تاریخ انتشار: 
1402/04/10

زنان پیشگام مخالف حجاب؛ مبارزه برای بازپس‌گیریِ صدا و چهره‌ی زنانه

نزهت بادی

تصویر اول از سمت چپ منسوب به طاهره است

وقتی از زنان پیشگام علیه حجاب سخن می‌گوییم، قدم در دورانی می‌گذاریم که زنان جز برای تماشای تعزیه و شرکت در مراسم روضه‌خوانی، حق حضور در فضاهای عمومی را نداشتند، باید با چادر و روبنده در خیابان ظاهر می‌شدند، از کلون زنانه برای دق‌الباب استفاده می‌کردند و از حق سوادآموزی محروم بودند، مگر در حد قرائت قرآن. سنت پردهنشینیِ زنان در اندرونیها و پستوهای خانه و پنهان کردن آنان پشت حجاب، فقط راهی برای پوشاندن بدن زنان از نگاه مردان نبود، بلکه بستری برای نامرئی و خاموش کردن زنان نیز به شمار می‌رفت. زنان با آن چادرهای سیاه و روبنده‌های سفیدِ یک‌شکل، از هویت و نام‌ونشان تهی می‌شدند و به صورت توده‌ی جمعی همسانی درمی‌آمدند و طوری در جامعه حاضر می‌شدند که توجهی را به خود جلب نکنند و به چشم نیایند. گویی اصلاً وجود نداشتند.

بنابراین، می‌توان عصیان زنانِ پیشگام علیه حجاب را مبارزه‌ای برای بازپس‌گیریِ چهره و صدایشان تلقی کرد. زنی که باید به حکم سنت و شرع مخفی و پنهان بماند، با برداشتن حجابش از اندرونی بیرون می‌آید و دیدنی و شنیدنی می‌شود. هرچند با پایانی غم‌انگیز در سرگذشت این زنان مواجه‌ایم اما انقلاب فردیِ جسورانه‌ی آ‌ن‌ها، مسیر را برای زنان پس از خود هموار کرد. آنچه امروز به‌عنوان میراث جنبش زنان به ما رسیده، حاصل مقاومتِ زنانی است که به‌رغم تهدید، زندان، تبعید و قتل از مبارزه برای آزادی دست نکشیدند. این زنان را می‌کُشند و سنگِ مزارشان را تخریب می‌کنند تا نام و نشانی از آن‌ها باقی نماند اما جسارتشان به زنان نسل‌های بعد انتقال می‌یابد و هزاران زن با برداشتن حجاب، آتش زدن روسری‌ و رقصیدن با موهای رها، به کالبدی برای نام‌های حذف‌شده و ممنوعه‌ی زنانِ پیشگام بدل می‌شوند و «زن، زندگی، آزادی» را فریاد می‌زنند.

 

طاهره قرةالعین، آغازگر جنبش زنان

طاهره قرةالعین نخستین زنی است که حجاب را از سر برمی‌دارد. نام اصلی‌اش فاطمه برغانی قزوینی، و دختر ملاصالح برغانی و عروس ملاتقی برغانی است و در خانواده‌ای از علما و مجتهدان دینی به دنیا می‌آید اما حاضر نمی‌شود که مقلد و دنباله‌رو پدر، پدرشوهر، شوهر و مردان خانواده باشد. زبان به نقد عقیده‌ی آنان می‌گشاید، از اعتقاد تازه‌اش به بابیه سخن می‌گوید، از شوهرش که به اجبار با او ازدواج کرده، جدا می‌شود، اشعار عاشقانه می‌سراید، با مردان به بحث و مناظره می‌نشیند و روبنده را کنار می‌گذارد. فرزانه میلانی آغاز جنبش زنان را از بدشت می‌داند، همان جایی که طاهره قرةالعین در سال ۱۲۲۶ در گردهماییِ جنبش بابیه حجاب برمی‌دارد و در جمع مردان سخنرانی می‌کند. او همواره سرگرم تلاش برای مرئی کردن زنانِ محکوم به پستونشینی است. ابتدا از پشتِ پرده‌ی خانه‌اش با مردان مناظره می‌کند، سپس با چادر و روبنده به سخنرانی می‌پردازد و سرانجام روبنده از رخ برمی‌دارد. اعتقادات، اشعار، نامه‌ها، سخنرانی‌ها و کشف حجابش سبب می‌شود که از سوی پدرشوهرش که امام جمعه‌ی قزوین است، محکوم به ارتداد شود، از طرف خانواده‌ طرد شود، تحت تعقیب قرار بگیرد، سال‌ها آواره‌ی شهرهای مختلف شود، به حبس خانگی بیفتد و سرانجام به قتل برسد.

