هنر؛ عرصهی جدال تجربه و اخلاق
wikipedia
در نوروز امسال فصل ششم از مجموعهی تلویزیونیِ طنزآمیز پایتخت توانست مخاطبان فراوانی را به صدا و سیمای کمرونق جمهوری اسلامی جذب کند. همزمان با حضور تعدادی از هنرمندان مطرح موسیقی پاپ ایران که پسوند تبعیدی را یدک میکشند، چند کنسرت بزرگ موسیقی پاپ ایرانی با عنوان «بدون مرز» در دو شهر جده و ریاض در عربستان سعودی برگزار شد. مخالفان این دو رویداد که هر کدام از طبقات مختلف جامعهی ایراناند، از سویی میگویند سپاه پاسداران هزینهی ساخت این مجموعهی تلویزیونی را پرداخت کرده تا ایدئولوژی دلخواهش را به جامعه تزریق کند و از سوی دیگر میگویند پادشاه عربستان سعودی هزینهی برگزاری کنسرتهایی با سالنهای خالی از تماشاگر ایرانی را پرداخته تا از شکاف میان ایرانیان با جمهوری اسلامی بهرهبرداری کند و کشور خود را دموکراتیک جلوه دهد. مخالفان در هر دو سو هنرمندان را سرزنش میکنند و هنرمندان در دفاع از اقدام خود میگویند ما را درگیر سیاست نکنید، حرفهی ما ارائهی هنر است و بس.
با تینوش نظمجو، نمایشنامهنویس، منتقد هنری و مدیر نشر ناکجا در پاریس، دربارهی نوع رابطه و مسئولیت هنرمند در قبال منابع مالی اثر هنری مصاحبه کردهام که در ادامه میخوانید.
مانی تهرانی: در طول تاریخ، هنرمندان همواره در کنار قدرت یا وابسته به قدرت بودهاند و نیز مشهور است که تاریخ را فاتحان مینویسند. بنابراین، هنرمندان در جهت حرکت وقایع و نگارش آن نیز نقش داشتهاند. این همآوایی برای هنر سودمند بوده است یا زیانآور؟
تینوش نظمجو: این نگاه در مورد ایران درست است.
در تاریخ پیشادموکراسی همهی کشورها این طور نبوده است؟
بله بوده. در واقع از انقلاب فرانسه به این سو که جامعهی غربی وارد دوران مدرنیته شد، شکل رابطهی قدرت و هنر هم تغییر کرد. حتی در آخرین شکل این رابطه که تا قرن بیستم میلادی ادامه داشت و حتی امروز نیز در برخی کشورها نظیر فرانسه همچنان رایج است، دولت وظیفهی قانونی دارد که مقداری از بودجهی مورد نیاز تولید آثار هنری را بپردازد، حتی اگر این هنر اعتراضی و در مخالفت با سیاستهای دولت باشد.
در دوران پیشامدرن شکل و اجزاء این رابطه چگونه بود؟
در تاریخ ایران که اغلبِ هنر و هنرمندان به قدرت وابسته بودهاند و این شرایط تا امروز هم ادامه دارد. همدستی و همسنگری هنرمند با حکومت یکی از مشکلات اصلی جامعهی ایران است. دلیلش این است که در ایران آن طور که باید و شاید میان هنرمندان و حتی نویسندگان و شاعران و روشنفکران با مخاطبان یعنی با بطن جامعه ارتباط مستقیم برقرار نیست. در ایران امروز هنرمند و روشنفکر بیش از پیش خود را به قدرت به عنوان نوعی نیروی برتر وابسته میداند تا بتواند مخارج زندگیاش را تأمین کند زیرا نویسنده به اندازهی کافی کتاب نمیفروشد یا هنرمند به اندازهی کافی بلیت نمیفروشد.
پیش از انقلاب کبیر فرانسه شرایط هنرمندان در جوامع غربی شبیه ایرانِ امروز یا متفاوت بود؟
البته تفاوتهایی وجود دارد. در دوران فئودالیته پادشاهان و طبقهی متمول جوامع اروپایی حامی اصلی و مشتری آثار هنری و ادبیات بودند و حتی خلق آثاری را به هنرمندان و شاعران و نویسندگان سفارش میدادند. به همین علت، آن موقع هم میان هنرمند و مردم عادی رابطهی مستقیم وجود نداشت. در واقع اقلیتی از طبقهای خاص به مخاطب هنرمند تبدیل شده بودند. مردم عادی حتی از کتابخوانی هم ــ که نیازمند داشتن حداقلی از سواد است ــ محروم بودند زیرا بیشتر آنها سواد خواندن و نوشتن هم نداشتند. یکی از پیامدهای دموکراسی در کشورهای اروپایی امکان برقراری شرایط ارتباط مستقیم میان هنرمندان با مردمان عادی بود.
