تاریخ انتشار: 
1400/09/17

دفاعِ باز در مقابل اعتیاد

المیرا محمودی

Hlt

«مردی تکیده و افتاده، با صدایی تودماغی و کشدار» تصویری بود که سال‌‌‌ها، از مصرف‌‌‌کنندگان مواد مخدر برای ما ساخته می‌‌‌شد تا بترسیم و به سراغ مصرف مواد مخدر نرویم. اما به نظر می‌‌‌رسد که تصویر اعتیاد به مواد مخدر و روان‌‌‌گردان در سال‌‌‌های اخیر تغییر کرده، و مصرف‌‌‌کننده‌ی مواد مخدر، در نگاه عموم، از «مجرم» به شهروندی نیازمندِ کمک یا بیماری محتاجِ درمان تبدیل شده است. هم‌زمان با چنین تغییری، این باور نیز گسترش یافته که مصرف مواد مخدر و روان‌‌‌گردان ‌‌‌در میان گروه‌‌‌های مختلف جامعه به رفتاری عادی و معمولی تبدیل شده است.

من یکی از همان کسانی هستم که در دهه‌‌‌ی شصت با همان تصویر کلیشه‌‌‌ای اغراق‌‌‌آمیز بزرگ شده‌‌‌ و در میان دوستان و اقوام، کسی را نمی‌‌‌شناختم که درگیر مصرف مواد مخدر باشد. در حلقه‌‌‌ی نزدیکانم حتی سیگار کشیدن هم تابو به حساب می‌‌‌آمد. تنها چیزی که به یاد دارم این است که در همسایگی ما پیرمردی خوش‌‌‌مشرب و دوست‌‌‌داشتنی بود که همه می‌دانستند تریاک می‌‌‌کشد. حالا بعد از سه دهه، احساس می‌‌‌کنم که نگاهم به مصرف مواد مخدر و روان‌گردان با آنچه در اطرافم می‌‌‌گذرد همخوانی ندارد. همین شد که تصمیم گرفتم راه بیفتم و ببینم آدم‌‌‌ها، به‌ویژه جوان‌‌‌ها، چه تصوری از مصرف مواد مخدر و روان‌‌‌گردان دارند.

 

