* این مقاله یکی از سلسله مقالاتِ پروندهی «نیروهای مسلح و اعتراضات مردمی» است که پیشتر در وبسایت دانشکده منتشر شده است.
آیا ممکن است نیروهای مسلحی که حکومتهای اقتدارگرا برای دفاع از خود تجهیز کردهاند به این حکومتها پشت کنند و در گذار به وضعیت دموکراتیک مؤثر باشند؟ ترنس لی استاد علوم سیاسی در دانشگاه ملی سنگاپور نشان میدهد که در حالتهای خاصی این امکان وجود دارد. لی مشخصاً با بررسی قیام مردمی علیه حکومت فردیناند مارکوس در فیلیپین (۱۹۸۶) و کنارگذاشتن دیکتاتوری سوهارتو در اندونزی (۱۹۹۸) توضیح میدهد که در چه شرایطی نظامیان به این گذار کمک کردهاند.
حکومت اقتدارگرا چگونه برمیافتد؟
یک راه این است که چنین حکومتی در جنگی با نیروهای خارجی مغلوب شود؛ مثل حکومت صدام حسین در عراق. راه دیگر این است که حکومت در نزاعی برخاسته از داخل حلقههای قدرت خود سقوط کند، که البته چنین تغییر حکومتی ممکن است خود به حکومت اقتدارگرای بعدی بینجامد؛ باز هم مانند کودتای صدام حسین علیه حسن البکر در عراق. راه دیگر انقلاب یا قیام مردمی است. گروههای سیاسی مختلف در داخل و جنبشهای وسیع مردمی ممکن است وارد فرایند اعتراض و انقلاب شوند. حکومتهای اقتدارگرا معمولاً به سرکوب چنین قیامهایی رو میآورند؛ غالباً اول با اتکا به نیروهای انتظامی و بعد اگر افاقه نکرد با توسل به نیروهای نظامی.
برخی از محققان مانند فیلیپ اشمیتر بهوضوح نشان میدهند که «هیچ تلاش سیاسیای برای رسیدن به گشایش سیاسی، بدون اغماض یا رواداری نیروهای نظامی به نتیجه نمیرسد.» بنابراین ترنس لی میخواهد ببیند که این اغماض یا رواداری و اجازهیافتن مخالفان برای پیشبردن قیامشان در چه شرایطی رخ میدهد؟ و نظامیان چگونه کمک میکنند که تودههای قیامکننده مسیر رسیدن به آزادی سیاسی را طی کنند؟
تجربه و تحقیق چه میگویند؟
محققانی که در خصوص گذار از اقتدارگرایی تحقیق کردهاند به اجماع میگویند که جلب حمایت یا رضایت نظامیان برای این انتقال به دموکراسی ضروری است. به قول اشمیتر، نیروهای نظامی باید بخشی از «ائتلاف مخالفان» باشند؛ یا به طور ایجابی یا به طور سلبی. گیرمو اُدونل و فیلیپ اشمیتر قول مشهوری در این زمینه دارند که بسیار نقل شده: «هیچ گذاری نیست که ــ به طور مستقیم یا غیرمستقیم ــ از شکافی جدی در خود حکومت اقتدارگرا شروع نشده باشد؛ شکافی که اصولاً در امتداد کشمکشهایی رخ میدهد که میان تندروها و میانهروهای حکومت پیش میآید.»
به اعتقاد این محققان، همین شکافها هستند که معمولاً باعث آغاز اعتراضات عمدهی مردمی میشوند. بعد، با آغاز اعتراضات، تندروها بحران را جدی نمیگیرند و فکر میکنند ساختار سیاسی موجود، نهایتاً با تشدید سرکوب، برای گذر از بحران کافی است و دلیلی برای تغییرات ساختاری وجود ندارد. در مقابل، میانهروها فکر میکنند بدون اصلاحات سیاسی حکومت آسیب جدی خواهد دید. امکان دارد چنین میانهروهایی در میان صفوف ارتش هم باشند و همینها بتواند در نهایت به گشایش سیاسی کمک کنند.
الگوی اُدونل و اشمیتر که بین تندروها و میانهروها تمایز میگذارد، معمولاً میانهروهای بدنهی سیاسی را مایل به گشایش در اقتدارگرایی و میانهروهای نظامی را بیمیل به سرکوب و بیمناک از دورشدن نیروی نظامی از مردم در نظر میگیرد.