او را پس از دستگیری در بالاخانه‌ی منزل محمدخان کلانتر، رئیس نظمیه‌ی تهران، زندانی می‌کنند و دو تن از مجتهدان نامدار طی هفت جلسه به بازجویی و تفتیش عقاید او مشغول می‌شوند و می‌کوشند تا او را از عقیده‌اش بازگردانند. ناصرالدین شاه، که شیفته‌ی او می‌شود، از او می‌خواهد تا توبه کند و به عقد وی درآید اما طاهره نمی‌پذیرد. در نهایت، مجتهدان حکم فساد فی‌الارض برای او صادر می‌کنند و درباریان که نگران بودند ناصرالدین شاه تحت تأثیر طاهره قرار بگیرد، اجرای حکم را جلو می‌اندازند. طاهره فقط ۳۵ سال دارد که در یک نیمه‌شب تابستانی، مخفیانه به سراغش می‌روند، چادری را که از سر برداشته بود، دور گردنش می‌پیچند، او را خفه می‌کنند، جنازه‌اش را در چاه باغ ایلخانی می‌اندازند و روی آن را با سنگ‌ می‌پوشانند. به تعبیر فرزانه میلانی، «خفه کردن فقط به قتل رساندن و نفَس کسی را بند آوردن نیست، بلکه به خاموش کردن صدای کسی نیز اطلاق می‌شود.» او را می‌کُشند تا صدای بلندش را برای همیشه خفه و خاموش کنند اما نامش همچون شعر «کوچه به کوچه، کو به کو» در همه‌جا می‌پیچد و به‌عنوان نخستین زنِ مخالف حجاب در جنبش آزادی‌خواهیِ زنان بلندآوازه می‌شود.

 

تاج‌السلطنه، آزادیخواه در حرمسرای سلطانی

موسی‌خان نی داوود تعریف می‌کند که «یک بار وسط میدان شهر در حال اجرای برنامه بودیم که مردم شروع به سنگسارِ قمر کردند. ما مردها که عقب ایستاده بودیم، مثل بید می‌لرزیدیم اما قمر جلو ایستاده بود و می‌خواند.»

زهرا خانم تاج‌السلطنه، شاهزاده خانم قاجاری و دختر ناصرالدین شاه، یکی دیگر از زنان پیشگامی است که افکاری جلوتر از زمانه‌ی خود دارد و در دست‌نوشته‌هایی که از او باقی مانده، به موضوعاتی همچون حق تحصیل و کار زنان، برابری در ازدواج و حق انتخاب همسر و آزادی پوشش و رهایی از حجاب می‌پردازد. او که در ۹ سالگی مجبور به ازدواج می‌شود، لحظه‌ی ازدواجش را روز شوم و ساعت نحسی می‌نامد که آزادی را برای تمام عمر از وی سلب می‌کند. او در اعتراض به ازدواج اجباریِ دختران و نابرابری میان زن و مرد می‌گوید که اگر زنان روی‌بسته و در حجاب نبودند و در اندرونی‌ها حبس نمی‌شدند و امکان ارتباط آزاد با مردان را داشتند، می‌توانستند خودشان همسرشان را انتخاب کنند. او همچنین یکی از مدافعان مشروطه و از منتقدان نظام سلطنتی به حساب می‌آید و اعتراضات شدیدی را علیه پدرش، ناصرالدین شاه، و برادرش، مظفرالدین شاه، مطرح می‌کند. او مهم‌ترین تکلیف زنان ایرانی در انقلاب مشروطه را استرداد حقوق خود و کمک کردن به مردها مانند زنان اروپایی، پاکی و عفت، وطن‌دوستی، خدمت به هم‌نوع، طرد کردن تنبلی و خانه‌نشینی و برداشتن حجاب می‌داند.

