تاریخ انتشار: 
1396/07/25

دین و سیاست؛ جدایی یا همراهی؟

هانا وِیبای
روت جکسون

سکولاریسم یا «جدایی دین از سیاست» از آموزه‌هایی است که بنیان دولت و جامعه‌ی مدنی در دنیای مدرن را می‌سازند. با این حال، رابطه‌ی دین و سیاست پیچیده‌تر از آن چیزی است که در نگاه اول به نظر می‌رسد. شلایرماخر، دین‌شناس برجسته‌ی آلمانی، آثار تحول‌آفرینی در این زمینه پدید آورده که هنوز شایان توجه و تأملاند.


لیبرال‌های معاصر غربی معمولاً چنین فرض می‌کنند که جهان‌بینی‌های دینی و سیاسی گفتمان‌هایی هستند که با هم در تعارضاند. دین، آن‌گاه که پا به عرصه‌ی سیاست می‌گذارد، تنها نقش یک ایدئولوژی دیگر را بازی می‌کند، که بر سر قدرت رقابت میکند. ولی در نظر گرفتن نیروهای دینی و سیاسی به عنوان نیروهایی متخاصم، ما را از دیدن راههای شگفت‌آور دیگری که این دو برای تعامل و تقویت یکدیگر دارند باز می‌دارد.

فریدریش شلایرماخر، کشیش و کارمند دولت در آلمانِ اوایل قرن نوزدهم، وجود مرزی روشن میان امر روحانی و امر سیاسی را رد کرد. او در زندگی و نوشتههایش، همواره (و نه همیشه با موفقیت) درگیر این مسئله بود که چگونه این دو را با هم آشتی دهد. او با انجام این کار، درسهایی ارزشمند درباره‌ی این که چطور عقل و احساسات میتوانند در عرصهی عمومی همزیستی کنند، و تصویری غنی از آن‌چه به زندگی معنا می‌بخشد، ارائه کرده است. 

کلید فهم اندیشه‌ی شلایر‌ماخر پس‌زمینه‌ی زندگیِ او است. او در هنگامه‌ی جنگ‌های ناپلئونی، به عنوان یک اهل قلم مشهور شد، و علاقه‌اش به تربیت (بیلدونگ) فرهنگی و اخلاقی شهروندان آلمانی باعث شد که مجموعه‌ی قابل توجهی از مسئولیت‌ها و مناصب اداری را بپذیرد. به عنوان یک پژوهشگر، شلایر‌ماخر آثار تحول‌آفرینی در دینشناسی، اخلاق، و هرمنوتیک (علم تأویل متن) پدید آورد. او به عنوان یک لیبرال دینی شناخته می‌شد، و در ابتدای کارش هم متهم به اعتقاد به آموزه‌ی «وحدت وجود» بود. او همچنین یک آموزگار دینیِ پرشور بود که خود را وقف مسئولیتش در کلیسای رفورمیست (دین‌پیرای) پروتستانی کرده بود. 

فریدریش شلایرماخر، کشیش و کارمند دولت در آلمانِ اوایل قرن نوزدهم، وجود مرزی روشن میان امر روحانی و امر سیاسی را رد کرد.

در اواخر بیست سالگی‌، شلایرماخر عضو شناختهشده‌ای از محافل فرهنگی برلین بود. در کنار دوستش فریدریش شلگل، شلایر‌ماخر صدای اصلی آن چیزی بود که ما حالا به عنوان رمانتیسم اولیه‌ی آلمانی می‌شناسیم. این جنبش که از جهتی در واکنش به «روشنگری» پا گرفت، اعتباری ویژه برای جایگاه الهام، شور و شوق، و تعالی در روح انسانی قائل بود. البته شلایرماخر به پروژه‌ی روشنگری هم تعلق خاطر داشت، و از نیروی انتقادیِ عقل و آزادیِ فردی دفاع میکرد و برای تحقق بخشیدن به اصلاحات بنیادین تلاش می‌کرد. از جهتی، او از پیشگامان ملی‌گرایی آلمانی هم بود؛ جمعی از متفکران تأثیرگذار که یک دولت - ملت آلمانی را راه‌حل بالقوه‌ای برای مشکلات دوران ناپلئونی می‌دید.

