تاریخ انتشار: 
1400/08/12

دکتر سیروس آموزگار در روزنامه‌ی آیندگان

سیروس علی‌نژاد

سیروس آموزگار، یکی از روزنامه‌نگاران مجرب ایران، روز دوشنبه به سن ۸۷ سالگی در پاریس درگذشت. او در نشریات متعددی کار کرده بود، داستان و نمایشنامه هم بسیار نوشته، و مدت کوتاهی نیز در دولت شاپور بختیار وزیر اطلاعات و جهانگردی بود. سیروس آموزگار حقوق و اقتصاد خوانده و فارغالتحصیل دورهی دکترای اقتصاد در بریتانیا بود، و همزمان با روزنامه‌نگاری در دانشگاه‌های ایران تدریس می‌کرد. او که دوستیِ نزدیکی با داریوش همایون داشت، در ابتدای کار روزنامهی «آیندگان» به دعوت همایون مدتی از گردانندگان این روزنامه بود.

سیروس علی‌نژاد، حدود ۵ سال پیش با او دربارهی نقشی که در «آیندگان» داشت گفتگوی کوتاهی کرده است. 

 

این گفتگوی کوتاه در فروردین ۱۳۹۵ و زمانی صورت گرفت که دکتر آموزگار  از بستر بیماری ــ به گمانم عمل قلب ــ برخاسته یا در حال برخاستن بود. من از بیماری او اطلاع نداشتم و زمانی که از تهران تلفن زدم گوشی را برنداشت. به اجبار پیام گذاشتم که بعدتر تماس گرفت. گفتم چون شما حال خوشی ندارید، سؤالهایم را از طریق ایمیل می‌‌فرستم تا هر وقت حوصله داشتید جواب بدهید. اما نخواسته و ندانسته، حقیقتاً زمان بدی را برای گفتگو انتخاب کرده بودم، ولی از آنجا که شروع شده بود ناگزیر یکی دو هفتهای ادامه یافت و مصاحبه‌ی نیمه و ناقصی به دست آمد. به امید روزهای بهتر، به خاطر حال بد آن روزهای او، گفتگو را ادامه ندادم و پیگیر نشدم. بعدها نیز دیگر فرصتی به دست نیامد و گفتگو ناقص ماند و نباید نام گفتگو بر آن گذاشت. ولی به هر صورت این همان گفتگوی ناقص است که در اینجا میآورم. همانطور که گفتم، مصاحبه از طریق ایمیل انجام شد.


سیروس علی‌نژاد:

جناب آقای دکتر آموزگار

خوشحال شدم که چند روز پیش با شما صحبت کردم و خوشحالتر اینکه سلامت خود را کم و بیش بازیافتهاید. برای شما تندرستی و عمر دراز آرزو میکنم. شما همیشه یکی از الگوهای من در نوشتن بودهاید. همانطور که در تلفن به شما گفتم، نوشته‌ی هیچکس مثل نوشتههای شما ساختمان ندارد. همه مینویسند اما همین جوری و بی نقشه مینویسند. شما تنها کسی هستید که متوجه شدهام نوشتهاش نقشه دارد، طرح دارد، معماری دارد، رفت و برگشت دارد. مثل معماری قدیم ایرانی از یک جایی شروع میشود و سیر خود را میکند و باز به همان جا باز میگردد و به شکل هنرمندانهای به نیاز مخاطب پاسخ میدهد. در واقع، نوشته نیست، نیایش است. ای کاش به همه‌ی نوشتههای شما دسترسی داشتم. نمیدانم چقدرش را کتاب کردهاید و دسترسی به آنها در مجموعههایی امکانپذیر است یا نه. اگر در این مورد به من اطلاعاتی بدهید بر من منت گذاشتهاید.

اما از صحبت دل که بگذریم، موضوع گپ و گفت من با شما، نقش شما در روزنامه‌ی «آیندگان» است. چند سالی است که به روزنامه‌ی «آیندگان» فکر میکنم و هنوز از آن بیرون نیامدهام. مقصود من «آیندگان» دوره‌ی انقلاب نیست که البته آن هم در جای خود اهمیت دارد. مقصود من، آیندگانی است که در شرایط عادی و متعارفی، توسط داریوش همایون پایهگذاری شد و در آن قصد ارتقاء سطح خوانندگان و مخاطبان را داشت. میدانم که شما همواره یکی از یاران داریوش همایون بودهاید اما نمیدانم که در پایهگذاری «آیندگان» نقش داشتهاید یا اگر داشتهاید چه میزان نقش داشتهاید. بنابراین، میخواهم از چند و چون نقشی که داشتهاید بپرسم. سؤال اولم این است که:

آیا شما از ابتدا در پایهگذاری «آیندگان» سهیم بودهاید یا آنکه بعد از سال اول وقتی «آیندگان» راه افتاده بود، یک دوره مدیریت آن را به عهده گرفتید؟

دوستدار شما

۲۱ فروردن ۹۵

 

سیروس آموزگار:

دوست عزیزم

با معذرت، دو روزی حالم خیلی خوب نبود و جواب ایمیل مهربان شما به تأخیر افتاد. اولاً دو تن نماینده‌ی سهام نخست وزیر، دکتر حسین اهری و دکتر منوچهر آزمون بودند. بعداً دکتر آزمون کنار رفت ولی دکتر اهری تا من در «آیندگان» بودم، حضور داشت. دکتر آزمون اعدام شد و دکتر اهری در یک سفر تفریحی به اسپانیا، بعد از انقلاب، سکته کرد و درگذشت.

