مالیخولیای نسلکشی در سکوت کومیتاس
DW
سردم کنید کوههای عزیز، سردم کنید.
درمانِ دردم شوید.
کوهها سردی نمیآورند.
درمانِ دردم نمیشوند.
ابرها، ای ابرها کمی خنکام کنید
بارانهای سنگین بر سرم بریزید
دریا بسازید.
خورشیدِ انسانِ شریر را
در خاک سیاه دفن کنید.
خنکام کنید، خنکام کنید ای ابرهای عزیزتر از جان
درمانِ دردم شوید.
ابرها خنکی نمیآورند
درمانِ دردم نمیشوند.
کوهها، درهها، دشتها و آبها
آبهای روانی که به آهستگی جریان دارید
از جایتان نخیزید،
فقط دردِ دلم را ببینید.[1]
هنگامی که «کومیتاس وارداپت»، آهنگساز و روحانی ارمنی، در سال ۱۹۱۲ ترانهی ارمنی «هوو آرک» را ساخت و در پاریس ضبط کرد، نمیدانست که سه سال بعد از آن در ترکیه دستگیر و سپس تبعید خواهد شد. با این حال، شعر و ملودی این آهنگ به طرز چشمگیری منعکسکنندهی مالیخولیایی است که کومیتاس را پس از تبعید به طور کامل فرا گرفت.
این تبعید، که از ایستگاه قطار «حیدر پاشا»ی استانبول تا «چانکری»، شهری در شمال آنکارا، ادامه داشت، سبب شد تا کومیتاس در بیمارستان روانی بستری شود و تا زمان مرگش دیگر نه اثری بیافریند و نه آهنگسازی کند.
کومیتاس، از سرایش تا سکوتی دائمی
بهرغم خاموشی زودهنگام کومیتاس و دست شستن از ساخت و اجرای موسیقی در پی نسلکشی ارامنه، او پدر موسیقی ارمنی به شمار میرود. کنسرواتوار موسیقی ایروان را به اسم او «کومیتاس» نامیدهاند. آرامگاه او نیز در همین شهر است و از آن با عنوان «پانتئون کومیتاس» یاد میکنند. هرچند نقش و تأثیر او به صورت خاص در موسیقی ارامنه و به صورت عام در موسیقی شرق میتوانست بسیار گستردهتر باشد، اما جایگاه او در میان ارمنیها همتراز یوهان سباستیان باخ در آلمان یا جوزپه وردی در ایتالیا است.
کومیتاس را بیش از همه به عنوان کسی میشناسند که موسیقی مردم مناطق روستایی ارمنستان را گردآوری کرده و از نابودی نجات داده است. مهمترین دورهی کاری او به سالهای ۱۸۹۹ تا ۱۹۱۰ برمیگردد. او پس از بازگشت به کلیسای «اچمیادزین»[2] تدریس و آهنگسازی را از سر گرفت. او گروه همسرایان بزرگ و چندصدایی را گرد آورد و آموزش داد. در این دوره بود که او اکثر مقالات نظری و تحقیقی خود را نوشت و جایگاهی ویژه را در میان پیشگامان «موسیقیشناسی قومی»[3] به دست آورد.
کومیتاس زمان زیادی را در روستاهای ارمنستان گذراند و رابطهای منحصربهفرد با روستاییان برقرار کرد و آهنگهای محلی ارمنی را حفظ و با روش خاص خود که با شیوهی غربی و رایج در جهان متفاوت بود نتنویسی کرد. در پاییز ۱۹۰۳ و پس از سه سال جمعآوری و نتنویسی، او مجموعهای از ۵۰ نغمهی مردمی را با عنوان «هزار و یک آهنگ» منتشر کرد. در سال ۱۹۰۵، او ۵۰ آهنگ محلی دیگر را منتشر کرد.
کومیتاس که در پی جذب مخاطبان بیشتر و قدر و منزلتی والاتر برای موسیقی ارمنی بود، در سال ۱۹۱۰ به قسطنطنیه (استانبول امروزی) رفت. در استانبول او گروهی از دانشآموزان را در زمینهی آهنگسازی ارمنی تربیت کرد. همچنین او گروه همسرایان «گوسان»[4] را که متشکل از دهها نوازنده بود تأسیس کرد و به ساخت و اجرای صدها اثر موسیقایی ارمنی پرداخت. او در میان روشنفکران و هنرمندان ترک و اروپایی نیز بسیار محبوب بود. او با جمعآوری و انتشار آهنگهای عامیانه، میراث فرهنگی ارمنستان غربی (بخشهای ارمنینشین ترکیهی امروزی) را نجات داد، میراثی که در غیر این صورت بر اثر نسلکشی از بین میرفت.
