی احساس راحتی یا آسودگیِ بیشتری داشته باشند.

با این حال، سایر کاربردهای رمزگردانی کاملاً متفاوت‌اند. مثال دِستنی تامپکینز، زن سیاه‌پوست ۱۹ ساله‌ای را در نظر بگیرید که در سال ۲۰۱۷ در یکی از فروشگاه‌های «بنانا ریپابلیک» در نیویورک مشغول به کار بود. در یکی از روزها، رئیس بخش (زنی سفیدپوست) او را به کناری می‌کشد و به رئیس دیگری (مردی سفیدپوست) در مورد نقض قوانین پوشش گزارش می‌دهد. رئیس به تامپکینز می‌گوید که گیس‌های بافته‌اش مناسب کار در «بنانا ریپابلیک» نیست و بیش از حد «سیاه‌پوست‌مآبانه» و «ژولیده» است. رئیس به او دستور می‌دهد که گیس‌هایش را باز کند وگرنه شیفت کاریِ دیگری به او محول نمی‌شود.

 هنگامی که اعضای گروه‌های اقلیت برای انطباق با هنجارهای حاکم،  خودخواسته سکوت می‌کنند و جنبه‌هایی از هویت فرهنگی‌شان را پنهان می‌سازند، ممکن است که سازوکارهای سرکوب حفظ و تقویت شود.

مطالعات تجربی متعدد و گزارش‌های دست اولِ بی‌شمار نشان می‌دهند که زنان سیاه‌پوست با مدل‌های موی طبیعی (مثلاً افرو، گیس‌، فر) احتمال کمتری برای حضور در مصاحبه‌های شغلی، دریافت پیشنهادهای کاری و ترفیع دارند. بنابراین، عجیب نیست که زنان سیاه‌پوست با صاف کردن موهای خود رمزگردانی کنند تا در محیط‌های کاریِ فرادستان و عمدتاً سفیدپوستان، «حرفه‌ای‌تر» یا خوشایندتر به نظر برسند.

توانایی رمزگردانی مهارتی حیاتی است که برای راهیابی در تعاملات اجتماعی پرمخاطره و حساس ــ سالن دادگاه، کلاس درس، مصاحبه‌های شغلی و نظایر آنها ــ لازم است. گاهی رمزگردانی برای به دست آوردن فرصت‌هایی برای پیشرفت اقتصادی (برای مثال، اشتغال، تحصیل) یا، مهم‌تر از آنها، برای اجتناب از اَشکال جدی آسیب و خشونت، که می‌تواند ناشی از عدم انطباق با هنجارهای حاکم باشد، ضروری است. فشارها برای رمزگردانی به این منظور به طور یکسان احساس نمی‌شود و به شکل نامتناسبی از سوی اعضای گروه‌های به‌حاشیه‌‌رانده‌شده‌ی تاریخی، که اغلب باید برای پذیرش اجتماعی و بقا با هنجارهای فرهنگیِ حاکم مطابقت پیدا کنند، تحمل می‌شود.

هرچند رمزگردانی می‌تواند ابزار مؤثری برای ادغام در محیط اجتماعی ناآشنایی باشد که در آن فرصت‌هایی برای پویایی اجتماعی وجود دارد، اما اغلب توأم با هزینه‌های سنگین است: «تطبیق» با تعلقِ واقعی فاصله‌ی زیادی دارد.

وقتی کسی مجبور به رمزگردانی می‌شود ــ برای پوشاندن یا سرکوب جنبه‌های مهم هویت فرهنگی و فردی خود ــ نتیجه نوعی خودخاموشیِ سرکوبگرانه است. این امر با آنچه کریستی داتسون خفه کردن اظهارنظرها خوانده است همخوانی دارد: نوعی خاموشی که زمانی رخ می‌دهد که فرد سخنان خود را کوتاه یا سانسور می‌کند زیرا مخاطبان خود را از صلاحیت لازم برای درک سخنانش بی‌بهره می‌داند.

تمرکز داتسون بر سخنانی است که در قالب شهادت و گواهی بیان می‌شود اما می‌توانیم تحلیل او را برای مواردی از رمزگردانیِ اجباری به کار بریم که فرد به دلیل عضویت در یک گروه اجتماعیِ به‌حاشیه‌رانده‌شده باید برای صیانت از نفس و دفاع از نفس دست به رمزگردانی بزند. رمزگردانیِ اجباری برای اجتناب از قضاوت‌های بی‌مورد و به حساب آمدن از سوی کسانی که در جایگاه قدرت نشسته‌اند، یا در برخی موارد بغرنج، برای جلوگیری از خشونت و آسیبِ جدی ضروری است. رمزگردانی در این شرایط، تغییراتی بیش از تغییر جنبه‌های گفتاری فرد (خفه‌ کردن اظهارنظرها) را دربرمی‌گیرد، اما در عین حال شکل گسترده‌تری از خودخاموشی و خودسانسوری را شامل می‌شود که می‌توانیم آن را خفه‌سازی فرهنگی بنامیم. در این شرایط، فشارها برای رمزگردانی به تنش میان مصالحه‌ی فرد با جایی که به آن تعلق دارد ــ ارزش‌های اصلی، خانواده، سنت‌ها، جامعه و احساس کلی نسبت به خود ــ با جایی که مایل است به آن متعلق باشد، می‌انجامد.

