تاریخ انتشار: 
1399/02/07

اراده‌ی معطوف به قدرت، و دکتر هوشیار

ایرج قانونی

«عقاب‌ها راست با سر ضربه می‌زنند» (نیچه[1])، و برای آنکه چنین ضربه‌ای بزنند باید همچون تیری از چلّه بجهند و از آسمان راست به سوی هدف به زیر ‌آیند، و با سرعت در راه باشند و از اوج به زیر ‌آیند و در راهِ عزم راسخ خود راست چشم به هدف بدوزند و نه هیچ چیز دیگر. این گونه آنها پایین می‌آیند و فاصلهی خود را با آن کم می‌کنند و هر دم اراده در آنها راست‌تر می‌شود، برای ضربه زدن و بی‌قدرت کردن هدف.

اراده‌ی معطوف به قدرت را تصویری خیره‌کننده‌تر از این نیست. اصلاً این تصویر را کسی می‌سازد که چنان ایماژ و تصوری تمام ذهنش را اشغال کرده است. قدرت از قدرت می‌زاید و نفسِ اراده کردن قدرت است. معطوف به هدف شدن و به سوی آن خیزی همچون «شهپر شاه هوا»[2] برداشتن، همه قدرت است، قدرتی که عزم بیش شدن خود را می‌کند.

آدمی با سر ضربه نمی‌زند، آن هم راست با سر، مبادا خود آسیب ببیند، اما «عقاب‌ها راست با سر ضربه می‌زنند»، این تصویر را نیچه ناخواسته کشیده است چون درصدد انتقاد از آن است و می‌نویسد:

«"عقاب‌ها راست با سر ضربه می‌زنند" دستکم عُلویت طبع (نبالتِ جان) با حماقت بی‌نظیر و پرنخوتی شناخته نمی‌شود که آن‌ها با آن حمله می‌برند ــ "راست"».

حمله‌ی مستقیم نخوت است و آنکه مثل عقاب راست حمله می‌برد فاقد علوّ طبع است. چه، احمق است. اما چنان تز اراده‌ی معطوف به قدرت در عبارت نخست خانه کرده است، بی‌آنکه اسمش بیاید و تصریح شود، و او آن را چنان استوار، کوتاه و چکشی به زبان می‌‌آورد، که دشوار می‌توان فهمید در حال انتقاد است، آن هم انتقاد از خود، چون در همه‌ی عمرِ خود مثل عقاب با سر ضربه زده است. تو گویی در آخرین سال‌ها و آخرین یادداشت‌ها خود را محکوم می‌کند![3]

*

این اراده است که جهان را می‌سازد، و اگر ما به معنایی محدود توان دخل و تصرف تعیین‌کننده در جهان (به معنای محدودِ لفظ جهان) را داشته باشیم همه از آن روست که از منظر نیچه اراده نخست ما را ساخته است، و قوام هستی ما از اراده است، که می‌توانیم اراده کنیم و با انتخاب هدفِ معین جهان را بسازیم.

حتی در سنت دینیِ ما این بینش جایی دارد، که ایجاد به ارادهی الهی، با کوتاه‌ترین فرمان صورت می‌گیرد: «یَقُولُ لَهُ کُن فَیَکُونُ»[4]. می‌گوید باش پس می‌شود. و در حقیقت عالم می‌شود. همواره می‌شود. عالم محصول یک فرمان است، فرمانی مبرم و ضروری‌، و هر چه فرمان کوتاه‌تر بی‌چون و چراتر. چنین فرمانی دیگر مجالی برای پرسش و فهمیدنِ حکمتِ فرمان نمی‌گذارد. عالی‌ترین اراده در قالب کوتاه‌ترین فرمان. این بینشِ آشنا برای ما نیز بر اراده در خاستگاه انگشت می‌گذارد، با همهی اختلافی که وجود دارد. غرض خلط الهیات با فلسفه نیست بلکه برای مأنوس‌تر کردن معناست که همه جا رفت و آمد می‌کند و مرز نمی‌شناسد، برای نشان دادن این است که گویا رأی نیچه در بین مفهوم‌های ما راه به جایی می‌برد و برای آن شبه و مِثلی است. بدیهی است که این اراده اثرِ قدرت است، نه ضعف؛ و اثر قدرت همانا قدرت و «صنعی کامل»[5] به جا می‌گذارد. قدرت قدرت می‌آفریند.  درست است که نیچه بری از دین بود اما بری از معنا نبود. معنا را هر جا می‌یافت، مثل هر جویای حقیقتی حرمت می‌نهاد. اگر منشأ کائنات و موجودات اراده و فرمانِ نیرومندسازِ اراده است پس چندان نادرست نخواهد بود اگر بگوییم این اراده است که جهان را می‌سازد زیرا این اراده است که نخست ما را می‌سازد و بنیاد وجود ما را پی‌ریزی می‌کند، هرآینه ما نیز بخواهیم بیافرینیم باید آن را در خود بازیابیم.

