نهگویی به سرکوب آزادی بیان: فضیلت یا ضرورت؟
TheGuardian
فرصت زندهزیستن برای بکتاش آبتین کوتاه بود و خبر پادربند بهکشتندادنِ او برای ما هنوزماندگان جانکاه. جرم آبتینِ شاعر و مستندساز نه شعر یا فیلمش بلکه پایداریاش در دلسپردگی به اصل و آرمان آزادی اندیشه و بیان بیاماواگر بود. جرمش از جنس جرم محمد مختاریِ شاعر بود. شیوهی کشتنِ او اما آن نبود که با مختاری به کار بستند ــ یا حتی با شاعرانی دیگر در این سدهی پسین، از فرخی و عشقی گرفته تا گلسرخی و سلطانپور. دشمنان آزادی میدانند که آرزوی آزادی نامیراست. پس چه کنند اگر آزادیخواه را نزنند و نکشند، یا به بند نکشند و در بند نکنند؟
از مشروطه تا امروز آزادی و حاکمیت قانونِ برآمده از رأی مردم و برای بهزیستی مردم پاسخ و پادزهر خودکامگی و استبدادی بودهاند که شاه و شیخ را بر سرنوشت ایران حاکم کرده است. در آغاز «بیداری ایرانیان» آزادی مطبوعات نماد و نمود آزادی دلخواه شد و سپس در دورهی پهلوی آزادی سیاسی چنین شد. اما در عصر حکومت «نظام مکتبی» همهی حقوق انسانی و جمعی و فردیِ همهی شهروندان زیر ضرب است. رژیمی که از دل ولایت مطلقهی فقیه در آمد، با تقدسبخشی به ایدئولوژیِ دینیِ خود، ناگزیر به ایجاد حکومت مطلقهی سانسور و سرکوب شد. بنیانگذارش که پروایی از اعلام خدعه نداشت، بیدرنگ با فرمان حجاب، آشکارا امر به سانسور و سرکوب نیمی از ملت کرد. در همان سال نخست در تثبیت و تقدیس سانسور و سرکوب به نام انقلاب فرهنگی دانشگاهها بسته شد و در ستاد انقلاب فرهنگی برای کژوکوژکردن آموزش علوم انسانی «کمیتهی ترجمه، انشا و ویراستاری» برپا شد. چنین حکومتی توانسته رسانهها را در چنگ بگیرد و اینترنت را در تور «صیانت» خود بیندازد؛ توانسته صنعت نشر و صنعت سینما را ناکار و وابسته کند؛ توانسته فرهنگ تقیه و دورویی و دروغ و فساد و تقسیم زندگی و ذهن به بیرونی و اندرونی را جا بیندازد؛ توانسته برای هر وجهی از زندگی، تالیِ دروغینی بسازد و با واژههای توخالی هر مفهوم و معنایی را کژریخت و پوچ کند؛ توانسته چترِ فریبی باز کند تا لختیِ پادشاه نادیده بماند. این حکومت حکومتی است که یک سرش به سینما رکس میرسد و سرِ دیگرش به هواپیمای پرواز ۷۵۲. با همهی اینها، همچنان و هنوز، کانون نویسندگانی هست که آشکارا و رسمی آزادی بیان را سرلوحهی اساسنامه و دلیل وجودیِ خود میداند. همچنان و هنوز، آزادیخواهانی هستند که جرمشان پایداری در دلسپردگی به اصل و آرمان آزادی اندیشه و بیان بیاماواگر باشد.