هنرستان موسیقی دولتی ایروان به اسم کومیتاس نامگذاری شده است. همچنین یک گروه کوارتت زهی مشهور به نام او وجود دارد. در ژوئیهی ۲۰۰۸، نیمتنهی برنزی وی در نزدیکی مجلس ملی کبک در کانادا به عنوان هنرمندی که نقش بزرگی در موسیقی و به صورت خاص در موسیقی ارمنی داشت، نصب شد. در سال ۱۹۸۱ نیز مجسمهی گرانیتی کومیتاس در دیترویت در آمریکا به افتخار این آهنگساز بزرگ و به نشانهی یادبودنسلکشی ارامنه ساخته شد.
از یتیمخانه تا کلیسا؛ مالیخولیای کودکی
از دست دادن مادر در یک سالگی و پدر در یازده سالگی سبب شد تا کومیتاس کودکی تلخی را تجربه کند. زیگموند فروید ماتم را واکنشی میداند به «از دست دادن عزیز، یا واکنش به ایدهای تجریدی که جایگزین او شده است مانند سرزمین پدری، آزادی و آرمان.»[5]. در روند سوگواری، کاهش علاقه به دنیای خارج یا افسردگی با مالیخولیا ویژگیهای مشابهی دارد. اما فروید اندوه را فرایندی طبیعی میداند که هنگامی که پایان یابد، فرد ابژهی عشق از دست رفته را با ابژهای دیگر جایگزین میکند. در حالی که در مالیخولیا با جایگزین نشدن این ابژه فرد به صورت مداوم یا در مقاطعی در این افسردگی و حرمان باقی میماند و این تفاوت اصلی بین سوگواری و مالیخولیا است.
در سوگواری موضوعِ عشق گمشده روشن است اما در مالیخولیا، شخص درک روشنی از چیزی که از دست داده، ندارد. عزاداری فرایندی کاملاً شخصی است و ممکن است بسته به میزان دلبستگی به ابژهی از دست رفته و اینکه در چه مرحلهای از زندگی رخ داده، متفاوت باشد.
زندگی رهبانی، از ماتم فردی به مالیخولیای دینی
هنرستان موسیقی دولتی ایروان به اسم کومیتاس نامگذاری شده است. همچنین یک گروه کوارتت زهی مشهور به نام او وجود دارد.
با مرگ والدین، کومیتاس در یازده سالگی ابتدا به یتیمخانه و سپس به کلیسای اچمیادزین سپرده شد. در این کلیسا استعداد موسیقی او توسط اسقف گئورگ تزارگیان کشف شد و در سالهای بعدی متولیان کلیسا او را برای آموزش موسیقی به برلین فرستادند.
برای درک بهتر روحیهی کومیتاس، باید نگاهی به غم و مالیخولیای ناشی از زهد مسیحی کرد. اشتباه نیست اگر تصور کنیم که کومیتاس ابژهی گمشدهی عشق والدین را با عشق الهی جایگزین کرد. با این حال، این عشق جدید به او مالیخولیایی متفاوت داد زیرا یکی از مهمترین نکات مالیخولیای مذهبی رنجی است که با زهد و سرکوبِ میل و آرزو همراه میشود.
در مسیحیت، بدن منشأ گناهان است زیرا حتی برآوردن بنیادیترین نیازهای انسانی تسلیم شدن در برابر میل شمرده شده و میتواند مردم را به گناه بکشاند. به عبارت دیگر، هنگام انجام اعمالی که به دلیل نیازهای اساسی مجبور به انجام آنها هستید، قربانی خواستههای خود میشوید. این درک زاهدانه که به نادیده گرفتن نیازهای اساسی میانجامد، منبع مالیخولیا است.
کومیتاس در سال ۱۸۹۳ از این مدرسه با درجهی «وارداپت[6]» فارغ التحصیل شد. وارداپت، مقامی بالا در سلسلهمراتب مسیحیت و بهویژه کلیسای حواری ارمنی است. شخصی که به مقام کشیشی میرسد، باید یکی از مهمترین تصمیمات زندگی خود را اتخاذ کند. او میتواند به عنوان کشیش ازدواج کند و خانواده تشکیل دهد (اما به سطوح بالاتری نمیرسد) یا تصمیم میگیرد که مجرد بماند و زندگی خود را وقف کلیسا و خدا کند و به درجهی وارداپت برسد.