ترنس لی به این نتیجه رسیده است که این محققان در برآورد اینکه چرا بخشی از نیروهای نظامی، یعنی همان بهاصطلاح میانهروها، از حکومت اقتدارگرا فاصله میگیرند، بیش از حد روی حسنِ نیتشان حساب میکنند. در عوض، ترنس لی میخواهد بگوید که «میانهروها به این دلیل حامی گذار از اقتدارگرایی میشوند که میخواهند در درون نیروی نظامی، یا در دوران بعد از اقتدارگرایی، امتیازات سیاسی به دست آورند.» معنای این حرف آن نیست که افسران میانهرو شخصاً اعتقادی به گشایش سیاسی ندارند، بلکه همانطور که بروس فارکائو میگوید، فارغ از اعتقاداتشان، انگیزهی اصلی این نیروها مبتنی بر وعدههای سیاسی و اقتصادی است که در خصوص آیندهی بعد از اقتدارگرایی میگیرند.
اما محققان بر سر اینکه چرا و چگونه در حکومتهای اقتدارگرا شکاف میافتد نظر واحدی ندارند؛ طیفی از عوامل همچون مرگ رهبر، بحران اقتصادی، وقایع بینالمللی، اعتصابات و اعتراضات داخلی از علل چنین شکافهایی شمرده شدهاند. آدام پرورسکی میگوید همهی این وقایع به این دلیل مهم هستند که احتمال گذار به گشایش سیاسی را افزایش میدهند. ترنس لی نشان میدهد که شکافافتادن در حکومتهای اقتدارگرا اغلب نتیجهی سیاست رهبران اقتدارگراست؛ خصوصاً سیاست «تفرقه بینداز و حکومت کن» که برای مهار نیروهای نظامی به کار میبندند.
یکی دیگر از ضعفهای متونی که به این موضوع پرداختهاند، و ترنس لی به آن اشاره میکند، این است که بهدرستی نمیفهمند چگونه میانهروهای درون نیروهای نظامی بخشی از «ائتلاف مخالفان» میشوند. برخی از محققان مانند میرون وینر میگویند که گذار از اقتدارگرایی وقتی محتمل میشود که بخشی از مخالفان داخلی بتوانند افسران میانهرو را به جانب خود جلب کنند، اما نمیگویند که توافق میان مخالفان و نظامیان چگونه ممکن است رخ دهد. نویسندهی ما سعی میکند توضیحی در این مورد بدهد.
باید یادآور شد که ترنس لی فقط به آن نوع گذارها از اقتدارگرایی میپردازد که متعاقب اعتراضهای مردمی وسیع اتفاق میافتند. تمرکز او بر روند فروپاشی حکومت اقتدارگراست، و انواع دیگر گذار سیاسی را مد نظر ندارد. فروپاشی حکومتهای اقتدارگرا، چنان که محققان دیگر نیز بر اساس تجارب تاریخی در پی توصیفش برآمدهاند، اغلب با دورهای از گشایش سیاسی آغاز میشود که در آن شکافهای درون حکومت آشکار میشود؛ شکافهایی که معمولاً بین تندروها و میانهروها میافتد. باید توجه داشت که گذار از نظامهای اقتدارگرا همواره به دموکراسی نیست، بلکه میتواند به نوع دیگری از اقتدارگرایی نیز باشد.
فیلیپین و اندونزی
چه در زمان حکومت فردیناند مارکوس و چه در زمان سوهارتو، وقتی قیام مردمی رخ داد، اکثر تحلیلگران میگفتند که ارتش دست به سرکوب شدید خواهد زد. ارتشهای فیلیپین و اندونزی رابطهی نزدیکی با حکومت اقتدارگرای خود داشتند و ایجاد و نگهداری خود را مدیون همین حکومتها بودند. علاوه بر این، هم مارکوس و هم سوهارتو بر نیروهای نظامی خود تقریباً تسلط مطلق داشتند و پیش از سقوط در همهی مناصب حساس افراد وفادار به خود را گمارده بودند. در همان سال ۱۹۹۸ که سوهارتو سقوط کرد، برخی از تحلیلگران نوشتند که «سوهارتو در اوج اقتدار سیاسی خود است» و احتمال بسیار اندکی دارد که با آن نوع جنبشهای مردمی وسیعی روبهرو شود که «دیگر حکومتهای اقتدارگرا همچون حکومت فیلیپین یا کرهی جنوبی را ساقط کرد.» و در همان فیلیپین هم مارکوسِ بیمار چند روز قبل از آغاز «انقلاب قدرت مردم» توانست کودتایی را خنثی کند. اما چیز مهمتری وجود داشت که از دیدهی تحلیلگران پنهان بود.
