خیانت بزرگ: ژان-پل سارتر و اعراب
notevenpast
این پرشورترین ماجرای عاشقانهی فکری و سیاسیِ روشنفکران مدرن عرب با یک اندیشمند زندهی اروپایی بود و، مهمتر این که، این احساس متقابل بود. از اواخر دههی 1940 تا اواخر دههی 1960، فلسفهی ژان-پل سارتر، و دستورعملهای سیاسی او برای خودرهایی، سرمشق پروژهی آزادی اعراب بود. از همان آغاز، روشنفکران خاورمیانه ایدههای سارتر را غنی، بامعنا و متناسب با نیازهای خود میشمردند. آنها هدفی بلندپروازانه در سر داشتند: خلق انسان طراز نوینِ عرب: مستقل، اصیل، دارای اعتماد به نفس و عزت نفس، خودکفا، آمادهی فداکاری و بنابراین، از نظر وجودی آزاد. راهبرد اصلی آنها برای دور انداختن بیدردسرِ میراث انسانیتزداییِ استعماری، دستکاری کردن وجود بود، و ردپای افکار سارتر در همه جای این راهبرد به چشم میخورد. در اواخر دههی 1950، دنیای عرب میتوانست به داشتن بزرگترین محفل اگزیستانسیالیستی در خارج از اروپا بنازد. در واقع، در آن سالها تقریباً همهی گفتهها و نوشتههای سارتر به سرعت به عربی ترجمه میشد.
سارتر هم شیفته و مفتون بود. سرخورده از انفعال سیاسی اروپا در دههی 1960، او مسحور سرزندگی و بلندپروازی پروژهی انقلابی اعراب شد. در دوران اوج این ماجرای عاشقانه، سارتر و اطرافیانش برای ادای احترام به پروژهی انقلابی اعراب به خاورمیانه رفتند. و برای مدتی کوتاه پیوند میان آنها ناگسستنی به نظر میرسید. اما به رغم همهی بحثهای فلسفی مهم دربارهی وجود و انقلاب، این رابطهی عاشقانه به تلخی پایان یافت و اعراب سارتر را برای همیشه خائن به آرمان خود شمردند. نه فقط خائن بلکه یکی از بدترین انواع خائن: یک دوست سابق. آنچه در ادامه میخوانید، شرح کوتاهی از این رابطهی عاشقانهی دردناک فرامدیترانهای، و اوج و افول آن است.
پس از پایان جنگ جهانی دوم و عقبنشینیِ کامل استعمار، گروه کوچک اما متنفذی از فیلسوفان عرب گفتند که «وجود»، مهمترین مشکل فکریای است که باید به آن پرداخت. انسان بودن بعد از استعمار چه معنایی دارد؟ اعراب دههها ابژه یا متعلَق فکر اروپاییها بودند، حالا چه کسی و چه چیزی «خود» و جامعهی سیاسیاش را تعریف میکرد؟ برای پاسخ دادن به این پرسش و ایجاد شرایط مطلوب برای احیای فرهنگ، عربها به فلسفه، و به ویژه پدیدارشناسی و شاخهی جدیدش اگزیستانسیالیسم، روی آوردند. تحصیل در مکتب بهترین آموزگاران اروپا به تدریج به ایشان آموخت که ماهیتِ وجود استعمارشدهی آنها ثابت و تغییرناپذیر نیست. جوانان چپگرای پاریسی شعار میدادند که «وجود ]انسان[ مقدم بر ماهیت ]او[ است»؛ این شعار وعدهی بسیار مهم رهایی را در برداشت. اعراب دریافتند که تلاش بیحاصل آنها برای آزاد و مدرن شدن هیچ ربطی به تضاد «ماهیت» اسلام با عقل، علم، دموکراسی و فردگرایی ندارد.
دیدار سیمون دوبووار و ژان-پل سارتر با چه گوارا در کوبا در سال 1960
روشنفکران عرب فهمیدند که این مسئله صرفاً به رابطه و مناسبت ربط دارد. درست همان طور که اگزیستانسیالیسم سبب شد سیمون دو بووار بفهمد که «هیچکس زن به دنیا نمیآید بلکه زن میشود»، به استعمارشدگان هم فهماند که چه روندی آنها را به انقیاد دائمی کشانده است. اگزیستانسیالیسم نه تنها ناممکن بودن متناقضنمای ضرورت استعماری را برملا کرد بلکه ابزار رفع این ضرورت از طریق خودرهایی را هم در اختیار آنها گذاشت. پایه و اساس این کار چند سال پیش از آن بنا نهاده شده بود، یعنی وقتی که فیلسوفان جوان در پی آشتی دادن عرفان اسلامی با فلسفهی وجود هایدگر برآمدند تا انسان اصیل و آزاد را بیافرینند. پیروان سارتر در خاورمیانه از این فرصت فلسفی بهره بردند و به شیوههایی ساده و مؤثر این بنا را تکمیل کردند.