خوب است یادآوری کنیم که ملی‌گرایی آلمانی قرن نوزدهم با پدیده‌ی تاریکی که در میانه‌ی قرن بیستم از آن ساخته شد بسیار متفاوت بود. ملی‌گرایی آلمان قرن نوزدهم به هیچ وجه یک جنبش توده‌ای و سیاسی نبود؛ رویکردی در اقلیت (حتی در میان نخبگان تحصیل‌کرده) بود که بیشتر به مفهوم فرهنگی و اجتماعیِ «ملت» توجه داشت. حتی آن متفکرانی هم که به دنبال ایجاد یک حکومت متحد آلمانی بودند این کار را به آن علت می‌کردند که چندپارگی سرزمین آلمان را مانعی در راه مقاومت در برابر امپریالیسم ناپلئون و دستیابی به دولتی روشن‌اندیش و آزادی‌خواه می‌دیدند. وقتی نیروهای ناپلئون در اکتبر سال ۱۸۰۶ به شهر هال حمله کرده و آن را اشغال کردند، شلایرماخر استاد دانشگاه این شهر بود، و از ضرورت دفاع فوری از یک آلمان متحد سخن می‌گفت. ولی این وحدت در یک حس مشترک آلمانی (و البته یک رشد مشترک اخلاقی و روحانی) ریشه داشت، و نه در هیچ نوع ضرورت قومی یا فرهنگی. او همچنین از حق آزادی بیان دفاع می‌کرد، و این بحث را پیش می‌کشید که آزادی فردی و شراکت آزادانه در جامعه‌ی مدنی باید مرکز توجه چنین ملتسازی‌‌ای باشد.   

برای شلایرماخر، عرصه‌های دینی و سیاسی در این زمینه رقابتی ندارند. برعکس، او آن‌ها را بخش‌هایی مجزا ولی اصلی از یک کل بزرگ‌تر، یعنی زندگی فردی، می‌دید. او در این اندیشه عمیقاً تحت تأثیر افلاطون بود: عقل چیزی است که به امیال و غرایز ما فرمان می‌دهد – و به افراد این توانایی را می‌دهد که به نحو شایسته حکومت کنند، جایگاه‌شان را در یک جامعه‌ی اخلاقی و متمدن بیابند، و به درستی در قبال محیط زیست‌شان احساس مسئولیت کنند. ولی، چنان که شلایرماخر در درباره‌ی دین (۱۷۹۹) می‌گوید، دین همچنان والاترین و ضروری‌ترین بخش است. برخلاف سیاست، دین امری است احساسی و شهودی؛ به سادگی به عمق و عمل نمی‌رسد، اما در عوض «حساسیت و طعمی از بی‌نهایت» در آن هست. نمودی است «جهانی» از انسان بودن؛ چیزی که ما (بر اساس طبع وجودی‌مان) توانایی درک و فهم آن را داریم.

این نگاه به دین به عنوان عالی‌ترین بخش انسانیت، تکراری نو از ایده‌ای بسیار باستانی بود: این نکته که سیاست به تنهایی نمی‌تواند باعث شکوفایی آدمی شود، و بخش‌بندی‌های سیاسی نمی‌توانند (تمام و کمال) همه‌ی ابعاد یک فرد را در بر بگیرند یا توضیح دهند. سیاست توسط دین لغو یا سرنگون نمی‌شود. در عوض، برای شلایرماخر، حکومت‌داریِ شایسته وسیله‌ای است برای هدفی والاتر. شلایرماخر عقلانیت را فضیلت و آزادی‌ای می‌دانست که به انسان‌ها اعطا شده است، اما وجه رمانتیک وجودش همچنان بر این تأکید داشت که انسان‌ها از راه‌هایی دیگر و پیش‌بینی‌ناپذیرتر به جهان وابسته‌اند. ما مخلوقاتی هستیم میان مخلوقات دیگر، ذراتی کاملاً کوچک از ترکیب‌بندی بزرگ طبیعت. او می‌گوید که تمام افکار ما مشروط به شرایط‌مان هستند: زبانی که به آن سخن می‌گوییم، جایی که از آن آمدهایم، نقشها‌یی که در جمع بازی می‌کنیم. به دنیا آمدن در محیطی که پیش از ما بوده و پس از ما نیز خواهد بود برای شلایرماخر روشن کرده بود که وجود، واقعیت، و حقیقت توسط خود افراد بشر خلق نشده‌اند. برعکس، او تأکید می‌کرد که وجود به ما ارزانی شده است، از سوی منبعی متعالی، ابدی، و بی‌نهایت.

به این ترتیب، برای شلایرماخر، دین‌دار بودن یعنی تشخیص این که افراد بشر آفرینندگان نهایی وجود خود نیستند، و داوری و ارزش‌گذاریِ آن‌چه در اطراف خود می‌بینند نیز کار آنان نیست. معنا در عقل بشر نهاده نشده است. در این پرتو بود که شلایرماخر خداترسی را احساسی پایدار یافت که همنشین تمامی تفکر، تخیل، اقامت، و فعالیتِ آدمی است. و خداترسی برای او کنار آمدن با طبیعت دشوار و معجزه‌وارِ این تجربه، و هشیاربودن نسبت به خود به عنوان موجوداتی «کاملاً وابسته» است.

