چرا «لیبرال» را بهعنوان صفت به کار میبرم؟
آنچه در ادامه میخوانید برگردان فصل اول کتاب «مبارزه برای سیاستی محترمانه» (انتشارات دانشگاه ییل، 2023) است. مایکل والزر، فیلسوف آمریکایی، در این کتاب تعریفی «اخلاقی»، و نه «سیاسی»، از صفت «لیبرال» ارائه میکند: فردی که فارغ از تعهدات ایدئولوژیکِ خود، روادار، بلندنظر، منصف و عاری از تعصب است و احساس نمیکند که حتماً باید در هر بحثی پیروز شود. این دقیقاً همان چیزی است که ما به آن نیاز داریم: راستگرایان لیبرال، چپگرایان لیبرال، دینداران لیبرال و خداناباوران لیبرالی که وجه مشترکشان انصاف، رواداری، بلندنظری و پرهیز از جزماندیشی و قبیلهگرایی است. [م.]
***
آیا لیبرالیسم ایدئولوژیای شبیه به دیگر ایدئولوژیهاست؟ به نظرم زمانی چنین بود. در قرن نوزدهم و در بعضی مکانها و زمانها در قرن بیستم، لیبرالیسم نوعی ایدئولوژیِ جامع بود: بازار آزاد، تجارت آزاد، آزادی بیان، مرزهای باز، دولت کوچک، فردگراییِ افراطی، آزادی مدنی، رواداری دینی، و حقوق اقلیت. اما امروز این ایدئولوژی را لیبرتارینیسم (libertarianism) مینامند، و اکثر آمریکاییهایی که خود را لیبرال میخوانند این مؤلفهها، یا دستکم همهی آنها، را نمیپذیرند. لیبرالهای آمریکایی نسخههای گوناگونی از نظارت، تأمین رفاه و بازتوزیع (بسیار ناچیزِ) ]ثروت[ را جایگزین دولت کوچک و بازار آزاد کردهاند؛ افزون بر این، آنها کموبیش همیاری و تعهد اجتماعی را به جای فردگراییِ افراطی نشاندهاند.
نباید از یاد برد که قبلاً ــ از جمله در میان نویسندگانی مثل پیتر کروپاتکین، انقلابیِ روس، و گروههایی نظیر آنارشیستهای اسپانیاییِ دههی ۱۹۳۰ ــ واژهی «لیبرتارین» معنای دیگری داشت. آنها این واژه را در توصیف سیاست چپگرایانهای به کار میبردند که مبتنی بر همکاریِ خودجوش میان افرادِ آزاد و برابر بود. اما امروز بهندرت میتوان فردگراییِ افراطی و برابری را در کنارِ یکدیگر دید، و فکر نمیکنم که این دو در دنیای واقعی با یکدیگر سازگار باشند.
امروز در اروپا احزابی که خود را نمایندهی لیبرالیسم میدانند دو دستهاند: ۱) احزابی مثل «دموکراتهای آزاد آلمان» که به معنای امروزیِ کلمه لیبرتارین، و بنابراین راستگرا هستند؛ ۲) احزابی مثل «لیبرال دموکراتها» در بریتانیا که موضع متزلزل و بیثباتی در حد فاصلِ میان محافظهکاران و سوسیالیستها دارند، و سیاستها و برنامههایی را از هر دو گروه وام میگیرند بیآنکه خودشان به چیزی عقیدهای راسخ داشته باشند. بر عکس، لیبرالیسم آمریکایی، همانطور که پیشتر اشاره کردم، نسخهای از سوسیال دموکراسی است: «لیبرالیسم نیو دیل»ای.[1] در دهههای اخیر بهشدت به این نسخهی لیبرالیسم حمله کرده و آن را نوعی ایدئولوژیِ چپ افراطی خواندهاند، اتهامی که به هیچوجه درست نیست. لیبرالها به این نسخهی لیبرالیسم سرسختانه پایبند نیستند و همانطور که دیدیم، بسیاری از لیبرالهای ظاهراً معتقد بعدها نئولیبرال شدند.
