جهانشهری در دوران باستان
Wikipedia
در سال ۱۸۶۸ کارگرانی که در نزدیکی دهکدهی لهزِزی دو تایاک سیروی (Les Eyzies-de-Tayac-Sireuil) در جنوب غرب فرانسه به کار مشغول بودند، غاری سنگی را گشودند و در آن استخوانهای حیوانات، سنگ چخماق و از همه جذابتر، جمجمههای انسان یافتند. کار ساخت راه متوقف شد و جغرافیدانی به نام لویی لارته فراخوانده شد تا به حفاری این مکان مشغول شود. آنچه او کشف کرد فهم ما را از آغازگاه انسان تغییر داد.
لارته بخشهایی از اسکلت چهار فرد بزرگسال و یک کودک نوزاد را در غار از خاک بیرون کشید و نیز در آنجا صدفهای سوراخدار، دندانهای حیوانات که به صورت گردنبند درآمده بودند، سنگ چخماق مخصوص روشن کردن آتش، یک شاخ تزیینشدهی گوزن و شیئی ساخته از عاج یافت. این بقایای انسانی با فسیلهایی که از یک گونهی باستانی به نام انسان نئاندرتال باقی مانده و ۱۲ سال پیش در آلمان یافته شده بودند، با اشتیاق مقایسه شدند. اما این اسکلتهای ۳۰ هزارسالهی موجودی که بعداً انسان کرومانیون خوانده شد (و حداقل یکی از آنها متعلق به یک زن بود)، با استخوانهای نئاندرتالها تفاوت داشتند، ظریفتر بودند و جمجمههایی گرد با پیشانی بلند مانند ما، یعنی هوموساپینها، داشتند.
کرومانیونها در همان دوران نئاندرتالها یعنی در اواخر عصر یخبندان در اروپا زندگی میکردند، اما فرهنگی پیشرفتهتر داشتند. آنها به عنوان یک زیرگونه یا نژاد پیشاتاریخی انسان شناسایی شدند که در اروپا پدیدار و همزمان با ظهور نیاکان نخستین ما منقرض شدند.
در 150 سالی که از کشف کرومانیونها میگذرد، بقایا و وسائل بیشتری متعلق به آنان در سراسر اوراسیا و فراتر از آن یافته شده است. آنها مردمانی با خلاقیتی شگفتآور بودند که میتوانستند آثار هنری حیرتآوری خلق کنند و با آن جهان طبیعی اطراف خود را به تصویر بکشند. از جمله این آثار تکهای از عاج ماموت است که تصویر دو گوزن در حال عبور از رودخانه به زیبایی روی آن حک شده است و حکاکی آن دستکم در ۱۳ هزار سال قبل انجام گرفته و در تولوز در دههی ۱۸۶۰ کشف شده است؛ و نیز نقش شگفتانگیز انسان شیرسان در غار هولناشتاین-استادل که آفرینش آن ۴۰ هزار سال قبل انجام گرفته و در لونوَلی در آلمان در سال ۱۹۳۹ کشف شد. آفرینش این آثار نیازمند مهارت، شکیبایی و صرف وقت زیادی بوده است: انسان شیرسان (مجسمههای ۳۰ سانتیمتری از انسانی با سر شیر) از عاج سخت ماموت ساخته شده و بنا بر تخمینهای پژوهشگران، ساخت آن حدود ۴۰۰ ساعت کار برده است. کرومانیونها در جوامعی زندگی میکردند که برای حمایت از صنعتگران از توان و امکانات کافی برخوردار بودند، یعنی میتوانستند حتی در آب و هوای نامساعد دوران پلیستوسن که طی آن بخش بزرگی از زمین پوشیده از یخ بود، با فراهم ساختن غذا و منابع دیگر از هنرمندان خود حمایت کنند.