در جوامع اروپایی نوعی دگرگونی رخ داد که به رنسانس و تحولات دموکراتیک انجامید. گفته میشود که در این میان هنرمندان سهم بسزایی داشتند. سهم آن اتفاقات در جامعهی هنری اروپا چه بود و چرا در میان هنرمندان ایرانی چنین دگردیسیای رخ نداده است؟
یکی از پیامدهای دموکراسی در کشورهای اروپایی امکان برقراری شرایط ارتباط مستقیم میان هنرمندان با مردمان عادی بود.
بله هنرمندان و روشنفکران در جریان تحولات جوامع اروپایی تأثیر مستقیم داشتند. از همان دوران انقلاب فرانسه شاهکارهایی از شعر و نقاشی و رمان تا نظریات بدیع روشنفکران، همه در کنار هم تاریخساز شدند. عنصر مهمی که باعث این اتفاق شد، پرورش و رواج تفکر هنر متعهد به مردم بود.
در تفاوت تاریخی میان جوامع اروپایی با جامعهی ایران میتوان گفت که در اروپا اسامی روشنفکران و هنرمندان در کنار یکدیگر و کم و بیش هموزن شمرده شده، در حالی که در تاریخ اجتماعی ایران اغلب روشنفکران بزرگ و اکثر هنرمندان ملیجک و دلقک و مطرب خوانده شدهاند؟
بله میتوان گفت در جوامع غربی این دو قشر به هم نزدیکتر بودند. واژهی روشنفکر هم با امیل زولا در ماجرای دریفوس پدید آمد که نامهی «من متهم میکنم» را نوشت و نشان داد که میتوان در قامت یک روشنفکر متعهد به مردم در برابر قدرت مستبد ایستاد. البته مشاهیر قلم و هنر نظیر مارسل پروست هم از او حمایت کردند. آنها با اتکا به قدرت اندیشه و قلم خود ارتش فرانسه ــ نیرومندترین ارتش دنیا در آن دوران ــ را به زانو درآورده و به عقب راندند. در تاریخ اروپا این گامها بسیار مهم بود و توانست رنسانس و دموکراسی را رقم بزند. در تاریخ ایران، همان طور که اشاره کردید، اغلب جایگاه هنر و هنرمندان سست و ضعیف بود. البته آنچه امروز در وضعیت هنر ایران میبینیم، از حداقلها گذشته و بدعتی در این جایگاه ضعیف است؛ اما همیشه و در هر شرایطی ستارههایی در عالم هنر ایران درخشیدهاند، چنان که بهمن محصص در دهههای ۵۰ و ۶۰ خورشیدی خوش درخشید. این پدر گرافیک ایران، عرصهی هنری ما را به پیش برد، هر چند جامعهی ما همچنان محتاط است.
یعنی امثال محصص را پدیده میدانید و نه حاصل روند درست جامعهی هنری کشور؟
امثال محصص کودکان عصر خود بودند. دو دهه پیش از دوران فعالیت هنری محصص، جوامع غربی هنرمندانی مثل او تحریککننده و در عین حال متعهد به مردم داشت که با کلام و هنرشان با بطن جامعه در ارتباط بودند. محصص از جنس آنها بود، هنرمندی توانا که با اندیشه و ادبیات و تئاتر ارتباط تنگاتنگی داشت و کتابهای بسیاری را به فارسی برگرداند. این اشراف همهجانبه او را به یکی از هنرمندان متعهد تأثیرگذار بدل کرده بود که تعدادشان در ایران انگشتشمار است زیرا جامعهی ما برای رشد چنین هنرمندانی فضای امن و سالم فراهم نکرده. در واقع، ماهیت هنرمند این است که جسور باشد اما جامعهای که فرهنگ تعهد در آن رشد و پرورش نیافته، رفتهرفته هنرمند را نیز محتاط و ضعیف میکند.
