سرود برای مادران صلحدوست
ranachoir.bandcamp
در دورهی جنگ سرد میان دو قطب قدرت عالم، به تاریخ «آن زمان من هم جوان بودم»، زمانه انگار سِحر و سکری داشت که بسیاری از ما جوانها را به سودای دگرگون کردن جهان میکشاند. دنیا کهنه بود و ما تازهنفس و پس راهنمایمان میشد این حرف اقبال لاهوری باشد که: «گفتند جهان ما آیا به تو میسازد/گفتم که نمیسازد/گفتند که برهم زن.» شور فوارهوار شکافتن سقف فلک و درانداختن طرح نو در آن هنگام در چارچوب انقلابی زیروزبرکننده یا کار کارستانی خیرهکننده معنا پیدا میکرد که بیتردید خوشایند همگان نبود. بیشتر کسانی که جوانی را پشت سر گذاشته بودند، به نکوهش و نیشخند میگفتند که آرمانخواهی تب و رسمی جوانانه است که عاقبت جای خود را به عافیتطلبی خواهد داد.
چرخ روزگار چرخیده و گردیده و رسیده به زمانی که دیگر نه نشان از جوانیِ دیروزیها مانده، نه میلی به آرمانخواهی به شیوهی دیروز در میان امروزیها. جنگ سرد جای خود را به جنگ نرم و جنگ نیابتی و زورورزی منطقهای و تبانی پشتپردهای داده و انقلاب رنگی و مخملی هم بازار انقلاب کلاسیک را کساد کرده. گرچه حرف تغییر ورد زبان سیاستمداران است و بستهها و نسخههای تغییر دادن و تغییر کردن از گهواره تا گور در دسترس همگان است، حالا دیگر گفتن از دگرگون کردن جهان یا شوخی مینماید یا سادهلوحانه. جهان اول و جهان دوم پوست انداختهاند و جهان سوم را بیمعنا کردهاند. دیوارها فرو ریختهاند و مرزها و فاصلهها بازدارندهی تداخل حدهای ازپیشتعیینشده نیستند. شتاب تغییرِ همه چیز و هر چیز به اندازهایست که جایی برای خوابوخیالهای دورودراز و آرمانهای پرشکوه باقی نمیگذارد.
«بوی بهبود ز اوضاع جهان» را وقتی میتوان شنید که شهروند جهان در هر کجا که هست جهانی بیندیشد و بومی دست به کار شود و سهم خودش را در دگرگونی سازنده بپذیرد.
این همه به کنار اما گویا تا آدمیزاد دوپا بر این خاکدان برپا و برجاست، تنش و کشمکش میان نیکی و بدی و بنابراین بهبودی و آبادانی از یکسو و نابودی و ویرانی از دیگرسو هم در کار است. همین است شاید که اگر کسی از زمرهی آدمیان خوروخوابی نباشد و کمی آنسوترک از دایرهی تنگ «منِ» خود را هم ببیند، نه تنها در آن زمان که جوان است بلکه در هر زمان و همچنین در هر زمانهای سهمی از دگرگونسازی را برعهده میگیرد. به روزگاری که آرمانهای سترگ و انقلابهای سهمگین خریداری ندارند، «بوی بهبود ز اوضاع جهان» را وقتی میتوان شنید که شهروند جهان در هر کجا که هست جهانی بیندیشد و بومی دست به کار شود و سهم خودش را در دگرگونی سازنده بپذیرد.
گرچه گویا کنشگری مزدی و «پیشهکاری» حقوق بشری اقتضای زمانه شده و کسانی آن را کسب یا کار خود میدانند، این نهادهای مردمی ناوابسته و کوشندگان و کنشگران «بی مزد و منت» هستند که میتوانند به پشتوانهی ناوابستگی و اعتبارشان و به فراخور توان و کوشش و پایداری خود گرانیگاهی برای جنبشهای اجتماعی-فرهنگی شوند. نمونهی فردی و گروهی این نوع کنشگریها در هر گوشهی دنیا پیدا میشود. به گمانم پیدا کردن و باخبر شدن از آنها هم برای از دست ندادن امید به فردای بهتر خوب است و هم فراتر و بهتر از آن میتواند سرمشق و الگویی باشد.
با چنین گمانی هر وقت زور ناامیدی از دنیا زیاد شده، پیگیر یافتن نمونههایی از کنشگری «بیغش» شدهام که نوآور و هنرمحور هم باشند تا بتوانم با شناساندن آنها دلخوش بشوم که من هم سهم کوچکی در همصدایی داشتهام. از میان این دست یافتهها یکی ترانهایست ضدجنگ به زبان انگلیسی به نام پسر بزرگ نکردم که سرباز شود که چند سال پیش ــ در دورهی ترس از جنگی دیگر ــ در پی جستوجو برای ترانههای صلح یافتمش. این ترانه برای من دلنشینترین بود چرا که از زبان مادران سروده شده بود. با برگرداندن آزادانهی پارهی میانیِ این ترانه به فارسی بار دیگر تب به انجام رساندن کاری فرهنگی با دست و جیب خالی به جانم افتاد. به این امید بستم که شاید بشود در میان اهل موسیقی جان شیفتهای یافت تا آهنگی شورانگیز و درخور سرود برای این ترانه-سرود صلح بسازد. در این دو سه سال گذشته برای تحقق این رؤیا و سودا به هر دری زدهام. به لطف دوستی قدیمی و هنرمند آهنگساز جوانی همت کرد و آهنگی دلپذیر هم ساخت، با این همه چون آن آهنگ با کلام و پیام این ترانه-سرود هماهنگی و همخوانی بایسته و شایسته پیدا نکرد، نشد که همراهی و همکاری نتیجه بدهد. من اما همچنان امید و آرزو دارم که روزی بتوان این ترانه-سرود را در همسرایی مادران ایرانی به زبان فارسی و نیز چه بسا زبانهای دیگر ایران شنید. با این امید و آرزو هم هست که اینجا و اکنون از این ترانه-سرود و حکایتش مینویسم.