شاید مشهورترین مثال خلاقیّت کرومانیونها مجموعه غارهای لاسکو است که از محل کشف استخوانها توسط لارته چندان دور نیست و چند نوجوان تزیینات نفیس دیوارهای آن را در سال ۱۹۴۰ کشف کردند. این مجموعه شامل تصویرهایی از حیوانات و حتی نقشههایی از صور فلکی است و قوهی خیال و بلندپروازی هنرمندانی که این نقاشیهای رنگارنگ را ۲۰ هزار سال پیش آفریدهاند، شگرف است. برای مثال، در غاری به نام «دهلیز مرد مرده» تصویر یک گاو نر، انسانی پرندهسان و پرندهای بر شاخه تصویر شدهاند. نحوهی چینش انسان و پرنده و چشمان گاو نر به شکلی است که نمودار ستارگان درخشانِ آسمانِ نیمکرهی شمالی به نام مثلث تابستانی هستند. زمانی که این نقاشیها کشیده شدند، این بخش از آسمان هرگز در افق پنهان نمیشد و به ویژه در ابتدای بهار کاملاً قابلرؤیت بود. در بخشی نزدیکتر به ورودی مجموعه غارهای لاسکو، تصویر عظیمی از یک گاو نر وجود دارد که نقشهای از ستارگان خوشهی پروین بالای سر آن تصویر شده است. جالب اینکه در درون نقاشی گاو نقاط دیگری مشخص شدهاند که نمودار ستارگان دیگر در همان منطقهی آسمان هستند و امروزه بخشی از صورت فلکی ثور (گاو نر) هستند. کسانی که این نقشههای مفصل از صور فلکی را نقش کردهاند از طریق اندازهگیری پدیدههای طبیعی در جستجوی معنای جهان خود بودهاند و سعی داشتهاند این معنا را از طریق تزیینات زیبا و دیرپا بیان کنند.
یک صحنهی شکار که در غاری در سولاوِسی در اندونزی کشف شده و تصور میشود ۴۴ هزار سال قدمت داشته باشد. عکس از راتنو ساردی/دانشگاه گریفیس
اینکه از انسانهای عصر حجر، جز چند سنگچخماق تراشیده چیزی باقی نمانده است، نشاندهندهی موقعیت تاریخی کرومانیونهاست. در تفکر و رفتار کرومانیونها چیزی متفاوت وجود دارد که به طرز فکر و رفتار ما بسیار شبیهتر است. این موضوع سرچشمهی این نظریه است که فرهنگهای مدرن بشری، از جمله استفاده از نمادها و ایجاد زبانهای پیچیده، ۴۰ هزار سال پیش در دورهای از شکوفایی خلاقیت در اروپا به وجود آمده است. در طول قرن گذشته، اصطلاح «کرومانیون» جای خود را به «انسانهای برخوردار از رفتار مدرن» داده است. منظور از این تعبیر، تمایز دادن آنها از انسانهای باستانیتری است که دیرینهشناسان کشف کردهاند و از نظر آناتومی انسانهای مدرن (هوموساپین) محسوب میشوند. به عبارت دیگر در طول قرن گذشته در میان متخصصان منشأشناسی گونهی انسان، این فکر رواج یافت که ما واقعاً نوادگان مستقیم هنرمندان عصر یخبندان هستیم، و آنها منقرض نشدهاند بلکه در طول نسلهای متوالی تکامل یافته و به شکل ما درآمدهاند.
شواهد فسیلی نشان میدهند که انسانِ برخوردار از آناتومی مدرن دستکم ۲۰۰ هزار سال پیش در آفریقا پدیدار شد. یافتههای اخیر این زمان را به مقطعی قبلتر، احتمالاً به ۳۰۰ هزار سال پیش، رسانده است. ما از طریق فسیلها و شواهد ژنتیکی میدانیم که مردم بیرون از آفریقا نوادگان یک جمعیت انسانی هستند که تقریباً ۸۰ هزار سال قبل از این قاره کوچ کردند. این نیاکان آفریقایی ما از یک دوران کوتاه پربارش استفاده کردند و به کمک شبکهای از چشمههای متصل به سفرههای آب زیرزمینی به خاورمیانه قدم گذاشتند. از آنجا کمکم و با سرعتی حدود یک کیلومتر در سال به سمت شرق حرکت کردند.
