چرا نژادشناسی دوباره رایج شده است؟
The Times
پس از جنگ جهانیِ دوم، عقیده به ژنتیکی بودن تفاوتهای موجود میان بهاصطلاح «نژادها» به یکی از محرّمات تبدیل شد. اما حالا با خیزش راست افراطی چنین باوری دوباره شایع شده است.
در سال 1985، مورخی به نام بَری مِلِر خوابی دید. تحقیقاتش او را به قلمرو تیرهوتارِ دانشگاهیان دستراستیِ افراطی کشانده بود. او فهمید که آنچه در بیداری میبیند کمکم دارد به ضمیر ناخودآگاهش رسوخ میکند و خوابهایش را تحتالشعاع قرار میدهد. شبی در خواب دید که پسر دو سالهاش در ماشین ترمزبریدهای گیر افتاده که با سرعت از تپه پایین میرود. او میگوید، «عبور و مرور در هر دو طرف ادامه داشت و من وسط جاده با درماندگی دستهایم را تکان میدادم تا جلوی حرکت ماشینها را بگیرم و پسرم را نجات دهم. آن خواب نمادی از احساسی بود که داشتم.»
ملر میخواست ببیند که پس از جنگ جهانیِ دوم چه بر سرِ دانشمندان همدست نازیها آمد، یعنی همان کسانی که متخصص بهسازیِ نژادی بودند یا به جهانبینیِ نژادیِ نازیها عقیده داشتند. او میگوید، «واقعاً روی پیوستگیِ ایدئولوژیک میان گذشته و حال تمرکز کرده بودم.» او فهمید که ترس از نوعی تهدید علیه «نژاد سفید» همچنان در بعضی از محافل روشنفکری وجود دارد و این افراد شبکهی منسجمی را ایجاد کردهاند تا ایدئولوژیهای قدیمی را دوباره در مجامع دانشگاهی و سیاسی رواج دهند.
ملر یهودی است و، همان طور که انتظار میرود، این وضعیت او را نگران کرد. به نظر وی، میان شبکهی روشنفکران راستگرای افراطی و استفادهی بیوقفه و مخرب از تحقیقات بهسازی در آلمان نازی شباهتهایی وجود داشت. بنابراین، از احتمال تکرار فجایع دردناکِ گذشته هراسان شد. محال بود که آدم تصور نکند که این روشنفکران به همان ایدئولوژی نازیها عقیده دارند. ملر میگوید، «احساس میکردم که بیهوده میکوشم تا از تکرار آن فجایع جلوگیری کنم. فکر میکردم که دوباره نسلکشی رخ خواهد داد.» لحنش حاکی از این نگرانی است که ثبات سیاسی حتی در قدرتمندترین دموکراسیها هم در لبهی پرتگاه قرار دارد.
من هم اخیراً مثل او ترسیدهام. ملر دربارهی خویشاوندانِ از هولوکاست نجاتیافتهاش میگوید: «آنها منتظرند که هر لحظه اوضاع عادی به هم بخورد.» صدایش در گوشم میپیچد. هرگز تصور نمیکردم که زمانی برسد که من هم چنین احساسی داشته باشم و اینقدر نگران آینده باشم. اما چنین اتفاقی رخ داده است.
من در جنوب شرقیِ لندن ــ در خانوادهای هندی-پنجابی ــ در فاصلهای نه چندان از دور از همان محلی بزرگ شدم که تبهکاران نژادپرست سفیدپوست در سال 1993 نوجوان سیاهپوستی به نام استیفن لارنس را که منتظر اتوبوس بود به قتل رساندند. او فقط پنج سال از من بزرگتر بود و قتلش همنسلان من را متأثر کرد. کتابفروشیِ قدیمیِ «حزب ملیِ بریتانیا» در همان محلهی دبیرستانم بود. در دوران نوجوانی با نژادپرستی روبهرو بودم. اما بعد، برای مدتی کوتاه، به نظر میرسید که اوضاع در حال تغییر است. پسرم پنج سال قبل به دنیا آمد، وقتی که به نظر میرسید جامعهی بریتانیا به روی تنوع و چندفرهنگیگرایی آغوش گشوده است. باراک اوباما رئیس جمهور آمریکا بود. خیال میکردم که فرزندم در دنیای بهتری، شاید حتی دنیایی پسانژادی، بزرگ خواهد شد.