به گفتهی دکتر هوشیار در کتاب «اصول آموزش و پرورش» این اراده است که به معنی کلمه هدف دارد و بین آن و هدف فاصله وجود دارد و نه کشش و سائق [سوق‌دهنده، برساختهی خود دکتر هوشیار] که هدفش آنی است. او در باب این تمایز می‌نویسد:

«هدفِ سائقی [برای مثال سائق شهوت یا گرسنگی و تشنگی[6]] در «آستانهی زمان» یعنی در حال است و از این لحاظ نیز واقعاً اطلاق هدف بر آن نمی‌شود [چون اقتضای هدف وجود فاصله است؛ همان کتاب] زیرا درین مورد هدف جزئی از عمل است. بنابراین اصل فعالیت را به خاصهی دیگری که «آنیّت» ["آنی بودن رفتار و عمل...یعنی استشعار و فکر در مورد آن هنوز وظیفهای ندارد. چنین رفتاری از روی نقشه نیست." ص 113 کتاب[ باشد مجهز می‌بینیم به این معنی که در این مورد فعالیت بلافاصله مربوط به حال است و در زمان حال و برای زمان حال وجود دارد، در صورتی که هدف اراده واقعاً هدف است و اراده نیز به این اعتبار که ضمناً هدف دارد اراده است یعنی تصور شیئی است که پس از تمهید مقدمات و تهیهی وسائل می‌توان بدان دست یافت.» (ص.115).  و افزون بر آن می‌نویسد: «از جمله لوازم امور ارادی . . . وجود تصوریست که موضوعِ [ابژه] آن منوط به آینده باشد و از خاصیت آنی عاریست و پس از مرور زمان معینی قابل تحقق است. موضوع طغیان و جوشِ کششی منوط به تصورِ قبلی نیست و جزء لاینفک [جدایی‌ناپذیر] عمل است در صورتی که موضوع کوشش ارادی تصوریست قبلی.» (ص97)

پس، در اراده از آن رو که تصورِ هدفی واقعی در بین است و رسیدن به آن در آینده ممکن است زمان امتداد می‌یابد اما هدفِ کشش‌ها هم‌اکنون‌ است. برای مثال، هدفِ خشم به آنی پیش چشم ماست و جزء آن است. خشم زمان انتظار ندارد. زمان در آن ذوب می‌شود. در کششِ جنسی زمان فراموش می‌شود و اصلاً حس نمی‌شود.

وقتی می‎سازی، وقتی شاگرد را شکل می‌دهی، وقتی جامعه را به هیئت انسانی درمی‌آوری بر قدرت خود نیز افزوده‌ای چون توانسته‌ای بر ابژه و موضوعِ تربیتِ خود چیره شوی و با یورش دانایی خود سپاه جهل را بشکنی و رفع نقص کنی و چیزی بسازی.

نیچه زیرساخت جهان و بنیاد موجودات را اراده می‌داند، و نیز اینکه اراده را هدفی است و ما را با آن فاصله‌ای و از این رو به سوی آن روان‌شدن است، و برای رسیدن به آن تدارک مقدمات و وسائل دیدن. نبرد اراده با زمان و در امتداد زمان برای همراه کردن آن با خود است. اراده تمام زمان را سپری می‌کند، برای آن فراموشی و ذوب‌شدگی بی‌معناست. بار زمان بر دوش آن است. اما اراده از منظر نیچه در هر هدف خود، حالا هر اسمی که می‌خواهد بر روی آن گذاشته باشد، یک چیز بیشتر نمی‌خواهد و آن قدرت است. می‌توان ارادهی خود را اراده به تربیت کردن، شکل دادن و تغییر شکل دادن خواند اما اینها همه جز اراده به چیره شدن نیست، حتی در پروتوپلاسم. او در آخرین یادداشت‌ها می‌نویسد:

«اراده‌ی معطوف به قدرت می‌تواند خود را تنها در برابر مقاومت‌ها نشان دهد؛ این اراده به دنبال چیزی است که در برابرش ایستادگی کند، ــ این گرایش اصلی پروتوپلاسم است، آن گاه که پاهای کاذب می‌گسترد تا کورمال کورمال برود. جذب و در هم‌آمیختگی، بیش از هر چیز، اراده‌ی چیره شدن، تربیت کردن، شکل دادن و تغییر شکل دادن است تا سرانجام آنچه چیره شده است کاملاً شکل قدرت یورش‌برنده را به خود گرفته باشد و آن را بیش کرده باشد...»

پس این مخالفت‌ها و مقاومت‌هاست که این اراده را به حرکت می‌آورد. حتی در آموزش و پرورش نیز مربی درصدد چیره شدن بر بی‌شکلی یا کژشکلیِ نادانی است و اراده‌ی تربیتی او در این راه می‌کوشد تا ذهن و روان شاگرد را شکل دهد، قدرت او نیز «قدرتی یورش‌برنده» است اما یورش‌برنده به ستون‌های سست نادانی. چنین یورشی بدون توسل به قوت دانایی و قدرت اقناعی آن ممکن نیست. تغییر شکل به زور عقل. پس این چیره شدن برای سازندگی است برای آنکه آن را به شکل قدرتِ خودِ یورش‌برنده درآورد که دارای زبان اقناع عقلی است، برای تبدیل آن به شکل دانایی. باید دانست که «قدرتِ خودِ یورش‌برنده» چیزی نیست جز قدرت برخاسته از دانایی و چیرگیِ دانایی. فقط کسی که صاحب کمالات است می‌تواند اثر بگذارد و «جذب» کند و بیامیزد و «تغییر شکل» دهد. چه بسا که ما از لفظِ «قدرت» و «یورش» توانایی آن‌ها بر تخریب را بفهمیم اما اگر خوب در عبارات نیچه در بالا و لوازم عقلی آن تأمل کنیم درمی‌یابیم که این قدرت می‌تواند قدرتی برای ساختن باشد نه ویران کردن، وقتی میسازی، وقتی شاگرد را شکل می‌دهی، وقتی جامعه را به هیئت انسانی درمی‌آوری بر قدرت خود نیز افزوده‌ای چون توانسته‌ای بر ابژه و موضوعِ تربیتِ خود چیره شوی و با یورش دانایی خود سپاه جهل را بشکنی و رفع نقص کنی و چیزی بسازی.

«اراده‌ی معطوف به قدرت» ترجمه‌ی پیشنهادی دکتر هوشیار برای عبارت آلمانیِ  Wille zur Macht   است، که در آن کلمه‌ی «معطوف» به معنی متمایل و متوجه و به سوی است. پیش از نیچه در فلسفه دربارهی اراده بحث شده است و نیز درباره‌ی قدرت، بهویژه پس از او و کسانی چون فوکو تحت تأثیر او، اما اراده‌ی معطوف به قدرت اصطلاح مخصوص نیچه است. فقط این نیست که در یک سو، اراده است و در دیگر سو قدرت بلکه ما با اراده‌ای مواجهایم که رو به سوی قدرت دارد و قدرت یگانه مقصد حقیقی آن است ولو کارهای دیگر بکند یا نفی قدرت را اعلان کند نهایتاً قدرت مقصد اصلی اعمال آدمیان است. حتی عبادت می‌کند و خاکساری می‌کند تا به قدرت برسد، تا بر ضعف خود به مدد نیروهای آسمانی غلبه کند و به قدرت خود بیفزاید. این یک ماشین پرتوان است که سخت می‌خواهد، تا آنجا که خواستِ او مقرون به تصمیم و عزمْ جزم یا اراده می‌شود و این همه فقط قدرت را می‌خواهد ولو چیزهای دیگر را مقصد خود اعلان کند. از نظر او بنیاد موجودات در این است، حتی پروتوپلاسم شاخک‌های خود را از بهر قدرت به این سو و آن سو دراز می‌کند. به عبارت دیگر، اگر جهان لَخت و هموار و هماره به کام بود و مقاومتی یعنی مخالفتی با ما و آرزوها و خواست‌های ما نبود این اراده هم به ظهور نمی‌رسید.