حدود ۶۰ هزار سال قبل، برخی از این مهاجران خود را تا دوردستهای وسیع استرالیا رساندند و نخستین سفر دریایی دلیرانهی نوع بشر را رقم زدند، یعنی مهاجرتی ماجراجویانه با گذشتن از صد کیلومتر در آبهای آزاد. در طول زمان، نیاکان آفریقایی ما به بخشهای شرقیتر آسیا و در شمال به درون اروپا (حدود ۴۵ هزار سال پیش) قدم گذاشتند و در نهایت، از طریق سرزمینهای واسط در شمالگان به قارههای آمریکای شمالی و جنوبی (حدود ۲۳ هزار و ۱۳ هزار سال پیش) رسیدند و عاقبت، در همهی قارهها بجز جنوبگان سکنی گزیدند و جای تمامی گونههای انسانی دیگر را گرفتند.
از حدود ۴۰ هزار سال پیش در اروپا، شواهدی از این انسانهای برخوردار از رفتار مدرن را مییابیم. آنها در دورانی زندگی میکردند که ساخت مصنوعات فرهنگی (که در باستانشناسی به ثبت رسیده) بسیار رونق یافته بود. چه چیزی باعث شد که هوموساپینهای برخوردار از آناتومی مدرن به مردمی برخوردار از رفتار مدرن تبدیل شوند؟ آیا تغییری ژنتیکی اتفاق افتاد که بر اثر آن، مردمانی از نوع دیگر و برخوردار از برتریِ شناختی به وجود آمد؟ این پرسشها مهم هستند زیرا تصور جهشی بزرگ در تواناییهای شناختیِ گونهی ما در اروپا موجب شکلگیری این اعتقاد دیرینه شده است که نوعی استثناگرایی اروپایی وجود دارد. این اعتقاد توجیهگر چیزهای بسیاری بوده است، از توسعهطلبی استعماری گرفته تا قوانین نژادپرستانه.
وقتی چند خانوادهی نخستین از انسانهای مدرن از آفریقا خارج شدند، نئاندرتالها از سیبری تا جنوب اسپانیا در حال رشد بودند. این تازهواردان آفریقایی با نئاندرتالها مواجه شدند و در موارد متعدد، با آنها تولید مثل کردند. دیانای انسان مدرن در ژنومهای نئاندرتالها پیدا شده است و همهی انسانهای امروزی که نیاکان اروپایی دارند (از جمله من)، در ساخت ژنتیکی خود مقداری دیانایِ نئاندرتالها را دارند. تا حدود دو درصد از دیانای ما منشأ نئاندرتال دارد اما همهی ما ژنهای مشابهی نداریم، به همین دلیل در پهنای جمعیت کنونی حدود بیست درصد از ژنوم نئاندرتالها هنوز از نسلی به نسل بعد منتقل میشود. این میزان شگفتانگیز است، و بر مبنای آن محققان حدس میزنند که ژنهای نئاندرتالها برای حفظ بقا در اروپا مزیتهایی داشته است.
زاد و ولد میان گونههای مختلف انسان احتمالاً به گردآوری سریعتر ژنهای مفید کمک کرده است، فرایندی که اگر از طریق تکامل ناشی از گزینش طبیعی صورت میگرفت، بسیار بیشتر زمان میبرد. برای مثال نئاندرتالها احتمالاً سیستم دفاعی بدن ما را تقویت کردهاند و این موضوع توان بقای ما را در سرزمینهای جدید افزایش داده است. بسیاری از این ژنها با کراتین مرتبط هستند، پروتئینی در پوست و مو که نقشی در تعیین رنگدانههای سلولها دارد. نئاندرتالها ظاهراً سرخمو بودند. شاید این تفاوتهای ظاهری را نیاکان ما جذاب مییافتند و در گزینش جنسی آنها اثر داشت، یا شاید پوست محکمتر در محیط سردتر و تاریکتر اروپا مزیتهایی به همراه داشت.
شاید تولید مثل با نئاندرتالها شیوهی ادراک ما را نیز تغییر داده باشد. یا شاید اروپای عصر یخبندان برای بقا محیطی چنان نامساعد بوده که تنها ژنهای افرادی که برتری شناختی داشتند، توانستند به سلامت عبور کنند.