می‌‌‌گویند چیزی تغییر نکرده است

با سمانه و احسان در جمع کوچکی آشنا می‌‌‌شوم. بیست‌‌‌وهشت-نه ساله هستند و هر دو در خانواده‌‌‌هایی مذهبی بزرگ شده‌اند و پدرهایشان زمانی پست و مقامی در حکومت داشته‌‌‌اند. با هم زندگی می‌‌‌کنند و قصد ندارند که ازدواج کنند. بین صحبت‌های دوستانه و بی‌آنکه چیزی بپرسم، از مصرف تریاک و قارچ و اسید و وید حرف می‌زنند. احسان در هجده سالگی برای اولین بار گل کشیده، دو سه سالی هم برای فروش، کاشته و با زیر و بم خرید و فروش و مصرف گل آشناست. می‌‌‌گوید: «مورفین‌‌‌ها مثل تریاک و مشتقات آن، اگر اعتیاد جسمی نمی‌داشتند خیلی خوب بودند. روان‌‌‌گردان‌‌‌هایی مثل وید اعتیاد روانی دارند.» از تجربه‌‌‌ی مصرف اسید و قارچ هم می‌‌‌گوید. می‌‌‌پرسم آیا با خانواده‌‌‌اش هم درین‌باره حرف زده؟ می‌‌‌گوید «مادرم زیر بار نرفته که امتحان کند. در مقابل این چیزها گارد دارد و حاضر نیست که گاردش را بشکند.» اما به خواهر کوچکش توصیه کرده که قارچ را امتحان کند. «پانزده ساله است. اضطراب شدیدی داشت. به خصوص در مدرسه. برای اینکه دید بهتری به مسائل پیدا کند، به او قارچ دادم.» معتقد است که خیلی کمکش کرده. از آگاهی‌‌‌هایی که با مصرف قارچ و اسید به دست آورده و از تجربه‌‌‌های مختلفش صحبت می‌‌‌کند. سعی می‌‌‌کنم که ظاهر را حفظ کنم تا متوجه شدت تعجبم نشود. بیشتر از یک ساعت حرف می‌‌‌زند و بعد سکوت می‌‌‌کند، نگاهم می‌‌‌کند و می‌‌‌گوید: «الان تو فکر می‌‌‌کنی من جانکی هستم.» می‌‌‌گویم دنبال جواب این سؤال هستم که آیا نگاه جامعه به مصرف مواد مخدر و روان‌گردان تغییر کرده یا نه. سمانه با تأکید می‌‌‌گوید که تغییری نکرده است. «در هر جمعی و نسبت به هر ماده‌‌‌ای می‌‌‌توان تحلیل جداگانه‌‌‌ای داشت.» مثال می‌‌‌زند که در بعضی شهرها و در بعضی خانواده‌‌‌ها، مصرف تریاک خیلی عادی است و کسی به چشم تابو یا اعتیاد به آن نگاه نمی‌‌‌کند. در حالی که همین موضوع ممکن است در فرهنگ شهر دیگری غیرقابل تصور باشد. «بنابراین، چیزی نسبت به قبل عوض نشده.» سعی می‌‌‌کنم که منظورم را واضح‌‌‌تر بگویم: آیا این روزها مصرف یا صحبت کردن از مواد مخدر یا روان‌‌‌گردان رایج‌‌‌تر از قبل نیست؟ هر دو جواب می‌‌‌دهند: «نه. نیست.» از سمانه می‌‌‌پرسم که آیا همین حرف‌‌‌ها را می‌‌‌تواند با مادرش مطرح کند؟ می‌‌‌گوید به هیچ وجه. احسان می‌‌‌گوید «جامعه‌‌‌ی ما خیلی بسته است. نمی‌‌‌شود درباره‌‌‌ی ‌‌‌این چیزها راحت حرف زد.» در نهایت با سمانه و احسان به نظر مشترکی نمی‌‌‌رسم؛ برای من قرار گرفتن در جمعِ کسانی که انواع مختلف مخدر و روان‌گردان را دست‌‌‌کم امتحان کرده‌‌‌اند، به این معنی است که نگاه اطرافیانم تا حد زیادی تغییر کرده. اما آنها معتقدند که من از همان نسلی هستم که نسبت به همه چیز گارد دفاعی دارم و درعین حال نمی‌‌‌بینم که هنوز چیزی تغییر نکرده است.

 

دانش‌‌‌آموزان این سال‌‌‌ها، بی‌پرده‌تر در برابر مصرف مواد مخدر

رضا ملکی چهل ساله است و معلم روان‌شناسی و مشاور یک مدرسه‌‌‌ی پسرانه. اکثر شاگردانش حدود ۱۳ و ۱۴ ساله هستند. با او درباره‌‌‌ی رابطه‌‌‌اش با دانش‌‌‌آموزان حرف می‌‌‌زنم و می‌‌‌پرسم که آیا شاگردانش با او درباره‌ی مواد مخدر و روان‌‌‌گردان صحبت می‌‌‌کنند؟ می‌‌‌گوید: «اگر اعتماد کنند، بله. پسرها اغلب درباره‌‌‌ی رابطه جنسی راحت‌‌‌تر حرف می‌‌‌زنند. اما وقتی خیال‌‌‌شان راحت شود، درباره‌‌‌ی همه‌‌‌چیز می‌‌‌گویند.» پسرهای امروز را با دوره‌‌‌ی نوجوانی خودش مقایسه می‌‌‌کند: «وقتی ما مدرسه می‌‌‌رفتیم خلاف سنگین پسرهای دوره‌‌‌ی ‌‌‌راهنمایی سیگار بود و عکس. اما بین شاگردانم کمتر دیده‌‌‌ام که کسی درباره‌‌‌ی سیگار حرف بزند. آنها یک‌‌‌راست می‌‌‌روند سراغ ماری‌‌‌جوانا. البته احتمالاً مصرف مواد مخدر بین دانش‌‌‌آموزان بزرگ‌تر و در سال‌‌‌های بالاتر مدرسه بیشتر است اما بچه‌‌‌های این سن و سال هم نسبت به قبل خیلی راحت‌تر درباره‌‌‌ی مصرف گل و ماری‌جوانا حرف می‌زنند.» می‌‌‌خواهم بدانم که این «راحت حرف زدن» به چه معنا است. توضیح می‌‌‌دهد: «درباره‌‌‌ی تجربه‌‌‌هایشان، چه در مورد روابط جنسی و چه در مورد مصرف مواد مخدر و روان‌‌‌گردان، حرف می‌‌‌زنند. حتی برای نشان دادن مرام و معرفت‌‌‌شان برایم گل و حشیش هدیه آورده‌‌‌اند.»

