یکی از اصلیترین کارکردهای ادبیات تبلیغی عراق در دوران جنگ با ایران ستایش از شهید و شهادت بود. حکومت بعث انواعواقسام جشنوارهها و جایزهها را در ادبیات و هنرهای تجسمی برای تجلیل از آثاری تدارک دیده بود که ستایشگر شهادت بودند. در هنرهای تجسمی و بناهای یادبود، شاید مهمترین اثر بنای عظیم «نصب الشهید» یعنی «یادمان شهید» در بغداد باشد. چنان که کنعان مکیه، منتقد آشتیناپذیر حکومت بعث، نقل میکند کار ساخت این بنا حدود هفت ماه بعد از شروع جنگ با ایران در شهریور ۱۳۵۹ آغاز شد. «پس طراحی این بنا باید ماهها قبل برنامهریزی و مدیریت شده باشد و جزئیاتش باید ماهها قبل مشخص شده باشند.» این یعنی خیلی قبل از اینکه اصلاً شهدا خبر داشته باشند که قرار است جنگی برپا شود که در آن کشته شوند، کار بزرگداشتشان آغاز شده بود.
میریام کوک، استاد مطالعات زنان و ادبیات عرب در دانشگاه دوک، احساس میکند که ادبیات داستانی عراق هم روندی شبیه همین بنای «یادمان شهید» داشته است. کوک به داستانهای مختلفی از نویسندگان مرد عراقی اشاره میکند که به ستایش وطنپرستی، شجاعتِ فراانسانی، ایثار و از خودگذشتگی، انساندوستی سربازان عراقی حتی در حق دشمنان ایرانیشان، و همچنین شرح وظیفهی میهنپرستانهی زنان در زمان جنگ میپردازند. «داستانهای جنگی نویسندگان مرد عراقی» کوک را به یاد کارکرد این بنای معماری میانداخت: «آثارشان پیشبینانه و تجلیلآمیز بود». برای مثال میشود به قصهای از نویسندهی عراقی عبدالله عبدالرزاق با نام «صداهایی از نزدیک و دور» توجه کرد که از جمله اولین آثار عراقی دربارهی جنگ با ایران بود که در سال ۱۹۸۳ به انگلیسی ترجمه شد. مرد نویسندهی داستان دربارهی مادری چشمانتظار مینویسد:
«مادری نامهی را که میخواهد برای پسرش در جبهه بفرستد به کسی تقریر میکند و در آن از همهی مردانی که داوطلبانه به جبهه نمیروند، از جمله همین کسی که دارد با نوشتن نامه خدمت پرارجی به او میکند، شاکی است. مادر رزمندگان را در حد پرستش میستاید؛ تا حدی که پساندازش را برای خرید رادیویی صرف کرده که شاید وقتی در جبهه با سربازان مصاحبه میکنند صدای فرزندش را هم بشنود. اما حتی اگر صدای فرزندش را هم نشنود، شنیدن صدای سربازان دیگر برایش کافی است: «صداهایشان در فضا منتشر میشود و بر دل مینشیند… چه چیزی است که این طنین مشابه را به صدای آنها میبخشد؟» صداهای دیگر سربازان او را به یاد صدای پسر خودش میاندازد و او صدایشان را دوست دارد. او دوستشان دارد چون فکر میکند «همهی آنها پسران من هستند.»
کوک در اشاره به پیام این داستان میپرسد: «اگر مادران طرفدار این جنگ باشند [پس] چه کسی میتواند مخالفش باشد؟»
وضع زنان عراقی در دوران حکومت بعث
میریام کوک ابتدا به وضع زنان عراق هنگام شروع جنگ با ایران میپردازد و پیشرفتهای آنان را یادآور میشود: در سال ۱۹۸۰ «فدراسیون فراگیر زنان عراقی» (که سازمان زنان حزب بعث به شمار میرفت) ۲۵۶ مرکز و ۱۷۷ هزار عضو داشت و نرخ باسوادی زنان ۳۰۰ درصد در مقایسه با ابتدای قرن بیستم افزایش یافته بود. مراکز سوادآموزی همه جا یافت میشدند و عراقیهایی که به این مراکز نمیرفتند یا دیگران را از سوادآموزی منع میکردند، جریمه میشدند. مهدکودکها در همه جا تأسیس شدند و به زنان مرخصیهای زایمان سخاوتمندانهای داده میشد. به زنان حق رأی داده شد و میتوانستند مشاغل دولتی داشته باشند. چنین دستآوردهایی چنان که سعاد جوزیف، استاد انسانشناسی در دانشگاه دیویس کالیفرنیا، شرح میدهد موجب شد وفاداری زنان به حزب بعث و شخص صدام حسین بسیار زیاد باشد.