اما اوضاع به هم خورد. بارِ دیگر سر و کلهی گروههای راستگرای افراطی و مهاجرستیز در سراسر اروپا و آمریکا پیدا شده و قدرت گرفتهاند. در لهستان، ملیگرایان با شعار «لهستان خالص، لهستان سفید» راهپیمایی میکنند. در ایتالیا، یک رهبر دستراستی با وعدهی اخراج مهاجران غیرقانونی و رویگردانی از پناهندگان محبوبیت کسب میکند. ملیگرایان سفیدپوست، روسیهی ولادیمیر پوتین را مدافع ارزشهای «سنتی» میدانند و از آن سرمشق میگیرند.
95 درصد از تفاوت ژنتیکیِ نوع انسان در «درون» گروههای عمدهی جمعیتی است و نه «بین» آنها.
در انتخابات سراسریِ آلمان در سال 2017، حزب «آلترناتیو برای آلمان» بیش از 12 درصد از آراء را به دست آورد. پارسال، افشاگری به نام کریس وایلی ادعا کرد که «کِیمبریج آنالیتیکا»، مؤسسهای نزدیک به استیو بَنِن، استراتژیست ارشد سابق دونالد ترامپ، با ترویج نظریهی تفاوت نژادی علیه آمریکاییهای آفریقاییتبار به مشارکت محافظهکاران سفیدپوست در انتخابات میاندورهای سال 2014 دامن زده است. بنن از هنگام ترک کاخ سفید در سال 2017 به یکی از چهرههای اصلیِ جنبشهای راستگرای افراطیِ اروپا تبدیل شده و امیدوار است که در یک صومعهی ایتالیایی، دانشکدهی راستگرایان افراطی را تأسیس کند. این امر یادآور «نژادپرستان دانشمند» بعد از جنگ جهانی دوم است که وقتی از راهیابی به دانشگاهها بازماندند، مؤسسات آموزشی و انتشاراتیِ خود را تأسیس کردند. فرقش این است که الان، از جمله به علت وجود اینترنت، جلب سرمایه و حمایت بسیار آسانتر است. در سال 2018، بنن در فرانسه به ناسیونالیستهای راستگرای افراطی گفت: «بگذارید شما را نژادپرست بخوانند، بگذارید شما را بیگانههراس بخوانند، بگذارید شما را بومیبرترپندار بخوانند. به این القاب افتخار کنید.»
من در چند سال اخیر سرگرم تحقیق دربارهی رشد نابهنجار این نوع نژادپرستیِ روشنفکرانه بودهام. نه تبهکاران نژادپرستی که در روزِ روشن جلویمان را میگیرند بلکه نژادپرستان تحصیلکردهی آراستهی قدرتمند. من هم مثل ملر با شبکههای منسجمی روبهرو شدهام، از جمله دانشگاهیانی در دانشگاههای معروف جهان، که سعی کردهاند به بحثهای عمومی دربارهی مهاجرت و نژاد شکل دهند و آرامآرام به دیگران بقبولانند که «خارجیها» ذاتاً نوعی تهدید به شمار میروند زیرا نژادها از بیخوبن با هم تفاوت دارند.
بعضی از اعضای این گروه توطئهگر برای دفاع از دیدگاههای سیاسیِ خود به علم استناد میکنند. برخی خود را «واقعگرایان نژادی» (race realists) میخوانند و نظرشان را متکی به واقعیتهای علمی جلوه میدهند (دیگر دلیل استفاده از چنین عنوانی این است که هنوز «نژادپرست» عنوانی ناخوشایند است و حتی اکثر نژادپرستان هم آن را نمیپسندند). به نظر آنها، بین گروههای جمعیتیِ مختلف، تفاوتهای ذاتیِ زیستشناختی وجود دارد که، سبب میشود بعضی از ملتها، مثلاً، باهوشتر از بقیه باشند. به عقیدهی آنها، به کمک این «واقعیتهای زیستشناختی» میتوان مسیر تاریخ و نابرابریِ فعلی را به دقت توضیح داد.