علاقه‌ی زیاد او به سفر به اروپا و آشنایی با وضعیت زنان متجدد باعث می‌شود که جواهرات سلطنتیِ خود را بفروشد تا با آن خرج سفر را تأمین کند اما از سوی شوهر و خانواده‌اش از این کار منع می‌شود. با وجود این، یادگیری زبان فرانسه، مطالعه‌ی نوشته‌های زنان اروپایی درباره‌ی حقوق زنان و عضویت در «انجمن حریت زنان»، به مدیریت صدیقه دولت‌آبادی، سبب می‌شود که به شناخت تازه‌ای از وضعیت زنان در ایران دست یابد. اولین اقدام او بعد از این آگاهی، آزادی از بند حجاب است. همان‌طور که خودش می‌گوید «اولین کاری که کردم، تغییر لباس دادم. لباس فرنگی و سر برهنه. درحالی‌که هنوز در ایران زن‌ها لباس فرم را داشتند.» او در خاطراتش عامل خرابیِ مملکت و بداخلاقی و بی‌عفتی و عدم پیشرفتِ تمام کارها را حجاب زن می‌داند و می‌نویسد «هزارها مفاسد اخلاقیه از همین روی‌بستن زن‌ها در این مملکت سر داده شده است.» او از حجاب به‌عنوان منشأ انقیاد و سرکوب زنان نام می‌برد و پوشش زنان را به چادر سیاه و کفن سفید محدود می‌داند و می‌گوید: «زندگانی زن‌های ایران از دو چیز ترکیب شده: یکی سیاه و دیگری سفید. در موقع بیرون آمدن و گردش کردن هیاکل موحش سیاه عزا و در موقع مرگ هیاکل سفید. من که یکی از همین زن‌های بدبخت هستم، آن کفن سفید را ترجیح به آن هیکل موحش عزا می‌دهم و همیشه پوشش آن ملبوس را انکار دارم.» هرچند عصیان او علیه شرع و سنت و سلطنت به طلاق و تنهایی و طردشدگی می‌انجامد اما از تصویر رایج شاهزاده خانم قاجاری با ابروهای پیوسته، سبیل‌های پشت لب، شلیته‌های پرچین و چارقدهای زیر گلو سنجاق‌زده فراتر می‌رود و شمایل یک زن آزادی‌خواه در حرمسرای سلطانی را از خود به جا می‌گذارد.

 

قمرالملوک وزیری، عصیان علیه صدای ممنوعه‌ی زن

قمرالملوک وزیری بزرگ‌ترین و پرآوازه‌ترین خواننده‌ی زن آوازهای سنتیِ ایران است. او در دورانی شروع به آوازخوانی می‌کند که عرصه‌ی موسیقی در انحصار مردان است و زنان حتی از حق حضور در مدارس موسیقی و شرکت در کنسرت‌ها نیز محروم‌اند. همان‌طور که محمود خوشنام می‌گوید، «موسیقی را مردان می‌ساختند، می‌نواختند و می‌خواندند. مخاطبان این موسیقی مردانه نیز مردان بودند.» اما اهمیت او فقط مدیون پیشتازی در عرصه‌ی موسیقی نیست، بلکه پیشگامی در کشف حجاب نیز از او شمایل مهمی در جنبش آزادی‌خواهیِ زنان ترسیم می‌کند. حضور بی‌حجابِ وی در شرایطی اتفاق می‌افتد که زنانِ بی‌چادر در خیابان‌ها دستگیر می‌شوند. او نخستین زن خواننده‌ای است که در سال ۱۳۰۶ در گراند هتل بدون حجاب روی صحنه می‌رود و آواز می‌خواند. خودش تعریف می‌کند که «یک زن ضعیف بدون داشتن پشتیبان می‌بایست خلاف معتقدات مردم عرض‌اندام کند و بی‌حجاب در صحنه حاضر شود. تصمیم گرفتم با وجود مخالفت‌ها این کار را بکنم و پیه کشته شدن را هم به تنِ خود بمالم.» در گزارشی که پیرامون آن شب در مجله‌ی خواندنیها منتشر شده، می‌خوانیم که «شبی که می‌خواست با سرِ باز جلوی مردم بخواند، عده‌ای قصد کشتن او را داشتند. تهران، تهران امروز نبود. خاموشیِ وهم‌آورِ تعصب بر همه سایه انداخته بود.»