از دیدگاه یک اروپایی، همانند دیدگاه اغلب باستانشناسان و زیستشناسان تکاملیِ گذشته، این ایده که انسانها با آمدن به اروپا نوعی هوش برتر یا توانایی هنری بالاتر کسب کردند، به نوعی بسیار متقاعد کننده به نظر میرسد. به عبارت دیگر، مردمی که از نسل جمعیتهای اروپایی بودند، ممکن است نسبت به کسانی که نیاکانشان در آفریقا ماندند، به نوعی «از رفتاری تکاملیافتهتر» یا باهوشتر باشند. دانشمندان قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم کوشش بسیاری را صرف اثبات ادعاهایی کردند که بر مبنای آنها تفاوتهای رفتاری، شناختی، آناتومیک و حتی اخلاقی میان آفریقاییان و اروپاییان وجود دارد و در طول این فرایند، یک رشتهی جدید به نام اصلاح نژاد ایجاد کردند که خود در شکلگیری علم ژنتیک مدرن سهم داشته است.
پیشرفتها در ژنتیک، به ویژه در ژنتیک جمعیتها، نشان میدهد (و باید هم چنین باشد) که هر نوع تعریف زیستشناختی نژاد بیپایه است، و آشکار کرده که انسانها (از نظر آناتومیک و شناختی) همه از ژنتیک تقریباً یکسانی برخوردار هستند. دلیل اینکه همهی انسانهای امروزی اینقدر شبیه هم هستند (بسیار شبیهتر از دو شامپانزه) این است که گونهی ما در دوران اخیر (کمتر از ۳۰۰ هزار سال پیش) به وجود آمده و در ابتدا جمعیتی نسبتاً کوچک بوده و از آن زمان با گلوگاههای ژنتیکی شدیدی مواجه شده و نیز زاد و ولد در مهاجرت بسیار رواج داشته است. امروزه هر دو انسان به طور متوسط از نظر دیانای یک هزارم (۰.۱ درصد) با یکدیگر تفاوت دارند. این موضوع نشان میدهد که در مقایسه با میمونهای بزرگ، تنوع ژنتیکی ما بسیار اندک است. بنابراین این ادعا که اروپاییان از نظر هوش، رفتار یا اخلاق تفاوتی ذاتی دارند، هیچ مبنایی ندارد. اروپاییان نسبت به هیچ یک از سایر مردم جهان «تکاملیافتهتر» نیستند.
به علاوه اعقاب ما اشتراکات زیادی دارند به طوری که همهی ما به واسطهی نیاکان چند ده نسل قبل خود با یکدیگر خویشاوند هستیم. امروزه هیچ تمایز شناختی یا آناتومیک قابل توجهی میان مردمی که ملیت، رنگ پوست، یا موقعیت جغرافیایی متنوعی دارند، وجود ندارد ــ در واقع تفاوت ژنتیکی میان اعضای یک جمعیت بیش از تفاوت ژنتیکی میان دو جمعیت مختلف است. اگر انسانها را بر اساس قارهها به جمعیتهای جداگانه تقسیم کنید، تقریباً ۹۰ درصد تنوع ژنتیکی میان افراد را میتوان درون هر یک این جمعیتها یافت و تفاوت میان قارههای مختلف تنها ده درصد است. این موضوع تا حدی به این دلیل است که همهی ما در دورانی نه چندان دور خویشاوند بودهایم. لازم نیست در سلسلهی نیاکان خود زیاد به عقب برگردید تا یک نیای مشترک با دیگران بیابید. در واقع هر کسی که هزار سال پیش در اروپا زندگی میکرده و امروزه نوادگان زنده دارد (که حدود ۸۰ درصد چنین بودهاند) نیای تمام اروپاییان زندهی امروز است. برخی الگوهای تحلیلی حاکی از آن هستند که اگر تنها چند هزار سال به عقب بازگردید به نیای مشترک همه انسانهای امروزی خواهید رسید.
اما به هر حال این ایده همچنان استمرار دارد که در گذشتهی ما اتفاقی افتاد و در نتیجهی آن مهاجران اولیه از آفریقا متفاوت و «مدرن» شدند. برخی معتقدند که این موضوع پیش از مهاجرت آنها از آفریقا اتفاق افتاده و مدعی هستند که شواهدی دال بر تغییرات اساسی در رفتار انسانها در آفریقای جنوبی در ۵۰ هزار سال قبل وجود دارد و همین تغییرات است که از طریق مهاجران به اروپا گسترش یافته. اما ژنتیکشناسان هیچ شاهدی مبنی بر «جهش» ژنتیکی یا شناختی در جمعیتهای اروپایی یا آفریقاییِ۴۰ تا ۵۰ هزار سال پیش نیافتهاند.