جنگ با ایران چه اثری بر زنان گذاشت؟ زنان عراق از جنگ حمایت کردند و برای حضور در جبههی جنگ با ایران نامنویسی کردند. بسیاری از زنان عراقی جواهراتشان را فروختند تا با پولش از ارتش حمایت کنند. کوک میپرسد چرا؟ آیا زنان عراقی به جنگ معتقد بودند؟ آیا خود را به دولت مدیون میدانستند؟ اگر اینطور است، چرا دولت ناگهان برخی از حقوق فراوانی را که به زنان عطا کرده بود پس گرفت؟ کوک میگوید این پرسش را از آن رو مطرح میکند که «میدانیم» با آغاز جنگ زنان بسیاری از حقوق خود را از دست دادند؛ حق سفر زنان بدون اجازهی شوهر یا پدر پس گرفته شد؛ زنان دیگر به لوازم جلوگیری از بارداری دسترسی نداشتند و به آنان گفته شد که وظیفهی ملیشان این است که پنج فرزند برای جنگ به ارمغان آورند. حتی کاندوم غیرقانونی اعلام شد.
کوک پاسخی روشن برای این که چرا بسیاری از زنان از جنگ و صدام حمایت کردند ندارد، اما به سراغ برخی داستانهای زنان عراقی میرود تا شاید از آن طریق تجربهای که آنان در خلال جنگ با ایران داشتند را بتوان تصور کرد.
قصهی جنگ از منظر مردان منتقد ادبی
محققانی که ادبیات حمایتشدهی دولتی در عراق دوران جنگ با ایران را پژوهیدهاند، به نقش پررنگ روشنفکران و منتقدان ادبی، چه در عراق و چه دیگر کشورهای عربی، در جهتدهی به ادبیات جنگی توجه ویژهای داشتهاند. میریام کوک نیز در بخشی از پژوهش خود به نظراتی میپردازد که مردان منتقد ادبی در دوران جنگ ابراز کردند: او قصد دارد ببیند آنها «قصههای جنگ» را چگونه ارزیابی کردهاند.
برخی از این منتقدان ادبی، نظیر عبدالله ابراهیم، ادبیات جنگی عراق را «یکتا» دانستند و معتقد بودند که هیچ ادبیات دیگری با آن قابل مقایسه نیست. برخی دیگر، نظیر جبرا ابراهیم جبرا، نویسندهی مشهور فلسطینیعراقی، ادبیات جنگی عراق را همتراز ادبیات جنگی بینالمللی در مقیاس وسیع و خصوصاً با بهترین نمونههای آن به قلم ارنست همینگوی مقایسه کردند. و سرانجام گروهی دیگر، مانند منتقد عراقی عبد الحمید حمودی، این ادبیات را نقطهی اوج «ادبیات مقاومت عربی علیه استعمار» (مثل ادبیات مبارزهی فلسطین با اسرائیل یا ادبیات نبردهای استقلال الجزایر) شمردند. به عبارت دیگر، این منتقدان همراستا با تبلیغات حزب بعث و خصوصاً صدام، ایران را کشوری استعمارگر فرض میکنند و «فارسها» را دشمنان دیرینهی تاریخی اعراب.