باید توجه داشت که نیچه نمی‌گوید  Wille der Machtکه بتوان آن را به خواستِ قدرت برگرداند بلکه همواره عبارت Wille zur Macht را به کار می‌برد اما در برگردانِ آن به «خواستِ قدرت»zur ، به سوی، ترجمه نشده است. وقتی به جای اراده‌ی معطوف به قدرت می‌گوییم، خواستِ قدرت، (یا توان‌خواهی) یک ماشین جنگی زبانی را از کار می‌اندازیم و از نیروی تعبیر نیچه می‌کاهیم. در اراده‌ی معطوف به قدرت خواننده با اراده‌ای به سوی  (Zur)قدرت روبه‌رو است، با اراده‌ای که همان طور که در بالا آمد هدفی واقعی دارد و با آن فاصله‌ای، اراده‌ای به کار برخاسته در امتداد زمان، در حالی که متوجه و معطوف به قدرت است. با عبارتی کش‌دار و مطنطن و از همین رو نظرگیر که ما را به تأمل و درنگ وامی‌دارد. در «توان‌خواهی» و تعبیرات دیگری که این روزها معمول شده همه‌ی این نیروها می‌میرد و دفن می‌شود. باید درنظر داشت که نیچه با این تعبیر تنها حرف نمی‌زند و اظهارنظر نمی‌کند بلکه پژواک غرش او را در آن می‌توان شنید. آن ساز و برگی جنگی، چیزی نیچه‌ای، و اراده‌ای است که عزم نبرد کرده است عزم نبرد از برای قدرت، اراده‌ای که به هیچ سو متوجه نیست جز قدرت، اراده‌ای که از آن رو که ذاتش قدرت است آن گاه که به سوی قدرت روان‌ است در حقیقت عزم ذات خود را کرده است. اراده‌ی معطوف به قدرت، قدرتی است که آهنگ قدرت بیشتر را کرده زیرا می‌داند که اگر لحظه‌ای درنگ کند در قدرتش کاستی به هم می‌رسد.

wordpress


برای تکمیل بحث خود در ترجیح انتخاب دکتر هوشیار، آن را با بخش پایانی مقدمه‌ی خود بر ترجمهی جلد 3 نیچه، اثر هایدگر[7]، خاتمه می‌دهم:

«. . . هایدگر در صفحهی 44 کتاب حاضر می‌نویسد: "اراده‌ی معطوف به قدرت خودْ ذاتِ قدرت است. آن عبارت از چیرگیِ قدرت است در برخودافزودنی که بر آن‌اش دسترس است. اراده بیرون از قدرت نیست بلکه فرمانی نیرومند‌ساز است به اِعمال قدرت در ذاتِ قدرت."