کومیتاس گزینهی دوم را انتخاب کرد، یعنی جان خود را به خدا سپرد. این انتخاب یکی از منابع مالیخولیای او بود زیرا در مسیحیت، خداوند قادر مطلق است. به عبارت دیگر، خالقی وجود دارد که به همه چیز آگاهی دارد و انسان مجبور است که هر روز به علت نیازهای جسمانی از خدا طلب بخشش کند.
در مسیحیت، انسان گناهکار متولد میشود و پس از غسل تعمید و پاکسازی از گناهان، از خداوند برای گناهانی که به علت خواستههایش مرتکب شده است، درخواست عفو میکند. او دائماً خود را مسئول این گناهان میداند. به قول پل ریکور، این احساس گناه سبب میشود که نفس خود را سرزنش کند و ارزش خود را کاهش دهد، و این از مهمترین ریشههای مالیخولیای ناشی از زهد مسیحی است.
هرچند کومیتاس به مقام وارداپتی رسیده بود اما هرگز رابطهی خود را با موسیقی قطع نکرد. با انتشار نخستین مجموعهی موسیقی محلی به نام «ترانههای آگن» که تنظیم کرده بود، رابطهاش با کلیسا هم دستخوش تنش شد. این مجموعه که شامل ۲۵ اثر عاشقانه، لالایی و رقص بود خوشایند کشیشان مرتجع نبود. به نظر آنها آفرینش این آثار برای کشیشی که سوگندخورده همسری اختیار نکند، گناهی نابخشودنی بود. این شایعات تا جایی پیش رفت که او را به فساد اخلاقی متهم کردند. او ناچار برای زندگی و تحصیل به برلین رفت. کومیتاس با گذراندن دورههای آواز در هنرستان خصوصی پروفسور ریچارد اشمیت در آلمان، صدای باریتون خود را پرورش داد و دورههای فلسفه، زیباییشناسی و تاریخ را گذراند. او با دعوت اتحادیهی بینالمللی موسیقی با مقایسهی موسیقی کلیسایی و معاصر با موسیقی کردی، ترکی و عربی در شهرهای مختلف اروپا به تدریس «موسیقیشناسی قومی» پرداخت.
سرانجام در سال ۱۸۹۹ به واغارشاپات (اچمیادزین) مقر کلیسای ارمنی در ارمنستان بازگشت و فعالیتهای خود را از سر گرفت. کومیتاس در سفرهای خود به مناطق مختلف ارمنستان بیش از هزار ملودی ارمنی، کردی و ترکی را جمعآوری و ضبط کرد. اما درگیری او با کلیسا ادامه داشت.
در سال ۱۹۱۰، کومیتاس به امید تحقق رؤیاهایش به استانبول رفت. او میخواست یک هنرستان ملی موسیقی در استانبول تأسیس کند اما پروژههایش با بیاعتنایی مقامات محلی روبهرو شد. با این حال، توانست گروه همسرایی ۳۰۰ نفری «گوسان» را در استانبول تأسیس کرد.
مالیخولیای بیپایانی که با تبعید آغاز شد
در ۲۴ آوریل ۱۹۱۵، روزی که نسلکشی ارامنه به طور رسمی آغاز شد، کومیتاس وارداپت همراه با ۲۳۵ روشنفکر ارمنی دیگر دستگیر شد. او در راه بازگشت به خانهاش در منطقهی پانگالتی استانبول پس از بازجویی مختصر و در حالی که به او گفته بودند میتواند به زودی به خانه بازگردد روانهی زندان شد. در پایان اولین روز زندان، روحیهی خوبی داشت و شوخی میکرد و معتقد بود که این وضعیت زیاد دوام نخواهد آورد. پس از یک روز زندان، حدود ۱۸۰ تن از ارمنیهای دستگیر شده را سوار بر قطار باربری کردند و به تبعید فرستادند.