صدها نفر برای شنیدن صدای قمرالملوک جلوی گراندهتل صف می‌کشند و قمرالملوک از اشتیاق و خوشحالی در آن شب تعریف می‌کند و می‌گوید: «روی پاهایم بند نبودم. انگار پر درآورده بودم اما همین که راننده در را وا کرد تا سوار شوم، چند مأمور گردن‌کلفت اومدند سراغم و من را بردند نظمیه. توی دلم گفتم نترس زن! گیرم که اعدامت می‌کنند. مهم نیست. چون بالأخره کار خودت را کردی.» هرچند کار قمرالملوک به نظمیه می‌کشد و مجبور به تعهد دادن می‌شود و مدت‌ها پیام‌های تهدیدآمیز دریافت می‌کند اما همچنان گاه و بی‌گاه بی‌حجاب در نمایش‌ها و کنسرت‌ها شرکت می‌کند و خودش می‌گوید: «حدس می‌زنم از همان موقع فکر برداشتن حجاب در شُرف تکوین بود.» موسیخان نی داوود تعریف میکند که «یک بار وسط میدان شهر در حال اجرای برنامه بودیم که مردم شروع به سنگسارِ قمر کردند. ما مردها که عقب ایستاده بودیم، مثل بید میلرزیدیم اما قمر جلو ایستاده بود و میخواند.» وقتی قمرالملوک از دنیا می‌رود، به گفته‌ی دخترخوانده‌اش زبیده جهانگیری، مساجد پیکر او را نمی‌پذیرند و از ورود او به گورستان ظهیرالدوله نیز جلوگیری می‌کنند چون یک خواننده‌ی زن بی‌حجاب بوده است. اما سال‌ها بعد مزارش به میعادگاه زنان جسوری بدل می‌شود که از قمرالملوک وزیری عصیان علیه صدای ممنوعه‌ی زن را ‌آموخته‌اند.

 

صدیقه دولت‌آبادی، زبانِ به ‌کام ‌نکشیده‌ی زنان

صدیقه دولت‌آبادی در وصیت‌نامه‌اش می‌نویسد که «مرا از محل کانون بانوان به آرامگاه ابدی‌ام ببرید و در مراسم تشیع جنازه‌ام حتی یک زنِ باحجاب شرکت نکند.»

صدیقه دولت‌آبادی از فعالان انقلاب مشروطه و جنبش زنان در ایران است که با راه‌اندازیِ انجمن‌های زنان، تأسیس مدارس دختران و انتشار مجلات برای زنان، نقش مهمی در آگاهی‌بخشی و آزادی زنان دارد. او اولین زن ایرانیِ بعد از مشروطه است که ده سال پیش از کشف حجاب در ایران، روسری و چادر از سر برمی‌دارد و بی‌حجاب در اماکن عمومی ظاهر می‌شود. او که یکی از زنان روزنامه‌نگارِ پیشگام نیز به شمار می‌رود، در نشریه‌ی زبان زنان مطالب بسیاری در نقد حجاب زنان می‌نویسد و آتش خشم روحانیون و اقشار مذهبی را برمی‌انگیزد. برادر صدیقه که از مجتهدان بانفوذ شهر است، از او می‌خواهد که نشریه‌اش را تعطیل کند. برادرش خطاب به او می‌نویسد: «من رئیس جامعه‌ی علمای اصفهان هستم. امروز در جمع خودمان نشستی درباره‌ی مسئله‌ی شما و روزنامه‌تان داشتیم. ما درباره‌ی مقاله‌ی زنان محجبه بحث و گفت‌وگو کردیم و تصمیم گرفتیم که انتشار روزنامه متوقف شود. چون روزنامه‌ای زن‌گراست و آشکارا به نام زنان منتشر می‌شود. اگر این تصمیم علما مورد موافقت شما قرار نگیرد، ما به دفتر روزنامه می‌رویم و همه‌ی وسایل آن‌جا را می‌شکنیم.» صدیقه دولت‌آبادی تسلیم نمی‌شود و مخالفان مرتجع و متعصب نشریاتش را در خیابان‌ها آتش می‌زنند، به خانه و محل کارش حمله می‌کنند، «کانون بانوان» را آتش می‌زنند و بسیاری از دست‌نوشته‌ها، نمایشنامه‌ها و کتاب‌هایش را می‌سوزانند و در پی قتل وی برمی‌آیند.

