اعتراضهای خیابانی و شکاف میان معترضان
wjs
۲۱ دی درست همان روزی که بیانیهی رسمی ستاد کل نیروهای مسلح ایران منتشر شد که در آن به شلیک پدافند هوایی سپاه پاسداران به هواپیمای مسافربری پرواز ۷۵۲ اوکراین و کشته شدن ۱۷۶ مسافر و خدمه پرواز اعتراف میکرد، جلوی در اصلی دو دانشگاهِ امیرکبیر و شریف جمع شدیم. دانشآموختگانی از این دو دانشگاه جان خود را در پرواز ۷۵۲ از دست داده بودند و قرار بود به یادشان شمع روشن کنیم. من در دل جمعیتی که لحظه به لحظه بیشتر میشد ایستاده بودم و در سکوت آدمهایی را تماشا میکردم که با بلندترین صدا علیه حکومت شعار میدادند، شعارهایی دربارهی ظالم بودنش، دروغگو بودنش، و جنایتهایش، شعارهایی که شخص اول مملکت را نشانه گرفته بود، فرماندهی کل قوا را. یک ساعت که گذشت، پلیس ضد شورش که تا قبل از آن فقط گوشهای از خیابان بیحرکت ایستاده بود شروع کرد به پراکندن جمعیت، با ضربات باتوم، پرتاب گاز اشکآور و پاشیدن آب به سمت معترضان.
من با ترس و دلهره از خانه بیرون آمده بودم، خیلیهای دیگر هم مثل من بودند، خاطرهی سرکوب خشونتبار معترضان آبانماه هنوز زنده بود، فکر میکردیم شاید ما هم دیگر به خانه برنگردیم. شاید خون ما هم در خیابان ریخته شود اما سرکوب شدیدی در کار نبود. روزهای بعد در تهران و چند شهر دیگر تجمعات به صورت پراکنده ادامه یافت و حضور نیروهای امنیتی و پلیس ضد شورش به جزئی ثابت از مبلمان شهری تبدیل شد. مأموریت داشتند هر تجمعی را بلافاصله از بین ببرند اما مشخص بود که در مقایسه با آبانماه، روادارتر شدهاند، با شلیک گاز اشکآور و ضربات باتوم معترضان را میپراکندند و اسلحهای اگر به کار میافتاد، تیر پلاستیکی و هوایی شلیک میکرد و پا و اعضای غیرحیاتی بدن را هدف قرار میداد. تا این لحظه خبری که حاکی از کشته شدن معترضی در اعتراضات خیابانی دیماه باشد، منتشر نشده است. اما اعتراضات آبانماه به کشته شدن صدها معترض، قطع یک هفتهای اینترنت در سراسر ایران، آتش زدن بانکها و مراکز اداری، دستگیری هزاران تن و اراذل و اوباش خواندن معترضان از سوی دولت و حکومت انجامید. از خود میپرسم از آبان تا دی چه چیز تغییر کرده است؟ وقتی دقیق میشوم میبینم که در اتفاقات این دو ماه سه رویهی متفاوت وجود دارد.
سرکوب تجمعات
اعتراضهای آبان یک روز بعد از اعلام افزایش قیمت بنزین شروع شد. تجمعات خودجوش در حاشیهی شهرهای بزرگ شکل گرفت. برای جمع شدن اعلام قبلی و هیچ سازماندهیای وجود نداشت. اینطور که میدیدیم خشم از گرانی بنزین و اعلام یکباره و بیمقدمهی آن محرک اصلی تجمعات بود. در روز اول، اخبار سرکوب گسترده به گوشمان رسید و بعد قطع سراسری اینترنت اتفاق افتاد. در بیخبری مطلق بودیم، فقط به خبرگزاریهای داخلی دسترسی داشتیم که اخبار را قطرهچکانی از صدها فیلتر رد میکردند و به ما میرساندند. مطمئن بودیم در خیابانهایی دور از ما اتفاقات هولناکی در حال رخ دادن است. بعد از هفت روز اینترنتِ خانهها وصل شد و فیلمها و تصاویر که بیرون آمدند خبر از سرکوب مرگبار اعتراضات دادند. بعد از یک هفته بیخبری دلیل قطع اینترنت را فهمیدیم: در غیاب رسانههای مستقل و شهروند-خبرنگاران، معترضان هدف گلوله قرار گرفته و کشته شده بودند. خشونتی بیسابقه در مقابل معترضان خیابانی اعمال شد. مسئولان امنیتی و نظامی افتخار میکردند که ظرف ۴۸ ساعت اتفاق را جمع کردهاند. کمکم تعداد کشتهها، زخمیها و دستگیرشدگان منتشر شد و این سؤال در بهت شکل گرفت که از این پس در نظام جمهوری اسلامی جواب اعتراض، کشته شدن است؟ برای پراکندن جمعیت معترض به باتوم و گاز اشکآور و حتی گلولهی پلاستیکی بسنده نشده و تیر واقعی برای کشتن شلیک شده است.
