رام محمد سینگ آزاد، «وطنپرست» هندی که از استعمار بریتانیا «انتقام» گرفت
از کشتار آمریتسار چه میدانیم؟ «اودام سینگ» که بود و چرا نام مستعار «رام محمد سینگ آزاد» را برای خود برگزید؟ آیا گاندی و نهرو با «وطنپرستی» به سبک او موافق بودند؟ *
در 31 ژوئیهی 1940 مردی در زندان پنتونویل لندن به دار آویخته شد که اسم عجیبی برای خود برگزیده بود: «رام محمد سینگ آزاد». اسماش انعکاسی از داستان عجیب زندگیاش بود. مرد هندی، با اسم اصلی «اودام سینگ»، سِر مایکل اودوایر را به قتل رسانده بود: دولتمرد بلندپایهی بریتانیایی که، به عقیدهی سینگِ هندی، مسئول و مسبب «کشتار جلیانوالا باغ» بود.
سرنوشت اودام سینگ و مایکل اودوایر، همزمان و بدون برخورد آشکاری بین این دو، بیست و یک سال قبل از مرگشان، در آمریتسار – در ایالت پنجاب هندوستان – رقم خورد. در 13 آوریل 1919، «ارتش هند بریتانیا» با یورش به تجمع مردم بیسلاح در باغ جلیانوالا و با تیراندازی مستقیم به سمت تجمعکنندگان، صدها نفر از جمله دهها زن و کودک را کشت و صدها نفر دیگر را زخمی کرد. ریشهی ناآرامی به چند روز قبل برمیگشت. 9 آوریل، به دنبال بازداشت دو نفر از اعضای سرشناس «کنگرهی ملی هند» (حزب استقلالطلبی که گاندی و نهرو از اعضای برجستهی آن بودند)، تجمعی اعتراضی شکل گرفت، که با خشونت پلیس به مرگ تعدادی از معترضان انجامید. 10 آوریل، اعتراضات خشونتبارتری در آمریتسار رخ داد. بانکهای بریتانیایی به آتش کشیده شدند و ارتش، در واکنش به قتل پنج اروپایی، بار دیگر به سمت معترضان آتش گشود و تعداد دیگری را به قتل رساند. در ادامه، مقررات حکومت نظامی و ممنوعیت تظاهرات و تجمعات برقرار شد.
سه روز بعد، انبوهی از اهالی آمریستار و روستاییان آن حوالی برای جشن سال نوی سیکها و پنجابیها به باغ بزرگ شهر آمده بودند. در عین حال، اعتراضات صلحآمیز ادامه داشت. بسیاری از حاضران، بدون اطلاع از مقررات منع تجمع، به جمع معترضان پیوستند، و نیروی نظامی به فرماندهی سرهنگ رجینالد دایر برای مقابله با معترضان اعزام شد. سربازان، بدون هشدار قبلی به تجمعکنندگان، و با بستن راه خروج مردم، آنها را به مدت ده دقیقه به رگبار بستند، تا تیرهایشان – تقریباً – تمام شد: بنا به برآوردها، 1650 تیر شلیک شده بود. کمیتهی تحقیق بریتانیاییها آمار کشتهها را 379 نفر و زخمیها را حدود هزار نفر گزارش کرد. در مقابل، «کنگرهی ملی هند» از مرگ حدود هزار نفر و زخمی شدن پانصد نفر خبر داد. بعدها برخی از مورخان هندی به آمار هراسناکتری استناد کردند.
کشتار آمریتسار- باغ جلیانوالا ۱۹۱۹ - نقاشی
کشتار آمریتسار واکنشهای وسیعی در پی داشت. رهبران حزب کنگره را در مطالبات خود مصممتر کرد، ماهاتما گاندی را به پیگیری طرح مقاومت مدنی بر انگیخت، و رابیندرانات تاگور، شاعر و نویسندهی بنگالی و برندهی نوبل ادبی سال 1913، نشان شهسواری خود را که از دولت بریتانیا گرفته بوده پس فرستاد. واکنشها منحصر به بزرگان و نامداران نبود. افراد عادی و گمنام هم از قتلعام هموطنان خود بر آشفتند، از جمله اودام سینگ، جوان بیست ساله، که در روز کشتار در باغ جلیانوالا حاضر بود. سینگ در اواخر سال 1899 در سونام به دنیا آمده بود. مادرش را در 2 سالگی و پدرش را در 9 سالگی از دست داده بود، و بعد از آن در آمریتسار و در یتیمخانهی سیکها زندگی میکرد. 13 آوریل 1919، با دوستان پرورشگاهیاش به معترضان باغ جلیانوالا آب میداد، که شاهد غرق خون شدن قربانیان در باغ شد.