 

اعتیاد بی عذاب وجدان

 حالا دست‌‌‌کم می‌‌‌دانم کسانی که با مصرف مواد مخدر مشکلی ندارند و کسانی که از آسیب‌‌‌های فردی و اجتماعی مصرف مواد مخدر نگران هستند، بی‌‌‌پرده و بدون خجالت درین‌باره حرف می‌‌‌زنند.

«راحت حرف زدن» درباره‌‌‌ی مواد مخدر به دانش‌‌‌آموزان محدود نمی‌‌‌شود. درباره‌‌‌ی این موضوع با پسر یکی از دوستانم صحبت می‌‌‌کنم. شایان ۲۰ ساله است و دانشجوی مهندسی شیمی. از او می‌‌‌پرسم که آیا تا امروز از موادی مثل گل و حشیش استفاده کرده یا نه. می‌‌‌گوید «خودم حتی به سیگار هم علاقه‌‌‌ای ندارم. گل را هم یک بار امتحان کرده‌‌‌ام و هیچ خوشم نیامده. اما خیلی از دوستانم غیر از سیگار، گل هم می‌‌‌کشند.» معتقد است که گل کشیدن اعتیادآور نیست و یک گیاه طبیعی است و ضرر خاصی ندارد. می‌‌‌پرسم این اطلاعات را از چه منبعی به دست آورده؟ توضیح می‌‌‌دهد که از جست‌وجو در اینترنت و صحبت با دوستانش. می‌‌‌پرسم چقدر به درستی اطلاعاتش اطمینان دارد؟ جواب می‌‌‌دهد: «تا حد زیادی.» در بین دوستانش کسی را ندیده است که علائم خاصی مثل اختلال رفتاری یا سوءظن بیمارگونه داشته باشد. با این حال، اضافه می‌‌‌کند که تجربه‌‌‌ی دوستانش هم طولانی نیست و او هم چند ماه بیشتر نیست که با آنها آشنا شده. با خنده می‌گوید: «ممکن است با گذشت زمان نظرم عوض شود.» از او می‌‌‌خواهم که مرا به یکی از همین دوستانش معرفی کند و اگر نظر خودش در مورد عوارض مصرف گل عوض شد، به من اطلاع بدهد.

سپیده از دوستان شایان است. دو سه سالی از او بزرگ‌تر است و دو سه سالی است که وید می‌‌‌کشد. او هم تأکید می‌‌‌کند که هیچ جا نگفته‌‌‌اند که وید اعتیادآور است. می‌‌‌پرسم حالا که نزدیک سه سال است وید مصرف می‌‌‌کند، آیا احتمال نمی‌‌‌دهد که به مصرف این ماده معتاد شده باشد، مثل کسی که به سیگار کشیدن معتاد است. جوابش منفی است: «اعتیاد وقتی است که نتوانم بدون آن سر کنم. یک موضوع مهم دیگر هم این است که فرد معتاد احساس عذاب وجدان دارد. اما من که هر روز نمی‌‌‌کشم و هیچ فکر نمی‌‌‌کنم که مصرف این اندازه وید مشکلی داشته باشد.» می‌‌‌خواهم بدانم که چطور سراغ وید رفته. می‌‌‌گوید: «مادرم چند سال پیش درگیر بیماری سرطان شد و ما برای تسکین دردش گل تهیه کردیم.» می‌‌‌پرسم آیا مادرش پیش از آن، سابقه‌‌‌ی استفاده از مخدر داشته؟ «نه. تا وقتی هوشیار بود مقاومت کرد. اما از جایی به بعد دیگر کنترل ذهنش را از دست داد. بعد از مرگ مادرم، خودم بیشتر استفاده کردم.» برایم سؤال است که آیا برای پیدا کردن و خریدن گل به دردسر نمی‌‌‌افتد. می‌‌‌گوید: «اوایل می‌‌‌خریدم. گاهی از کیفیت راضی نبودم. قیمت هم بالا رفته. این است که حالا خودم می‌‌‌کارم.» یکی دو بار محصول گلدان‌‌‌هایش خراب شده و بعد یاد گرفته چطور بکارد. می‌‌‌پرسم آیا به کسی هم می‌‌‌فروشد؟ «نه نمی‌فروشم. فقط به برادرم و دوستانم می‌‌‌دهم. پول هم نمی‌‌‌گیرم.» از سپیده می‌‌‌پرسم آیا بقیه‌‌‌ی اعضای خانواده یا نزدیکان با این موضوع مشکلی ندارند؟ توضیح می‌‌‌دهد که خانواده‌‌‌اش فقط همین برادر است. «پدرم چند سال پیش از دنیا رفته. برادرم هم از همسرش جدا شده و دو تایی با هم زندگی می‌‌‌کنیم. به بقیه هم ربطی ندارد.» البته احتمال می‌‌‌دهد که کسانی مثل دایی و خاله‌‌‌ها که با آنها رفت و آمد دارند، بدانند که او و برادرش گل می‌‌‌کشند، اما برایش اهمیتی ندارد: «تا امروز که کسی چیزی به ما نگفته. اگر هم بخواهند در کارمان فضولی کنند و نصیحت کنند یا دستور بدهند که چطور زندگی کنیم، رابطه‌مان را قطع می‌‌‌کنیم.»