شما گفتید ضعف هنر و هنرمند ایرانی نسبت به قدرت حاکم، در روند تاریخی به یکسان تا امروز ادامه دارد. در حالی که در این روند دو اتفاق مهم رخ داده؛ یکی عنصر محدودکنندهی مذهب که بعد از انقلاب ۵۷ حاکم شده و دیگری خرد شدن و چندگانگی قدرت با شکلگیری مفاهیم جدید از پدیدههایی مثل تبعید و اپوزیسیون در سایهی رسانههای عصر ارتباطات. آیا مجموعهی این دو دگرگونی ــ در مقایسه با اروپای پیشامدرن ــ ایرانیان را به آزادی نزدیک یا از آن دور کرده است؟
در ایران همچنان جمهوری اسلامی قدرت مطلق است اما ما با استفاده از روزنههای جدید ــ که پیشرفت فناوری در اختیارمان قرار داده ــ تلاش میکنیم تا حد ممکن قدرت مطلق حاکم را به عقب برانیم و اثرگذار باشیم. برای مثال، لویی چهاردهم ــ پادشاه خورشید ــ قدرت مطلق بود ولی مولیر ــ که تحت حمایت او نیز بود ــ علیه قدرت او و علیه مذهب، که منشأ قدرتاش بود، نمایشنامه مینوشت. یکی از تفاوتهای تاریخی غربیها با ما این است که آنها مستقیماً از قدرت مطلق به دموکراسی رسیدهاند و اتفاقاً به همین دلیل در کشورهای غربی و خصوصاً برای هنرمندان و روشنفکران فضای اپوزیسیون واقعی شکل گرفت. به نظر من نقش روشنفکر و هنرمند این است که تلاش کند با اثر و با هنرش از گسترهی قدرت حاکم بکاهد و به قدرت مردم بیفزاید.
این چندگانگی و شکسته شدن جبری قدرت مطلق منهای آزادی که در ایران اتفاق افتاده، آیا از فشار اختناق در جامعه و عطش هنرمندان برای دستیابی به آزادی را کم میکند یا این خواسته را شعلهورتر میسازد؟
ماهیت هنرمند این است که جسور باشد اما جامعهای که فرهنگ تعهد در آن رشد و پرورش نیافته، رفتهرفته هنرمند را نیز محتاط و ضعیف میکند.
این چندگانگی به شکل کامل اتفاق نیفتاده. در واقع، ما تبعیدیها تلاش میکنیم که این اتفاق رخ دهد. تا حدودی موفق شدهایم که چوب لای چرخ استبداد بگذاریم اما کافی نیست و باید بیشتر تلاش کنیم تا در حد امکان راههای مسدود شده را باز کنیم. هر کدام از ما باید به سهم و توان خود در برابر استبداد بایستیم، همافزایی روشنفکران و هنرمندان تبعیدی در کنار یکدیگر میتواند گام بزرگی در جهت دستیابی به آزادی باشد؛ هر چند حرکت اصلی و نهایی که همان جایگزینی استبداد با دموکراسی است، از داخل کشور و از بطن جامعهی ایران و به دست مردم عادی اتفاق خواهد افتاد. ضمن این که در خارج از کشور هم فضای فرهنگی و هنری جامعهی ایرانی یکدست نیست. من در سالهای گذشته به مدت چند ماه در تلویزیون «من و تو» برنامهی هنری پرسه را تهیه و اجرا کردم. ابتدا تصورم این بود که وقتی در یک کشور غربی زندگی و کار میکنم و شیوهی کارم از سوی این رسانه پذیرفته شده، لابد در برنامهام از آزادی کامل برخوردارم اما در عمل این طور نبود، تا جایی که بعد از چند ماه ناچار به قطع همکاری شدم. متأسفانه تفکر سانسور در میان جامعهی ایرانی تنها به غول بیشاخ و دمی به نام جمهوری اسلامی محدود نیست. به همین علت، در طول سالهای مهاجرتم نیز بارها ناچار شدم به همکاریها پایان دهم.
همین چندگانگی نسبی حاصل پیدایش رسانههای مختلف و شبکههای اجتماعی گوناگون است و انتخابهای افراد را افزایش داده؛ آیا هنرمند در قبال منبع مالی اثر هنری مسئول است و باید در این مورد حساس و به جامعه پاسخگو باشد؟
پرسش دشواری است که پاسخ خطی ندارد. در واقع بیش از هر عاملی به شخصیت هنرمند و جهانبینیاش بستگی دارد. برای مثال، خط قرمز من برای انجام هر کاری سانسور است.