او علاوه بر روزنامه‌نگاری و فعالیت سیاسی، در جنبش مبارزه با حجاب هم نقش مهمی ایفا می‌کند و به‌عنوان سرپرست «کانون بانوان» به فراهم کردن زمینه‌های فرهنگیِ رفع حجاب کمک می‌کند. او در یکی از سخنرانی‌های مهمش در «کانون بانوان» می‌گوید که حتی به قیمت جانِ خود، اجازه نمی‌دهد که مردان با کر و کور کردن مادر و خواهر و زن و دخترشان دست به جنایتی عظیم بزنند و چادر بی‌عصمتی را بر سر زنان کنند. او به‌رغم تهدید مرگ در جریان کشف حجاب، می‌گوید که «در موقع چادربرداری در قم نیز بعد از قضایای خراسان در قبرستان در مقابل حرم حضرت معصومه بالای کرسی ایستادم و زنان را به وظیفه‌ی خودشان آشنا کردم.»

صدیقه دولتآبادی در وصیتنامهاش مینویسد که «مرا از محل کانون بانوان به آرامگاه ابدیام ببرید و در مراسم تشیع جنازهام حتی یک زنِ باحجاب شرکت نکند.» مقبره‌ی او پس از انقلاب اسلامی بارها توسط نیروهای جمهوری اسلامی تخریب و ویران شده است اما بسیاری از دختران و زنان مخالف حجاب نشان داده‌اند که راه صدیقه دولت‌آبادی ادامه دارد.

 

فرخ‌رو پارسا، نامدار همچون مادر

فرخ‌رو پارسا دختر فخر‌آفاق پارسا است، یکی از زنان روزنامه‌نگارِ پیشگام و از اعضای «جمعیت نسوان وطن‌خواه» که نشریه‌ی جهان زنان را در مشهد منتشر می‌کند، حجاب را سد راه ترقیِ زنان می‌داند، از برابریِ زن و مرد سخن می‌گوید و برای حق رأی زنان مبارزه می‌کند. مادر فرخ‌رو پارسا در سال ۱۲۹۳ در روز تاج‌گذاریِ احمدشاه قاجار برای نخستین بار چادر از سر برمی‌دارد و با همسرِ خود سوار درشکه می‌شود و به تئاتر می‌رود. سرمقاله‌ی او پیرامون کشف حجاب، خشم حسن مدرس را برمی‌انگیزد و او نامه‌ای در اعتراض به فرخ‌آفاق پارسا می‌نویسد و وی را ضد‌دین می‌خواند. فرخ‌آفاق پارسا به ارتداد محکوم می‌شود و عده‌ای به خانه‌اش حمله می‌کنند تا او را به قتل برسانند. هرچند وی جان سالم به در می‌برد، اما امتیاز نشریه‌اش را لغو می‌کنند و او را که باردار است، به اراک تبعید می‌کنند. فرخ‌رو پارسا در دوران تبعید مادرش به دنیا می‌آید و همان مسیر آزادی‌خواهیِ مادر را ادامه می‌دهد. فرخ‌رو پارسا به عضویت هیئت‌رئیسه‌ی «شورای همکاریِ جمعیت‌های بانوان ایران» درمی‌آید، اولین مدیر کل زن در دانشگاه ملی ایران می‌شود و به‌عنوان نخستین وزیر زن، مسئولیت وزارت آموزش و پرورش را در دولت هویدا بر عهده می‌گیرد.