کشمکش درون نیروی نظامی و گذار از حکومت اقتدارگرا
لی در تحلیلش نشان میدهد که نزاع در نیروهای نظامی در سطوح مختلفی ممکن است رخ دهد. نخست بین فرماندهان عالیرتبه؛ مانند فرماندهان ستادی و فرماندهان نیروها. سپس این نزاعها ممکن است به سرپیچیهای گستردهای در بین ردههای پایینتر زنجیرهی فرمانبرداری منجر شود که نهایتاً به حمایتنکردن ارتش از حکومت اقتدارگرا بینجامد. او در بخشهایی از مقالهاش به تفصیل به سابقهی کشمکش قدرت میان ژنرال فیدل راموس و ژنرال فابین وِر در فیلیپین، و ژنرال ویرانتو و ژنرال پرابوو سوبیانتو در اندونزی میپردازد و نشان میدهد که در هر مورد چگونه با شروع اعتراضات جدی مردمی، این شقاقها به جهتگیری سیاسی متفاوت هر کدام انجامید.
ترنس لی به بررسی روابط حکومتهای اقتدارگرا در دوران منتهی به سقوطشان با نظامیان میپردازد. حکومتهای اقتدارگرا معمولاً برای مطمئنماندن از فرمانبرداری نظامیان از راهبرد «تفرقه بینداز و حکومت کن» در بین افسران ارشد استفاده میکنند. وجود رقابت شدید در سطوح مختلف و خصوصاً سطوح بالای نیروهای مسلح حکومت را مطمئن میکند که هیچ دستهای از میان آنها توان بهزیرکشیدن حکومت را نخواهد داشت. اما استفاده از این راهبرد ممکن است به نزاعهای جدی در میان فرماندهان ارشد بینجامد. فرماندهان ارتش که به تحریک حاکم اقتدارگرا وارد رقابت برای ارتقا شدهاند ممکن است برای اینکه راهی برای رسیدن به مقاصد خود بیابند دامنهی پیوندهایشان را از درون ارتش به حلقههای سیاسی درون جامعه و نخبگان قدرت بگسترند تا با کسب چنین نفوذی، از راههای دیگر به آنچه میخواهند نزدیک شوند. بهاینترتیب، ممکن است راهبرد «تفرقه بینداز و حکومت کن»، در کوتاهمدت راهبرد بازدارندهی خوبی باشد، اما در بلندمدت میتواند شرایطی را به وجود آورد که در آن فرماندهان ارشد به جای آنکه به فکر حفظ حاکم اقتدارگرا باشند، به دنبال موقعیت حذف رقیبان خود باشند.
نکتهی مهم دیگر اینکه، راهانداختن بازی رقابت میان فرماندهان ارشد برای ایجاد تفرقه و مهار آنها پیامدی ناگزیر دارد: برخی در این رقابتها بازنده خواهند شد. این بازندگان همان کسانی هستند که احتمال دارد در بزنگاه قیام مردمی با سرخوردگی از حاکم اقتدارگرا و با ارزیابی اینکه در فرمانروایی او دیگر جای پیشرفتی نخواهند داشت به مخالفان حکومت نزدیک شوند. برای مخالفان نیز نزدیکشدن به این بازندهها آسانتر است و فایدههای مهمی هم ممکن است داشته باشد.
اما نظامیان بهحاشیهراندهشده، چون به حاشیه رانده شدهاند، ممکن است منابع لازم را برای مقابله با دیکتاتور نداشته باشند و اگر بخواهند شورش موفقی داشته باشند، باید توان لازم را هم در برابر بخشهای وفادار به حکومت به دست آورند. بهاینترتیب، این بازندههای جنگ قدرت در درون ارتش فقط وقتی به مقابله با حاکم اقتدارگرا رو میآورند که بتوانند حمایت قدرتهای خارجی، که اهرمی برای فشارآوردن به کشورشان را دارند، جلب کنند و با گروهها و سازمانهای سیاسی و مدنی جدی در داخل ائتلاف کنند: مانند ائتلافی که راموس در فیلیپین با گروههای سازماندهندهی تظاهرات، بازرگانان و کلیسای کاتولیک داشت، یا ائتلافی که ویرانتو در اندونزی با جنبش دانشجویی اندونزی برقرار کرد.