بعد از سپیده سراغ آتوسا می‌‌‌روم که راهنمای یک گروه گردشگری است. پیش از کرونا چند بار با او همسفر بوده‌‌‌ام. درباره‌‌‌ی رواج استفاده از مواد مخدر و مواد روان‌‌‌گردان در تورها و بین مسافران می‌‌‌پرسم. می‌‌‌گوید: «نه اینکه بخواهم بگویم همیشه، اما در خیلی از سفرها دیده‌‌‌ام که مسافرها گل و حشیش می‌‌‌کشند.» می‌‌‌پرسم چقدر عادی است؟ «گاهی ممکن است کسی اعتراض کند. اما کم پیش می‌‌‌آید. الان دیگر استفاده از گل و این جور چیزها برای کسی عجیب نیست. حتی خیلی‌‌‌ها به چشم دارو به آن نگاه می‌‌‌کنند و کنار آمده‌‌‌اند.» می‌‌‌پرسم آیا شده در سفرها مشکلی هم پیش بیاید. می‌‌‌گوید: «برای من پیش نیامده اما همکارانم چند بار به مشکل برخورده‌‌‌اند. مثلاً بین مسافرهایشان دعوا شده که چرا در تور که یک جای عمومی است و خانه‌‌‌ی شخصی نیست، مواد مصرف کرده‌‌‌اند.» تجربه‌‌‌ی آنها باعث شده که آتوسا هم حواسش را بیشتر جمع کند، در این حد که از حالت‌‌‌ها و رفتار آدم‌‌‌ها تشخیص می‌‌‌دهد که چه کسی ممکن است گل کشیده باشد، و مراقب است تا بین مسافرها برخوردی سر این موضوع اتفاق نیفتد.

 

نسبت ما و فرزندان‌‌‌مان

سیامک و همسرش محبوبه، یک پسر نوزده ساله دارند و دختری شانزده ساله. هر دو نگران بچه‌‌‌ها هستند. محبوبه می‌‌‌گوید بخشی از وقتش را به خواندن و جست‌وجو درباره‌‌‌ی نشانه‌‌‌های مصرف مواد مختلف می‌‌‌گذراند. می‌‌‌پرسم برای دخترشان بیشتر نگران هستند یا پسرشان. سیامک تردیدی ندارد که پسرشان بیشتر در خطر است. «در مدرسه و دانشگاه و باشگاه ورزشی و هر جایی که چند پسر جوان دور هم جمع شوند، ممکن است کسی چیزی در جیبش داشته باشد چون همه چیز فراوان و در دسترس است.» اما محبوبه با سیامک موافق نیست: «من به همان اندازه که برای پسرم بردیا نگران‌ام برای دخترم باران هم نگران‌ام. این روزها دیگر فرقی بین دختر و پسر نیست. حتی بعضی از پدر و مادرها هم هستند که باید ازشان ترسید.» می‌‌‌پرسم اگر بچه‌‌‌ها برای امتحان، موادی مصرف کنند چه اتفاقی می‌‌‌افتد؟ اول با تعجب نگاهم می‌‌‌کنند. بعد شروع می‌‌‌کنند به برشمردن خطرات اعتیاد و آینده‌‌‌ای که تباه می‌‌‌شود. انگار سعی می‌‌‌کنند مجابم کنند که نباید این اتفاق بیفتد. می‌‌‌پرسم آیا اطمینان دارند که نه بردیا و نه باران سراغ امتحان مواد مخدر یا روان‌‌‌گردان نرفته‌‌‌اند. سیامک مطمئن است که در دوراهی انتخاب قرار گرفته‌‌‌اند اما امیدوار است که عاقلانه تصمیم گرفته باشند. محبوبه اما می‌‌‌گوید باز دلشوره گرفته و حواسش باید بیشتر به بچه‌‌‌ها باشد. توضیح می‌‌‌دهم که می‌‌‌خواهم دلیل همین ترس و اضطراب آنها را بدانم. سیامک می‌‌‌گوید: «اطلاعات غلط به بچه‌‌‌ها داده می‌‌‌شود تا نسبت به تأثیر و عوارض استفاده از موادی مثل ماری‌جوانا دقت و حساسیت نداشته باشند. نوجوان‌‌‌ها و جوان‌‌‌ها هم این روزها حتی به حرف پزشک‌‌‌ها و متخصصان توجه نمی‌‌‌کنند، چه برسد به پدر و مادرها. البته ما هم در زمان خودمان فکر می‌‌‌کردیم که حرف خودمان درست است. با همین نگاه انقلاب کردیم. حالا بچه‌‌‌هایمان ما را جمهوری اسلامی می‌‌‌بینند و دوست ندارند به حرف‌‌‌مان گوش بدهند.»