در مقابل، اعتراضات دیماه نشان از تغییر رویهی نیروهای امنیتی نسبت به اتفاقات آبان دارد. حضور نیروهای امنیتی در شهر چند برابر شده اما مشخصاً کشتاری وجود ندارد، جمعیت معترضان با گاز اشکآور و ماشین آبپاش و باتوم و تیر هوایی و شلیک به دست و پا پراکنده شدهاند. گویا نیروی ضد شورش با طیف دیگری از معترضان مواجه بودهاند و روش دیگری برای مقابله به کار گرفتهاند. اینترنت قطع نشده، جایی آتش نگرفته و کسی اراذل و اوباش نامیده نشده. چه چیز نسبت به دوماه پیش تغییر کرده است؟
ادبیات مقابله
خیلی از ما اتفاقات آبان را فقط نظاره کردیم، دلیلش هم بیخبری و خودجوش بودن اتفاقها بوده و هم این که در صحبت با آدمها متوجه میشدید که بهرغم همدلی با معترضان، گرانی بنزین چیزی نیست که به خاطرش به خیابان بروند. این خودجوش بودن خیلی مهم است و بیانگر وحدت درونی آدمهاست. برای چه خواستهای حاضرید به خیابان بروید؟ پاسخ به این پرسش فرضیهی طبقاتی بودن اعتراضها را پررنگ یا کمرنگ میکند. این فرضیه در سخنرانیها، اظهارنظرها و مصاحبههای سران نظام، مسئولان و طیفهای سیاسی آشکارتر میشود. علی شکوریراد، دبیر کل حزب اتحاد ملت، در مصاحبهای در واکنش به وقایع آبانماه بیپرده و بدون تعارف میگوید که اعتراضات اخیر موجب ریزش رأی اصلاحطلبان نشده است چون اعتراضها در حواشی شهرهای بزرگ و مناطقی که مردم برخورداری مالی کمتری دارند اتفاق افتاده، و در این مناطق هم کمتر کسی به اصلاحطلبان رأی میدهد.
رئیس جمهور در خلال وقایع آبانماه در هیئت دولت در حرفهایی بیسابقه زبان به تهدید معترضان باز میکند و به آنها هشدار میدهد که آنقدر سیستم نظارتی و دوربین هست که خودرو، پلاک آن و راننده مشخص شود و از قوهی قضائیه میخواهد که در این زمینه طبق قانون عمل کند.
رهبر معترضان را اراذل و اوباش میخواند و تعریف جدیدی از کلمهی مستضعف ارائه میدهد. او احتمالاً در واکنش به یادآورانی که جمهوری اسلامی را حکومت مستضعفین میدانند، مستضعفین را نه افراد فرودست و اقشار آسیبپذیر بلکه از منظر قرآن، ائمه و پیشوایان بالقوهی عالَم بشریت میداند و آب پاکی را روی دست همهی کسانی میریزد که رأفت و همدلی در قبال مستضعفین را از جمهوری اسلامی توقع دارند.
او به جای «اراذل و اوباش» خواندنِ معترضان دیماه آنها را «جوانانی احساساتی و فریبخورده» میداند، در حالی که هر دو گروه شعارهای تندی علیه شخص او و حکومت تحت فرمان او سردادهاند. به نظر میرسد همان گونه که بعضی سخنان برای «مصرف داخلی» و رضایت طرفداران ادا میشود، اینجا هم مخاطبانِ هر کدام از این سخنان متفاوت هستند و برای هر کدام ادبیات متفاوتی به کار گرفته میشود. اعتراض مستضعفان به پای اراذل و اوباش نوشته میشود و اعتراض به سپاه و حکومت برای ساقط کردن هواپیما به پای احساساتیگری و فریبخوردگی.