یعنی اگر هنرمند بتواند آزادانه اثر خود را ارائه دهد، نوع و جزئیات منبع مالی تولید اثر اهمیت خود را از دست میدهد؟
خیر تنها این شرط کافی نیست. هنرمند باید توجه داشته باشد ــ دستکم در محدودهی زمانی همکاریاش ــ مجموعه فعالیتهای آن سرمایهگذار جهتدار است یا نه و اگر جهتدار است به کدام سو میرود. من در فضاهای متفاوتی از ایران تا شبکهی تلویزیونی من و تو تجربهی یکسانی داشتهام.
در مورد بخشی از سانسور در رسانههای فارسیزبان خارج از ایران این ادعا مطرح میشود که برش واقعیت در جهت ترویج ارزشهای جامعهی مدرن در میان مردم ایران صورت میگیرد. اساساً آیا سانسور خوب هم داریم که کارکرد مثبت داشته باشد؟
خیر. ضمن این که در مورد مشخصِ من در برنامهی پرسه از تابوهای جنسی حرف میزدم. برای مثال، من سالها پیش در ایران نمایشنامهی «داستان خرسهای پاندا از زبان یک ساکسیفونیست که دوستدختری در فرانکفورت دارد» را به فارسی ترجمه و منتشر کردم و این اثر هر سال با مجوز وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در تئاتر شهر به روی صحنه میرود، اما صحنهای از آن که میگوید ــ یک جوری بگو آ که انگار میخوای بگی دوستت دارم ــ در این شبکهی تلویزیونی سانسور شد زیرا به نظر مدیر شبکه این قسمت نمایشنامه اروتیک است. خیلی موارد دیگری هم بود. میخواهم بگویم فراتر از جمهوری اسلامی، سانسور وارد فرهنگ ما شده و به صورت فردی و گروهی به خود اجازه میدهیم که تعیینِ تکلیف کنیم چه چیزی برای مردم خوب یا بد است، انگار که ما بیش از مخاطبان میفهمیم و برای آنها قدرت تشخیص و حق انتخاب قائل نیستیم. منظورم دقیقاً سانسور هنری است که سلیقهای شده و از تفکری اخلاقگرا میآید، همان تفکری که در جمهوری اسلامی آموزش میدهند و چند نسلِ ما با آن پرورش یافته است. البته ناگفته نماند که «من و تو» یک شبکهی تلویزیونیِ خصوصی است که مدیرانش حق و اختیار دارند چه برنامهای را پخش کنند یا پخش نکنند، اما منِ هنرمند هم حق و اختیار دارم که به سانسور تن ندهم. در واقع، سانسور از درون ما و از اندیشهی تکتک اعضای جامعهی ما میآید و باید اندیشهها را گردگیری کرد.
نمونهها فراوان است؛ به تازگی در ایران سرمایهی ساخت مجموعهی تلویزیونی پایتخت را مؤسسهی فرهنگی اوج، وابسته به سپاه پاسداران، تأمین کرده و در خارج از ایران گفته میشود که مخارج برگزاری مجموعه کنسرتهای بدون مرز با حضور تعدادی از هنرمندان ایرانی تبعیدی در دو شهر جده و ریاض را پادشاهی عربستان سعودی پرداخت کرده است. همان طور که میدانید، هر دوی این اتفاقات منتقدانی دارد و هنرمندان شرکتکننده در دفاع از اقدام خود میگویند ما را وارد دنیای سیاست نکنید، ما هنرمندیم و گلچین کردن منابع مالی محدود باعث تعطیلی حرفهمان میشود. نظر شما چیست؟
فیلم «ده» عباس کیارستمی را به حدی سانسور کردند که شد پنج! کیارستمی زیر بار نرفت و گفت این که شد فیلم کوتاه و فیلم دیگری به نام پنج دارم، اصلاً نخواستم. در چنین شرایطی ادامهی فعالیت تلخ و خندهدار است.