نظریهای دیگر ادعا دارد که یک حادثهی طبیعی بزرگ عملاً اکثر جمعیت نوع بشر را از بین برد و این جمعیت به بخش کوچکی از خود کاهش یافت و در نتیجهی این واقعه گونهی انسان متحول شد. میدانیم که وقتی جمعیتها بسیار اندک هستند، تفاوتهای ژنتیکی میتوانند تأثیرات عظیمی داشته باشند، پدیدهای که به رانش ژنتیکی مشهور است. حدود ۷۴ هزار سال پیش در توبا در اندونزی آتشفشانی عظیم فوران کرد. این واقعه باعث تغییر گستردهی آب و هوا شد و اعتقاد بر این است که منجر به زمستانی آتشفشانی شد که شاید تا ده سال طول کشیده باشد. تخمین زده میشود که جمعیت پستانداران به مراتب کاهش یافت و گونهی ما نیز به جمعیتی کوچک در آفریقا تقلیل یافت. این بازماندگان که از رفتار مدرن برخوردار بودند، دوباره از حدود ۵۰ هزار سال قبل در آسیا و اروپا سکنی گزیدند.
اما این نظریه نیز نامحتمل است. چندین پژوهش اکنون این روایت آخرالزمانی و تأثیر آن بر پیچیدگی گونهی انسان را به چالش کشیدهاند. تازهترینِ این پژوهشها از انسانها در دهابا در مرکز هند قبل و بعد از ۷۴ هزار سال پیش شواهدی را ارائه میکنند و نشان میدهند که آنها از ابزارهای کاملاً مشابه با ابزارهای هوموساپینهای همان زمان در آفریقا استفاده میکردهاند. به علاوه، این پژوهشها نشان داده که ابزارهای آنها در زمان فوران آتشفشان توبا ناپدید نشدند و تا مدتی بعد تغییرات اساسی هم نکردند. این نشان میدهد که جمعیتهای انسانی از این واقعه جان سالم به در برده بودند. در واقع آتشفشان توبا ممکن است برخلاف معتقدات برخی، چندان هم از نظر زیستمحیطی ویرانگر نبوده باشد، چرا که برای مثال پژوهشگران دریافتهاند که این واقعه تأثیر چندانی بر زندگی گیاهان در آفریقا نداشته است.
حال اگر مردم از نظر ژنتیکی یا شناختی تغییرات چندانی نکردهاند، افزایش ناگهانی پیچیدگی فرهنگیای که شاهد آن هستیم، چه دلیلی داشته است؟
یک دلیل برای حضور مجموعهی بزرگی از آثار فرهنگیِ مرتبط با حدود ۴۰ هزار سال پیش در اروپا این است که این مکانها در طول چند قرن اخیر نسبت به اغلب جاهای آفریقا بیشتر مطالعه شدهاند ــ در جایی که جستجو نکنیم، چیزی هم نخواهیم یافت. این موضوع در حال تغییر است و فرایند جستجوی مکانهای تازه آغاز شده و از استرالیا گرفته تا چاد در همه جا در حال کشف میراث غنی فرهنگی این دوران هستیم.
دلیل دیگر برای تعداد نامتوازن یافتهها در اوراسیا این است که مکانهای باستانشناسی آن (معمولاً غارها) سردتر و خشکتر هستند و محیطی محافظتشدهتر دارند و در آنها مواد باستانی در مقایسه با جاهای مرطوب و استوایی بهتر حفظ میشوند. کمدوام بودن آفرینشهای تزیینی که از بافتن علف یا حکاکی روی چوب، صدف یا دیگر مواد طبیعی خلق شدهاند، به معنای آن است که احتمال باقی ماندن آنها در طولانی مدت بسیار کم است. حتی استخوانهای نیاکان اولیهی ما به ندرت یافته میشوند. با این حال، گهگاه و در مکانهایی مشخص، نشانههایی از معنای محفوظمانده در وسائل شخصی را میتوانیم بیابیم که به رغم تمام موانع، سالم ماندهاند. همین چند سال قبل، صحنههای پرماجرای شکار که مربوط به ۴۴ هزار سال قبل هستند (بیش از دو برابر عمر آثار غار لاسکو) در غاری در سولاوِسی در اندونزی کشف شدند. در عین حال، یافتهها از همین دوران در آفریقای جنوبی نشان میدهند که مردم ابزارهای پیچیدهی شکار مشابه به آنچه که امروزه برخی از مردم بومی استفاده میکنند، میساختهاند.