آنها در ابتدا کوشیدند تا نسخهای بومی از ایدهی سارتریِ «تعهد» بیافرینند. به نظر سارتر، چون نوشتن شکل مهمی از بودن و عمل کردن است، روشنفکران باید مسئولیت سیاسیِ نوشتههای خود و شرایط خلق آنها را بپذیرند. بنابراین، باید روشنفکران قدیمی، که پاسدار مفروضات فرهنگیِ استعمار بودند، به حاشیه رانده و بازنشسته میشدند. به جای آنها، گروه جدیدی از نویسندگان کارِ شاقِ استعمارزداییِ فکری را شروع کردند. این دعوت به پذیرش مسئولیت، یا «التزام»، همراه با کنش حرفهای روشنفکران، حوزهی فرهنگ را از نو سازماندهی، و کاراییِ سیاسی و مشروعیت هر ایدهی جدیدی را تعیین کرد. این آغاز فعالیت اندیشمندان جوان و پایان کار روشنفکران قدیمی بود و این هنجار را جا انداخت که در استعمارزدایی، فرهنگ و سیاست جداییناپذیرند.
اما از همه مهمتر، مشغولیت روشنفکران عرب به انسانباوریِ ضداستعماریِ سارتر بود، مجموعه افکاری که ارتباط معناداری میان دنیای عرب و جهانسومگرایی و مبارزههای بزرگ دههی 1960 ایجاد کرد. سارتر، فرانتس فانون، اِمه سِزِر، لئوپولد سِدار سِنگور و بسیاری از دیگر روشنفکران کمترشناختهشدهی مستعمرات سابق در این اندیشهها سهیم بودند. این روشنفکران مبانیِ اندیشهی پسااستعماری دربارهی نژاد و دیگربودگی، و همچنین مفاهیم ملموسی مثل نواستعمار و استعمار از طریق جایگزینی اهالی بومی با مهاجران را بنا نهادند. اینها نه اندیشهی محض بلکه سیاستی بود که در عمل به مبارزات آزادیبخش در کوبا، ویتنام، کنگو، رودزیا و البته الجزایر تبدیل شد. همین اندیشهها بود که سرانجام پیوندی میان مبارزات ظاهراً نامربوطی مثل مبارزات «پلنگهای سیاه» در آمریکا و سیاست انقلابیِ آزادیخواهان الجزایری ایجاد کرد. این همان چیزی است که امروز «همپوشانی» میخوانیم. در آن زمان، کلمات پرزرقوبرقی برای توصیف فعالیتهای روزمره در کشورهای درحالتوسعه وجود نداشت. سارتر نخستین اندیشمند جهانیای بود که به سیاست بینالمللی در این سطح میپرداخت و از نظر فکری در همهی این مبارزهها درگیر بود. او به صراحت میگفت که به اهالی مستعمرات ستم شده است و اندیشهاش راه را برای خودرهایی هموار میکرد. هدف غایی سارتر، شهروندیِ جهانی بود. او از ایدههای خود به عنوان حربهای برای رسیدن به این هدف بهره میبرد و افکار عمومی ساکنان شهرهای بزرگ را به نفع همهی این مبارزهها بسیج میکرد.
دیدار سیمون دوبووار و سارتر با فعالان و روشنفکران بومی در روستای کمشیش در مصر در فوریهی 1967. شهرت این روستا مدیون آن بود که اهالی سوسیالیستِ آن موفق شده بودند که زمینها را از فئودالها بازپسگیرند. با توجه به انفعال چپهای اروپایی و همدستیِ عملیِ آنها با نظام سرمایهداری، کمشیش نمونهای از روحیهی انقلابیِ شرق بود.
