تاریخ انتشار: 
1397/07/14

آرنت خطاب به ثورو: جهان را تغییر بده، نه خود را

کِیتی فیتزپاتریک

The Gurdian

 

معمولاً از مشاجراتی که تنها در یک محله رخ داده باشد، به عنوان رویدادی تاریخی و جهانی یاد نمی‌کنند. در تابستان ۱۸۴۶، هنری دیوید ثورو، نویسنده‌ی آمریکایی، پس از آن‌که از پرداختن مالیات سرانه به مأمور محلی سر باز زد، شبی را در زندانی در کنکورد، ماساچوست، گذراند. ثورو بعدها با بحث درباره‌ی آن نافرمانیِ جزئی در مقاله‌ای با عنوان «در باب وظیفه‌ی نافرمانی مدنی» (چاپ سال ۱۸۴۹)، به آن شهرتی جهانی بخشید. او در آن مقاله شرح می‌دهد که نمی‌خواسته است از دولت فدرالی حمایت کند که به بی‌عدالتی تداوم می‌بخشد – به‌ویژه، در مواردی مثل برده‌داری و جنگ‌ آمریکا و مکزیک.

هرچند این مقاله در زمان حیات خود ثورو چندان جلب توجه نکرد اما نظریه‌ی او در باب نافرمانی مدنی بعدها الهام‌بخش بسیاری از بزرگ‌ترین اندیشمندان سیاسی جهان از لئو تولستوی گرفته تا گاندی و مارتین لوترکینگ شد. البته نظریه‌ی او در باب مخالفت و دگراندیشی، مخالفانی نیز دارد. هانا آرنت، نظریه‌پرداز سیاسی مقاله‌ای با عنوان «نافرمانی مدنی» نوشته که در سپتامبر ۱۹۷۰ در مجله‌ی نیویورکر به چاپ رسید. او در مقاله‌اش می‌گوید که ثورو  نافرمانی مدنی نکرده است. در واقع، او اصرار دارد که کلیت فلسفه‌ی اخلاقی ثورو مغایر با روح جمعی است و این سبب می‌شود که عموم مردم آن را مردود بدانند. اختلاف‌نظر عمیق درباره‌ی نمونه‌ی عملی مهمی مثل نافرمانی مدنی ناشی از چیست؟

مقاله‌ی ثورو از مقامات دولتی به ‌شدت انتقاد و از وجدان فردی سخت دفاع می‌کند. ثورو در کتاب والدن (چاپ ۱۸۵۴)، می‌گوید که هر آدمی باید به جای عرف اجتماعی، از «نبوغ» فردی خودش تبعیت کند و در مقاله‌ی «در باب وظیفه‌ی نافرمانی مدنی» اصرار دارد که ما باید به جای قوانین سرزمین‌مان از باورهای اخلاقی خودمان تبعیت کنیم. به گفته‌ی او یک شهروند هرگز نباید «حتی برای لحظه‌ای از وجدان خود به نفع قانون صرف‌نظر کند.» از نظر ثورو، این نسخه حتی زمانی ‌که قوانین مبتنی بر رأی‌گیری‌های دموکراتیک و همه‌پرسی باشد جواب می‌دهد.

وجدان به تنهایی می‌تواند برای توجیه هر نوع باور سیاسی به کار گرفته شود، اما این اخلاقی بودنِ عمل را تضمین نخواهد کرد.

در واقع، او معتقد است که مشارکت دموکراتیک فقط جایگاه اخلاقی ما را تنزل می‌دهد. او شرح می‌دهد که وقتی ما برگه‌ی رأی‌مان را در صندوق می‌اندازیم، به قانونی رأی می‌دهیم که معتقدیم صحیح است اما هم‌زمان داریم تمایل‌مان را نیز در مورد به رسمیت شناختن هر ‌آن‌چه آن قانون -درست یا غلط– بیشتر می‌پسندد، اعلام می‌کنیم. به این طریق، باور همگانی را برتر از درستکاری اخلاقی می‌شماریم. ثورو بیشترین اعتبار را برای وجدان فردی خود و کمترین اعتبار را برای صلاحیت دولت یا باورهای دموکراتیک قائل است؛ بنابراین، عقیده دارد که باید از هر قانونی که با باورهای شخصی‌اش در تضاد است، نافرمانی کند. نظریه‌ی نافرمانی مدنی او بر اساس این باور شکل گرفته است.   

