ویژگیِ شخصیت یا اختلال روانی؟
everydayhealth
تقریباً سی ثانیه زمان میبَرَد تا اختلال هولدن کالفیلد (Holden Caulfield) را تشخیص دهیم. اگر بخواهیم برای اطمینان از اختلال روانی او به بیش از یک وبسایت مراجعه کنیم، شصت ثانیه زمان خواهد برد. قهرمان ناخرسندِ کتاب ناتورِ دشت از اختلال روانیِ پس از حادثه (PTSD) رنج میبرد. کدام حادثه؟ مرگ برادر سیزدهسالهاش که چند سال قبل از شروع داستان رخ داده است. تشخیص این اختلال سبب میشود که به علت بسیاری از مشکلات او پی ببریم: افکار پریشان، بدخوابی و عادت به میگساری برای فراموشکردن دردهایش. بعضی دیگر از منتقدان میگویند که احتمال دارد او افسردگی داشته باشد یا به اختلال اضطرابیِ دیگری یا به هر سه مورد مبتلا باشد. اما جزئیاتْ چندان اهمیتی ندارند. چیزی که میدانیم این است که کالفیلد نوجوانی مبتلا به اختلال روانی و محتاج تشخیص و درمان است.
کالفیلد تنها نیست. با جستوجوی مختصری در اینترنت درخواهیم یافت که دوریان گِرِی (Dorian Gray) به اختلال بدریختانگاریِ بدن (body dysmorphia) مبتلاست. لِیدی مکبث با آن دستشستنهای مکررش از اختلال وسواس (OCD) رنج میبرد. شاه لیر دوقطبی است. حتی در جنگل صد جریبی، محل زندگی وینیخرسه و دوستانش، اختلالهای روانپزشکی و عصبیِ فراوانی وجود دارد. وینیخرسه خودش دچار بیشفعالی و کمتوجهی است. اییور افسردگی دارد و خوکچه با آن نگرانی افسارگسیخته و بیپایانش، مثال بارزی از اختلال اضطراب فراگیر است.
ما امروز همین کار را انجام میدهیم: به آدمهای اطرافمان، چه خیالی و چه حقیقی، نگاه میکنیم و سعی میکنیم تشخیص دهیم که به چه اختلالی مبتلا هستند. در گذشته، این کار را فقط در مورد افرادی انجام میدادیم که در وضعیت بسیار وخیمی بودند. اما اکنون این عادت را تعمیم دادهایم و سعی میکنیم که اختلال افراد سرشناس را تشخیص دهیم (سلام، دونالد ترامپ). اما دوستان، اقوام و همکارانمان نیز مصون نیستند. مهمتر از همه اینکه خودمان را هم معاینه میکنیم [و به خیال خودمان] اختلالمان را تشخیص میدهیم. دربارهی تشخیص خود، حکم صادر میکنیم و اصطلاحاتی را به کار میبریم که ثابت نشدهاند یا حتی مفاهیم معتبری نیستند. از نظر سکسی، به افراد باهوش گرایش دارید؟ پس ساپیوسِکشوال (sapiosexual) هستید. شبها تا دیروقت بیدارید؟ احتمالاً دچار اختلالِ بهتعویقانداختن خواب برای انتقامگرفتن از روزهای پرمشغله (revenge bedtime procrastination) هستید. و اگر پس از رابطهی نامشروع احساس ناراحتی میکنید، برای آن هم اسمی وجود دارد: اختلال اضطرابِ پس از خیانت (post-infidelity stress disorder). مهم نیست که این اسامی را در یک کتاب مرجع روانپزشکی دیدهایم یا در یک توئیت؛ همهی ما اکنون دچار اختلالهای روانشناختیای هستیم که حتماً اسمی دارند.
دلایل خوبی برای این امر وجود دارد. اول اینکه دردسر ذهنی کمتری دارد؛ اتکا به مقولاتِ ازپیشموجود، سادهتر از تلاش برای درک شرایط یک فرد معین است. دیگر اینکه وقتی بدانیم تنها نیستیم و دیگران هم چنین تجربههایی داشتهاند، احساس آرامش میکنیم. این اسامی بهنوعی حاکی از آن است که درد و رنجمان قبلاً شناسایی شده است. افزون بر این، با استفاده از این اصطلاحات، به دیگران میگوییم که به کمک بیشتری نیاز داریم. وقتی نوبت به تشخیصهای روانپزشکی یا بهطور خاص، تشخیصهای مربوط به رشد عصبی میرسد، استفاده از یک نام یا اصطلاح میتواند دسترسی به درمان و حمایت را تضمین کند (البته اگر خوششانس باشید).
طیف وسیعی از حالتهای روانشناختی در همهی ما وجود دارد که نمیتوان آنها را نامگذاری کرد و اصلاً نیازی به تشخیص ندارند.