13 آوریل 1919 هم اوضاع هند و هم مسیر زندگی اودام سینگ را برای همیشه تغییر داد. اخبار کشتار آمریتسار به زودی به دهلی، پایتخت هندِ بریتانیا، و بلافاصه به لندن، پایتخت امپراتوری بریتانیا، رسید. کمیتههایی برای رسیدگی به اوضاع تشکیل شد، و از رجینالد دایر به عنوان متهم اصلی ماجرا انتقاد شد. وینستون چرچیل، وزیر جنگ بریتانیا در آن دوره، اقدامات دایر را وحشیانه و نفرتانگیز خواند و خواهان اشد مجازات او شد. در نبرد جناحهای سیاسی و اجتماعی، در حالی که دایر از یک سو به «ناجی امپراتوری» و از سوی دیگر به «قصاب پنجاب» ملقب شده بود، نمایندگان پارلمان به فراخواندن و بازنشسته کردن او بدون ترفیع درجه رأی دادند. دایر سال 1920 به بریتانیا مراجعه کرد و هفت سال بعد، به دنبال چندین سکتهی قلبی و سالها بیماری، در 1927 درگذشت.
«قتل عام جلیانوالا باغ» یک متهم دیگر هم داشت: مایکل اودوایر، که از سال 1912 از سوی فرماندار کل هند بریتانیا و نایبالسلطنهی ملکه ویکتوریا، به سمت فرماندار ایالت پنجاب منصوب شده بود. به دنبال احضار دایر، نقش اودوایر هم زیر ذرهبین قرار گرفت. اودوایر، به عنوان فرماندار از عملکرد دایر حمایت کرده و کشتار آمریستار را «اقدام درست» خوانده بود. به علاوه، زمزمههایی وجود داشت مبنی بر این که اودوایر با تصمیمات خود مقدمات این فاجعه را فراهم کرده و در نهان، و همچون دایر، به دنبال «دادن درس عبرتی به اهالی پنجاب» بوده، ادعایی که ادوین مونتاگیو، «وزیر کشور در امور هندوستان» در دولت بریتانیا را به انتقاد شدید از اودوایر و اقدامات او بر انگیخت. اودوایر هم به زودی از سمت خود برکنار شد، و از لاهور به لندن برگشت.
در همین حال، اودام سینگ در اندیشهی انتقام بود: انتقام از استعماگران بریتانیایی در کل، و به ویژه آن بریتانیاییها که مسئول کشتار هموطناناش بودند. در همین اندیشه، از هندوستان مهاجرت کرد و برای کار و مبارزه راهی آفریقا، اروپا، و آمریکا شد. در آمریکا، با اسمهای مختلف سفر میکرد و به کارهای مختلف میپرداخت. همانجا به گروههای مبارزی مانند «حزب غدر» پیوست، و به تهییج و تحریک هموطناناش برای براندازی سلطهی بریتانیا رو آورد. در ادامه، با بهاگات سینگ و همفکران جواناش آشنا شد: گروهی انقلابی که از اندیشههای آنارشیستی - مارکسیستی برای سرنگونسازی دولت استعماری بریتانیا و آزادسازی کشورشان الهام میگرفتند، و اقداماتشان عموماً به خرابکاری و ترور معطوف و منحصر میشد. در سال 1927، اودام سینگ با عدهای از همرزمان انقلابی و با مقادیر چشمگیری سلاح و مهمات، برای اجرای مأموریتی از سوی گروه بهاگات سینگ، به هند برگشت. با این حال، و قبل از هر اقدامی، به جرم حمل غیرقانونی اسلحه بازداشت شد و بیدرنگ به زندان افتاد.
گاندی وطنپرستی به سبک سینگ را اهانتآمیز خواند و از «اقدام جنونآسا»ی او «عمیقاً اندوهگین» شد، و نهرو – نگران تبعات این ترور بر روند استقلال هندوستان – از اقدام «بیمعنی» او ابراز تأسف کرد.