اراده بیرون از قدرت نیست، بر سر قدرت است. از همین رو، اراده فرمان است، فرمانی نیرومندساز. اما خواست فرمانِ نیرومندساز نیست. آن آرزوست، و آرزو هر چه هست فرمان نیست. بین «اراده» و «قدرت» پیوند تعیین‌کننده‌ای است، که بین «خواست» و «قدرت» نیست. خواست به تنهایی، بدون اینکه با چیز دیگری همراه شود، قدرت نمی‌آورد. خواست بیرون از قدرت است اما اراده بیرون از آن و قدرت بیرون از اراده نیست. برخلافِ تصورِ معمول، این ناتوانی و عدمِ قدرت نیست که معطوف به قدرت است بلکه خودِ قدرت است که معطوف به قدرت و در حقیقت بیش شدنِ خود است. هایدگر می‌نویسد: "به محض اینکه  قدرت در مرتبه‌ای از قدرت متوقف می‌شود، بی‌درنگ بی‌قدرت می‌شود. ’اراده‌ی معطوف به قدرت‘ هرگز به معنی امید و آرزوی ’رمانتیکِ‘ ناتوانان برای به چنگ آوردنِ قدرت نیست، بلکه ’اراده‌ی معطوف به قدرت‘ یعنی: خود را توانا گرداندنِ قدرت، قدرت معطوف به چیرگیِ خاص خود است."  همان طور که هایدگر در بالا می‌گوید "اراده بیرون از قدرت نیست". همین جا باید اضافه کنیم که اراده مسبوق به خواست است و از دل آن برآمده است اما خواست فرمان نیست، خواستی که فرمان است دیگر خواست نیست اراده است، اراده "فرمانی نیرومندساز به اِعمال قدرت در ذات قدرت" است، و اگر ما آن را به "خواست" ترجمه کنیم کلاً از درک مقصود بازمی‌مانیم و اگر در آن در هر ترجمه‌ی خود پافشاری کنیم نمی‌گذاریم دیگران هم متوجه قضیه شوند. در اینجا توجه به تمایزی که در حکمت ایرانی بین "خواست" یا مشیت و "اراده" قائل شده‌اند روشنگر است، تمایزی که مترجمان ما در نظر نمی‌گیرند که تصمیم گرفته‌اند Wille در نزد نیچه را همواره به "خواست" برگردانند و از خواستِ قدرت و گاه به جای اراده‌ی اراده از خواستِ خواست بگویند که آن را هیچ معنایی نیست. عده‌ای از مترجمان و همکاران دامنه‌ی این نوآوری را که در بیشتر موارد نادرست است به کل عبارت برگردانده‌اند و از "خواستِ توان" و "توان‌خواهی"، به جای اراده‌ی معطوف به قدرت، در ترجمه‌ی بعضی از کارهای فرانسویان درباره‌ی نیچه، و نیز کتاب‌های دیگر استفاده کرده‌اند. با آنکه، نخست دکتر هوشیار در ترجمه‌ی خود از بخش‌هایی از اراده‌ی معطوف به قدرت از آلمانی، شصت و اندی سال پیش آن را به کار برد و سپس دو دههی پیش مجید شریف با ترجمه‌ی کامل این اثر از انگلیسی به تأسی از دکتر هوشیار باز آن را به کار برد، و از این رو این تعبیر کاملاً در زبان فارسی جا افتاده است. بهویژه، چنانکه خواهد آمد آن ترجمانی دقیق از عبارت آلمانی، و خود از واژگان کلیدی در فهم نیچه است.

هایدگر به تَبَعِ نیچه اراده را به ذات قدرت می‌داند و به همین تذکر بدون هیچ توضیحی اکتفا می‌کند، تو گویی به چیزی بدیهی در فلسفه‌ی غرب و نیچه اشاره می‌کند! حال آنکه ما از دیرباز بین مشیت (خواست) و اراده فرق می‌گذاشتیم. خواست و اراده هر دو از مبادی فعل‌اند [هر دو آغازگر و مبدءِ کار و عمل‌اند]، و در فعل است که قدرت، بی‌گفتگو و به دور از هر گونه شک و شبهه‌ای، به منصهی ظهور می‌رسد. کار و عمل نمایش قدرت است. اراده عزم راسخ است برای عمل (فعل) اما خواستِ تنها میل است که از شوق برمی‌خیزد و حکما آن را مبدأ بعید و دورِ فعل می‌دانند و تا خواست اراده یا عزم راسخ (که مبدأ قریب و نزدیکِ فعل است) نشود، در آنجا که قدرت ظهور و بروز تام دارد، به فعل نمی‌انجامد. با این حساب اراده می‌تواند معطوف به قدرت باشد، چه، اراده سلطه است و در درجه‌ی نخست سلطه بر خویش و عزمی جزم برای رسیدن به مقصود. این برای ما هم جا می‌افتد و مفهوم است. بحث نیچه و به تَبَعِ او هایدگر این است که ذاتِ اراده قدرت است، نه ناتوانی. به عبارت دیگر، نه آن است که اراده بی‌قدرت و ناتوان است و از این رو جویای توانایی و قدرت است. این چیزی است که حکمای ما به آن نرسیده بودند و می‌توان گفت این معنا در نزد آنان صراحت نداشت. اما اگر ذاتِ اراده قدرت است پس دیگر چرا معطوف به قدرت باشد، مگر آن را ندارد! خواست همواره خواستِ چیزی است که نداری و چه بسا حتی به آن نمی‌توانی رسید. اما مسئله این است که قدرت بیش بودنِ خود را می‌خواهد و به ذات، طالب حفظ و افزونیِ قدرت است و هرآینه درجا بزند و به همان مرتبه قناعت کند قدرت خود را از دست می‌دهد. پس، قدرت در سرشتِ خود باید بیش-قدرت را بطلبد و به آن معطوف باشد. اساساً اصلِ ارزش‌گذاریِ نوین از نظر نیچه همین اراده‌ی معطوف به قدرت است که در آن «قدرت تنها قدرت در مقام بیش شدنِ قدرت است» و قدرت هیچ چیز را بیرون از خود باارزش نمی‌داند که به عنوان اصل بازارزیابیِ ارزش‌ها جا بیندازد. همین سرشت فزون‌خواهِ قدرت است که تعبیر "اراده‌ی به اراده" را به این اعتبار بامعنی می‌کند که "’اراده‘، اراده‌ی به قدرت است: قدرتِ معطوف به قدرت، یا به تعبیر دیگری می‌توان گفت، اراده‌ی معطوف به اراده، معطوف به در بالا ماندن و توانایی فرمان راندن" (هایدگر)[8]. اگر بگوییم این عبارت و تفسیر از قدرت، درست یا غلط، سرشتِ عالم سیاست کنونی جهان ما را به تصویر می‌کشد پربیراه نگفته‌ایم. افسوس که سیاستمداران جهانِ ما را این اراده به در بالا ماندن و توانایی فرمان راندن راه می‌برد، آن هم به هر قیمتی که برای دیگران تمام شود. آنها گاه چه بسا به در بالا ماندنی ننگین و ضد انسانی تن می‌دهند. باری، از منظر هایدگر تعبیرِ "اراده‌ی معطوف به قدرت" در نزد نیچه تعبیری است جایگزین لفظِ ’توخالی و مستعملِ‘ "شدن" در متافیزیکِ او. پس می‌توان گفت، نیچه این گونه به یکی از مفاهیم کلیدی متافیزیک طراوت و تازگی و محتوای مشخص‌تر و دقیق‌تری داده است. از همین رو عبارت مزبور همانا به مفهومِ صیرورت و شدن است [اینجا پای زمان در میان است]، و چون چنین است منطقاً این رأی و تعبیرِ نیچه مستلزم حفظ و افزون‌خواهی قدرت است، و ترجمهی هایدگر از این عبارت به "شدن" ولو خودِ نیچه به آن تصریح نکرده باشد درست است.