با تمام این تفاسیر، عادت ما به طبقهبندی هزینه دارد. مسئله فقط این نیست که تشخیصْ ممکن است بهجای کاستن از حس شرمساری، آن را با تشدید حس دگربودگی تقویت کند؛ یا این واقعیت که داشتن یک اختلالِ مفروض میتواند مشکل را دائمیتر و حل آن را سختتر کند. مسئله این است که وقتی خود را به چیزی بیشازحد ساده ــ اغلب یک کلمه ــ تقلیل میدهیم، ضرر میکنیم. وقتی که برای توصیف کسی، از جمله خودمان، از برچسبی استفاده میکنیم، میتوانیم شخصیتی بسیار پیچیده و چندوجهی را به کلیشهای تخت تقلیل دهیم.
قرار بود این برچسبها به ما کمک کنند که یکدیگر را بهتر درک کنیم. بسیاری از کارزارهای سلامت روانی، مشخصاً با هدف آگاهیبخشی دربارهی اختلالهای متفاوت طراحی شدهاند تا افراد مبتلا به این اختلالها را بهتر بفهمیم. قطعاً خیلی مهم است که آگاهیمان از مشکلات مختلف را افزایش دهیم. واژگان تخصصی چهارچوبی کلی برای ما فراهم میسازند تا چالشهای پیشِ روی یک فرد را بفهمیم. اما اگر صرفاً از آن برچسبها استفاده کنید و آن سطح از توضیح شخصیتی را بر توصیف یک فردِ معین ترجیح دهید، در این صورت ممکن است آن فرد را کمتر بفهمید.
دکتر استیون شور (Stephen Shore) که فردی دانشگاهی و از حامیان اطلاعرسانی دربارهی اوتیسم است، میگوید: «اگر یک فردِ مبتلا به اوتیسم را ببینید، فقط یک فرد مبتلا به اوتیسم را دیدهاید [و نمیتوانید دربارهی دیگر جنبههای شخصیت او حکم صادر کنید.]» این حرف در مورد همهی اصطلاحاتِ تشخیصی صدق میکند. حتی زمانی که وضعیت یا اختلالی تأثیر چشمگیری بر رفتار یک فرد دارد، باز هم این تنها یک بخش از کل شخصیت اوست. وقتی در پی فهم و توصیف یک نفریم، باید از اهمال زبانی بپرهیزیم و از جملات و پاراگرافهای کامل برای توصیف آنها استفاده کنیم. هیچ انسانی در جهان نیست که بتوان برای توصیف وی تنها به یک واژه بسنده کرد.
قطعاً من طرفدار آگاهیبخشی دربارهی اختلالهای گوناگون هستم اما میخواهم آگاهی در مورد ایدهی دیگری را نیز افزایش دهم و آن اینکه طیف وسیعی از حالتهای روانشناختی در همهی ما وجود دارد که نمیتوان آنها را نامگذاری کرد و اصلاً نیازی به تشخیص ندارند.
پس باید طرز فکرمان را تغییر دهیم. در سال ۲۰۲۱ همهجا صحبت از تشخیص اختلالهای روانی است ــ حتی تشخیصهای نامعتبر رایج در شبکههای اجتماعی (برای مثال، در ویدئوهای تیکتاک دربارهی «اختلال پرکاری ناشی از اضطراب» بسیار پرطرفدارند). بنا به حس ناگفتهای، اگر مشکلی فاقد نام رسمی باشد، نمیتواند واقعی یا آنقدر بد باشد که محتاج توجه و یاری باشد. پس باید همهی ما طرز فکرمان را تغییر دهیم. باید بفهمیم که یک چیز میتواند حتی بدون تشخیص هم دشوار باشد. یک درد حتی بدون داشتن نامی پزشکیمآب، باز هم درد است. افرادی که با مشکل سخت اما بدون اسمی دستوپنجه نرم میکنند نیز مستحق کمکاند. میتوان ادعا کرد که اگر از وسوسهی نامگذاری بپرهیزیم و در عوض، به توصیف بلندمدتِ مشکل روی بیاوریم، ممکن است یکدیگر را بهتر بفهمیم.
جهانِ داستانی نیز همچون دنیای واقعی است. علت علاقهی بچهها به وینیخرسه این نیست که آنها را با روانپزشکی آشنا میکند. در روزگار شکسپیر، مخاطبان او برای لذتبردن از شخصیتهایی که خلق کرده بود، محتاج کتاب راهنمای تشخیص اختلالهای روانی نبودند. اکنون هم، چنین نیازی نداریم. و علت تبدیلشدن ناتورِ دشت به یکی از پرفروشترین رمانهای تاریخ هم این نیست که فهرستی از علائم اختلال روانیِ پس از حادثه را به خوانندگان ارائه میکند. شاید هولدن کالفیلد دچار اختلالی روانی باشد؛ بله، او قطعاً مشکل دارد و نیازمند کمک و حمایت است. اما تنها پس از مطالعهی کل کتاب است که تازه میتوانیم شروع به درک او کنیم.
برگردان: مریم طیبی
لوسی فولکس مدرس افتخاری روانشناسی در کالج دانشگاهی لندن (UCL) و نویسندهی کتابِ ازدستدادن عقل است. آنچه خواندید، برگردان این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:
Lucy Foulkes, ‘The big idea: Is it your personality, or a disorder?’, The Guardian, 18 October 2021.