انساننمایی با سری پرندهشکل یکی از هشت تصویر انسان-حیوان است که در غار سولاوِسی بر دیوارها حک شدهاند. عکس از دانشگاه راتنو سردی/گریفیس
باستانیترین تزییناتی که تا کنون یافته شدهاند، ساختهی نئاندرتالها هستند: چنگالهای تزیینشدهی عقاب در کرواسی که دستکم به ۱۳۰ هزار سال قبل باز میگردند. اما تزییناتی را نیز یافتهایم که گونهی خود ما خلق کردهاند مانند صدفهای سوراخ شده و رنگ شدهی یک گردنبند که در چندین مکان مختلف در آفریقا و اطراف اسراییل یافته شدهاند و به ۱۲۰ هزار سال قبل مربوط هستند. یکی از نخستین گردنبندها در ماسه و لای در غار بلومبوس یافته شده که در حاشیهی جنوبی آفریقای جنوبی است. دست کم ۶۵ صدف قطرهشکل که عامدانه سوراخ شده و نشانههایی از تزیین با گل رس را دارند و مربوط به ۷۵ هزار سال پیش هستند، وجود بشریتی مشترک میان ما و آخرین صاحبان خود را نشان میدهند. مهرههای گردنبند یافته شده در بلومبوس را اگر در یک گردنبند امروزی بیاویزیم، چندان نابجا به نظر نخواهند آمد.
چنین یافتههایی اهمیت خاصی دارند زیرا نشان میدهند که آفرینندگانشان توانایی تفکر نمادین داشتهاند و این اعتقاد را زیر سؤال میبرند که «ذهن مدرن» تنها ۴۰ هزار سال قبل در اروپا ظاهر شد. گردنبند بلومبوس حاوی نمادسازیهایی است که میان صاحب آن و دیگر اعضای گروهش مشترک بوده است و شاید معنای فرهنگی گستردهتری نیز داشته است که شبکهی وسیعتری از مردم با آن آشنا بودهاند. و هر کسی که این زیورآلات را آفریده و آن را از تکههای مختلفی ساخته از قبل به خلق آن فکر کرده، آن را طرحی کرده و برای ساختش برنامهریزی کرده و به احتمال قریب به یقین شگردهای ساختن آن را آموخته و با دیگران به بحث گذاشته است. به عبارت دیگر آنها مانند ما مردمی برخوردار از رفتار مدرن بودهاند. و ما شواهدی از برخورداری آنها از رفتار مدرن را میبینیم، از جمله ابزارهای دستهدار، تزیینات و ابزارهای آتشافروزی که به نیاکانِ بیش از ۱۰۰ هزار سال پیش ما مربوط هستند. هیچ دلیلی ندارد که معتقد باشیم نخستین هوموساپینها مانند ما توانایی «رفتار مدرن» را نداشتهاند و پژوهشها به تازگی این موضوع را تأیید میکنند.
با این همه، شکی نیست که در جاهایی مشخص و در دورههایی معین فعالیتهای فرهنگی، خلاقیت و نوآوری به ناگهان شکوفا میشوند. زیورآلات و ابزارهای پیچیدهی سنگی از دوران پایانی عصر پارینهسنگی را در سراسر اروپا میتوان یافت. به همین ترتیب، همانطور که یافتههای تازه نشان میدهند، چنین دورههای شکوفاییای در دیگر نقاط جهان در زمانهای مختلف نیز وجود داشتهاند.