شبکههای اجتماعی
در شبکههای اجتماعی کاربران بسیاری را میبینم که نوع و میزان واکنشهایشان به این دو اتفاق متفاوت بوده است. با یکی همدلاند و در دیگری خود را جزئی از آن میدانند. احتمالاً آنها به این سؤال که چه چیز باعث میشود برای اعتراض به خیابان بیایید، جوابی متفاوت از معترضان آبانماه دادهاند. در مواجهه با قربانیان، مشخصاً همذاتپنداری عمیقتری با قربانیان سقوط هواپیما دارند تا صدها نفری که در اعتراضهای آبانماه کشته شدند. دیدهام برای بعضی خاطرهی قطع یکهفتهای اینترنت ماندگارتر از کشتار بوده است، چون مشخصاً روی زندگی خودشان اثر داشته است. خیلیها خود را در آن پرواز و با آن مسافران همسرنوشت میبینند. حکومت مسئولیت خطای انسانی در یکی را پذیرفته اما از پذیرش مسئولیت در قبال کشتن چندصدشهروند در خیابان شانه خالی کرده و آن را به پای «اراذل و اوباش» و گروهای معاند نوشته است. جز کلیگویی هنوز هیچ توضیحی دربارهی این سرکوبها داده نشده است. با این حال، هر روز کاربران بسیاری میپرسند که چرا هواپیمای مسافربری با موشک ساقط شده است؟ و در مقابل پرسشی که روزبهروز کمتعدادتر و کمرنگتر میشود چرایی کشتار آبانماه و سرکوب حداکثریِ معترضانی است که برای مشکلات اقتصادی به خیابانها آمدند. میتوانم به مشاهداتم اتکا کنم و بگویم معترضان آبان ماه در شبکههای اجتماعی نمایندگان کمتری داشتند تا صدایشان باشند و خواستار روشن شدن ابعاد سرکوب شوند. اهمیت همذاتپنداری برای همراهی با حقخواهی زمانی آشکارتر میشود که میبینیم حتی یک نفر از کشتهشدگان کرمان صورتی در شبکههای اجتماعی ندارد، نامی ندارد و بازماندهای ندارد و چرایی مرگ آنها کمتر محل پرسش است. باید به خود رجوع کنیم و بفهمیم که آیا به همان اندازه که با قربانیان هواپیما همذاتپنداری میکنیم خود را به جای کشتهشدگان آبانماه هم میگذاریم؟ این رجوع به خود، نسبت ما را با اعتراضها برای خودمان آشکارتر خواهد کرد.
وقتی این سه رویه را کنار هم میگذارم، وقتی به نوع و شدت سرکوبها نگاه میکنم، حرفهای مسئولان و فعالان علاقهمند به حضور در حلقهی قدرت را کنار هم میچینم و واکنش آدمها را در شبکههای اجتماعی میبینم، این نظر بیش از پیش برایم پررنگ میشود که مردمی که صدای بلندتری دارند، هم در نظر خودشان و هم در نظر حاکمان مردمتر از بقیه هستند، حتی برای حاکمی که نگاهی رعیتوار به مردم دارد، نه مردم در مقام شهروندانی که حقوقی دارند و باید به حقوقشان احترام گذاشته شود. حتی در چنین حکومتی هم اگر صدای بلندتری داشته باشی، با تو روادارترند، در برچسب زدن ملایمت بیشتری به خرج میدهند و حتی برای سرکوبت هم ملاحظات را در نظر میگیرند. در جامعه هم، حداقل همین جامعهای که میتوان در آن گشت و نگاهش کرد، شاید فرقی نکند که اتفاق چقدر مهیب است، آن اتفاقی مهیبتر نامیده میشود که آدمهای صدادار خود را جزئی از آن میدانند. شاید هم نباید فجایع را روی ترازو گذاشت و سبک و سنگین کرد، اما مشخصاً آن فاجعهای که در نظر ما سنگینتر است وقایع دیگر را از اصلیت میاندازد و اگر زمانی فاجعهای که ما خود را قربانی آن میپنداریم در بین نباشد، فجایع دیگر همچنان فرعی به حساب میآیند. نمونههای تاریخیاش در همین دوران معاصر فراواناند: کشتارها و اعدامهای دههی شصت، قلع و قمع بهائیان، شکنجه و آزار زندانیان گمنام، تبعیضهای مداوم مذهبی، قومیتی و جنسیتی.
دیدهام که بعضی از افراد برای همذاتپنداری عمیقترشان با فاجعهی ساقط کردن هواپیما توضیحی دارند، آن را تیر خلاص و قطرهی آخری که دریا را لبریز کند، میدانند. شاید همینطور باشد. اما به نظرم میآید که چند دهه سیاست حکومت در سترون کردن مردم و ایجاد شکافهای عمیق بین آنها موفق عمل کرده، شکاف طبقاتی، شکاف قومیتی، شکاف مذهبی و فرهنگی. سالهای متمادی رسانههای حکومتی به این شکاف دامن زدهاند و در برنامهها و فیلمها و سریالها گروهی مقابل گروهی دیگر قرار گرفتهاند و مرزبندی کردهاند. این مرز حالا بیشتر از همیشه هویداست، از تجمعی به تجمعی دیگر، از خشمی به خشمی دیگر.