ترانهی پسر بزرگ نکردم که سرباز شود که کلامش کار آلفرد برایان (ترانهسرای کانادایی) است و آهنگش کارِ اَل پیانتادوسی، از نخستین ترانههای ضد جنگ است. این ترانه در جنبش ضدجنگ و صلحخواه آمریکا در سال ۱۹۱۵ گل کرد و در سه ماه نخست حدود ۶۵۰ هزار نسخه از آن فروخته شد. جنبش ضدجنگ و صلحخواه با ورود آمریکا به جنگ جهانی اول مخالف بود زیرا برای بسیاری از آمریکاییها داغ چند صد هزار کشتهی جنگ خونبار داخلی آمریکا هنوز تازه بود. تئودور روزولت در مخالفت با پیام فمینیستی و صلحخواهانهی این ترانه گفت: «مردم ابلهی که برای ترانهای به نام پسر بزرگ نکردم که سرباز شود کف میزنند، درست همان مردمیاند که ته دلشان برای ترانهی به نام دختر بزرگ نکردم که مادر شود کف میزنند.» هری ترومن هم که از این ترانه بیزار بود گفت که جای زنانی که با جنگ مخالفاند در حرم است نه در آمریکا.
در گذر عمر صد سال و اندیِ پسر بزرگ نکردم که سرباز شود بارها شده که کنشگران و هنرمندان صلحدوست به سراغش رفته باشند تا به یاری آن صدای صلحخواهی خود را به گوش دنیا برسانند. از زمرهی اینها یکی هم گروه همسرایان زنان عرب-یهودی رانا است. این گروه از همکاری و همخوانی بیست زن مسلمان و یهودی و مسیحی در شهر یافا شکل گرفته و از ۲۰۱۶ به کوشش میکا دانی (با پیشینهی بنیانگذاری و رهبری گروه همسرایان شیرانا) و عیدان طولیدانو (با پیشینهی مدیر هنری) آغاز به کار کرده است. هموندان گروه همسرایان رانا هم با پیشینههای اجتماعی-اقتصادی گوناگون تجربهی کار در گروه همسرایان شیرانا را داشتهاند. رانا سرمشقی از همزیستی و همکاری صلحدوستان بوده و کوشیده تا با موسیقی و آواز برای شنیده شدن صدای زنان و گفتوگوی میانفرهنگی و شکلگیری روابط انسانی فرصتی فراهم کند. زنان گروه همسرایان رانا میخواهند با خواندن ترانه به عبری و عربی و حتا زبانهای دیگر از امید و زندگی و صلح بگویند؛ بنابراین جای شگفتی ندارد که رانا نیز همخوانی و همسرایی چندزبانهای بر پایهی این ترانه-سرود کلاسیک ضدجنگ پیشکش هنردوستان صلحخواه کرده باشد.
به نشانهی همدلی و همصدایی با همهی زنان، و بهویژه مادران جنگگریز و هنردوستان جنگستیز، دو برگردان آزاد از بند میانی ترانهی پسر بزرگ نکردم که سرباز شود را در اینجا به ودیعه میگذارم تا شاید روزی سرودی شود برای زنان و مادران همسرا و همخوان:
I
پسر بزرگ نکردم سرباز شه
بزرگش کردم سرفراز شم، بارش آوردم که دلشاد شم
نه، نه، نه! نباید کسی تفنگی روی دوشش بگذاره
مبادا که دلبند مادری به تیر دلبند من هلاک شه
وقتشه تیروتفنگو رها کنیم
وحشت بسه، ستم بسه
جنگ و جنون بسه
جنگی نبود اگه
مادرا میگفتن
پسر بزرگ نکردم سرباز شه
II
نخورده خون دل تو سرباز شوی
که رفته جان ز تن تو سرفراز شوی
خمیده مادرت تو بالا شوی
نخوابیده تا که تو برپا شوی
نه نه نه نخواهم گذاشت بر دوشت تفنگی بگذارند
نخواهمت زنی که خنجری به سینهی فرزند مادری
نه فصل جنگ و خون، که روز گفتوگو
نبایدت دگر سنگری، دیو و ددگری
نه نه نه نخواهم گذاشت بر دوشت نفنگی بگذارند
نشایدش شود کشتهای هر آن کسی که دلبند مادری
که وقت صلح و آشتی، هنگام آبادی
نبایدش دگر سنگری، دیو و ددگری
نه نه نه نخواهم گذاشت بر دوشت تفنگی بگذارند
که جنگی نمیبود اگر مادران همه میخواندند
نخورده خون دل تو سرباز شوی