کولبرانِ چترباز
iranwire
اولینبار نامشان را در اتوبوس شنیدم. اتوبوس تی.بی.تی که از بندرعباس به تهران میرفت و وقتی در پلیسراه ایستاد تا بازرسیاش کنند، سربازی پا در رکاب، فریاد زد: هرکس چترباز است خودش بیاید پایین!
من تا آن زمان تنها چتربازها را توی تلویزیون دیده بودم اما اینکه چتربازی در اتوبوس باشد سؤالی بود که امیدوار بودم پدر یا مادر جوابی برایش داشته باشند. پیش از جواب اما دو زن از انتهای اتوبوس بلند شدند و با کیسههایی در دست کشانکشان به سمت جلو راه افتادند. آن دو جوابِ سؤال من بودند که به کندی سمت من میآمدند و در این راهِ تنگ زمزمهی مسافران و غرولندهای راننده از هر سو بر آنان میبارید. احتمال مجازات جمعی مسافران و خواباندن اتوبوس و آوارهگی و زمزمههایی دیگر مبنی بر بدبخت شدن، فضای اتوبوس را آکنده بود و آنان را خمیده و نزار به جلو بدرقه میکرد. من در این خشم و هیاهو در کیسههای آن دو به دنبال چتری بودم که قرار بود با آن بپرند. چتری نبود. لابهلای کیسهای که از میان ما میگذشت برچسب خرگوش نشان تیشرتی را دیدم که به من میخندید. وقتی عاقبت اتوبوس با علامت مأموران مجوز حرکت دریافت کرد و مسافران نفسی به راحتی کشیدند، من از پشت شیشه همچنان زنان خمیدهای را میدیدم که با کیسههایشان و خرگوشهایشان و صلواتهای مکرر مسافران کوچک و کوچکتر میشدند.
اتوبوس که وارد ظلمات تونل شد از پدرم پرسیدم: آنها چطور با تیشرت خرگوشی میپرند؟
پریان دریایی دونده
«پریان دریایی شبها از دریا بیرون میآیند؛ چون اگر روز بیایند پولکهایشان زیر آفتاب هزار رنگ میشود و چشم همه را ناخوش میکند.» مادربزرگم این را در قصههایش میگفت و من امیدوارم بودم روزی به چشم خود یکی از عجایب حکایات او را ببینم. رد قصههای او را همهجا میجستم. حتی در مدرسهمان که به علت نزدیکیاش به دریا مرا به افسانهها نزدیکتر میکرد. افسار این افسانهها مرا به سوی دریا میکشید و حال آنکه قصهها همینجا پشت گوشم بودند. من سوی دیگر مدرسه را ندیده گرفته بودم. بازار. شهرفرنگی که در آن انواع و اقسام خرید و فروشها درست پشت دیوار مدرسه انجام میشد و کافی بود در کلاس گوش تیز کنی تا از شکل چانه زدن مشتریها به صورتی مشخص برسی. در این بین کسانی هم بودند که در سکوت به دنبال نانی روان بودند. زنانی که از نحوهی دویدن آنان با آن دمپاییها میتوانستی به شکل چترباز برسی. مدتها بود که میدانستم آنان دیگر برای پریدن آماده نمیشوند. نه با تیشرت خرگوشی و نه با هیچ چیز دیگری آنان قصد پریدن نداشتند و تنها به دنبال نان بودند. آنها عادی شده بودند و من به دنبال موجودات غیرعادی بودم. خیلی عادی به آنها چترباز گفته میشد. انگار بگویی نانوا یا قناد. لقب چترباز اما مایهای از تحقیر در خود داشت. مردان دیگری هم بودند که چتربازی میکردند اما نشنیده بودم هیچوقت به مردی لقب چترباز بدهند. پس یک چترباز فقط میتوانست زن باشد. از چیرگی فضای مردسالارانه بود که فعل پیلهوری و جابهجایی کالا برای یک زن را به شکل چترباز میدید. زنانی