 

بعد از هشت سال عاشقی

گلناز را یکی از دوستانم معرفی می‌‌‌کند. با این توضیح که تازگی از همسرش جدا شده و جدایی‌‌‌اش بی‌‌‌ربط به مصرف مواد مخدر نیست. با او در حیاط یک کافه قرار می‌‌‌گذارم. در چهره و رفتارش شور و نشاط دلنشینی پیداست. پرانرژی است و مهم‌ترین ویژگی ظاهری‌‌‌اش لبخندی است که محو نمی‌‌‌شود. خودش شروع می‌‌‌کند به حرف زدن. توضیح می‌‌‌دهد که بعد از ده سال زندگی که هشت سال از آن عاشقانه و خیلی خوب بوده از همسرش جدا شده. با خنده می‌گویم: «پس زندگی بدی هم نداشته.» تأیید می‌‌‌کند. «ما نه پول داشتیم نه ادا و اطوار. به نظر خودمان خیلی ساده و راحت و خوشحال زندگی می‌‌‌کردیم. هر دو کار می‌‌‌کردیم و از چیزی که داشتیم راضی بودیم چون همدیگر را دوست داشتیم.» پس چطور کارشان به جدایی رسیده؟ می‌‌‌گوید از دو سال پیش همه چیز عوض شد. «اخلاق و رفتار علی عوض شد. من گذاشتم به حساب مشکلات کاری و اقتصادی که هر روز سخت‌‌‌تر می‌‌‌شود.» اما کم‌‌‌کم به جایی رسیده‌‌‌اند که با کوچک‌ترین اختلافی بین‌‌‌شان دعوا می‌‌‌شده. «مهم‌ترین چیزی که آزارم می‌‌‌داد بدبینی علی بود که سابقه نداشت. قبل از آن هیچ‌وقت به هم سوءظن نداشتیم. اما کار به جایی رسید که علی حتی به حرف زدن با دوستان دختری که بیست سال با هم دوست بودیم عکس‌‌‌العمل نشان می‌‌‌داد. دائم می‌‌‌گفت به او خیانت کرده‌‌‌ام. استدلال‌‌‌هایش منطق نداشت و به هر بهانه‌‌‌ای دعوا و داد و بیداد راه می‌‌‌انداخت.» گلناز به نظر خودش تلاش کرده که زندگی‌‌‌شان را نجات بدهد. تا اینکه «یک روز وسط دعوا گفت من از دست تو دو سال است که هر روز گل می‌‌‌کشم.»