همایون از آغاز، همیشه از رؤیای خودش برای داشتن یک روزنامه صحبت میکرد، ولی بعد از بازگشت از سفر یک سالهاش به آمریکا جدیتر شد و یک شب که شام به منزل ما آمد، به تفصیل و جزء به جزء از نقشه‌ی کارش برای تأسیس روزنامه صحبت و مشورت کرد و از من قول همکاری همهجانبه گرفت.

آن روزها، من از بانک اعتبارات ایران استعفا داده بودم و یک شرکت کوچک انتشاراتی داشتم و همایون از طریق انتشارات فرانکلین خیلی به من کمک کرده بود و بنابراین من خودم را نسبت به او کم و بیش مدیون حس میکردم.

چندی بعد، در یکی از رستورانهای خیابان پهلوی، گروه کوچکی، ناهاری خوردیم و صحبت جدی درباره‌ی روزنامه شروع شد. از آن گروه، دکتر سمسار، دکتر بهره‌مند، جهانگیر بهروز، همایون و خودم را به  خاطر میآورم و همایون گفت اسماعیل رائین و مهاجر هم به ما خواهند پیوست، ولی در عمل هیچکس به «آیندگان» نیامد و اولین شماره‌ی روزنامه با سردبیری غلامحسین صالحیار در آذرماه منتشر شد.

دیدم که شما بانوی نازنین، خانم فرخنده مدرس را می‌شناسید. من یک مقاله‌ی مفصل درباره‌ی همایون نوشتهام و در جشن هشتاد سالگی وی و به مناسبت درگذشت او دو سخنرانی کردهام که همه در مجله‌ی «تلاش» منعکس است و جزئیات بیشتری در آنها مطرح شده است و میتواند برای شما مفید باشد.

 

من آن مقاله و سخنرانی شما را در مجله‌ی «تلاش» خواندهام و خیلی هم از آنها ــ مخصوصاً آنکه به مناسبت هشتاد سالگی همایون نوشتهاید ــ بهرهمند شدهام. اگر هنوز چیزهایی میپرسم به خاطر جزئیاتی است که برای من گنگ است، اما پیش از پرداختن به سؤال بعدی، چون از مهاجر نام بردهاید که به گفته‌ی همایون قرار بود به گروه شما بپیوندد، اجازه بفرمایید بدانم که منظور شما علیاصغر مهاجر است که معاون همایون صنعتیزاده در انتشارات فرانکلین بود، یا شخص دیگری؟ دیگر اینکه دکتر اهری و دکتر منوچهر آزمون آن زمان چه کاره بودند که به عنوان سهامدار دولت در «آیندگان» معرفی شدند. میدانم که منوچهر آزمون عضو ساواک بود، ولی لابد به خاطر عضویت در ساواک نماینده‌ی دولت در «آیندگان» نشده بود. حتماً سمتی داشت که دولت او را به عنوان سهامدار خود در روزنامه معرفی کرده بود. آقای دکتر اهری هم به همچنین. اما سؤال بعدی:

میدانم که شما، موقع راهاندازی روزنامه‌ در «آیندگان» حضور داشتید و جزو گردانندگان و کسانی بودید که در تهیه‌ی مقدمات و آمادهسازی روزنامه شرکت داشتند. گویا این زمان راهاندازی هم حدود شش ماهی طول کشید. آن موقع (پیش از انتشار) سمت شما در روزنامه چه بود و چه کار میکردید؟ مثلاً در آموزش و تربیت نیروها یا سنجش کار و دانش کسانی که قرار بود در روزنامه کار کنند نقش داشتید؟ اصلاً در آن زمان در روزنامه چه میگذشت و چه کارهایی انجام میگرفت تا گردانندگان مطمئن شوند که همه چیز آماده است و میتوانند انتشار را شروع کنند؟ ضمناً بعد از انتشار تا چه مدتی در روزنامه ماندید و چرا رفتید؟ 

بله عزیزم، همان مهاجر که به نظر من یک رپورتر درجه‌ی یک بود و کتاب کویر او بدون تردید یک شاهکار است. ضمناً در آن جلسه‌ی ناهار، سیامک جلالی هم حضور داشت و همراه جهانگیر بهروز به «آیندگان» پیوست و دبیر سرویس خارجی روزنامه شد. دکتر بهره‌مند هم چند ماه بعد به «آیندگان» پیوست و شد دبیر اقتصادی. آزمون، معاون وزارت اطلاعات بود و بعد شد معاون وزارت کشور. دکتر اهری مدیرعامل بانک کشاورزی بود و بازنشسته شده بود و دوستش آقای هویدا این سمت را برای اینکه بیکار نباشد به او داده بود و ظاهراً از بودجه‌ی محرمانه‌ی نخست وزیری حقوقی هم به او میداد. 