این جلب حمایت و ائتلاف برای این گروه از نظامیان به سه دلیل مهم است: اول اینکه، ائتلاف با مخالفان داخلی، خصوصاً اگر گروه بزرگی باشند، میتواند برای این نظامیان در برابر نظامیان دیگر حفاظی ایجاد کند (همانطور که کلیسای کاتولیک فیلیپین با اعلام جدایی راموسِ پروتستان از مارکوس فوراً از مؤمنانش خواست به اطراف پادگانهایی بروند که در معرض حملهی نظامیان وفادار به مارکوس بودند)؛ دوم اینکه، اگر حکومت اقتدارگرا و نیروهای فرمانبردارش دست به سرکوب جدی مخالفان بزنند، این نظامیان میتوانند از حامیان خارجی حکومت که نظرشان را جلب کردهاند بخواهند که حمایتهایشان را از حکومت و نظامیان وفادار به حکومت قطع کنند؛ و سوم اینکه، بهاینترتیب، هم به جنبش کمک میکنند و هم موقعیت خود را در برابر رقبایشان تقویت کردهاند، و اگر این قطع حمایتها جدی باشد، این بار وفاداران به نظام در جناح بازنده قرار میگیرند، و به دلایل شخصی هم که شده به تغییر موضع سیاسیشان مایل میشوند. بهاینترتیب، حمایتی که جناح بازندهی ارتش میتواند جلب کند میتواند آغازگر شکافهای عمیقتر و تعیینکنندهتری در داخل ارتش باشد.
وقوع اعتراضات مردمی گسترده علیه حکومت اقتدارگرا موقعیتی است که در آن افسران نظامی بهحاشیهراندهشده، مخالفان داخلی، و کشورهای خارجی سعی میکنند هر یک بهرهی خود را ببرند. وقوع تظاهرات گستردهی مردمی به نیروهای نظامی پیغام میدهد که حکومت ممکن است متزلزل شود و آنها باید به فکر محافظت از خودشان باشند. ممکن است نظامیان وفادار هم به این نتیجه برسند که بهتر است جهت عوض کنند و کنار بازندهها و مخالفان داخلی قرار بگیرند، چون در غیر این صورت ممکن است با موج تغییر سیاسی روبیده شوند.
برای مخالفان داخلی نیز ائتلاف با نظامیان بازنده میتواند مفید باشد، چون بهاینترتیب احتمال دسترسی به نیروهایی در داخل نظام و دستیابی به تغییری کمتلفاتتر را بالاتر میبرد. و در نتیجهی تماسهایی که میان بخشهای ناراضی ارتش و سازمانهای مستقل سیاسی درون جامعهی مدنی برقرار میشود، دو طرف ممکن است به توافقاتی برسند. دولتهای خارجی نیز ممکن است به این نتیجه برسند که ائتلاف با بازندههای داخل ارتش راه قابل تحققتری برای رسیدن به اهداف سیاست خارجیشان است.
توافق بازندهها با مخالفان داخلی
بهاینترتیب، روند رسیدن به چنین توافقی، حاصل تعامل میان جناحهایی از نیروهای مسلح با سازمانهای مستقل در جامعهی مدنی است. اعتراضات مردمی به بازندههای درون نیروهای مسلح نشان میدهد که ممکن است بتوانند به توافقی با مخالفان برسند؛ شکافهای مشهود در نیروهای مسلح به جامعهی مدنی نشان میدهد که احتمالاً فضایی برای فعالیت سیاسی سازمانهای مستقل گشوده شده است.
اگر پیمانی میان بازندههای درون نیروهای مسلح و مخالفان سیاسی بسته شود، قاعدتاً باید بتوانیم این موارد را مشاهده کنیم: اول اینکه باید منافع مشترکی برای پیمانبستن در میان باشد؛ میان افسران نظامی و مخالفان داخلی باید ملاقاتهایی صورت گیرد؛ دو طرف باید بیانیههای مشترکی صادر کنند یا اقدامهای هماهنگی صورت دهند که پیوند و توافق و مصالحهی دو طرف را تضمین کند. همزمان ممکن است دولتهای خارجی حامی حکومت به رهبران اقتدارگرا فشار آورند که از مقام خود کناره گیرند.
ترنس لی با بررسی مرحلهبهمرحلهی تحولات منجر به کناررفتن دیکتاتورهای فیلیپین و اندونزی شواهد تأیید الگوی بالا را فراهم میکند. لی نشان میدهد که در هر دوی این کشورها، با وجود تفاوتهایشان، چگونه کشمکشها بر سر قدرت در ردههای بالای نیروهای مسلح زمینه را فراهم کرد تا با وقوع اعتراضات مردمی، مخالفان سیاسی در جامعهی مدنی و جناحهای بازنده ولی قدرتمند در ارتش به هم جلب شوند و در برابر حاکم اقتدارگرا بایستند. او همچنین با بررسی مختصرتر چند رویارویی مردمی با نظامهای اقتدارگرا در اعتراضات میدان تیان آن من چین (۱۹۸۹) و قیام گوانگ جو در کرهی جنوبی (۱۹۸۰) نشان میدهد که چگونه در این موارد که ارتش منسجم ماند، سرکوب پیش رفت و قیام ناکام شد.