دلیل این شتاب ناگهانی در فعالیتهای فرهنگی ارتباطی با تغییر در مغز تک تک نیاکان ما ندارد بلکه با عقل جمعی آنها مرتبط است، یعنی تغییراتی که از جنبهی جمعیتشناختی و شبکههای انسانی ناشی میشوند. انسانها شکل منحصر به فردی از فرهنگ دارند که تجمعی است و در طول زمان از نظر تنوع و پیچیدگی تکامل مییابد. ما تسلط خود بر فناوری را به این شکل به دست نمیآوریم که تک تک ابزارها، رفتارها و شیوههای فرهنگی خود را ایجاد کنیم بلکه آن را از دانش جمعی گروه اجتماعی خود میآموزیم و تمرین میکنیم و جزییات آن را به خاطر میسپاریم و این دانش را به دیگران و به نسلهای بعدی منتقل میکنیم. در طول زمان این شیوهها تغییر میکنند، اصلاح میشوند و به آنها افزوده میشود و در نتیجه ما این امکان را مییابیم که از بدنهی در حال رشدی از دانش فرهنگی جمعی سود بریم و از منافع شیوههایی برخوردار شویم که در یک فرایند گزینش تکاملی در طول نسلها غربال شدهاند.
شیوهها و فناوریهایی که در جعبهابزار فرهنگی ما جمع میشوند، وقتی از نسلی به نسل بعد منتقل میشوند، به شکلهای بسیار متنوعی در میآیند. بهتر است در تفکر دربارهی تکامل به جای اندیشیدن به بقای اصلح، چنین بیندیشیم که طی آن آنچه نامناسبتر است، شکست میخورد. از میان تنوع فرایندها و شگردها، برخی شکست خواهند خورد و در طول نسلها کمیاب یا منقرض خواهند شد، در حالی که سایرین همچنان به دیگران منتقل شده و در جامعه در دسترس خواهند بود. تغییرات زیستمحیطی همانند تکامل زیستشناختی میتوانند سبب فوران تنوع فرهنگی شوند. برای مثال، تغییرات آبوهوایی و زیستمحیطی که حدود ۳۲۰ هزار سال پیش در شرق آفریقا وقوع یافت، با ظهور خصوصیتهای پیچیدهی فرهنگی که در انسانهای مدرن دیده میشوند مرتبطند، از جمله با تولید و تجارت تیغههای تیز اُبسیدیَن. این بدان معنا نیست که «ضرورت مادر همهی اختراعات است» بلکه به معنای آن است که فشارهای گزینشی تازه که بر انواع فناوریها و رفتارهای موجود اعمال میشود، ممکن است سرعت انتقال موفقیتآمیز آنها را تغییر داده باشد.
اما به نظر میرسد که مهمترین عامل تعیینکننده اندازهی گروه است: معمولاً هر چه گروهها بزرگتر هستند، تنوع شیوههای فرهنگی آنها نیز بیشتر است. فرهنگهایی که در افزایش جمعیت جامعه موفقیتهای خاص به دست میآورند (مانند شیوههایی که تغذیه و تولید مثل را بهبود میبخشند و نرخ مرگومیر نوزادان را کاهش میدهند) مطمئناً حاملان این شیوههای فرهنگی را افزایش میدهند و بنابراین سریعتر و به جاهای دورتر گسترش مییابند. اینگونه است که فناوریهایی مانند آتشافروختن که برای بقا ضروری هستند، به سرعت همگانی شدهاند. شیوههایی مانند کارهای هنری که برای بقا اهمیت کمتری دارند، نیازمند گروهی چنان بزرگ هستند که بتوانند غذا و دیگر منابع لازم را برای سازندگان این آثار فراهم کنند. اما زمانی که اندازهی گروه به اندازهی کافی بزرگ میشود، خلاقیت فرهنگی سرعت میگیرد، زیرا گروه آنقدر از تنوع شیوههای فرهنگی برخوردار است که آنها میتوانند با هم ترکیب شوند و شیوههای بیشتری ایجاد کنند و بنابراین تکثیر آنها به شکل تصاعدی ادامه مییابد. به عبارت دیگر، جامعه به آستانهای میرسد که در آن جمعیتهای بزرگتر و مرتبط فوران فرهنگی را تجربه میکنند.