نیازمند که برای گریز از فقری که گریبانگیرشان شده بود به این شغل پردردسر روی آورده بودند تا بتوانند شکم خانوادهای را سیر کنند. ما البته به آنها چترباز نمیگفتیم. برای ما آنها «دوندگان دو صدمتر» بودند. از دریا تا بازاری که مدرسهی ما در میانش بود پانصدمتری راه بود و این زنان چنان این مسیر را طی میکردند که ما نامش را «صدمتر» گذاشته بودیم. آنها به هنگام رسیدن قایقها تا کمر در آب میرفتند و اجناس را روی سر خود میگذاشتند و خیسِ آب با همان سرعت برقآسا فاصلهی میان ساحل و بازار را طی میکردند تا به محلی امن برسند و اجناس را به دست اربابان برسانند. ما آنسوی این پیست دوومیدانی، درس میخواندیم و نمیدانستیم که درسی دیگر پشت دیوارهای بلوکی مدرسهای بود که سالها بعد خود قربانی بزرگ این وضعیت شد. روزی در میانهی زنگ ورزش؛ این درس، خود به درون مدرسه آمد و ما را ردیف پای دیوار گذاشت تا بدون امتحان و خطکش و شلنگ به درسی مهم برساند. یک کارتن سیگار «مونتانا» از روی دیوار، در میانهی زمین گل هندبالی افتاد و بعد زنی نفسنفس زنان وارد حیاط شد و خودش را روی کارتن انداخت. ما دست از بازی کشیده بودیم و به تلاش زن لاغراندام برای برداشتن کارتن خیره بودیم. شاید اگر مأموران وارد حیاط نمیشدند کمکش میکردیم. مأموران که یکییکی وارد شدند عقب نشستیم. آنها با باتوم و لگد سعی میکردند زن را از کارتنش جدا کنند. زن همانطور که کارتن را چسبیده بود به خدا و پیغمبر قسم میخورد که طفل صغیر در خانه دارد. که رهایش کنند. که شوهرش معتاد است. تمام تلاشهای او برای قانع کردن مأموران بینتیجه بود. وقتی ناظم رسید زن را از کارتنش جدا کرده و با خود برده بودند. ما دیگر ورزش نکردیم. به کلاس برگشتیم. در چشمان همهی ما برق پولکهای لباس زنی بود که با رگهای ورم کرده به مأموران مشت میزد و رستم؛ شویش را فحش میداد. ما ناخوش شده بودیم. باید به مادربزرگ میگفتم پریان دریایی روزها هم از دریا بیرون میآیند.
چتربازان کولبر
آنها به هنگام رسیدن قایقها تا کمر در آب میرفتند و اجناس را روی سر خود میگذاشتند و خیسِ آب با همان سرعت برقآسا فاصلهی میان ساحل و بازار را طی میکردند تا به محلی امن برسند و اجناس را به دست اربابان برسانند.
اگر چتربازان ساحلی دوندگان صدمتر بودند نوع بیابانی آن را باید جزو دوندگان ماراتن محسوب کرد. آنها یکی از دشوارترین راهها را برای گریز از به دام افتادن پیش روی دارند. این زنان باید کالاها را بدون توقف، از سواحل جنوبی به شهرهای مورد نظر برسانند. بخشی از این کالاها دارای برگ سبز یا برگهی قانونی خروج کالا از منطقهی آزاد هستند اما کالاهای دیگری نیز وجود دارند که هیچ برگ قانونی ندارد و باید توسط این زنان از مهلکه عبور داده شود. اربابان در شهرهای بزرگ کالا را سفارش میدهند و رابطها این اجناس را به دست زنان میسپارند تا از گلوگاههای مهم جادهای عبور دهند. گلوگاههایی که در آن وسایل نقلیه به سختی بازرسی میشوند و تمامی مسافران به یک چشم دیده میشوند: چترباز.