برنامهی نئولیبرالیِ دهههای ۱۹۹۰ و ۲۰۰۰ ــ ریاضت اقتصادی، نظارتزدایی، و کاهش تأمین رفاه ــ حاکی از بازگشتی نصفهونیمه به لیبرالیسمِ قرن نوزدهمی بود. همانطور که موفقیت گروه «تی پارتی» در میان جمهوریخواهان نشان میدهد، این برنامه کاملاً لیبرتاریَن نبود اما به آن شباهت داشت. فعالان «تی پارتی» انتقادِ خود از دولتِ بزرگ را نوعی دفاع از آزادی در برابر قدرتِ دولت میدانستند، اما از صاحبان قدرت اقتصادی ــ بانکها و مؤسسات تجاری ــ انتقاد نمیکردند. در نتیجه، دفاعِ آنها از آزادی تمامعیار نبود و عملاً، و شاید عمداً، نابرابری را ترویج میکردند.
دموکراتها نیز در دوران کلینتون و اوباما نسخهی نصفهونیمهای از نئولیبرالیسم را با اکراه اجرا کردند: ریاضت اقتصادی با سیمایی انسانی، و پایان تأمین رفاه به شیوهی مرسوم (البته همانطور که مصالحهی چشمگیر بر سر تصویب «قانون مراقبتِ مقرونبهصرفه» نشان میدهد، مسئولیت تأمین رفاه کاملاً از روی دوشِ دولت برداشته نشد). سیاستمداران دموکرات تا حد زیادی از زیرِ بار تعهد لیبرالهای «نیو دیل»ای به رفاه طبقهی پایین شانه خالی کردند. آنها شاهد افول تدریجیِ اتحادیههای کارگری بودند و برای جلوگیری از این امر کاری نکردند. در واقع، آنها پیوندهای پیشینِ خود با طبقهی کارگر را از بین بردند و در نتیجه بعداً نتوانستند با پوپولیسم و ناسیونالیسمی که سیاستهایشان به آن دامن زد، مقابله کنند. نئولیبرالیسم بههیچوجه عقیدهای ماندگار نیست و احتمالاً در سالهای آینده اکثر مدافعانش از آن دست برخواهند داشت. جو بایدن و مشاوران و متحدانش در پی آن بودهاند که نئولیبرالیسم را به طور کامل کنار بگذارند و «نیو دیل» را احیا کنند اما برخلاف وعدههای انتخاباتیِ سال ۲۰۲۰]هنوز[ در این زمینه موفقیتِ چشمگیری نداشتهاند.
لیبرالها هنوز هم گروه مشخصی هستند، و من تصور میکنم که خوانندگان این کتاب هم عضو این گروهاند. ممکن است که ما قدیمیترین معنای این واژه را از یاد برده باشیم، معنایی دال بر زندگیِ مبتنی بر فعالیتهای فرهنگی و تفریحی ــ البته نه تفریحات ثروتمندانِ تنپرور بلکه اشتغال خاطری عمیق به «علوم انسانی» (liberal arts) و فرهنگ یونان و روم باستان. در گذشته، یک مرد متشخّص (gentleman)، و گاهی یک زن متشخّص (gentlewoman)، صرفاً فردی والامقام در سلسلهمراتب اجتماعی نبود بلکه در عین حال، و حتی از آن مهمتر، فردی مؤدب و دارای ذهنی پرسشگر بود. به نظرم، امروز بهتر است که از لیبرالهایی مثل خودمان توصیفی اخلاقی، و نه سیاسی یا فرهنگی، ارائه کنیم: ما عاری از تعصب، بلندنظر و رواداریم، یا دستکم میخواهیم چنین باشیم. ما میتوانیم با ابهام کنار بیاییم؛ ما احساس نمیکنیم که باید در هر بحثی پیروز شویم. هر ایدئولوژی یا دینی که داشته باشیم، جزماندیش و متعصب نیستیم. یا به قول لورن باکال، هنرپیشهی سرشناس، لیبرال کسی است که «ذهنِ کوچکی ندارد».
