اگر مرزی وجود نداشت
زنی نشسته بر پشت زرافه، زنی با تاجی بزرگ از طلا و پَر و لیمو، و زن و مردی سوار بر لاکپشت. تصاویری خیالانگیز، درخشان، رنگارنگ و پر از تمثیل و قصه. اینها نمونههایی است از آثار گرافیکیِ سابینا ژاندرون از مجموعهی «اگر مرزی وجود نداشت». ژاندرون این مجموعه را تقدیم کرده به جسارت، زیبایی و مقاومت مهاجران آفریقایی که در جستوجوی زندگی بهترند.
سابینا ژاندرون، نقاش، عکاس، گرافیست و طراح انیمیشن سهبعدی است و ترکیبی از همهی اینها را در هنر دیجیتال یکجا جمع میکند. این هنرمند روس-آذربایجانی تا ۱۷ سالگی در باکو زندگی کرد و سپس همراه با خانواده راهی کانادا شد. او کارش را از سال ۱۹۹۹ و از زمانی که دانشجوی هنر کلاسیک و دیجیتال در دانشگاه تروی در ایالت آلاباما در آمریکا و سپس دانشجوی گرافیک سهبعدی در دانشگاه شریدن در کانادا بود، آغاز کرد.
مجموعهی «اگر مرزی وجود نداشت» و سرنوشت آدمهای درون قابهای آن، برای من یادآور فیلم آتلانتیک، ساختهی ماتی دیوپ است که در سال ۲۰۱۹ برندهی جایزهی ویژهی هیئت داورانِ جشنوارهی کن شد؛ روایت تلاش جوانانی از سنگال در غرب آفریقا برای مهاجرت؛ همان داستانی که تصاویر ژاندرون روایت میکند؛ حکایت آنها که رفتند و آنها که ماندند. سرنوشتهایی آغشته به موجهای شور، عشق، تبعیض، فقر، رؤیای اروپا و جادو. و بهرغم همه چیز، زندگی ادامه دارد.
ژاندرون هفت سال گذشته را به دلیل شغل همسرش در تونس زندگی کرده است. تونس یکی از مبادی اصلی عزیمت مهاجران آفریقایی به سوی جنوب اروپا از طریق دریای مدیترانه و با کمک قاچاقچیان انسان است. واژگون شدن قایقهای حامل مهاجران آفریقایی در دریای مدیترانه خبر تکراری شبکههای تلویزیونی است. گارد ساحلی تونس، نیروهای گشتزن بینالمللی و همچنین نیروهای نجات متعلق به سازمانهای غیردولتی، همواره یا قایقهای قاچاق انسان را رهگیری کرده و به تونس بازمیگردانند، یا سرنشینان کشتیهایی سانحهدیده در دریا را نجات داده و به بنادر این کشور شمال آفریقا ارجاع میدهند. آنانی که به تونس بازمیگردند ترجیح میدهند که در این کشور بمانند، کار و پسانداز کنند و دوباره و حتی چندباره با رؤیای ایتالیا به دریا بزنند. ژاندرون قصهگوی این مسافرانِ درراهمانده است:
مریم منظوری: ایدهی مجموعهی مهاجران آفریقایی عازم اروپا از چه زمانی در ذهن شما شکل گرفت؟
سابینا ژاندرون: در ابتدا تنها هدفم ساختن پرترههای زیبا بود؛ پروژهای معمولی که هیچ ربطی به مهاجران نداشت. میخواستم پرترههایی خیرهکننده بیافرینم. همزمان و به منظور یافتن وقت کافی برای تمرکز بر کار، پرستاری را برای دختر نوزادم استخدام کردم. او اهل ساحل عاج است و در یک سفر دریاییِ نافرجام، به تونس مسترد شده بود. به مرور زمان که با هم حرف میزدیم از زنان و مردانی میگفت که یا به تونس بازگردانده شده بودند یا در تدارک سفر دریایی به اروپا بودند. به این ترتیب، ایده در ذهنم شکل گرفت و تصمیم گرفتم که آنان را متقاعد کنم که جلوی دوربینم بنشینند تا تصویری متفاوت از تصاویر سیاه و سفید رسانههای خبری و روزنامهنگاران از آنان ارائه کنم.
مهاجران معمولاً در گزارشهای رسانهها بینوا و مصیبتزده و غمگین دیده میشوند. همهی ما عکس قایقهای مملو از انسان وسط دریا را در رسانهها دیدهایم و اولین واکنشمان دل سوزاندن و ترحم است و گاهی چنان حس منفی در مخاطب ایجاد میکنند که خیلیها حتی ترجیح میدهند به آنها نگاه نکنند. معمولاً همهی آنها را یککاسه کرده و به اعلام شمار کلی آنان یا تعداد غرقشدگان و ناپدیدشدگان در دریا بسنده میکنند. من میخواستم بگویم که آنان انسانهایی زیبا هستند ــ درست مثل همهی انسانها ــ و کولهباری از فرهنگی زیبا را با خود دارند؛ میخندند، گریه میکنند و آدمهایی معمولی مثل همهی ما هستند. برای دستیابی به این هدف تصمیم گرفتم که دست به دامن جادو شوم. مثلاً در پرترهی سارا ــ که بر اثر واژگون شدن قایق حامل مهاجران به ایتالیا در دریای مدیترانه، دختر ششماههاش را در آب گم کرد ــ او یک ماهی بزرگ در بغل دارد. میخواستم نشان دهم که چطور فرزندش را از دست داد، و در عین حال میدانیم که ماهی نماد زندگی است. یا زن دیگری از ساحل عاج را که متأسفانه در سومین سفر به اروپا در دریا غرق شد و هرگز بازنگشت، نشسته روی یک حلزون خیالی به تصویر کشیدهام. میخواستم جلوهگریِ این آدمها را آمیخته با خیال و جادو دوچندان کنم تا نظر بیننده را جلب کنند، نه از این رو که اندوهبرانگیز باشند و بگویم ببینید، این تصویرِ یک مهاجر غرقشده در دریا و یک آفریقایی بدبخت است و شما بهعنوان بیننده موظفاید که با دیدنشان ناراحت شوید. بیننده اول زیبایی انسانی در هالهای از جادو را میبیند و تازه آن موقع است که درمییابد اینها تصاویر مهاجران هستند.