فرخ‌رو چادر را مانع ترقی و پیشرفت زن ایرانی می‌داند. او با مشاهده‌ی رواج مجدد چادر در اواخر دهه‌ی چهل و اوایل دهه‌ی پنجاه با حسرت می‌گوید: «سی و پنج سال پس از کشف حجاب، چادر و چاقچور و روبگیری بازگشت کرده بود و این حقیقت تلخی بود و وقتی مایه‌ی تأسفِ بیشتر می‌شد که هزاران دخترِ چادر‌به‌سر را در دبیرستان‌ها و حتی دبستان‌ها می‌دیدیم.» او پوشیدن چادر در مدارس را ممنوع و اعلام می‌کند که دختران باید فقط با روپوش رسمی به مدرسه بروند. وقتی در دیدار با مدیران مدرسه‌ی «جامعه‌ی اسلامی» با هشتاد معلم و مدیر زنِ چادری روبه‌رو می‌شود، به آن‌ها می‌گوید که «اسلام هرگز نگفته است که زنان چادر سر کنند، باید خرافات ریشه‌کن شود.» همین سخن که در گزارش ساواک ثبت شده، به یکی از مدارک جمهوری اسلامی علیه او بدل می‌شود و در کنار انحلال کمیسیون رسیدگی به ارزش تحصیلیِ طلاب و راه‌اندازیِ مدارس مختلط در شهرستان‌ها، جرم او را در دادگاه‌ انقلاب اسلامی سنگین‌تر می‌کند. او را به اشاعه‌ی فساد و فحشا در فرهنگ مملکت، ترتیب دادن اردوگاه‌های مختلط، زیر پا گذاشتن اخلاق اسلامی و روابط نامشروع متهم می‌کنند. او این اتهامات را رد می‌کند و حاضر نمی‌شود که در جریان محاکمه‌ چادر سر کند و همچنان بر مواضعش می‌ایستد. او در آخرین دفاعش می‌گوید: «می‌دانم که زن هستم و برای همین، مورد تهمت‌های زشت قرار می‌گیرم.» سرانجام، در اردیبهشت ۱۳۵۹ او را اعدام می‌کنند. در کتاب خانم وزیر چنین می‌خوانیم:

هنوز مدت زمانی از خاک‌سپاری نگذشته بود و سنگ قبر بر سینه‌ی خاک جاخوش نکرده بود که بولدوزرها را آوردند و قبر را با خاک یکسان کردند. چندی بعد فرزندان او یاد مادر را فقط با ذکر کلمه‌ی «مادر» بر روی سنگ گرامی ‌داشتند. چند روز دیگر گذشت، باز هم بولدوزرها را آوردند و همه‌ی سنگ قبرها را خرد کردند و دیگر نه از مادر سنگ قبری بر جای ماند و نه از او نام و نشانی.

هرچند فرخ‌رو پارسا به سرنوشتی تلخ‌تر از فرخ‌آفاق پارسا دچار می‌شود اما نامش در کنار مادرش در جنبش مبارزات زنان ماندگار می‌شود.


منابع:

مهدخت صنعتی و افسانه نجم‌آبادی، صدیقه دولتآبادی: نامهها، نوشتهها و یادها، انتشارات: نگرش و نگارش زن، ۱۳۷۷

منصوره اتحادیه و سیروس سعدوندیان، خاطرات تاج‌السلطنه، نشر تاریخ ایران، ۱۳۶۲

منصوره پیرنیا، خانم وزیر: خاطرات و دست‌نوشته‌های فرخ‌رو پارسای، نشر مهر ایران، ۱۳۸۶

پرویز نیکنام، «قمرالملوک وزیری؛ بانوی اول موسیقی ایرانی»، آسو، ۱۴۰۱