تقریباً با اطمینان میتوان گفت که برای فهم حساسیتِ اخلاقیِ لیبرال بهتر است که به ادبیات رجوع کنیم نه به سیاست. من با مطالعهی آثار شاعرانی همچون ویسواوا شیمبورسکای لهستانی، یهودا آمیخای اسرائیلی، و سه شاعر آمریکایی ــ فیلیپ لِوین اهل دیترویت، فیلیپ شولتز اهل نیویورک، و سی.کِی. ویلیامز اهل پرینستون ــ یاد گرفتم که دستکم این حساسیت را بفهمم و آن را ارزشمند بشمارم. بیتردید میتوان از شاعران دیگری هم نام برد اما این پنج نفر مشخصاً بلندنظری، شفقت، شوخطبعی و طنزِ ظریفی را به من آموختند که با صفت «لیبرال» سازگار است و در عین حال مانع خشم و واقعبینیِ عمیق نمیشود.
گاهی میگویند اخلاقیات لیبرال یعنی «زندگی کن و کاری به کارِ دیگران نداشته باش»، اما این توصیف دقیقی نیست زیرا ما لیبرالها نسبیتگرا نیستیم. ما قیدوبندهای اخلاقی را به رسمیت میشناسیم؛ از همه مهمتر اینکه ما با هر نوع تعصب و ظلم و ستم مخالفایم. استاد و دوستم، جودیت شکلر، در کتابی جذاب دربارهی هفت گناه کبیره میگوید که همیشه باید «ظلم و ستم را در رأس» گناهانی قرار دهیم که میخواهیم از آنها دوری گزینیم (شرور عادی، ۱۹۸۴). این مقدمهی خوبی بر اخلاقیات لیبرال است.
به عقیدهی من، دموکراتها و جمهوریخواهان، و لیبرتارینها و سوسیالیستها همگی میتوانند و باید لیبرالهایی از این دست باشند. زیرا اگر حالت ایدئال را در نظر بگیریم، اخلاقیات لیبرال جزء لاینفکِ همهی این گروهها است. اما نه لیبرالیسمِ کهنه، نه نئولیبرالیسم، نه سوسیالیسم دموکراتیک، و نه هیچ ایدئولوژیِ جامعِ دیگری به اخلاق لیبرال یا حساسیت لیبرال پایبند نیست: همهی ما دموکراتها و جمهوریخواهان، و لیبرتارینها و سوسیالیستهایی جزماندیش و ناروادار را میشناسیم. پس اخلاقیات لیبرال چه ربطی به سیاست دارد؟
در این کتاب میکوشم به این پرسش پاسخ دهم ــ اما این پاسخ عام یا جهانشمول نخواهد بود؛ نمیتوانم پاسخی قانعکننده برای همه ارائه کنم. میخواهم دربارهی خودم و دوستان و رفقای سیاسیام بنویسم و در بابِ زندگیِ مشترکمان داستانهایی را تعریف کنم. میان ما ــ دموکراتها و سوسیالیستها ــ و اخلاقیات لیبرال چه ارتباطی وجود دارد؟ به عبارت دیگر، اخلاقیات لیبرال چگونه به سیاست چپگرا در داخل و خارج از آمریکا شکل میدهد؟ دربارهی نسخههای میانهرو و راستگرای این اخلاقیات نیز سخن خواهم گفت، اما دغدغهی اصلیام چپگرایان هستند ــ از جمله، چپگرایان ناسیونالیست، اجتماعگرا، فمینیست و مذهبی.