به هر روی، در خواستِ صرف به تصمیم‌گیری جدی برنمی‌خوریم. از همین رو خواست می‌تواند خواست باشد و خواست بماند و هرگز به عزم و اراده نینجامد. در «خواست» تصمُمّ یا نیست یا قوی نیست. شاید بتوان شوقی دو چندان یا شوق مؤکَّد، شوقی تشدید شده، در نزد حکمای ما (حکمای اسلامی) را که پایه‌ی اراده را می‌گذارد به تصمُمّ برگرداند. در اراده تصممّ قوی است، و اساساً آن خواستی به اراده بدل می‌شود که بتواند قوی و نیرومند شود و در مرتبه‌ی تصمیم این قدرت به هم می‌رسد. بدیهی است این تغییر و تحول کاملاً درونی است و تنها سوژه‌ی انسانی از آن باخبر است. در این مقام هنوز اراده که خواستی بدل‌شده و در تصمیم قوی شده است در جهان اشیا چیزی را عوض نکرده و خود را به نمایش نگذاشته بلکه تنها صاحب خود را صاحب عزمی راسخ کرده و هر دم با بازگشت به ذات خود اجزاء این تصمیم‌گیری را به یکدیگر پیوند داده و قدرتی افزون‌تر را نصیب خود می‌کند و اراده‌تر می‌شود و در این حال می‌توان از اراده‌ی اراده یا اراده‌ی معطوف به اراده گفت اما سخن گفتن از خواستِ خواست (در ترجمهی بعضی از مترجمان) معنایی ندارد، تا هزار سال خواست خودش را بخواهد و از رسیدن به مرحله‌ی تصمیم‌گیری باز ماند هیچ اهمیتی ندارد. خواستی مهم و سرانجام دگرگون‌ساز است که به این مرحله برسد، تنها ثمره‌ی چنین خواستی ارزشمند است. نیچه و هایدگر از همین رو درست دیده و فهمیده‌اند که ذات اراده قدرت است زیرا در آنجا قدرت به ظهور رسیده است که خواست اراده شده است و اراده اراده. هایدگر می‌گوید: "اراده‌ی معطوف به قدرت ذاتِ اراده کردن است."، و به نظر می‌رسد از آن رو چنین است که در آنجا پای تصمیم در میان است.»[9]

 

ایرج قانونی مترجم، پژوهشگر فلسفه و نویسنده‌ی کتاب‌ کلمه و چیزها است. او آثاری از فردریش نیچه، ژاک دریدا، مارتین هایدگر، لودویگ ویتگنشتاین، ژان-ماری شفر و برتراند راسل را به فارسی برگردانده است.