همزمان، گروه بهاگات سینگ زیر فشار قرار گرفت. رهبراناش به دام افتادند، و بهاگات سینگ در سال 1931 به دار آویخته شد: دوازده سال بعد از آن که در دوازده سالگی انبوه اجساد هموطناناش را در «جلیانوالا باغ» به چشم دیده بود. اعدام بهاگات سینگ پایان کار اودام سینگ و مرگ اندیشهی انتقام نبود. اودام سینگ در همان سال از زندان آزاد شد. همچنان زیر نظر بود و با این حال مخفیانه به کشمیر رفت و از آنجا به آلمان گریخت. مدتها در خفا روزگار گذراند، به کشورهای مختلف سفر کرد، و سرانجام در سال 1934 خودش را به بریتانیا رساند. در لندن، نامهای مستعار متعددی، از جمله «رام محمد سینگ آزاد»، آمیزهای از نامهای مورد احترام هندوها، مسلمانان، و سیکها را (به عنوان نمادی از اقشار مختلف هندوستان) برای خود برگزید. شش سال دیگر انتظار کشید. همچون گذشته، به گروههای سوسیالیستی پیوست، و همزمان به کارهای مختلفی مثل دستفروشی، نجاری، و حتا هنروری در فیلمهای تجاری دست زد. عاقبت، مایکل اودایر را در 13 مارس 1940، بعد از اتمام سخنرانیاش در «کاکستون هال» لندن و هنگام ترک جلسه، با شلیک دو گلوله کشت.
سینگ از صحنهی قتل نگریخت. دستگیر و، در اول آوریل 1940، محاکمه شد. میگویند از قسم خوردن به کتابهای مقدس سر باز زد، و خواهان سوگند خوردن به یک کتاب داستان عاشقانه (روایتی از یک رومئوی و ژولیت پنجابی) بود. ادعای «جنون» خود را رد کرد، و در شرح انگیزهاش از قتل اودوایر به دادگاه گفت: «اودوایر مستحق این مرگ بود. به تمام معنا مجرم بود. میخواست که روح ملت مرا خرد کند، و من خودش را خرد کردم. 21 سال تمام برای این انتقام تلاش کردم، و خوشحال ام که کار را به آخر بردم. من از مرگ نمیترسم، برای وطنام میمیرم. دیدهام که ملتام در هندِ تحت سلطهی بریتانیا گرسنگی میکشند. من به این اعتراض کردم، این وظیفهی من بود. چه افتخاری بزرگتر از مردن برای میهن میتواند نصیبام شود؟» عاقل یا جنونزده، سینگ به اعدام محکوم شد. حکم را چهار ماه بعد در زندان پنتونویل لندن به اجرا گذاشتند، و جسدش را همانجا دفن کردند.
اقدام اودام سینگ واکنشهای متفاوتی بین هموطنان هندیاش در پی داشت. رهبران حزب کنگره انتقامگیری و خشونتگرایی را مغایر درک خود از وطندوستی و ملیگرایی میشمردند: گاندی وطنپرستی به سبک سینگ را اهانتآمیز خواند و از «اقدام جنونآسا»ی او «عمیقاً اندوهگین» شد، و نهرو – نگران تبعات این ترور بر روند استقلال هندوستان – از اقدام «بیمعنی» او ابراز تأسف کرد. در همین حال، عدهی دیگری از استقلالطلبان، و به ویژه جوانان، اودام سینگ را «قهرمان ملی» و «مبارز راه آزادی» وطن خوانده و، بعد از استقلال کشور، او را به «شهید اعظم» (شهید کبیر) ملقب کردند – عنوانی که نهرو، به هنگام نخست وزیری در سال 1962، به اودام سینگ داد و در رثایاش اینگونه گفت: «با احترام تمام به شهید کبیر، اودام سینگ، درود میفرستم: کسی که به حلقهی دار بوسه زد تا ما به آزادی برسیم.»
سی و سه سال بعد از اعداماش، اودام سینگ به وطن برگشت: بقایای جسدش را در 1974 به هندوستان انتقال دادند. بعد از استقبال رسمی از سوی ایندیرا گاندی، دختر نهرو و نخست وزیر وقت، پیکر «رام محمد سینگ آزاد» را به زادگاه «اودام سینگ» در ایالت پنجاب بردند، و به رسم اهالی هند سوزاندند. بخشی از خاکسترش را به آب رودخانه سپردند؛ بخش دیگرش در باغ جلیانوالا است.
* پیام یزدانجو، نویسنده و پژوهشگر، دکترای خود را در رشتهی «مطالعات فرهنگی و رسانهای» از دانشکدهی ارتباطات و روزنامهنگاری در دانشگاه پونای هند دریافت کرده، و مقالات متعددی دربارهی تاریخ و فرهنگ این کشور نوشته است.