این بهاصطلاح دانشوران غیرقابلاعتمادند ــ آنها حسنتعبیرها، نمودارهای ظاهراً علمی و استدلالهای خاصی را به کار میبرند. سوار شدن بر موج پوپولیسم و استفاده از اینترنت برای برقراری ارتباط و انتشار آثار به آنها دل و جرئت داده است. اما همانطور که ملر یادآوری میکند، این پدیده جدید نیست.
سابقهی این داستان به زایش دانش مدرن بازمیگردد. امروز نژاد آنقدر واقعی به نظر میرسد که فراموش کردهایم که طبقهبندیِ نژادی همیشه دیمی و دلبخواهی بوده است. در قرن هجدهم، دانشمندان اروپایی، با خلق مقولههایی همچون «قفقازی»، مردم را به گونههای مختلف انسانی تفکیک میکردند، بیآنکه از طرز زندگی دیگران چندان اطلاع نداشته باشند. به همین دلیل، تا کنون کسی نتوانسته است که «نژاد» را دقیقاً تعریف کند. برخی گفتهاند که سه گونهی انسانی وجود دارد، و بعضی دیگر از چهار، پنج یا حتی صدها گونهی انسانی سخن گفتهاند.
تنها در اواخر قرن بیستم بود که دادههای ژنتیکی نشان داد که تنوع ظاهریِ انسانها نه حاکی از وجود گونههای متمایز بلکه نشانهی تغییرات تدریجیِ جزئی و ظریف است. 95 درصد از تفاوت ژنتیکیِ نوع انسان در «درون» گروههای عمدهی جمعیتی است و نه «بین» آنها. از نظر آماری، این امر به این معنا است که هرچند من ظاهراً به زن بریتانیاییِ سفیدپوست همسایهام هیچ شباهتی ندارم اما احتمالاً از نظر ژنتیکی به او بیشتر شبیه هستم تا به همسایهی هندیالاصلم.
نخستین گروههای شکارچی-گردآورندهی اروپا تیرهپوست و چشمآبی بودند. هیچ ژنی نیست که در همهی اعضای یک گروه نژادی وجود داشته باشد و در گروه دیگری نباشد
نمیتوان تعریفی زیستشناختی از نژاد ارائه داد زیرا همچون نقشی در ابرهاست. وقتی خود را بر اساس رنگ تعریف میکنیم، این واقعیت را نادیده میگیریم که ژنهای گوناگون پوست روشن نه تنها در اروپا و شرق آسیا بلکه در بعضی از قدیمیترین جوامع بشری در آفریقا هم وجود دارند. نخستین گروههای شکارچی-گردآورندهی اروپا تیرهپوست و چشمآبی بودند. هیچ ژنی نیست که در همهی اعضای یک گروه نژادی وجود داشته باشد و در گروه دیگری نباشد. همهی ما، تکتک ما، فراوردهی مهاجرتهای قدیمی و جدید هستیم. ما همیشه در دیگ درهمجوشی کنارِ هم بودهایم.
در تاریخ نژادشناسی، مرزهای نژادی را به شیوههای گوناگونی کشیدهاند. و این حد و مرزها در دورههای مختلف معانی متفاوتی داشتهاند. در قرن نوزدهم، امری عادی بود که یک دانشمند اروپایی، سفیدپوستان را از نظر زیستشناختی برتر از دیگران بشمارد و زنان را از نظر عقلانی فروتر از مردان بپندارد. در سلسلهمراتب قدرت، مردان سفیدپوستِ اروپاییتبار در صدر بودند و داستان علمیِ نوع انسان را با خیالی آسوده بر این فرض بنا نهاده بودند.