اما من هیچ تجربه‌ی روزنامه‌ی یومیه نداشتم و سمت رسمیام در روزنامه، معاون صالحیار بود و برای اینکه کار یاد بگیرم، هرجا کار لنگ بود، میرفتم و کار را انجام میدادم. در این ایام، اوضاع روزنامه سخت به هم ریخته بود و روزنامه از نظر مالی در آستانه‌ی ورشکستگی بود و همایون از من خواست که در سمت قائممقام مدیرعامل کارها را به عهده بگیرم و سر و صورتی به کارها بدهم که من این کار را قبول کردم و لابد شنیدهاید که چه کردم. من کلاً دو سال و نیم در «آیندگان» ماندم و بعد از سامان دادن به کارها برای ادامه‌ی تحصیل به انگلستان رفتم. در شش ماه بعد از صدور امتیاز، پیدا کردن چاپخانه‌ی مناسب، تأمین پشتوانه‌ی کاغذ، به‌خصوص انتخاب همکاران که در این مورد من بیشتر فعال بودم و البته خردهکاریهای دیگر.

 

اتفاقاً همینها را میخواهم بدانم. همینها که میفرمایید: «لابد شنیدهای چه کردهام ». نه، واقع این است که نمیدانم و اگر شنیده باشم نیمه نصفه شنیده‌ام و به کار نمیآید. از زبان شما شنیدنش شیرینتر و مستندتر است. خواهش میکنم با همه‌ی خستگی هر وقت فرصت کردید کارهایی را که کردهاید در آن دوره‌ی قائم‌مقام مدیرعاملی برایم بنویسید.

والله چه بگویم؟ مدیریت خوب یعنی پیدا کردن بهترین راهحل برای مشکلی که پیش آمده است و من ماجراهای دو سال کار البته یادم نمیآید، ولی کارهای بنیادی که انجام شد از این قرار بود که اول از همه یک چارت فونکسیونل تهیه کردم که معلوم بشود هرکس چه کار میکند و آیا کارش برای روزنامه ضروری است یا نه. بعد یک سیستم حسابداری برای روزنامه تهیه کردم که درآمد و مخارج، همدیگر را کنترل میکردند و در نتیجه کسی نمیتوانست از آن تخطی کند. بعد هیئت تحریریه و هیئت اداری را طبقهبندی کردم و حقوقها معین شد و با همه قرارداد بستیم. بعد هزینه‌ی روزانه‌ی حداکثری را تعیین کردم که از آن تجاوز نشود و اگر به دلیلی یک روز مجبور به هزینه‌ی اضافی میشدیم، سعی می‌کردیم در چند روز بعدی آن را ترمیم کنیم. به عبارت دیگر، در خرج کردن سخت خست به خرج میدادم. با کانونهای آگهی مناسبات دوستانه برقرار کردم که به تدریج به افزایش درآمد انجامید و در نهایت در بهمن سال بعد روزنامه به سود نشست و جاهطلبیمان افزایش یافت و به فکر خرید چاپخانه افتادیم و یکی از رتاتیوهای کیهان را خریدیم و شهریور سال بعد من به انگلستان رفتم.

 

من چقدر خجلام که در این حالی که شما هستید و از ایمیلهایتان پیداست که توانایی یا حوصله ندارید، باز مصدع اوقات میشوم، ولی چه میتوانم بکنم؟ به غیر از شما چه کسی میتواند درباره‌ی کارهای شما حرف بزند؟ مرا میبخشید که باز ادامه میدهم.

آیا به خاطر دارید که سقف هزینه‌ی روزانه که برای روزنامه تعیین کرده بودید چقدر بود؟

هزینهی روزانهی روزنامه آن‌طور که به خاطر میآورم کمی بیشتر از ۵۰۰۰ تومان بود. 

 

وقتی میفرمایید روزانه کمی بیش از پنج هزار تومان هزینه‌ی روزنامه بود این پنج هزار تومان شامل همه چیز میشد یا فقط شامل بعضی چیزها؟ مثلاً هزینه‌ی کاغذ روزنامه، هزینه‌ی چاپ، حقوق پرسنل، اجاره‌ی محل و ... شامل چه چیزهایی میشد؟

پنج هزار تومان همه‌ی هزینههای قابل پیشبینی روزنامه را دربرمیگرفت. در آن سالها ۱۵۰هزار تومان که برای هزینه‌ی ماهانه تعیین کرده بودیم، خیلی پول بود.