البته منتقدان هر دو اتفاق به منبع مالیشان اعتراض دارند اما محتوا و جهت فرهنگی-هنری این دو نمونه متفاوت و چه بسا متضاد است. همهی عواملی که در مجموعهی تلویزیونی پایتخت کار میکنند، آزادی عمل ندارند و طبیعتاً کار خود را درست انجام نمیدهند. این که هنرمند داخل ایران ناچار است با هر شرایطی کنار بیاید و کار کند، اگر نه شغلاش را از دست میدهد و این که هنرمند وظیفه ندارد به حساب و کتاب و جزئیات مالی اثر هنری بپردازد را درک میکنم، اما این امر حقیقت را تغییر نمیدهد. حقیقت این است که هنرمندی که آزادی ندارد، تعهد اجتماعیاش زیر سؤال میرود. به همین دلیل، در طول این ۴ دهه هر بار گروهی از هنرمندان نتوانستند به کار در این شرایط ادامه دهند و از کشور خارج شدند و هر روز تعداد بیشتری به این نتیجه میرسند. در مورد سرمایهگذاری سپاه پاسداران هم واقعیت این است که امروز در ایران تفاوتی ندارد که کدام بخش دولتی یا نهاد و ارگان حکومتی منبع مالی اثری باشد زیرا همهی اینها یکدست شده و هدف مشترکِ پیشبرد ایدئولوژی حاکم را دنبال میکنند. من در دههی ۸۰ خورشیدی در ایران فعالیت هنری داشتم و با وجود این که برای تهیه و تولید آثارم از بودجهی عمومی دولتی استفاده میکردم، تا حدودی حرفهای خودم را هم میزدم و انتقاد میکردم. این شرایط کم و بیش برای بسیاری از هنرمندان تا سال ۱۳۸۷ ادامه داشت، اما از وقایع سال ۸۸ به این سو چنین امکانی به صفر نزدیک شده است.
اصلاحطلبان و بخشی از چپها فعالیتهای هنرمندان داخل ایران را به سود جامعهی مدنی و باعث گسترش آرام ارزشهای دموکراتیک میدانند. مخالفان این گروهها در توصیف هنرمندان داخل کشور به نظریات هانا آرنت دربارهی هنرمندان آلمان نازی اشاره میکنند که آنها را همدست و توجیهگر و گسترشدهندهی جنایات رژیم تمامیتخواه هیتلر میدانست. نظر شما چیست؟
بیتردید هانا آرنت درست و دقیق میگفت و ما هم امروز در شرایط مشابهی قرار داریم، برای همین گفتم که هنرمندان ایرانی در داخل و خارج باید با تکیه بر تعهد اجتماعی در برابر استبداد حاکم بایستند، چنان که امیل زولا و مارسل پروست ایستادند. مولیر در دربار لویی چهاردهم قدرت او را هم ستایش میکرد تا بتواند از او پول دریافت کند و نمایشنامههای انتقادی بنویسد. یعنی تا زمانی که برای اعتراض به قدرت حاکم راهی وجود دارد، ادامهی فعالیت هنرمند هم معنی دارد. نمونههایش در ایران هم کم نیست. مثلاً میدانیم که محمد رسولاف با چه محدودیتهایی و در چه شرایط دشواری فیلم میسازد. تا موقعی که رسولاف بتواند به شیوهی فعلی فیلم بسازد، یعنی اثر مورد نظر خود را خلق کند، از هر جا بودجه بگیرد ایرادی ندارد و کارش موجه است. حتی باج دادن به قدرت هم حد و اندازه دارد و از حدی که بگذرد، غیر قابل قبول میشود. برای مثال، فیلم «ده» عباس کیارستمی را به حدی سانسور کردند که شد پنج! کیارستمی زیر بار نرفت و گفت این که شد فیلم کوتاه و فیلم دیگری به نام پنج دارم، اصلاً نخواستم. در چنین شرایطی ادامهی فعالیت تلخ و خندهدار است.
بر اساس تحلیل شما به مجموعه کنسرتهای بدون مرز ایرادی وارد نیست اما منتقدان گفتند با توجه به این که در کشور عربستان ایرانی نداریم، بیشتر سالنها خالی از تماشاگر بوده که انگیزهی برگزاری را زیر سؤال میبرد یا مثلاً به شادمهر عقیلی ایراد گرفتند که عربستان کشور دموکراتیکی نیست و تو با اجرای قطعهی رؤیای ما - که مضمونی آزادیخواهانه دارد ــ به نوعی تصویرسازی کمک کردهای که واقعیت ندارد.