این‌که ثورو در سال ۱۸۴۶ تصمیم می‌گیرد که از حمایت مالی دولت فدرال سر باز بزند، بی‌تردید کار درستی بوده است. و نظریه‌ای که الهام‌بخش آن عمل بود، بعدها الهام‌بخش بسیاری از دیگر موارد درست نافرمانی هم شد. با  وجود این، به‌رغم این موفقیت چشمگیر، آرنت می‌گوید که نظریه‌ی ثورو به بیراهه رفته است. او به‌خصوص تأکید می‌کند که ثورو اشتباه کرده که اساس نافرمانی مدنی را بر وجدان فردی قرار داده است.

آرنت نخست به سادگی خاطرنشان می‌کند که وجدان، شخصی‌تر از آن است که برای توجیه عمل سیاسی به کار آید. چپ‌گرایانی که به رفتار مأموران مهاجرت آمریکا با پناه‌جویان اعتراض می‌کنند، از وجدان‌شان تبعیت کرده‌اند اما کیم دیویس –دفتردار محافظه‌کار شهرستانی در کنتاکی نیز که در سال ۲۰۱۵ از صدور جواز ازدواج برای همجنس‌گرایان سر باز زد، از وجدانش تبعیت کرده بود. وجدان به تنهایی می‌تواند برای توجیه هر نوع باور سیاسی به کار گرفته شود، اما این اخلاقی بودنِ عمل را تضمین نخواهد کرد. دومین بحثی که آرنت در این زمینه مطرح می‌کند، پیچیده‌تر است؛ این‌که حتی زمانی‌ که وجدان ما از نظر اخلاقی جایگاه موثقی داشته باشد، باز هم نمی‌تواند سیاسی باشد؛ و این یعنی که وجدان، ما را بیشتر به تمرکز بر پاکی اخلاقی خودمان تشویق میکند تا اقدامات جمعی‌ای که ممکن است تغییری واقعی ایجاد کند.

منظور آرنت از «غیرسیاسی» خواندنِ وجدان این نیست که وجدان مقوله‌ای بی‌فایده است. اتفاقاً او معتقد است که ندای وجدان اغلب اهمیت حیاتی دارد. برای مثال، در کتاب آیشمن در اورشلیم (چاپ ۱۹۶۳) می‌گوید که آدولف آیشمن، افسر نازی، به دلیل این‌که از خودکاوی اخلاقی برخوردار نبوده، توانسته در شرارتی چنان عظیم و غیرقابل تصور مثل هولوکاست مشارکت کند.

آرنت از تجربه‌ی دوران فاشیسم به این نتیجه رسیده است که وجدان می‌تواند عملاً از چنان بی‌عدالتی‌های محضی جلوگیری کند. با این حال، او به وجدان به عنوان کمترین حد اخلاق نگاه می‌کند. او می‌گوید قوانینی که وجدان برای ما وضع می‌کند، به ما «نمی‌گوید چه کنیم؛ بلکه می‌گوید چه نکنیم». به عبارت دیگر، وجدان فردی گاهی می‌تواند ما را از همدستی با شر و شریک جرم شدن بازدارد اما ما را به کنش سازنده‌ی سیاسی برای برقراری عدالت ملزم نمی‌کند.

ثورو [اگر هنوز زنده بود] احتمالاً این اتهام را می‌پذیرفت که نظریه‌ی نافرمانی مدنی او فقط به افراد می‌گوید که «چه کاری را نکنند»، چون خودش نیز اساساً معتقد نبود که افراد مسئول بهبود اوضاع جهان‌اند. او می‌نویسد: «این مسلماً وظیفه‌ی فرد نیست که خود را وقف ریشه‌کن کردن خطا، حتی شنیع‌ترین خطاها، کند؛ شاید او دغدغه‌های درستی برای این کار داشته باشد اما وظیفه‌‌اش دست‌کم این است که خودش از خطا دور بماند...» آرنت هم با این حرف موافق است که پرهیز از بی‌عدالتی از مشارکت در آن بهتر است اما او نگران است که فلسفه‌ی ثورو ما را صرفاً به عدم مشارکت در عمل شر قانع کند. نظریه‌ی نافرمانی مدنی ثورو بیشتر بر وجدان فردی متمرکز شده است و نه به قول آرنت، بر «جهانی که خطا در آن اتفاق می‌افتد». در نتیجه، ممکن است سبب شود که پاکی اخلاقی فرد مهم‌تر از ایجاد جامعه‌ای عادلانه‌تر به شمار رود. شاید چشمگیرترین تفاوت ثورو و آرنت در این باشد که ثورو نافرمانی را لزوماً امری فردی می‌داند، حال آن‌که آرنت آن را ذاتاً امری جمعی می‌شمارد.