نژادشناسی همیشه ذاتاً سیاسی بوده است؛ بنابراین، نباید تعجب کنیم که اندیشمندان نامدار هم از نژادشناسی برای دفاع از بردهداری، استعمار، جداسازی و نسلکشی استفاده کردهاند. آنها تصور میکردند که تنها اروپا میتوانسته زادگاه دانش مدرن باشد و فقط بریتانیاییها میتوانستهاند که در هند راهآهن بسازند. برخی هنوز تصور میکنند که اروپاییهای سفیدپوست ویژگیهای ژنتیکیِ منحصربه فردی دارند که به سلطهی اقتصادیِ آنها انجامیده است. به عقیدهی آنها، همان طور که نیکولاس سارکوزی، رئیس جمهور فرانسه در سال 2007 گفت، «تراژدیِ آفریقا این است که آفریقاییها به طور کامل وارد تاریخ نشدهاند...در آفریقا نه مجالی برای سعی و کوشش انسان هست و نه امکانی برای ایدهی پیشرفت.»
اوضاع عوض نشده است. ایدئولوژیهای جدید ارتباط مستقیمی با ایدئولوژیهای قدیمی دارند. ملر کسی بود که به این مسئله پیبرد زیرا با دقت آن را بررسی کرده بود.
پس از جنگ جهانی دوم، نژادشناسی به تدریج به یکی از محرّمات تبدیل شد. اما ملر دریافت که یکی از افراد مهمی که جهانبینیِ نژادیاش دستنخورده باقی مانده، آدم مرموزی به اسم راجر پیِرسون است که امروز نود و چند سال دارد (او نپذیرفت که با من صحبت کند). پیرسون افسر ارتش بریتانیا در هند بود و در دههی 1950 مدیر عامل گروهی از چایکاریها در پاکستان شرقی، بنگلادش کنونی، شد. در همین دوره بود که شروع به انتشار خبرنامههایی کرد که در هند چاپ میشد و به موضوعاتی مثل نژاد، علم و مهاجرت میپرداخت.
ملر میگوید که پیرسون به سرعت با اندیشمندان همفکرِ خود در سراسر دنیا ارتباط برقرار کرد. «او به سازماندهیِ نهادیِ بقایای دانشگاهیانی پرداخت که پیش از جنگ سرگرم تحقیق دربارهی بهسازی و نژاد بودند. جنگ همهی فعالیتهای آنها را مختل کرده بود و بعد از جنگ میخواستند به اوضاع خود سر و سامان دهند.» یکی از آنها نژادشناسی نازی به اسم اوتمار فرایهر فون ورشور بود که پیش از پایان جنگ روی اندام کودکان کشتهشده در آشوویتس آزمایشهایی انجام داده بود.
یکی از نشریات پیرسون، نورتلَندِر (Northlander)، ماهنامهای مخصوص مرور «اوضاع اروپای شمالی»، یعنی امور مورد علاقهی سفیدپوستان اروپای شمالی، بود. این نشریه در سال 1958 از تولد کودکان نامشروع به علت استقرار سربازان «سیاه» آمریکایی در آلمانِ پس از جنگ، و از ورود مهاجران حوزهی کارائیب به بریتانیا اظهار نارضایتی کرد. پیرسون هشدار داد که «بریتانیا از سر و صدای انسانهای بدوی و ضربآهنگهای جنگلی به لرزه درآمده است. چرا از فساد و تباهیای که دارد در بریتانیا رخ میدهد غافلایم؟»
ملیگرایان لهستانی در تظاهراتی در ورشو در مارس 2017 که راستگرایان تندرویی مثل تامی رابینسون و روبرتو فیوره هم در آن شرکت کردند. عکس: بارتلومیژ زبوروسکی/ایپیاِی
خبرنامههای او به دست آدمهای کماهمیتی در گوشه و کنارِ دنیا میرسید، آدمهایی که نظراتشان در جوامع خودشان نامقبول بود. پس از دو دهه، پیرسون از واشنگتن دیسی سر درآورد و نشریاتی مثل نشریهی مطالعات هندواروپایی (1973) و نشریهی مطالعات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی (1975) را تأسیس کرد. در آوریل 1982، پیرسون نامهای از کاخ سفید، به امضای رونالد ریگان، دریافت کرد که او را به خاطر ترویج نظرات دانشوران حامیِ «اقتصاد آزاد، سیاست خارجیِ قاطع و منسجم و دفاع ملیِ مستحکم» ستوده بود. پیرسون از این تأییدیه برای جمعآوری کمکهای مالی و جلب حمایتِ بیشتر استفاده کرد.