منتقدان ادبی مورد نظر کوک متفقالقولند که ادبیات جنگی عراق، در پردازش شخصیتهای قهرمان و ارزشهایی که آنها حاملش هستند، «بینظیر» است: «قهرمانانی با توانایی جسمی، مهارتهای تخصصی، تجربهی نبرد، توانایی رودررویی با مخاطرات و در عین حال، فرمانبرداری از نظام ارتش. این خصوصیات همزمان هم در افراد هستند و هم در آگاهی جمعی حاضرند.» عبدالله ابراهیم در تحلیلی که در سال ۱۹۸۸ (سال پایان جنگ) منتشر کرد، حتی از این هم فراتر میرود و ادبیات جنگ عراق را دستاورد مهمی برای ادبیات عرب در کلیتش میداند: «قهرمان عراقی حس تعلق و تعهدی دارد که بر حس بیگانگی غالب بر ادبیات عرب در دههی ۱۹۶۰ فایق آمده است.» نکتهی این داوری در این است که ادبیات عرب دههی ۱۹۶۰ را به دلیل رویکرد مدرنیستی و بیان ضعفهای اجتماعی و استیصال ناشی از دستوپنجه نرم کردن قهرمانان داستانها با سنتها و عقبماندگیهای جامعه، ازخودبیگانه میداند؛ در عوض در ادبیات جنگی عراق قهرمانی بر صحنه ظهور کرده که روشنفکر نیست، بلکه از میان مردم برخاسته و اسلحه به دست گرفته و هدف روشنی برای نبرد با «دشمن خلق عرب» دارد.کوک البته معتقد است که چنین توصیفاتی بیشتر شبیه نوعی نسخهپیچی است که انگار از پیش سناریوی جنگ را نوشته است.
منتقدان ادبی از نویسندگان میخواستند که در همان وضع جنگی دربارهی جنگ بنویسند. مثلاً عبد الستار ناصر، سردبیر التراث الشعبی، مجلهی مشهور ادبی عراق در دوران جنگ، میگوید که: «ادبیات جنگی باید همزمان با جنگ نوشته شود و نه ده سال یا بیستوپنج سال بعد؛ این ادبیات باید امروز – و نه فردا – قهرمانی فوقالعادهی عراقیان را ثبت کند. اگر قلم عراقی امروز راجع به شهدا و قربانیان و نبردهای افسانهای سخن نگوید، چه زمانی میخواهد برای دفاع از سرزمین و فرزندان عراق بنویسد؟»
کنایهنویسی زنان؟
زنان به مراتب کمتر از مردان در تولید ادبیات جنگی مشارکت داشتند، اما روایتهای آنان چندان تفاوتی با قهرمانپروریهای مردانهی مردانِ نویسنده نداشت. به عنوان مثال، خالده خضر إبراهیم داستان سربازی را تعریف میکند که همرزم مجروحش را ول میکند تا به داد سرباز ایرانی غرق در خون و گِل برسد، چون فکر میکند که نیاز دشمن به کمک فوریتر است. مجروح عراقی با چشمانی پر از اشک شوق کار همرزمش را تایید میکند.
میریام کوک توصیفات فراوانی از داستانهای عراقی نگاشتهشده در دوران جنگ ارائه میکند. او معتقد است که در برخی از این آثار –بهخصوص آثار زنان– رگههایی از مقاومت در برابر ایدئولوژی بعثی و قالبهای رسمی روایتگری ستایشآمیز جنگ وجود دارد؛ گرچه این مقاومتها به زبان رمز و اشاره و در لفافه بیان شده است. نمونهای از بررسی اثر یک نویسندهی زن را توسط کوک ببینیم:
«باز هم آسمان فاو» نوشتهی لیلا کریم عمران به مضامین انساندوستانه میپردازد. استفادهی او از قهرمان مرد دو هدف را برآورده میکند: اول میرساند که داستانش «داستانی جنگی» است، حتی اگر نویسندهاش زن باشد؛ دوم اینکه بر ایرادی که به زنان راجع به نوشتن دربارهی تجربیات جنگی میگیرد فایق میآید… قهرمان مرد داستان جراحت مرگباری برداشته است، با وجود این میکوشد به مجروح ایرانیای که وضعش از خودش بدتر است کمک کند. وقتی دارد تلاش میکند با پارههای لباس خود خونریزی او را بند بیاورد، مجروح ایرانی میمیرد. ذهن قهرمان داستان از جبههی جنگ به سوی جنان، معشوقش که بعد از اعزام او به جبهه مرده است، پرواز میکند و سپس خاطرش متوجهی مرگ خودش میشود. گرچه محتوای داستان با مضمونی هماهنگ است که بسیار محبوب تلقی میشود، اما لحن تلخ آن چنین نیست. هیچکدام از این دو مرد [ایرانی و عراقی] به دلیل موجهی نمیمیرند.»