شما خود در نوجوانی با خانواده مهاجرت کردهاید. آیا تجربهی شخصیتان بهعنوان مهاجر در نگاه به مهاجران و این مجموعه، تأثیرگذار بوده است؟
بله. من بهعنوان یک مهاجر خودم را به مهاجرانی که در تونس میبینم نزدیک حس میکنم. یادم میآید که در سال ۱۹۹۹ و زمانی که باکوی پس از دوران شوروی سابق را ترک کردیم، برنامهریزی میکردم که هر کاری از دستم برمیآید انجام دهم تا دیگر به آنجا برنگردم.
فرایند تخیل برای هر تابلو در ذهن شما چگونه اتفاق میافتد و حضور نمادین حیوانات یا گیاهان و میوهها و چیزهای دیگر به چه معنی است؟
اول فرد را ملاقات میکنم و طرح خودبهخود به ذهنم میرسد و بعد تقریباً در همهی موارد کشف میکنم که تصویر ذهنی من بهنوعی به داستان او مرتبط است. آنچه برای خودم شگفتانگیز است این است که بعد از خلق اثر این ارتباط را کشف میکنم. میتوان گفت که اول منبع را دریافت میکنم ــ که البته برایم ناشناخته بوده ــ و تصویر را از آن استخراج میکنم. مثلاً در مورد ماهی در بغل زنی که فرزندش را در آب از دست داد، قصدم این نبود که بگویم این تمثیلی از کودک است یا اینکه ماهی نماد حیات است. او را دیدم و انگار که یک ماهی بزرگ بغلش بود. وقتی که نقاشی تمام شد متوجه این ارتباط شدم.
تا حالا پرترهی چند نفر را به این ترتیب کشیدهاید؟
حدود ۱۴ نفر که ۵ نفرشان مرد بودند. خیلی دوست دارم که این آثار گرافیک را به مردمی از همه جای دنیا، بهویژه کشورهای غربی، نشان دهم. فکر میکنم که غربیها چندان خبر ندارند که چه اتفاقی دارد میافتد. تونس و مراکش دو تا از اولین مبادی ورودی مهاجران برای عزیمت به اروپا هستند. مردم در کشورهای اروپایی بهآهستگی دارند از وضعیت مهاجران مطلع میشوند اما هنوز اطلاعات دقیقی به آنان نمیرسد.
عنصر جادو در کارهای شما بسیار مشهود است. دلیلش چیست؟
همینطور است. همسر من حدود هشت سال در روستاهای یکی دو کشور غرب آفریقا معلم ریاضی و فیزیک بود و داستانهایی از مواجهه با اتفاقات عجیب و غریبی تعریف میکند که از نظر من باورنکردنیاند. وقتی این داستانها را با پرستار دخترمان در میان گذاشتم با خونسردی همهاش را تأیید کرد. منظورم این است که عنصر جادو در زندگی مردمان غرب آفریقا مثل یک فنجان قهوه روی میز، واقعی است. مثلاً روایتهایی از این قبیل که در بعضی مهمانیها افراد با صدای نواختن طبلها به شکل دایرهای پایکوبی میکنند و در پایان مراسم یک درخت موز سربرآورده و بزرگ شده است. وقتی این داستان را برایش تعریف کردم با خونسردی گفت که این یک مراسم عادی است. یا مثلاً تبدیل شدن آدمها به ببر یا پرنده، افراد خاصی هستند که این قبیل طلسم و جادوها را بلدند و کسانی هستند که با کمک آنها ثروتمند شدهاند.
همسرم داستان بامزهی دیگری دارد مبنی بر این که روزی با دوستش در یک بارِ محلی ساعتها نشسته و آبجو مینوشیدند و هر نیم ساعت یک بار مجبور بود که به دستشویی برود در حالی که دوست محلیاش در تمام این مدت حتی یک بار هم دستشویی نرفت و در جواب سؤال همسرم که از او پرسید «چطور به دستشویی نمیروی؟» جواب داد که تو داری زحمتش را برایم میکشی. این داستان را هم با پرستار دخترم در میان گذاشتم و او گفت: «اوه آره، برادر من هم همیشه همین کار را میکند.» یا مثلاً میگفت بارها شاهد این بوده که عمویش سر خود را جدا کرده و روی میز گذاشته است و همه آن را دیدهاند. میدانید جادو امری بدیهی و رایج در فرهنگ غرب آفریقاست که با جهان ما فاصلهی زیادی دارد و چندان دربارهاش نمیدانیم و متأسفانه در حال از بین رفتن است. شخصاً واقعاً نمیدانم که جریان چیست اما اگر با اهالی غرب آفریقا، بهویژه نسل قدیمیتر، صحبت کنید، آن را تأیید میکنند. قصههای شاه پریان و عناصری مثل جادو و طلسم و معجزه همواره برای من جذاب بوده و در قلمرو تخیل من جایگاه مهمی دارد و پروژهی مهاجران آینهای تمامعیار از این جادو در فرهنگ آفریقایی است.