در آن زمان یک کارمند خوشبیان دولت به نام کیت هِرت در واشنگتن سرگرم تحقیق و تفحص دربارهی نژادشناسان بود. او در کمال شگفتی به وجود «شبکهها و انجمنهایی» پیبرد «که میخواستند ایدههایی را زنده نگه دارند که دستکم از دوران پیش از جنبش حقوق مدنی» در آمریکا «با آنها سر و کار داشتم و از زمان جنبش بهسازی در اوایل قرن بیستم در آلمان مطرح بودند. پرورش، ترویج و اشاعهی این ایدهها به شیوههای محتاطانه همچنان ادامه داشت.»
ملر میگوید، «آنها نشریات و مؤسسات انتشاراتیِ خودشان را داشتند. میتوانستند آثار یکدیگر را بخوانند و نظر دهند. انگار این دنیای کوچک را در دل دنیای دانشگاه کشف کرده بودم.» اینها همان کسانی بودند که نژادشناسی را سرِپا نگه داشتند.
در مه 1988، ملر و هرت در نِیشِن، هفتهنامهی پیشرو آمریکایی، مقالهای دربارهی یک استاد روانشناسیِ آموزشیِ دانشگاه نوردِرن آیووا به نام رالف اسکات منتشر کردند. آنها ادعا کردند که اسکات در سالهای 1976 و 1977 با نام مستعار و با کمک مالیِ یک فرد ثروتمندِ هوادار تفکیک نژادی کارزار ملیِای علیه اختلاط نژادی در مدارس به راه انداخته بود. با این همه، دولت ریگان در سال 1985 اسکات را به ریاست «هیئت مشورتیِ آیووا» در «کمیسیون حقوق مدنی» منصوب کرده بود، یعنی همان کمیسیونی که وظیفهاش اجرای قوانین ضدتبعیض بود. اسکات حتی پس از انتصاب به این مقام مهم هم به نگارش مقاله برای نشریهی پیرسون ادامه داد.
برای سیاسیون تندرو این نوعی سیاست دفعالوقت است. اگر آنها بحران را پشتِ سر بگذارند و شبکههایشان را حفظ کنند، دیر یا زود دوباره به عرصه وارد میشوند. ممکن است که مردم تصور کرده باشند که نژادشناسی از بین رفته است اما نژادپرستان همیشه دور از انظار فعال بودند. در کتاب پرفروش و بدنام منحنیِ زنگولهای (1994)، یک متخصص آمریکاییِ علوم سیاسی به نام چارلز مورِی و روانشناسی به نام ریچارد هِرنستاین ادعا کردند که سیاهپوستان آمریکایی به اندازهی آمریکاییهای سفیدپوست و آسیاییتبار باهوش نیستند. منتقدی در نشریهی نیویورک ریویو آو بوکس گفت که آنها به پنج مقاله از فصلنامهی مَنکایند کوارتِرلی استناد کردهاند که توسط پیرسون و فون ورشور تأسیس شده است؛ علاوه بر این، آنها به آثار 17 پژوهشگری ارجاع داده بودند که از جمله نویسندگان این فصلنامه بودند. هرچند منحنیِ زنگولهای به بادِ انتقاد گرفته شد (نویسندهی مقالهای در نشریهی رفتارشناسان آمریکایی آن را «ایدئولوژیِ فاشیستی» خواند) اما نشریهی ساینتیفیک امریکن در سال 2017 گفت که «متأسفانه» آثار موری «از نو بابشده» است. موری جلوی معترضان محکم ایستاده و دانشکدههای سراسر آمریکا او را به سخنرانی دعوت میکنند.
نه تنها منکایند کوارترلی همچنان توسط اندیشکدهای موسوم به «مؤسسهی پژوهشهای اجتماعیِ اولستِر» چاپ میشود بلکه یکعالمه نشریات جدیدتر هم ــ بعضی به صورت آنلاین ــ منتشر میشود که به موضوعات مشابهی میپردازند. از میان مقالات اخیر منکایند کوارترلی میتوان به «نژادپرستی در دنیایی آکنده از تفاوتهای نژادی» و پیوندهای میان «تشعشع خورشیدی و بهرهی هوشی» اشاره کرد. مهاجرت یکی از مضامین رایج در این مقالات است.
