تاریخ انتشار: 
1398/12/06

مرثیه‌ای بر فراموشی زبان و فرهنگ

سوما نگه‌داری‌نیا

newyorker

به تابلو‌ها، ویترین مغازه‌ها و نوشته‌هایی که همه‌جا در احاطه‌شان بودم، نگاه می‌کردم، چیزی نمی‌فهمیدم و تنها به حدس و گمان‌ها بسنده می‌کردم. در آن روزها‌ی ابتدایی ورودم به سرزمین جدید، چیزی که بیش‌تر از آدم‌ها، فضای شهری و شیوه‌ی زندگی مردمان برایم غریب می‌نمود، کلمهها بودند.

من که سال‌ها در کشورم نوشته بودم و جهانم را به واسطه‌ی کلمات معنا کرده بودم حالا حس می‌کردم که در گردابی هولناک افتادهام. من در «ندانستن» دست و پا می‌زدم و تمام کلماتم در سرزمین جدید به هیچ بدل شده بودند. حالا نه می‌توانستم چیزی را توضیح بدهم و نه ارتباطی برقرار کنم و حتی از بیان سادهترین مفاهیم عاجز مانده بودم.

در آن روزها من اسیر زبان بودم و بیش از هر زمان دیگری به کلمهها فکر می‌کردم، به توالی خیالانگیزشان در ساخت جملهها و بار معناییشان در انتقال آنچه که در درونم میگذشت، چرا که در آن روزها برای بیان تجربه‌ی ترس و تنهایی که در غربت و به دور از وطن تجربه میکردم نه همزبانی داشتم و نه قادر بودم به زبان جدید سخن بگویم تا بلکه همکلامی بیابم و با سخن، خودم را از تاریکی برهانم. نمیدانستم مردمان این سرزمین تنهایی را به چه تشبیه میکنند یا در گفتگو با آدم دورمانده از وطن کلام کدام شاعر یا نویسندهی خود را شاهد میگیرند برای تسلی و دلداری او اما مطمئن بودم که در سرزمین جدید آنچه که می‌تواند دوباره مرهم و تسکین باشد تنها کلمه است، برای همین به دنبال آن‌ها در بازارها در ساحل و تمام کافههای شهر گشتم، گوش سپردم، خواندم و با یافتن و معناکردنِ هر کلمه چراغی در جهانم روشن شد و درست همین‌جا بود که دریافتم هر زبان نگاه ویژه‌ای به جهان را بازتاب می‌دهد که تنها مختص به مردمانی است که با آن سخن میگویند.

جملههای کوتاه، صنایع ادبی ساده و ظرافت استفاده از آن‌ها در خلق شعر‌ها و داستان‌ها و ترکیب اعجابآورشان با طبیعتِ سخاوتمندی که همه‌جا انسان را در آغوش گرفته بود، همه و همه درون ساختار زبان جدید روبهروی من ایستاده بود تا به من نشان دهد که اصالت هر زبان تا چه اندازه یگانه است و تمامی ترجمه‌ها چه ناتوان‌اند در معناکردنِ احساس اصیل گوینده و سرایندهی آن جملات. کمی بعد زمانی که در فهم زبان میزبانم تواناتر شدم با سرک کشیدن به ادبیات، نگریستن به جهان را از منظر زبانی که در حال آموختنش بودم فرا گرفتم، من نقش برگ درخت‌های «پارک گلخانه» در مبارزات کمونیستها، تغییر روزبه‌روز رنگ دریا در سرنوشت نامعلوم کرد‌ها و نقش بی‌قراری آواز مرغان دریایی در زندگی مهاجران بیوطن را در شعر و داستان‌ها یافتم و همین دلیل اصلی تأکیدم بر این موضوع بود که زبان می‌تواند ابزار همدلی در میان جوامع باشد و این مسئله برای منی که هرگز شانس خواندن و نوشتن به زبان مادری‌‌ام را در ایران نیافته بودم، فرصت یگانه‌ای بود تا بیاموزم که زبان چگونه می‌تواند بیانگر روش اندیشه و بیان فرهنگ مردمان یک سرزمین باشد.

 با مرگ هر زبان که در اصل مخزن تاریخ و خرد یک ملت است، جهان بخشی از فرهنگ و تمدن بشری را از دست می‌دهد و به درجاتی فقیرتر می‌شود. از ۶۰۰۰ زبان زنده در دنیا ۲۵۰۰ فقره از آن‌ها با خطر مرگ و فراموشی روبه‌رو هستند

پیش از این می‌دانستم که زبان‌ها همانطور که روزی از قلب حروف و کلمه‌ها متولد می‌شوند زمانی هم که آخرین گویندگانشان جهان را به واسطه‌ی مرگ ترک گویند با آن‌ها خواهند مرد. همان‌طور که بسیاری از زبان‌ها بر اثر جنگ و کشورگشایی‌ها یا کوچ مردمان از بین رفته یا زمان و اجبار به ادغام‌های قومی، آن‌ها را به ورطه‌ی نابودی کشانده است. اما امروز و بعد از تجربه‌ی زیسته‌ام با زبانی جدید، حالا که تمام حس همدلی و بیانم را مدیون آن کلمهها بودم نمیتوانستم از کنار مرگِ آن‌ها ساده بگذرم و هولناک این بود که می‌دانستم هرگز در طول تاریخ زبان‌ها با مقیاس و سرعت امروز با خطر انقراض روبهرو نبوده‌اند و از طرفی برایم واضح بود که زبان چیزی فراتر از یک وسیله‌ی ارتباطی صرف است، و بخش عظیمی از رؤیا، اندیشه‌ها، دانش و نیز روایت گذر تاریخ بر زندگی و هویت مردمان یک سرزمین، تنها از طریق زبان است که می‌تواند تجلی یابد و این بدان معناست که با مرگ هر زبان که در اصل مخزن تاریخ و خرد یک ملت است، جهان بخشی از فرهنگ و تمدن بشری را از دست می‌دهد و به درجاتی فقیرتر می‌شود. جایی خوانده بودم که از ۶۰۰۰ زبان زنده در دنیا ۲۵۰۰ فقره از آن‌ها با خطر مرگ و فراموشی روبه‌رو هستند یعنی ۲۵۰۰ دریچه در توصیف و بیان پدیده‌های جهان روزی از همین روزها بسته خواهد شد.

گوشه‌ای خالی از روزنامه‌ی امروز به تاریخ ۲۱ فوریه برای خودم یادداشتی می‌نویسم یا شاید بهتر باشد بگویم مرثیه‌ای بر کلمات که حیات‌شان بسته به بیان است و چه شکننده‌اند. من می‌خواستم تمام زبان‌های‌ جهان را بدانم نه برای خواندن آثار بزرگ ادبی یا حتی روزنامه و مجلات پر تیراژ و لذت بردن از نقد آن‌ها. من تنها می‌خواستم بدانم، برای گوش سپردن به دورافتاده‌ترین آوازهای شاعران گمنام جهان ....