این تنش معمولاً به صورت پیوندی دوگانه ظاهر می‌شود. مرلین فرای در سیاست واقعیت (۱۹۸۳)، پیوندهای دوگانه را چنین توصیف می‌کند: «موقعیت‌هایی که در آن گزینه‌ها به تعداد بسیار کمی تقلیل می‌یابند و تمامی‌شان فرد را در معرض مجازات، سرزنش یا محرومیت قرار می‌دهند». از یک طرف، می‌توان رمزگردانی را انتخاب کرد: می‌توان با هنجارهای حاکم مطابقت یافت تا دسترسی به فرصت‌های پویایی اجتماعی را افزایش داد، یا از خود در برابر آسیب‌های احتمالی محافظت کرد. افراد با انتخاب چنین رویکردی، جنبه‌های هویت فرهنگی خود را خاموش و خفه می‌کنند. یا، از سوی دیگر، می‌توان از رمزگردانی خودداری کرد و انطباق با هنجارهای حاکم را نپذیرفت. اما، همان‌طور که سوکاینا هیرجی استدلال کرده، با امتناع از رمزگردانی، خطر طرد و محرومیت اجتماعی ایجاد می‌شود. چنین افرادی در معرض انگ‌هایی همچون «پَست»، «غیرحرفه‌ای» یا بدتر از آن، «خطرناک» یا «تهدیدکننده» قرار می‌گیرند. این مسئله به نوبه‌ی خود می‌تواند فرصت‌های حیاتی برای بهبود شرایط مادی فرد را سد کند، و در موارد حاد‌تر می‌تواند به آسیب‌های جدی و خشونت‌هایی که جان افراد را تهدید می‌کند، بینجامد. در این چرخه‌ی بی‌ثمر هیچ برنده‌ای وجود ندارد.

رمزگردانی نوعی مهارت اجتماعی بسیار انعطاف‌پذیر و چندمنظوره است. می‌تواند منبعی واقعاً سودمند باشد، و به نشان دادن وابستگیِ درون‌گروهی و ایجاد همبستگی افراد در اجتماع کمک کند. اما جنبه‌ی تاریکی هم دارد. هنگامی که رمزگردانی نوعی خفه شدن فرهنگی است، هنگامی که اعضای گروههای اقلیت برای انطباق با هنجارهای حاکم،  خودخواسته سکوت میکنند و جنبههایی از هویت فرهنگی‌شان را پنهان می‌سازند، ممکن است که سازوکارهای سرکوب حفظ و تقویت شود. و البته این کار بسیار طاقت‌فرسا است: فشار روانیِ ایجادشده برای رمزگردانی را، که افرادِ نسبتاً خاص نیازی به انجام آن ندارند، نباید از یاد برد.

مقاومت در برابر سازوکارهای ظلم و ستم که به سرکوب فرهنگی می‌انجامد، مستلزم بازنگری و تفکر صحیح در مورد فرضیاتی است که «دانش‌آموز خوب» یا «حرفه‌ای» یا «جنایتکار» را تعریف می‌کند. قبل از نتیجهگیری شتاب‌زده درباره‌ی هوش فرد بر اساس لهجه یا لباس او باید همه‌ی جوانب را در نظر گرفت. این امر به معنای تلاش برای دستیابی به جامعه‌ای است که قرار نیست در آن افراد به صورت ظاهری با قالب‌های از‌پیش‌تعیین‌شده از سوی کسانی که در جایگاه قدرت نشسته‌اند یا از امتیازی ویژه بهره‌مندند، «مطابقت» داشته باشند. در عوض، جامعه‌ای مد نظر است که در آن از تفاوت‌های فرهنگی‌مان یاد می‌گیریم و رشد می‌کنیم. جامعه‌ای که در آن تفاوت‌های فرهنگی محترم است، و سرکوب نمی‌شود؛ جایی که همه‌ی افراد نه فقط موجودیت دارند بلکه همان‌طور که هستند پذیرفته می‌شوند.

 

برگردان: فرهاد نیک‌اندیش


آریانا فالبو دانشجوی دوره‌ی دکترای فلسفه در دانشگاه براون در  رود آیلند است. آنچه خواندید برگردان این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:

Arianna Falbo, ‘Fitting in is human: forcing someone to fit in is oppression’, Psyche, 27 September 2021.