[1] . آخرین یادداشتها. نشر آگاه. ص 186.

[2] . شعر عقاب پرویز ناتل خانلری. شهپر شاه هوا اوج گرفت   زاغ را دیده بر او ماند شگفت!

[3] . از جمله به دیوید اشتراوس در اولین تأمل از تأملات نابهنگام، چند ماه قبل از مرگش، و او تلخ‌کام از حمله‌ی عنیف نیچه به خود، از راست با سر ضربه زدن او چون عقاب، به عالم بقا شتافت! البته نیچه از این کار خود سخت پشیمان شد، به‌ویژه که به هواخواهی واگنر و به توصیه‌ی او به مخالف واگنر تاخته بود، در عالمی که هنوز نیچه نشده بود و خانه‌شاگردی کرده بود و خود این می‌دانست و وجدانش را ملول می‌داشت که مبادا اشتراوس را او دق داده باشد.

[4] . إِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کُن فَیَکُونُ (آل عمران/47 و…)

[5] . صَنَعتُکَ بایادی القوه و خَلَقتُک بأنامل القدره و أُودَعتُ فیک جوهرَ نوری فأستَغنِ به عن کل شیء لأنَّ صنعی کاملٌ و حکمی نافذٌ لاتَشُکَّ فیه و لاتکن فیه مریباً (بهاءالله، کلمات مکنونهی عربی، پاره‌ی 12). «به دستانِ نیرومندی تو را ساختم و با سرانگشتان قدرت [به سرانگشت و به یک اشاره، اشاره‌ی قدرتم، و از آن می‌توان فهمید قدرتِ اراده‌ام زیرا اراده سابق بر عمل است و پیشاپیش در آن مندرج است] تو را آفریدم و جوهر نور خود را در تو ودیعه نهادم [«و نوری که در ماست شهادت می‌دهد که ما به صورت خداییم.» مزامیر داود] پس از همه چیز بی‌نیاز شو. چه، صُنع من کامل است و حکم من برّا و نافذ در آن شک نکن و تردید به خود راه مده.»

این قطعه‌ زیباترین سرودِ ستایشِ تندیسِ انسان است. ما را به سادگی نیافریده‌اند بلکه دست‌های قدرت بزرگ‌ترین صنعتگر از آدمی تندیسی برپا داشته است و برای اِعمال ظریف‌ترین و نهایی‌ترین ریزه‌کاری‌های فرم در فرجام کار سرانگشتانی ورزیده و خدایی در کار بوده است. بعد چیزی را به آن داده‌اند و نداده‌اند، چون به او [که دیگر آن و صرف بدن نیست] سپرده‌اند به رسم امانت و ودیعه، و هرگز از آنِ او نیست. و با آن است که این تندیس غیر از همه‌ی تندیس‌هاست، و آن اصل نور ، «جوهر نورِ»، خودِ سازنده است. از همین روست که او نیز به «صورت خدا» است.

اما این قدرت پیش از هر چیز قدرت اراده است. اراده‌ی خاستگاهی به ذات خود قدرت است. دقیقاً همین بینش در نزد نیچه و هایدگر مشاهده می‌شود آنجا که ذات اراده را قدرت می‌دانند. معنای این عبارات در تمام متون مقدسه از تورات و انجیل و قرآن منتشر است و در دسترس همه‌ی کسانی است که زمانی مثل هایدگر الهیات خوانده بودند و یا چون نیچه در خانواده‌ی یک کشیش به دنیا آمده و پرورش یافته‌اند، در دیدرس «صاحبان هوش و گوش».

[6] . او در صفحه‌ی 106 کتاب خود فهرستی تفصیلی از سائق‌ها و کشش‌های طبیعی به دست می‌دهد.

[7] . زیر چاپ.

[8] . نیچه جلد 3، ص 103.

[9] . نیچه، هایدگر جلد3. صص 36 و بعد.