در گرما و سرما مسافران میبایست یکییکی پیاده و در صف تفتیش به خط شوند تا خود و تمامی اتوبوس زیر و رو شود. اما اکثر چتربازان پیش از رسیدن به این گلوگاهها از اتوبوس پیاده میشوند و کالابهکول، پاسگاه را دور میزنند. در سرما و گرما آنان در حالی که زیر لباس خود پارچه یا بستههای سیگار و چای و... دارند باید مسیر پر فراز و نشیبی را طی کنند تا در آن سوی پاسگاه دوباره به اتوبوس برسند. کاری که بنا بر ایست و بازرسیهای ثابت و سیار ممکن است چندین بار در طول یک مسیر اتفاق بیفتد. آنان با تمام توان میدویدند، میدوند و خواهند دوید زیرا آنان هنوز نیازمند شرکت در این ماراتن نفسگیر هستند.
نجات، بدون چترنجات
برای آنان نامی ندارم. نه از دستهی دوندگان صدمتراند نه ماراتن. از ساحل و خشکی یکسره جدا هستند و امرار معاش خود را بر پهنهی دریا گستردهاند. کوچکترین خطری که در کمین آنان است غرق شدن در آبهایی است که بومیان سالهاست آن را خواهر میخوانند. در این خواهرانگی و آشوب، آنان کارتنهای اجناس را میچسبند تا مبادا به درون آب بیفتند. کارتنهایی که تنها امید نجاتشان است و به نوعی جلیقهی نجات هم محسوب میشود. این چتربازان با این امید سوار بر قایقها میشوند و مسیرهای دریایی مابین جزایر یا مناطق مرزی را طی میکنند که کالایی را صحیح و سالم به ساحلی امن برسانند. تا رسیدن به ساحل امن اما اتفاقات بسیاری در کمین آنهاست. خشمی بزرگتر از دریا در کمین آنهاست: مواجه شدن با قایقهای گشتی. اگر دریا خواهرست این دومی هیچگاه برادر محسوب نمیشود. از همینرو قایقهای حامل کالا سعی میکنند در کوتاهترین زمان ممکن و در هوایی تاریک مسیر را طی کرده تا به دور از چشم گشتیها بار را به سواحل و خورها برسانند. اغلب ناخدایان برای محکمکاری به خشم طبیعت پناه میبرند تا از خشم دوم در امان بمانند. آنها در هوایی طوفانی راهی مقاصد خود میشوند. قایقهای گشتی، در هوای طوفانی بیرون نمیآیند و ناخدایان میتوانند حواس خود را متمرکز امواج میکنند. امواج که فروکش کرده باشند و به اصطلاحِ بومیان دریا چرب باشد احتمال تصادم با قایقهای گشتی بالا میرود. در نتیجهی این رویارویی شلیک مستقیم به قایقها در دستور کار مأموران است. شلیکی که بدون اخطار قبلی و با خشونت تمامِ گاردِ ساحلی رخ میدهد و منجر به کشته شدن حاملان کالا شده است. اخبار این کشتار هیچگاه به خشکی درز پیدا نکرده و رسانههای محلی اجازهی انتشار مرگ کولبران دریایی را ندارند. ماجرای شلیک به قایقهای حامل کالا، جزو خطوط قرمز است و کمتر بدان پرداخته میشود. در سالهای اخیر اما با رشد شبکههای اجتماعی از این زنان و مردان که در بیخبریِ تمام دفن میشوند بیشتر گفته شده و سؤالهایی مبنی بر چراییِ شلیک به انسانهایی که بر فرض مجرم بودن و به رغم مسلح نبودن کشته شدهاند شکل گرفته است.