البته باید گفت، همهی آنها به استثنای فلسطین. سکوت سارتر دربارهی منازعه در فلسطین، مخاطبان عربش را سردرگم کرد. چطور کسی که در بنا نهادن پایه و اساس استعمارزداییِ عربی مشارکت داشت-کسی که صریحاً به اعراب گفته بود که آنها «دیگریِ جمعیِ» استعمار هستند-نمیدید که صهیونیستها در فلسطین دقیقاً همان کاری را انجام میدهند که استعمارگران فرانسوی و بریتانیایی در الجزایر و رودزیا میکنند؟ چه چیزی برای او مبهم بود؟ آیا سارتر یک صهیونیستمخفی بود؟ او چطور میتوانست به میراث فکری خود پشت کند و چنین استثنایی قائل شود؟ واقعیت قضیه این بود که فلج سیاسیِ سارتر، معلول یک معمای فلسفیِ لاینحل بود. آری، او یکی از نخستین اندیشمندانی بود که به «دیگربودگی» پرداخت و ظلم و ستم را در قالب چارچوبهای اخلاقیِ عملی و مشخص تعریف کرد. موضع او دربارهی الجزایر مبتنی بر همین امر بود، و بر همین اساس به مخالفت با سرزمین مادریاش پرداخت و از خشونت ضداستعماری دفاع کرد. او قطعاً میفهمید و تصدیق میکرد که عربها «دیگریِ» استعمار، و فلسطینیها «دیگریِ» قربانیشدهی صهیونیسماند. اما نمیدانست چطور دو «دیگری» را در مورد فلسطین با یکدیگر آشتی دهد. حق با چه کسی بود؟ چه کسی مستحق چه چیزی بود، و بر اساس کدام مبنای اخلاقی؟ کدام یک قربانی بزرگتری بود ]فلسطینیها یا یهودیان[؟ سارتر قادر به حل این مسئله نبود، و این واقعیت که کشور خودش در نابودی یهودیان اروپایی نقش مهمی داشت، مسئله را پیچیدهتر میکرد. در واقع، عربها کمکم مشکوک شدند که او دارد وجههی اخلاقی صهیونیستها را ترمیم میکند.
اعراب و اسرائیلیها به سارتر فشار میآوردند که موضع خود را مشخص کند (یعنی، یک بار برای همیشه بگوید که «حق» با کیست). او در پاسخ به این فشارها، تصمیم گرفت به مصر، غزه و اسرائیل سفر کند. او درست در آستانهی جنگ سال 1967 به سفر رفت، جنگی که پروژهی عربی آزادی را برای همیشه نابود کرد. این سفر نسبتاً به خوبی پیش رفت، و هر دو طرف پذیرفتند که به سارتر فرصت دهند تا فکر کند و سپس نظرش را اعلام کند. مطبوعات اسرائیلی سارتر را فیلسوف اعراب میخواندند و به خوبی میدانستند که چه نقش مهمی در پروژهی آزادیِ آنان دارد. عربها مشکوک بودند که سارتر طرفدار صهیونیستها است اما سند و مدرکی نداشتند. در واقع، سارتر گیج و سردرگم بود. وقتی این دیدار به پایان رسید و فیلسوف سیگاری به آپارتمانش در پاریس برگشت تا افکارش را منظم کند و نظراتش را دربارهی این منازعه بنویسد، جنگی تمامعیار میان اعراب و اسرائیل در شرف وقوع بود. در هفتههای منتهی به این جنگ، احساس عمومی در اروپا این بود که اسرائیل برای همیشه نابود خواهد شد. دوستان یهودیِ سارتر و بسیاری از آشنایان چپگرای آنها از سارتر خواستند تا از یهودیان حمایت و از وقوع به اصطلاح «هولوکاست دوم» جلوگیری کند. او میل نداشت چنین کاری بکند. اما بعد از افزایش فشارها، سرانجام کوتاه آمد و در آستانهی جنگ، نامهای را در دفاع از اسرائیل امضاء کرد. بزرگان فرهنگ فرانسه، از پیکاسو تا مارگریت دوراس، این نامه را امضاء کردند. آشنایان عرب سارتر شگفتزده شدند. اما قبل از این که حتی بتوانند اوضاع خود را سر و سامان دهند و به این کار او اعتراض کنند، جنگ شروع شد و همهی تلاشهایشان را بر باد داد. پروژهی آنها نابود شد، و سارتر تا ابد در مهمترین شکست اعراب در دوران معاصر دخیل شمرده شد. این بود آغاز و فرجام رابطهی فکری و سیاسیِ پرشوری که با رؤیای آزادی کامل شروع شد و با غم و اندوه و بدنامی پایان یافت.
برگردان: عرفان ثابتی
یواو دی-کاپوا دانشیار دپارتمان تاریخ در دانشگاه آستین در تگزاس و نویسندهی کتاب «پشت درهای بسته: اگزیستانسیالیسم عربی، ژان-پل سارتر و استعمارزدایی» است. آنچه خواندید برگردان این نوشتهی او است:
Yoav di-Capua, ‘The Great Betrayal: Jean-Paul Sartre and the Arabs’, Not Even Past, 1 April 2018.