بعد از آن، خانه را ترک می‌‌‌کند. کاری که از نظر حقوقی به ضررش بوده اما خودش راضی است. تازه آن وقت بوده که متوجه دلیل رفتارهای علی شده. «مثلاً اینکه صبح خوب است و وقتی می‌‌‌رود خرید و برمی‌‌‌گردد، شروع می‌‌‌کند به دعوا. یا چرا هر بار بعد از قدم زدن روزانه، چیزهایی می‌‌‌گوید که من نمی‌‌‌فهمم.» بعد از جدایی تازه درباره‌‌‌ی اثرات روحی و روانی مصرف انواع گل مطالعه کرده و خیلی از حرف‌‌‌ها و رفتارهای علی برایش معنی پیدا کرده. «علی از قبل افسردگی و نوعی اختلال دوقطبی داشت و زیر نظر دکتر بود. کم‌‌‌کم در او پارانویا و بدبینی شدیدتری می‌‌‌دیدم، فکر می‌‌‌کردم که داروهایش را قطع کرده و اصرارم بر این بود که به روان‌پزشک خودش مراجعه کند. بهانه‌‌‌اش کرونا بود و اینکه منتظر است که اوضاع بهتر شود. به همین دلیل بود که فکرم به این سمت نرفت که نکند از مواد روان‌گردان‌‌‌ استفاده می‌کند.»

می‌‌‌پرسم غیر از گل چیز دیگری هم مصرف می‌‌‌کرده؟ مطمئن نیست. «ماه‌‌‌های آخری که با هم زندگی می‌‌‌کردیم دائم از آینده‌‌‌بینی و کشف و شهودش حرف می‌‌‌زد. از اینکه چیزهایی می‌‌‌داند که من نمی‌‌‌دانم. از اینکه می‌‌‌داند ما هیچ‌وقت از هم جدا نخواهیم شد، هرقدر هم که از هم دلخور باشیم.» بعد از جدایی فهمیده که این حرف‌‌‌ها ربطی به استدلال یا تأملات شخصی نداشته و تحت تأثیر مواد روان‌‌‌گردان بوده. می‌‌‌گویم چرا بعد از جدایی تازه برایش مهم شده تا درباره‌‌‌ی اثرات مصرف گل بداند. کمی خجالت‌‌‌زده و کمی بازیگوش، می‌‌‌گوید آگاهانه دنبالش نرفته. «یکی دو هفته بعد از اینکه فهمیدم ماجرا چیست، داشتم رمانی می‌‌‌خواندم که یکی از شخصیت‌‌‌هایش گل می‌‌‌کشید و حرف‌‌‌هایی می‌‌‌زد که برایم آشنا بود.» آنجا بود که تازه می‌فهمد ماجرا چیست. «آن روز از ته دل گریه کردم.» سکوت می‌‌‌کند. با لیوان چای بازی می‌‌‌کند. تشکر می‌‌‌کنم که درباره‌‌‌ی زندگی‌‌‌اش با من حرف زده. قبل از خداحافظی می‌‌‌گوید: «من عادت ندارم برای گذشته‌‌‌ام غصه بخورم. بی‌‌‌فایده است. حسرتی هم ندارم. زندگی خوبی داشتم که دوره‌‌‌اش تمام شد. نمی‌‌‌دانم اگر زودتر فهمیده بودم دلیل بدبینی‌‌‌ها و توهم علی استفاده از گل است، آیا مسیر زندگی‌‌‌ام تغییر می‌‌‌کرد یا نه. اما وقتی شنیدم شما قرار است درباره‌‌‌ی تغییر نگاه عمومی به مصرف مواد مخدر بنویسید، فکر کردم که تجربه‌‌‌ی شخصی‌‌‌ام را بگویم. از خیلی‌‌‌ها شنیده‌‌‌ام که گل اعتیادآور نیست و هیچ اثر منفی ندارد. اما تجربه‌‌‌ی من در زندگی با کسی که گل می‌‌‌کشید، چیز دیگری بود.»

وقتی تحقیق درباره‌‌‌ی تغییر نگاه جامعه به موضوع مصرف مواد مخدر و روان‌‌‌گردان را شروع کردم، تردید داشتم که راحت بتوانم کسانی را پیدا کنم تا درباره‌‌‌ی این موضوع حرف بزنند. حالا دست‌‌‌کم می‌‌‌دانم کسانی که با مصرف مواد مخدر مشکلی ندارند و کسانی که از آسیب‌‌‌های فردی و اجتماعی مصرف مواد مخدر نگران هستند، بی‌‌‌پرده و بدون خجالت درین‌باره حرف می‌‌‌زنند. اتفاقی که مثل شمشیر دولبه، هم می‌‌‌تواند گسترش آگاهی را تسهیل کند و هم‌ ممکن است به رواج اطلاعات نادرست دامن بزند.