قضاوت سختی است اما مسئولیت اصلی هنرمند همان است که بتواند بدون هیچگونه محدودیت هنر خود را ارائه دهد. ضمن این که همواره یک سفارشدهنده و یک سفارشگیرنده وجود دارد و همهی هنرمندان دنیا هم در چنین موقعیتهایی قرار میگیرند. در عین حال باید حق افشاگری و نقد را برای منتقدان به رسمیت بشناسیم تا مسیر گفتوگو باز شود و میان هنرمند و منتقد دیالوگ شکل بگیرد زیرا پیدایش این فضا گامی به جلو است و اثر تکاملی دارد.
سرمایهگذاری برای خلق و ارائهی بسیاری از آثار هنرمندان ایرانی در تبعید، جز در توان مالی دولتها نیست. منتقدان میگویند اگر دولت خارجی به منظور اشاعهی هنر برای هنر سرمایهگذاری میکند، چرا این سرمایهها در هنرهای غیر پرطرفدار مثل شعر و داستان و نقاشی نیست یا خیلی محدود و به ندرت به چشم میخورد؟
کسی به منظور اشاعهی هنر برای هنر سرمایهگذاری نمیکند. همیشه سرمایهگذاران آثار هنری اهدافی را دنبال میکنند اما باید دید آن اهداف چیست و به کجا منتهی میشود. یک هدف عمومی میتواند این باشد که در دنیای سرمایهداری زندگی میکنیم که سرمایهگذار به دنبال جلب مخاطب است زیرا پول حرف اصلی را میزند و این واقعیت برای سرمایهگذاری در هنرهای پرطرفدار انگیزهی بزرگی ایجاد میکند. در چنین شرایطی سرمایهگذاران کشورهای مختلف علاقهمندند که مخاطبانی از سراسر دنیا جلب کنند. این فرایند در جهت آزادی هنر و نیک است.
گفتید در همه جای دنیا هنرمندان در چنین موقعیتهای سختی قرار میگیرند. در کشورهای غربی معمولاً این مسائل چگونه مدیریت میشود؟
بله درست است. مثال روشن این اتفاق در مورد کارگردان لهستانیتبار، رومن پولانسکی، رخ داد. او که طبق رأی دادگاه عالی آمریکا سالها پیش در این کشور به یک دختر زیر ۱۸ سال تجاوز کرده و بعد به فرانسه گریخته، حالا زیر فشار بازیگران زن فمینیست سینمای فرانسه قرار گرفته که خواستار بایکوت کامل او و آثارش شدهاند. حتی فشار آوردند که فیلم تازهاش «من متهم میکنم» - دربارهی ماجرای دریفوس - در جشنوارههای فرانسه جایزه نگیرد، که البته گرفت و بعد سعی کردند مردم را متقاعد کنند تا به تماشای فیلم نروند؛ اما واقعیتی هم وجود دارد که همین بازیگران زن فمینیست سینمای فرانسه که موقع اهدای جایزه جشنواره به فیلم پولانسکی با عصبانیت سالن را ترک میکنند و تیتر یک روزنامهها میشوند، اگر از شرکت سازندهی این فیلم پیشنهاد بازی بگیرند یا اگر سرمایهگذار فیلم به آنها پیشنهاد همکاری در پروژهای را بدهد، رد نخواهند کرد. طبیعی هم است زیرا انتخابهای بیشماری ندارند. هر چند با مقابله با بیاخلاقی موافقام اما این فضای آگراندیسمان اخلاقگرایی را که همهی رفتارها را مطلقاً سیاه و سفید و یکطرفه قضاوت کنیم و به همهی امور مربوط و نامربوط بسط دهیم درک نمیکنم و فایدهای هم ندارد.