شلایرماخر همیشه نمی‌توانست این تعادل ظریف را میان آزادی‌های سیاسی و مذهبی برقرار کند. نمونه‌ای از این موضوع را در واکنش او به وضعیت یهودیان آلمان می‌بینیم.

ولی همان‌طور که سیاست محدودیت‌های خود را دارد، دین هم چنین است و نمی‌تواند جایگزین سیاست در جهان ما شود و کار آن را انجام دهد؛ برخلاف سیاست، کار کلیسا به عرصه‌ی روح تعلق دارد. به همین دلیل بود که شلایرماخر به دین‌سالاری و حکومت‌های دینی اعتقاد نداشت. بر‌عکس، او بر سر جدایی کلیسا و حکومت نبرد می‌کرد؛ به این دلیل که این جدایی به موفقیت هردو ختم خواهد شد. در درباره‌ی دین، می‌بینیم که شلایرماخر زمانی که ادعا می‌کند که دین در واقع به بنیاد خانواده متعلق است، این بحث را تا انتها دنبال می‌کند. برعکس، به عنوان بخشی از نگاه ملیاش، بحث می‌کند که آموزش کودکان در آلمان (که به طور سنتی بر عهده‌ی کلیسا بود) باید توسط حکومت انجام شود. او همچنین بحث می‌کرد که امتیازات کامل قانونی را نباید به دلایل مذهبی از کسی سلب کرد یا به کسی اعطا کرد، که در زمان خود اعتقادی غیرمعمول بود.

البته، شلایرماخر همیشه نمی‌توانست این تعادل ظریف را میان آزادی‌های سیاسی و مذهبی برقرار کند. نمونه‌ای از این موضوع را در واکنش او به وضعیت یهودیان آلمان می‌بینیم. در دوران زندگی شلایرماخر، فقط اقلیت کوچکی از ایالات آلمان به یهودیان حقوق رسمی شهروندی و سیاسی اعطا کرده بودند، و از اعتبارهای او یکی هم این بود که به این وضعیت انتقاد می‌کرد. در سال ۱۷۹۹، به عنوان بخشی از یک بحث عمومی درباره‌ی تساوی قانونی میان مسیحیان و یهودیان در برلین، او علیه این پیشنهاد مشخص می‌جنگید که می‌گفت غسل تعمید و تغییر به مسیحیت پروتستانی باید برای یهودیانی که به دنبال کسب شهروندی آلمان و آزادی سیاسی هستند، لازم شمرده شود. او میگفت حقوق شهروندی برای آن است که برابری میان افراد، بیتوجه به دین‌شان، برقرار شود و امنیت و آزادی آنان را تضمین کند.

ولی در واقعیت، درک شلایرماخر از «دین» (با آن که ادعا می‌کرد که این مفهوم کاربردی عام و عمومی دارد) به طور مشخص مسیحی بود. حقوق قانونی نباید به پیوندهای مذهبی وابسته باشد، اما شلایرماخر همچنین تصریح می‌کرد که سرسپردگی به قوانین تشریعی یهود و امیدواری به آمدن مسیحای موعود، با پذیرش راستین آلمان به عنوان سرزمین پدری (و به تبع آن) مشارکت صمیمانه در فرهنگ آلمانی ناسازگار است. این جایی است که شلایرماخر تحت تأثیر این ایدهی مسیحی بود که ملکوت خداوند هرگز به طور کامل در جهان مادی تحقق نخواهد یافت. نتیجه این بود که تلاش او برای دفاع از آزادی‌های مدنی یهودیان با تأیید کامل آزادی‌های مذهبی آنان به شکستی نگرانکننده ختم شد.  

شلایرماخر در نهایت در کوشش خود برای هدایت سیاست و دین به عنوان دو قلمروی مکمل و نه رقیب موفق نبود. با این حال، اصول او منبعی ارزشمند را برای تأمل در روزگار ما فراهم کرده است. شلایرماخر در رویارویی با این پرسش که «ما چگونه با هم زندگی میکنیم؟» دریافت که پیوندهای میان افراد نمی‌تواند تنها توسط قدرت سیاسی به درستی برقرار یا به طور جامع تشریح شود.

 

برگردان: پوپک راد 


روت جکسون از پژوهشگران دانشگاه کمبریج و مدیر مطالعات الاهیات در کالج کورپوس کریستی است. هانا ویبی پژوهشگر تاریخ در کینگز کالج کمبریج است. آن‌چه خواندید برگردانِ این نوشته‌ی آن دو است:

Ruth Jackson and Hannah Weibye, ‘Can Reason Make Room for Religion in Public Life?, Aeon, 30 August 2017.