بهاینترتیب، کوک میخواهد بگوید که لیلا کریم عمران نه فقط از وظیفهی ستایش از شهادت عدول کرده بلکه، با شجاعت، برخلاف آن نوشته است. کوک نتیجه میگیرد که این نویسندگان در قالب همان داستانهایی که با حمایت حکومت و زیر نظر آن نوشتهاند، پیغامهای ضدجنگ را در لفافه به مخاطب مورد نظرشان منتقل کردهاند. جالب این است که کوک استدلال خود را بر اساس مجموعهای از کتابهای رمان و داستان کوتاه ارائه میکند که که وزارت فرهنگ عراق منتشر کرده بود و در دو بسته گونی از سوی سفارت عراق در آمریکا به آدرسش ارسال شده بود. تاریخ انتشار داستان لیلا کریم عمران سال ۱۹۸۸، یعنی سال پایانی جنگ است.کتاب کوک در ۱۹۹۶ منتشر شده؛ وقتی که به دلیل سانسور و سرکوب شدید صدام هنوز اطلاعات دقیقی دربارهی مکانیزمهای سیاست فرهنگی عراق وجود نداشت، و گرنه همانطور که حوراء الحسن به طور مستند نشان داده، ادبیات نقد و کنایه به جنگ که به قلم زنان بود، وقتی اجازهی انتشار یافت که در راستای اهدف حکومت برای آمادهکردن افکار عمومی برای صلح با ایران بود.
حکایت دیزی الأمیر، یکی از زنان نویسندهی مشهور عراقی – که از قضا رفاقتی هم با میریام کوک داشت— شاید به زبان تمثیل آنچه در دوران جنگ گذشت را نشان دهد. الأمیر سالها به عنوان وابستهی مطبوعاتی مرکز فرهنگی عراق در بیروت زندگی میکرد. در سال ۱۹۸۶ و بحبوحهی جنگ داخلی لبنان تصمیم میگیرد که به عراق باز گردد. همانوقت شعری با عنوان «الأساتذه و التلامیذ» میسراید، در ستایش جنگآوری سربازان عراقی و حقارت نویسندگان در برابرشان: «خدا نکناد که کار شما با کلمهی ما مقایسه شود … خدا نکناد که اسلحهی شما با قلم ما مقایسه شود … خدا نکناد که خون نابتان با جوهر ما مقایسه شود …» الأمیر در سال ۱۹۸۸ مجموعهای از داستانهای کوتاه منتشر کرد که در زمان سکونت در عراق دو سال آخر جنگ نوشته بود. در هیچ کدام از داستانها مستقیما به جنگ اشاره نمیشود، اما همه آکنده از فضایی آمیخته به دلهره و نگرانی، بیاعتمادی، تنهایی و انتظارند. الأمیر در یکی از داستانها با نام «ثمن بخس» حکایت زنی را تعریف میکند که روزی آلبوم عکس خانوادهای ناشناس را از دستفروش میخرد: «گذشتهای سنگین را خریدم، آن هم در زمانی که قصد داشتم از آن بگریزم!» زن قصه آلبوم را بعد از تورق عکسها دور میاندازد، اما همزمان دلهره به او سرایت میکند: تشویش بابت خاطرات گذشته و اضطراب بابت آیندهای نامعلوم.
تلخیص و گزارش از شهرزاد نوعدوست
Cooke, Miriam. “Flames of Fire in Qadisiya.” in Women and the War Story. University of California Press, 1996.