سردبیر فعلیِ این نشریه، بیوشیمیستی به نام گِرهارد مایزِنبِرگ که در دومینیکا کار میکند، در مصاحبهای ایمیلی با خونسردی به من گفت که نژادهای مختلف از نظر هوشی با هم تفاوت دارند. او نوشت، «یهودیها معمولاً خیلی باهوشاند، چینیها و ژاپنیها باهوشاند اما سیاهپوستها و آمریکاییهای لاتینتبار آنقدر باهوش نیستند. تفاوتها جزئی است اما سنجیدهترین توضیح این است که بگوییم بخش زیادی و شاید اکثر این تفاوتها معلول ژنها است.» مایزنبرگ، مثل دیگر اعضای این شبکه، مخالفان ــ در اصل، یعنی اکثر دانشمندان ــ را به باد انتقاد میگیرد و آنها را آدمهای نامعقول منکرِ علمی میداند که نزاکت سیاسی کورشان کرده است.
یک پوستر تبلیغاتیِ حزب «آلترناتیو برای آلمان» که «بازار بردهفروشی» اثر ژان-لئون ژروم بر آن نقش بسته است. روی پوستر نوشته شده: «اروپا به اروبستان ]ترکیب اروپا و عربستان[ تبدیل نخواهد شد.» عکس: کِلِمِنس بیلان/ایپیاِی.
هرت میگوید، «به نظرم، اوضاع خیلی خطرناکتر شده است. اوضاع از یکی دو دههی قبل خیلی بدتر است.» این «واقعگرایان نژادی» در اینترنت به شدت سرسختاند. یک فیلسوف خودخواندهی کانادایی به نام استفان مولینو، که کانالش در یوتیوب حدود یک میلیون مشترک دارد، تکگوییهای آکنده از لفاظیای ارائه میدهد که هدفش به زانو درآوردن بینندگان و اطاعت آنهاست. او گفته است، «طبیعت نژادپرست است. من فقط دارم حقایق را نشان میدهم.» از میان مهمانان پیشین برنامهی او میتوان به کِیتی هاپکینز، ستوننویس سابق، و جردن پیترسون، نویسندهی کتابهای پرفروش، اشاره کرد.
آنچه مایهی نگرانی است این است که متفکرانی که آثارشان در اینترنت دست به دست میچرخد، سرگرم تحکیم جای پای خود در محیطهای معتبرتری هستند. در اوایل ماه مه، دانشکدهی سنت ادموندز دانشگاه کیمبریج، دکتر نوا کارل، فارغالتحصیل جامعهشناسی از دانشگاه آکسفورد، را از سِمَت معتبر پژوهشگری اخراج کرد زیرا بعد از تحقیق و تفحص معلوم شد که او «با تعدادی از هواداران دیدگاههای افراطی» همکاری کرده است. کارل یکی از همکاران منکایند کوارترلی است و در نشریهی دیگری اعلام کرده بود که به خاطر آزادیِ بیان باید بتواند بگوید که ژنها ممکن است «در تفاوتهای روانشناختی میان جمعیتهای انسانی سهیم» باشند. دانشکدهی سنت ادموندز در بیانیهای اعلام کرد که ارتباطات و فعالیتهای پژوهشیِ او «حاکی از تحقیقات بیارزش، ترویج دیدگاههای راستگرایانهی افراطی و نفرتپراکنیِ نژادی و دینی است.»
سردبیران منکایند کوارترلی، که یک «نشریهی قائل به برتری سفیدپوستان» خوانده شده، شروع به تحکیم جای پای خود در نشریات علمیِ معتبرتر کردهاند. اکنون ریچارد لین، دستیار سردبیر، عضو شورای سردبیریِ نشریهی شخصیت و تفاوتهای فردی است که توسط «السویر» (Elsevier) منتشر میشود. السویر یکی از بزرگترین ناشران آثار علمی در جهان است که نشریاتی مثل لَنسِت را منتشر میکند. در سال 2017، لین و مایزنبرگ هر دو عضو شورای سردبیریِ هوش بودند، نشریهای روانشناختی که توسط السویر منتشر میشود.
