همدردی با خوزستانیها؟
ncr
همدردی با خوزستانیها؟ در این روزهای اعتراضات خوزستان سؤالی که ذهن مرا بسیار درگیر کرده این است که من که در خوزستان نیستم و امکان پیوستن به معترضان را ندارم، چه کاری از دستم برمیآید؟ شاید مهمترین کار، یادآوری دائمی به خودم باشد که «بیتفاوت نباشم» و طوری رفتار نکنم که گویا این وضعیت عادی است. در شبکههای اجتماعی که میگردم، میبینیم که کمآبی خوزستان، کشته شدن معترضان و فضای شدیداً امنیتیِ خوزستان، دغدغهی بخشی از جامعه است، اما گروهی هم با انتشار پستهایی از زندگی روزمرهی خود (بهطور غیرمستقیم) به عادیسازی وضع موجود کمک میکنند. به گمان من، بیتفاوتی باعث «عادیسازی» رنج میشود و این نوعی همسویی با ساختار تبعیضآمیز است. وضعیت مردم خوزستان دغدغهی من است و تلاش میکنم تا آن را به موضوع گفتوگوی روزمره با اطرافیانم تبدیل کنم. البته بیتفاوتنبودن و دغدغهی دیگری را داشتن، شاید یکباره ایجاد نشود. اما در نهایت «تغییر و انقلاب حقیقی زمانی رخ میدهد که برای استیفای حقوق "دیگری" و نه "خود"، حاضر به پرداخت هزینه باشیم». بیتفاوتنبودن و ابراز همدردی کوچکترین کاریست که در وضعیت بحرانی از دستمان برمیآید. همدردی با دیگران، بدون شناخت آنان و آگاهی از وضعیتشان امکان ندارد. مسئلهی مردم خوزستان، فقط کمآبی نیست: تبعیضهای گوناگون، محرومیت از اساسیترین امکانات مانند مدرسه، لولهکشی گاز و ...، منع صحبت به زبان مادری (عربی) در مدارس و نهادهای دولتی، عربستیزی بعضی از هموطنان ناآگاه و استفاده از کلیشههای تبعیضآمیز و... فقط بخش کوچکی از رنجهایی است که گریبانگیر مردم خوزستان و مناطق اطراف آن است، بدون آنکه رسانههای رسمی، این مصائب را درست گزارش کنند. ممکن است یک جوان تهرانی یا اصفهانی از قشر مرفه جامعه، رنج مردم عرب را تجربه نکرده باشد و هیچگاه هم تجربه نکند، اما با شناخت و آگاهیِ بیشتر دربارهی این مردم، احتمالاً بهتر میتواند با آنها همدردی کند. علاوه بر اینها، فکر میکنم در چنین شرایطی آگاهی دربارهی ضرورت حفظ همبستگی بین مردم، بسیار اهمیت دارد. اما در وضعیت کنونی، بسیار میشنویم و میبینیم نظراتی را که میتواند به تفرقه و چنددستگی بدل شود. برخی افرادی که معترضاند به افرادی که سکوت کردهاند با پرخاش واکنش نشان میدهند و حتی به همدستی با حکومت متهمشان کنند. البته سکوت و بیتفاوتی در چنین وضعیتی میتواند زیانبار باشد، اما منشأ سکوت چیست؟ گاهی عدمآگاهی، گاهی رخوت و سستیِ ناشی از ناامیدی، گاهی ترسِ از دستدادن موقعیت، گاهی فشار خانواده و... . اما میشود تصور کرد که آرزوی بیشتر ما این است که در برابر ظلم و بیعدالتی یکصدا بایستیم و بیتفاوت نباشیم. همبستگی را با پرخاش و تحقیر و تکفیر دیگری و تحمیل نظر نمیتوان به دست آورد. خشم و هیجان شاید محرکی برای عدالتطلبی و مطالبهگری باشد، اما اگر با تدبیر همراه نشود، ممکن است بهراحتی درگیر چرخهی خشونت شد و بهجای مطالبهگری حقوق پایمالشدهی اساسی، بیشتر به دنبال انتقام و تسویه حسابهای شخصی بود. در شرایط بحرانی همیشه این خطر وجود دارد که وارد چرخه خشونت و افراطیگری شد. اما آیا هنوز اینها کافی است؟ آیا با صحبت راجع به رنج دیگری و با تبدیلِ رنج او به دغدغهی خود، کار مؤثری کردهام؟ سؤالی که بسیاری از کاربران شبکههای اجتماعی نیز در این چند روز مطرح کردهاند این است که «آیا کار فعالیت در فضای مجازی و ابراز همدردی با هموطنانمان دردی دوا میشود؟!» البته این فعالیتها (و نوشتن همین یادداشت) برای تشنگان به آب تبدیل نمیشود، همانطور که برای جنگزدگان به صلح تبدیل نشد و برای زلزلهزدگان به سرپناه... اما دستکم به این طریق میتوان نشان داد که درد دیگری درد من نیز هست و در شرایط بحرانی، حتی بدون در اختیار داشتن تریبون رسمی، میتوان صدایی برای هموطنان بود.