کسی که در ملأ عام اما به‌طور انفرادی قانونی را می‌شکند، تنها از روی وجدانش به مخالفت دست زده است؛ وقتی افرادی در ملأ عام و به‌ صورت جمعی دست به قانون‌‌شکنی می‌زنند، نافرمان مدنی محسوب می‌شوند.

آرنت می‌گوید برای این‌که قانون‌شکنی، نافرمانی مدنی به شمار آید، باید به‌ صورت آشکار و عمومی رخ داده باشد (حرف او واضح است: اگر شما در خلوت خودتان دست به قانون‌شکنی بزنید، تنها مرتکب جرم شده‌اید اما اگر در حرکتی اعتراضی دست به قانون‌شکنی بزنید، کار مهمی کرده‌اید).

این‌که ثورو در ملأ عام از پرداختن مالیات سرانه‌اش سر باز زده است، با این تعریف سازگاری دارد اما آرنت در اینجا یک تمایز دیگر نیز قائل می‌شود: کسی که در ملأ عام اما به‌طور انفرادی قانونی را می‌شکند، تنها از روی وجدانش به مخالفت دست زده است؛ وقتی افرادی در ملأ عام و به‌ صورت جمعی دست به قانون‌‌شکنی می‌زنند، نافرمان مدنی محسوب می‌شوند. آرنت در واقع دارد به‌طور سربسته می‌گوید که تنها این گروه دوم – که از نظر او ثورو را شامل نمی‌شوند – قادر به ایجاد تغییری واقعی‌اند.

جنبش‌های بزرگ نافرمانی مدنی شتاب می‌گیرند، فشار می‌آورند و گفتمان سیاسی را تغییر می‌دهند. از دید آرنت، بزرگ‌ترین جنبش‌های نافرمانی مدنی – جنبش استقلال هند، جنبش حقوق مدنی و جنبش ضدجنگ – در عین این‌که از نظریه‌ی ثورو الهام گرفته‌اند، به حرکت توده‌ای و عمومی هم تعهدی اساسی دارند. حال آن‌که دیدگاه ثورو کاملاً در تقابل با چنین چیزی است؛ او معتقد است که «کمتر فضیلتی در حرکت توده‌های انسانی وجود دارد.»

در مقاله‌ی «در باب وظیفه‌ی نافرمانی مدنی» نگاه اخلاقی کمیابی به چشم می‌خورد. ثورو در آن انتقادهای سفت و سختی به حکومت آن دوران وارد کرده و در عین حال، احساسات نیرومند حاصل از باورهای اخلاقی منتهی به نافرمانی‌های مدنی در آن تجلی یافته است. با این حال، دیدگاه عملی آرنت آینده‌ی نویدبخش‌تری را پیش چشم‌مان می‌گذارد. تأکید آرنت بر این است که به جای وجدان فردی خود، بر بی‌عدالتیِ رخ داده و ابزارهای عینیِ جبرانِ آن متمرکز شویم. این بدان معنا نیست که نافرمانی مدنی باید هدفی متعادل یا حتی در دسترس را دنبال کند بلکه به این معنا است که این نوع نافرمانی باید رو به سوی «جهان» داشته باشد – که قدرت تغییر آن را دارد – نه «خود» – که تنها می‌تواند تزکیه‌اش کند.

 

برگردان: سپیده جدیری


کیتی فیتزپاتریک نویسنده، ویراستار و مدرس دانشگاه است و در ونکوور، کانادا، زندگی می‌کند. او دارای مدرک دکترای زبان انگلیسی از دانشگاه براون و دبیر بخش علوم انسانی نشریه‌ی لس‌آنجلس ریویو آو بوکز است. آن‌چه خواندید برگردان این نوشته‌ی او است:

Katie Fitzpatrick, ‘Change the world, not yourself, or how Arendt called out Thoreau,’ Aeon, 22 August 2018.