در اواخر سال 2017، سردبیر هوش به من گفت که حضور لین و مایزنبرگ در این نشریه حاکی از «پایبندیِ او به آزادیِ علمی» است. اما بعد از پرسوجوهایم از او و السویر فهمیدم که لین و مایزنبرگ در اواخر سال 2018 بیسروصدا از عضویت در شورای سردبیریِ هوش کنار گذاشته شدهاند.
آنچه زمانی ناپذیرفتنی بود، کمکم دارد تحت لوای «آزادیِ علمی» و «تنوع عقیده» جا میافتد. کمکم سروکلهی دانشگاهیانی پیدا میشود که زمانی عقاید سیاسیِ مناقشهانگیزشان را بروز نمیدادند. در چند سال اخیر، نشریهی نِیچر در سرمقالههای خود از دانشمندان خواسته که محتاط باشند و به آنها دربارهی افراطیونی که در پی سوءاستفاده از یافتههای آناناند هشدار داده است.
جَرِد تیلور، نویسندهی ناسیونالیست هوادار برتریِ سفیدپوستان، و یکی از همکاران نشریهی منکایند کوارترلی. عکس: واشنگتن پست/گِتی ایمِجِز.
یکی از همکاران منکایند کوارترلی که به یکی از افراد مهم در جنبش برتریطلبان سفیدپوست تبدیل شده، جرد تیلر، دانشآموختهی دانشگاه یِیل، است که در سال 1990 مجلهی امریکن رنسانس را بنا نهاد. تیلر در دفاع از تفکیک نژادی میگوید، «دو زیرگونهی یک گونهی واحد در یک ناحیهی جغرافیاییِ واحد وجود ندارند.» او این جمله را از مقالهی جانورشناسی به نام ریموند هال وام گرفته که در نخستین شمارهی منکایند کوارترلی چاپ شد.
رابرت والد ساسمَن، انسانشناس فقید آمریکایی، کنفرانسهای «بنیاد امریکن رنسانس» را «محل تجمع برتریطلبان سفیدپوست، ملیگرایان هوادار برتریِ سفیدپوستان، جداییطلبان هوادار برتریِ سفیدپوستان، نئونازیها، اعضای کو کلاکس کلان، منکران هولوکاست، و هواداران بهسازیِ نژادی» میخواند. مردان حاضر در این کنفرانسها لباسهای رسمی میپوشیدند تا متمایز از تصویر خشنی باشند که اکثر مردم از نژادپرستان در ذهن دارند. اما یکی از بازدیدکنندگان گزارش داد که «اصطلاحاتی مثل "کاکاسیاه" و "چشمبادومی" از زبانشان نمیافتاد.»
به نظر هرت، معلوم است که نژادشناسی که در ابتدای قرن بیستم در اروپا و آمریکا رونق یافت، و مخربترین جلوهاش «بهداشت نژادیِ» نازیها بود، پس از پایان قرن بیستم هم از بین نرفته است. او میگوید، «انتخاب ترامپ نادیده گرفتن این امر از سوی بسیاری از مردم را ناممکن کرد.»
زمانی پای بردهداری و استعمار در میان بود، بعد نوبت به مهاجرت و تفکیک نژادی رسید و حالا با دستراستیها مواجه هستیم. بومیبرتریپنداری هنوز وجود دارد اما با واکنش منفی به تلاشهای گسترده برای ترویج برابریِ نژادی در جوامع چندفرهنگی هم روبهرو هستیم. برای معتقدان به یک ایدئولوژیِ سیاسی، «علم» صرفاً وسیلهای است که خود را محقق و بیطرف جلوه دهند.