سفرشان طولانی بود و آب، غذا و دارو به آنان ندادند. این اتفاقات کومیتاس را به شدت متأثر کرد. گریگوریس بالاکیان، که خاطراتش از شواهد مهم نسلکشی ارامنه است، جزئیات دستگیری و تبعید را چنین شرح میدهد: «هرچه بیشتر از محل زندگی خود فاصله میگرفتیم، روحمان آشفتهتر و ذهنمان بیشتر از ترس متلاشی میشد. تصور میکردیم که راهزنان را پشت هر تخته سنگی میبینیم. چوبهایی که از درختان آویزان شده بودند، شبیه به طناب دار به نظر میرسیدند.»
درهمشکستن کومیتاس در میانهی این تبعید شکل گرفت. هنگامی که قطار برای استراحت توقف کرد، کومیتاس سطل آبی را که یکی از روستاییان آورده بود برداشت تا آب بنوشد اما یکی از ژاندارمها به او حمله کرد و سطل آب را از دست او گرفت. آرام آندونیان، یکی دیگر از تبعیدیان که در این سفر همراه کومیتاس بود، این صحنه را در کتاب خاطرات خود چنین شرح داده است: «در حالی که صحنه را نگاه میکردیم و قطار قصد حرکت داشت، ابراهیم افندی (یکی از سرکردگان ژاندارمری) که همه چیز را دیده بود، به سرعت به ما نزدیک شد و ژاندارم را متوقف کرد. پرسید: «سطل را کجا میبری؟» ژاندارم اول جواب داد: «به حیواناتمان آب خواهم داد». ابراهیم افندی با دست به ما ارمنیان تبعیدی اشاره کرد و با فریاد گفت: «اول از همه این حیوانات» و دستور داد که سطل را آنجا بگذارند.»[7]
بعد از این واقعه کومیتاس از نوشیدن این آب سرباز زد و تا مدتهای طولانی حتی کلمهای بر زبان نیاورد. بالاکیان وضعیت روحی کومیتاس را پس از این واقعه چنین توصیف میکند: «استاد موسیقی ارمنی، سردار بینظیر، پدر روحانی کومیتاس که در واگن ما بود، از نظر روحی ناپایدار به نظر میرسید. او فکر میکرد که درختان، ژاندارمهایی مترصد حملهاند و مدام سر خود را مانند کبکی وحشتزده در زیر قبایش پنهان میکرد.»
هراس کومیتاس در روزهای آینده به اضطراب تبدیل شد و در نهایت با مداخلهی چند تن از هنرمندان و روشنفکران ترک مانند خالده ادیب و با وساطت سفرای اتریش، ایتالیا، سوئیس، آمریکا و بلغارستان، ۱۴ روز بعد، کومیتاس به همراه هشت ارمنی دیگر به پایتخت بازگردانده شدند. اما بر اثر آسیبهای روحی در این سفر، پس از آن از سخن گفتن سرباز زد.
در پاییز ۱۹۱۶، کومیتاس در «بیمارستان صلح» در قسطنطنیه بستری شد اما بهبود نیافت. در سال ۱۹۱۹ پس از تلاشهای بسیار به او اجازهی خروج از کشور دادند و به کمک دوستدارانش به پاریس رفت و در بیمارستان روانی تحت مداوا قرار گرفت. اما سکوت او تا پایان عمر ادامه داشت و سرانجام در سال ۱۹۳۵ در یک کلینیک روانپزشکی در ویلجیف درگذشت. یک سال بعد خاکستر او به ایروان منتقل شد و در پانتئونی که به اسم او نامگذاری شده بود دفن شد.
ریتا کویومجیان در پیشگفتار کتاب ژرفاکاوی جنونِ کومیتاس؛ چهرهای از یک نماد ارمنی تأکید میکند که چگونه نسلکشی ارامنه باعث سکوت دائمی کومیتاس شد، و چگونه بر کل جامعه تأثیر گذاشت: «وقتی کودک بودم، پدرم را تماشا میکردم که سعی میکرد زندگی خود را که در حوادث وحشتناک سال ۱۹۱۵ نابود شده بود دوباره بسازد. وقتی که دربارهی مصائب زندگی کومیتاس تحقیق میکردم، انگار داشتم روی فجایعی کار میکردم که خانوادهی خودم را نابود کرده بود. انگار از طریق شناخت و نزدیکی به مصائب او شفا پیدا کرده بودم. امیدوارم این درک به همهی خوانندگان من اعم از ارمنی یا غیر ارمنی، اجازه دهد که به درک و حس درونی مشابهی دست یابند.»