ارتباط ما با لیبرالیسم بسیار متفاوت از چیزی است که در ظاهر از نام و ایدئولوژیِ لیبرالیسم برمیآید. من این ارتباط را ارتباطی وصفی بین صفت و موصوف میدانم: ما دموکرات لیبرال و سوسیالیست لیبرال هستیم، یا باید باشیم. من در عین حال ناسیونالیست و انترناسیونالیستِ لیبرال، اجتماعگرای لیبرال، فمینیست لیبرال، استاد و روشنفکر پارهوقتِ لیبرال، و یهودی لیبرال هستم. این صفت در همهی این موارد کارکرد تقریباً مشابهی دارد، و هدفم این است که نشان دهم بر هر یک از این موارد چه تأثیری دارد. مثل هر صفت دیگری، «لیبرال» اسمِ قبل از خود را تعریف میکند؛ گاهی اسمِ قبل از خود را محدود و مقیّد میکند، گاهی روح تازهای به آن میبخشد و گاهی آن را دیگرگون میسازد. این صفت نمیگوید که ما کیستیم بلکه نشان میدهد که چگونه همان شدهایم که هستیم ــ یعنی چگونه تعهدات ایدئولوژیکِ خود را اجرا میکنیم.
در معنای اولیهی خود، لیبرالیسم نوعی ایدئولوژیِ غربی بود، ثمرهی جنبش روشنگری و پیروزیِ فردِ آزادشده (اگر نگوییم در زندگیِ روزمره، دستکم در ادبیات و فلسفه) ــ پدیدهای غربی. اما صفتهای «لیبرال» و «غیرلیبرال» میتواند به شکل سودمندی در توصیف دیگر فرهنگهایی به کار رود که برای نام نهادن بر تعهداتِ خود اسامیِ دیگری را به کار میبرند و این اسامی را به سبکِ دیگری تعریف میکنند. به نظر من، اخلاقیات لیبرال و حساسیت لیبرال، عام و جهانشمول است. باید اینطور باشد، چون این روزها نه تنها در آمریکا بلکه در گوشه و کنار دنیا به آن حمله میشود.
در هر یک از فصلهای این کتاب به اسامیای نگاه خواهم کرد که تعهدات و حرفهام را تعریف میکنند، و سپس میکوشم تا دقیقاً بگویم که صفت «لیبرال» چگونه آن تعهد را وصف میکند.[2] استدلالِ من، به زبانِ ساده، این است که این صفت را نمیتوان به شیوهی رایج صرفاً با افزودن «ایسم» به کار برد؛ این صفت محتاج اسامی دیگری ]موصوفات[ است. اما این اسامی، تعهدات بنیادین، هرگز نمیتوانند بدون صفتِ «لیبرال» همان چیزی باشند که باید باشند.
بدون این صفت، دموکراتها، سوسیالیستها، ناسیونالیستها و دیگران، همانطور که اغلب میبینیم، ممکن است که جزماندیش، ناروادار و سرکوبگر باشند. این صفت، همانطور که خواهم کوشید تا نشان دهم، استفاده از زور را محدود و مقیّد میسازد و به کثرتگرایی، شکگرایی و شوخطبعی میانجامد.
برگردان: عرفان ثابتی
مایکل والزر استاد بازنشستهی دانشگاه پرینستون و نویسندهی ۲۸ کتاب و بیش از ۳۰۰ مقاله است. آنچه خواندید برگردان این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:
Michael Walzer, ‘Why the adjective?’, in Michael Walzer (2023) The Struggle for a Decent Politics: On Liberal as an Adjective, Yale University Press.
[1] اشاره است به «طرح جدید» (New Deal) یا همان برنامهی اقتصادی و اجتماعیِ روزولت، رئیسجمهور آمریکا، که با تجویز مداخلهی دولت در اقتصاد به «رکود بزرگِ» اواخر دههی ۱۹۲۰ و اوایل دههی ۱۹۳۰ در این کشور پایان داد و زمینه را برای ترویج سیاستهای رفاهی و تأمین اجتماعی فراهم کرد. [م.]
[2] عنوان دیگر فصلهای کتاب این است: دموکراتهای لیبرال، سوسیالیستهای لیبرال، ناسیونالیستها و انترناسیونالیستهای لیبرال، اجتماعگرایان لیبرال، فمینیستهای لیبرال، استادان و روشنفکران لیبرال، یهودیان لیبرال، چه کسی لیبرال است و چه کسی نه؟ [م.]