برگهایی که سبز نبودند
مسیر دیگری که زنان چترباز برای امرار معاش برگزیدهاند به دایرهای سیزیفوار شبیه است. این سیزیفها هر چند از دوندگی و احتمال شلیک در پهنهی دریا معاف هستند و مسیری کم خطرتر را پیش روی دارند اما در این راه زنجیر به پای دارند و دربند کسی هستند که آنها را به استخدام خود درآورده است. آنان میبایست بارها را به دوش گرفته، حمل کرده و روی زمین نگذاشته بار دیگری به دوش بگیرند. چتربازان اسیر به دست اربابان اجیر میشوند تا کالاهایی را به شکل قانونی از مناطق آزاد به نزدیکترین سواحل حمل کنند. دستهای از این زنان به همراه ارباب به مناطق آزاد ــ عمدتاً قشم ــ برده میشوند و با خرید شناسنامه و یا کارت ملی آنها توسط ارباب و صدور برگ سبز کالا به همراه اجناس به سوی مقصد میروند. آنها در گرمای طاقتفرسای جزیره باید مدتها در صفهای طویل گمرکی بایستند تا نوبتشان فرا برسد. در این صفوف به هم پیوسته و فشرده آنچه بیشتر به چشم میخورد گریهی کودکانی است که شرجی و گرسنگی و تشنگی بیتابشان کرده است. حضور این کودکان به سبب شناسنامه است. نفر بیشتر یعنی شناسنامهی بیشتری برای فروش. در انتهای این صف طویل چتربازان باید امیدوار باشند که دریا خواهر بماند و مواج نشود و بار به سلامت به ساحل برسد وگرنه با بسته شدن درهای خروج و عدم اجازهی حرکت به شناورهای دریایی آنها میبایست شبی را در این وضعیت سپری کنند تا اجازهی حرکت داده شود. در صورت عدم همراهی ارباب تمامی مسئولیت این حمل بار با چتربازان است و از این رو بسیاری از آنها ترجیح میدهند تا به جای سفر با لنج؛ که زمان طولانیتری طی میکند؛ با قایق به سمت بندر بروند. بسیاری از کودکان و همراهان کهنسال چتربازان در این حمل و نقل دریایی دچار دریازدگی و مشکلات جدی تنفسی یا گوارشی میشوند. با این حال تمامی این رنج و صعب به جان خریده میشود تا کالاها به اسکله برسند و صاحب کالا عاقبت بهای خرید شناسنامهها را بپردازد. زنان چترباز این مسیر سلامت خود و خانواده را نزد ارباب گرو میگذارند تا بتوانند جنسی را به سلامت به خشکی برسانند و با این سود اندک تا مدتی زندگی کنند و بعد روز از نو، روزی از نو.
زنانی که چترباز نبودند
تصویر زنی که سعی میکرد در آن زنگ ورزش ناتمام کارتن سیگار خود را که به مثابه زندگیاش بود حفظ کند امروز زیر خروارها خاک دفن شده است. آن مدرسه امروز دیگر وجود ندارد. بنایی تاریخی با معماری سنتی که بادگیرهای معروفش بر تاج کلاسها خودنمایی میکرد امروز به همراه تصویر آن روز زن چترباز همگی زیر مجتمع تجاری بزرگی مدفون شده است. اما صدای التماس او که رستم را فریاد میزد بدل به نمادی شد که همواره مرا به چیستی این دغدغهی معیشتی میرساند. اگر چه امروزه همراه با این دفن تاریخی تصاویر زنان چترباز کمرنگتر از کولبری مردان در میان اخبار دیده میشود با این حال حقیقت این فریاد همچنان در تمامی کوچه پس کوچهها و جادهها و دریاهای جنوب به گوش میرسد. با اینکه گفته میشود حمل بار از طریق کانتینرهای بزرگ، عمل چتربازی را کاهش داده اما زنانی که چترباز خوانده میشوند هنوز به کار خود مشغولاند. چیزی عوض نشده که آنها از کار خود دست بکشند. نه محرومیت از بین رفته نه مسئلهی بیکاری حل شده و نه فقر به پایان رسیده است. وضعیت معیشت سختتر شده و به همان نسبت راههای حمل کالا به نسبت گذشته موانع بیشتری دارد. با اینحال هنوز ساحل و دریا و جاده زنان چترباز را به خود میبیند. زنانی که چترباز نبودند و به واسطهی نامهربانی روزگار بالاجبار به این کار تن دادند تا زیر این کولهبار سنگین خانوادهای را سرپرستی کنند و در این سقوط آزاد و بدون چتر از این ناملایمات به سلامت عبور نمایند.