«با توجه به اتفاقات قرن بیستم، چرا هنوز نژادشناسی وجود دارد؟» این پرسش را جاناتان مارکس، انسانشناس آمریکاییای مطرح میکند که سرگرم مبارزه با نژادپرستی در محافل دانشگاهی بوده است. او خودش به این پرسش پاسخ میدهد: «چون مسئلهی سیاسیِ مهمی است. و نیروهای دستراستیِ قدرتمندی وجود دارند که هزینهی تحقیقات مربوط به تفاوتهای انسانی را تأمین میکنند تا این تفاوتها را مبنای نابرابریها قرار دهند.»
یکی از وجوه اشتراک «واقعگرایان نژادیِ» امروزی این است که عقیده دارند چون تفاوتهای نژادیِ زیستشناختی وجود دارد، برنامههای مشوق کثرت و برابریِ فرصت ــ به منظور ایجاد جامعهای عادلانهتر ــ محکوم به شکست است. به نظر آنها، اگر دنیای برابری پدید نمیآید، علتش وجود مانع طبیعیِ ثابتی ناشی از این واقعیت است که ما در اصل یکجور نیستیم.
یکی از وجوه اشتراک «واقعگرایان نژادیِ» امروزی این است که عقیده دارند چون تفاوتهای نژادیِ زیستشناختی وجود دارد، برنامههای مشوق کثرت و برابریِ فرصت ــ به منظور ایجاد جامعهای عادلانهتر ــ محکوم به شکست است. به نظر آنها، اگر دنیای برابری پدید نمیآید، علتش وجود مانع طبیعیِ ثابتی ناشی از این واقعیت است که ما در اصل یکجور نیستیم. مارکس میافزاید، «اینجا با دو مغلطه روبرو هستیم.» اولی این است که نوع انسان متشکل از تعداد اندکی از نژادهای جداگانه است که هر یک خصایص متفاوتی دارند. «دومی این ایده است که نابرابریِ سیاسی و اقتصادی علل طبیعی دارد. آنها میگویند نابرابری وجود دارد اما این نابرابری ناشی از بیعدالتیِ تاریخی نیست. این آدمها میکوشند علم را دستکاری کنند تا حدومرزهای موهومی برای پیشرفت اجتماعی ایجاد کنند.»
جان فیلیپ راشتون، روانشناس کانادایی که در سال 2012 درگذشت، یکی از نامدارترین اعضای این شبکهی «واقعگرایان نژادی» بود که نامش هنوز هم مرتباً در نشریاتی مثل منکایند کوارترلی ذکر میشود. به رغم بدنامیِ راشتون، پس از مرگش، سوگنامهای تملقآمیز در گلوب اند مِیل، یکی از پرخوانندهترین روزنامههای کانادا، منتشر شد. او ادعا کرده بود که بین مغز و اندازهی آلت جنسی رابطهی معکوسی وجود دارد و به همین دلیل، سیاهپوستان به اندازهی سفیدپوستان باهوش نیستند. به نظر راشتون، «]نویسندگان[ منحنی زنگولهای به اندازهی کافی جلو نرفته بودند.» استفان مولینو هم در برنامهاش به آثار او پرداخته است.
وقتی کتاب راشتون، نژاد، تکامل و رفتار، در سال 1995 منتشر شد، روانشناسی به نام دیوید باراش در نقد آن نوشت: «اطلاعات نادرست و تعصب نژادیِ مهلک مثل چرک از تقریباً همهی صفحات این کتابِ نفرتانگیز میچکد.» راشتون تکهپارههایی از مدارک نامعتبر را در این کتاب گردآوری کرده بود به «این امیدِ واهی که با سرهم کردن دادههای مخدوش به نتیجهی ارزشمندی دست یابد.» به نظر باراش، در عمل «حاصلِ کار چیزی جز کپهی بزرگی از آشغال نیست.» در سال 2019، راشتون همچنان بت فکریِ «واقعگرایان نژادی» و اعضای «جنبش ملیگرای سفیدپوستان دستراستیِ افراطی» است.
برگردان: عرفان ثابتی
انجلا ساینی نویسنده و روزنامهنگار حوزهی دانش است. آنچه خواندید برگردان این نوشتهی او با عنوان اصلیِ زیر است:
Angela Saini, ‘Why race science is on the rise again’, The Guardian, 18 May 2019.