مشابه این اتفاق از نوع دیگری برای چارلی چاپلین هم رخ داد که در دوران مککارتیسم به اتهامات جنسی و با حکم دادگاه از خاک آمریکا اخراج شد. اگر یکی از پیامدهای مثبت دموکراسی را پررنگ شدن ارزشهای جامعهی مدنی و افزایش قدرت اثرگذاری آن در کشورها بدانیم، آیا اتهامات و جرائم هنرمند هنر او را یکسره زیر سؤال خواهد برد؟
آیا میتوان شخصیت هنری را از شخصیت انسانی فرد تفکیک کرد؟
این پرسش جدی پیش روی جوامع غربی است که هنوز پاسخ روشنی برای آن یافت نشده و البته جهانگستر شده و به زودی پیش روی جامعهی ایران هم قرار خواهد گرفت که آیا میتوان شخصیت هنری را از شخصیت انسانی فرد تفکیک کرد؟ اخلاقگرایان بر این باورند که شخصیت انسانی هنرمند از آثاری که خلق کرده قابل تفکیک نیست زیرا همهی اینها در یک تن و روان واحد است؛ اما تجربهگرایان با ذکر مثالهای تاریخی نشان میدهند که چنین مطلقانگاریای نادرست است و در عمل هم قابل اجرا نیست. برای مثال، در همین ماجرای پولانسکی زنان فمینیست فرانسه که خواستار بایکوت او شدهاند، همزمان به شدت به لویی فردینان سلین ــ نویسندهی یکی از بزرگترین شاهکارهای ادبی قرن بیستم: «سفر به انتهای شب» ــ علاقهمندند. این یک تناقض بزرگ است. لویی فردینان سلین یک نازی ضدیهود بود و در کنار چند شاهکاری که نوشت کتابهای یهودستیزانهای هم نوشت و افکار پلید و سیاه خود را منتشر کرد. بنابراین، من تجربهگرایان را بیشتر درک میکنم زیرا با معیار اخلاقگرایان باید شاهکارهای ادبی لویی فردینان سلین و بسیاری دیگر را به سطل زباله ریخت و مخاطبان را از خواندن آنها محروم کرد.
برای مثال، دو قرن پیش مردم از شنیدن موسیقی یا تماشای فیلم و خواندن شعر و رمان، بیواسطه لذت میبردند اما در عصر ارتباطات به فضای پیرامون یا پشتصحنههای مادی و اخلاقی اثر هنری دسترسی دارند؛ آیا این حالوهوای مدرن برای هنر و هنرمندان سودمند است؟
خواه ناخواه زمانه عوض شده و این شرایط مزایا و معایبی دارد. من حامی آزادی بیانام و از این که مردم میتوانند بیندیشند و انتقاد خود را مطرح کنند تا بحث در بگیرد و وارد گفتوگو شوند، خوشحالام. در گذشته مثلاً مردم هنگام خواندن «تاجر ونیزی» ویلیام شکسپیر از بخشهای ضد یهود آن به سادگی عبور میکردند زیرا اطلاع کافی نداشتند و مسائل یهودیان دغدغهشان نبود. بنابراین، از نگاه منتقدانه بله شرایط امروز برای عموم مردمان سودمند است. در عین حال، من همیشه آژیر خطر را به صدا در آوردهام که نگاه اخلاقگرایانه و سیاستزده به هنر و آزادی بیان، آسیبرسان است. تا وقتی که امکان گفتوگو و حق مقابله به مثل وجود دارد، یعنی منتقدان نقد میکنند و گوش شنیدن هم دارند و به دنبال بایکوت یکطرفهی اشخاص نیستند، این فضا سودمند است؛ اما امروزه عدهای از طریق کمپین و فشار در شبکههای اجتماعی به دنبال ممنوعیت و بایکوت هنرمندان هستند، و در واقع به نوعی سانسور دامن میزنند که نتیجهاش برای هنر و هنرمند زیانآور خواهد بود. باید تلاش کنیم که نقد و فشار تحمیلی را از هم تشخیص دهیم و حساب این دو را از یکدیگر جدا کنیم. افرادی که تحلیل و نقد و اعتراض میکنند، برای گفتوگو آمادگی دارند و دوست دارند بشنوند و سوژه را به پاسخگویی وادار کنند اما آنها که بیهیچ دیالوگی به صورت یکطرفه و جمعی به سوژه حمله میکنند و فرصت هر گونه پاسخگویی را از او میگیرند، منتقد نیستند و اثر سازنده ندارند بلکه آمدهاند تا هر چه بر سر راه آنها خلاف میلشان است درو کنند. شبکههای اجتماعی هم مقصر نیست، این شبکههای مجازی ابزار اظهارنظر همهی آدمیان را فراهم کرده، حکایت زبان توی دهان است که لقمان حکیم گفت بهترین و بدترین داراییهاست. دموکراسی ابزار است و ما باید بیاموزیم که بشر شامل گونههای متفاوت خاکستری است و داوری اندیشهاش پیچیدگیهایی دارد. گاهی حتی طرح یک پرسش از ارائهی پاسخهای خام خطی به مسائل انسان، ارزشمندتر و راهگشاتر است.