ژنتیکشناسان اخیراً کشف کردهاند که بزرگترین انفجار جمعیت پیشاتاریخ بین ۴۰ تا ۵۰ هزار سال پیش اتفاق افتاده است. این موضوع میتواند وقوع چندین فوران فرهنگی را که در این دوران دیده میشود و از آلمان امروز تا اندونزی گسترده است، توجیه کند. پژوهشگرانی که از تراکم جمعیتهای باستانی در طول دورانهای پرشتاب فرهنگی الگوهایی میسازند، دریافتهاند که این پیوند میتواند صحیح باشد. برای مثال میان جمعیت اروپای دوران پارینهسنگی در ۴۵ هزار سال پیش و آفریقای جنوب صحرا در ۹۰ هزار سال پیش شباهت زیادی وجود دارد. در هر دو مقطع انفجار جمعیت با فعالیت فرهنگی بیشتر همراه بوده است. جمعیتهای بزرگتر و برخوردار از تنوع فرهنگی بیشتر وقتی در معرض تغییرات فیزیکی یا اجتماعی قرار میگیرند، به ذخیرهی بزرگتری از راهحلهای بالقوه دسترسی دارند. آنها از فرصتهای بیشتری برای وفق دادن شیوههای فرهنگی خود برخوردارند و بنابراین پایداری بیشتری از خود نشان میدهند. بنابراین این جوامع میتوانند بیشتر باقی بمانند و فناوریها و شیوههای فرهنگیشان زمان بیشتری برای تکامل پیدا میکند. تکامل جهت ندارد اما برای ایجاد پیچیدگی از طریق ترکیب ایدهها و شیوههای فرهنگی مختلف به زمان نیاز است.
به همین ترتیب هر چه پیوندهای یک گروه با گروههای دیگر قویتر باشد، و هرچه پیوندها در درون خود گروه محکمتر باشد، شانس افراد برای آموختن شیوههای فرهنگی و فناوریهای جدید بیشتر است. عکس این موضوع نیز درست است: اجتماعهای کوچک و منزوی ممکن است تحولی فرهنگی به سوی فناوریهای سادهتر و کمتنوعتر را تجربه کنند و در عمل فرهنگ خود را از دست بدهند.
شکوفایی فرهنگ که ما در نیاکان کرومانیون خود تمجید میکنیم، شاهدی بر وجود مردمانی باهوشتر یا تکاملیافتهتر نیست، بلکه نتیجهی تغییرات جمعیتشناختی، اجتماعی، زیستمحیطی و فرهنگی است که در این زمان در اروپا اتفاق افتاده و پیچیدگی فرهنگی را به پیش برده است. جمعیتهای عصر یخبندان ممکن است به طور خاص به شبکههایی از تجارت وابسته بوده باشند تا غذا و منابع دیگر به دست آورند و همین موضوع ممکن است به تبادل در ایدهها و خصوصیتهای فرهنگی نیز منجر شده باشد. و محیطهای جدید به تغییراتی در فرهنگ منجر میشود که برای جوامعی که در شرایط قبل زندگی میکنند غیر ضروری است. پیچیدگی فرهنگی برای شکل گرفتن به زمان نیاز دارد به همین دلیل معمولاً جهت این تغییرات به سوی ایجاد تعداد بیشتری از فناوریها و شیوههای فرهنگی نو است. این دستیافت نتیجهی تواناییهای زیستشناختی یا فکری افراد نیست بلکه حاصل پیچیدگی جوامع آنهاست.
در دهههای آینده، و با ظهور شگردهای تازهی جستجو، شواهد بیشتری از فرهنگهای پیچیدهی نخستین از مکانهایی در سراسر جهان خواهیم یافت.
برگردان: پویا موحد
گایا وینس روزنامهنگار آزاد در زمینهی علم، مجری برنامههای صوتی و تصویری و نویسندهی متون غیرداستانی است. او نویسندهی دو کتاب ماجراهای اثرگذاری انسان بر زمین: سفری به قلب کرهای که ما بدان شکل دادهایم (۲۰۱۴) و فرارفت: چگونه انسانها به کمک آتش، زبان، زیبایی و زمان تکامل یافتند (۲۰۱۹) است. آنچه خواندید برگردان این مطلب با عنوان اصلیِ زیر است:
Gaia Vince, ‘Ancient yet Cosmopolitan’, Aeon, 18 June 2020.