آزادی یک نوع و نمود ندارد. آزادی بیان به معنا و مفهومی که در مادهی نوزده اعلامیهی جهانی حقوق بشر آمده، سنگ بنای دموکراسی است. گونهای و سویی از آزادی است که پردامنه است و همهی آزادیهای مدنی و اختیارهای فردی را در بر میگیرد و زمینهساز حقِ بهرهمندی از آزادیهای دیگر هم میشود. آزادی بیان پِیایَند و برآیند دارد و با آزادی مطبوعات و آزادی اطلاعات و بنابراین آزادی انتشار کتاب و آزادی اینترنت درهمتنیده است. یک سویهی هدف برخورداری از آزادی بیان اگر رساندن و گستراندن اطلاعات و دانش است، سویهی دیگر آن پدیدآوردن و پروراندن درک و تفاهم میان انسانهاست. چنین هدفی بدون جریان آزاد اندیشه و ایده و باور و رأی و نظر و نیز احساس و پسند ممکن نمیشود. آنچه قرار است از کسی به دیگری و دیگران رسانده شود، همیشه خبر و اطلاعات و دانش و معرفت و حکمت نیست؛ آیینها و فرهنگها و گرایشها و ادبیات و هنر را هم در بر میگیرد. پس اگر آنچه بیانشدنی است چندگونه است، خودِ بیان هم ناگزیر چندگونگی دارد. ابزار بیان همیشه کلمهی مکتوب نیست و شیوه نیز همیشه نوشتن نیست. شعار خیابانی و راهپیمایی در سکوت و شمعافروزی سوگواران دادخواه نیز شکلی از بیان حرف و نظر و رأی و پسند است. همچنین است تکخوانیِ خوانندهی زن یا به ورزشگاهرفتن دختران یا سرباززدن از پوشیدن جامهی زندان در وقت حضور در دادگاه. پریدن بالای سکوی برق و روسری بر سرِ چوب کردن و خاموشایستادن هم شیوهی دلیرانهی ویدا موحد بود در بیان آرزوی چهلوچندسالهی زنان برای برخورداری از حق گزینش پوشش.
اگر تیر سانسور و سرکوب استبداد سیاسی در دورهی پهلوی تنها آزادیخواهان سیاسی را نشانه میگرفت، در این سالیان تاریک، سلطهی نادانی و پلیدیِ تیغ سانسور و سرکوب استبداد اسلام سیاسی، بالای سر همگان است ــ از مخالف و دگراندیش گرفته تا درویش و دیگرکیش. چنین استبدادی هیولایی است که برای بقای خودش میخواهد و میتواند هرکسی را شکار کند و حتی از خوردن خودش هم پرهیزی ندارد. چهار دهه به سخترنجی گذشته تا درک این واقعیت هولناک کموبیش همهگیر بشود. چهار دهه گذشته تا روشن شود که وقتی از سانسور حرف میزنیم، فقط از سانسور کلمه و کتاب سخن نمیگوییم. وقتی از سرکوب حرف میزنیم، فقط از سرکوب براندازان سخن نمیگوییم. چهار دهه گذشته تا مردمان سرزمینی استبدادزده در فرایند تجربهی خود دریابند که خواهناخواه جز نهگفتن آشکار و رسا به چنین رژیمی چارهای ندارند. آن نهگفتنی که کارساز باشد و بتواند ملتی را از چنگ و بند هیولای درون خودش آزاد کند، روندی است زمانبر و گامبهگام و پیوسته و پیگیر و نیازمند بسیار دربایست(الزام)ها. قدرت نهفته در نهگویی به زور و سلطه با هدف مهار خودکامگی و بنیادگرایی، قدرتی زودیاب و آسانیاب نیست. چنین قدرتی، قدرتی بالقوه در برابر قدرتی بالفعل و در مبارزه با آن است که در فرایند آشکارگیِ «نهگویی همچون نوعی فضیلت» و سپس باور به «نهگویی همچون نوعی ضرورت» توانمند و دگرگونیآفرین میشود. این آن قدرتی است که هاول در قدرت بیقدرتان از آن میگوید و سرچشمهاش را در نهگفتن به «زندگی در دروغ» میداند.
زبان پرکاربردترین ابزار ارتباطی میان آدمهاست و کلمه و کلام هم برهنهترین بیانِ انسانی. به همین علت است که در حکومت سانسور و سرکوب، قلم و ادبیات بیش و پیش از دیگر شیوههای بیان، زیر ضرب رفته و تاوان داده است. نویسنده برای نوشتن به خلوت و تککاری نیاز دارد، اما حاصل کارش خواهناخواه و سرانجام در گستردهترین سپهر همگانی، فرصتِ بود و نمود پیدا میکند. در قلمرو هنر که ادبیات را هم در بر میگیرد، سیاست امری بیرونی است که از جهان پیرامونیِ هنرمند به ذهن و درون او رخنه میکند. پس گرچه همیشه آشکار یا پنهان و خواستهناخواسته مثل هر امر و عامل بیرونیِ دیگری تأثیرگذار است، گاهی توان کمی در برانگیختگیِ هنری او دارد و گاهی توان بسیار. آنچه هنر سیاسی را از هنر ناسیاسی متمایز میکند یا سبب میشود که اثری انگ سیاسی بخورد و اثر دیگری نه، بستگی دارد به اراده و خواست و توان آفریننده در مهار یا کنترل این امر و عامل بیرونی در روند آفرینش. هنرمند میتواند ارزشها و باورها و خویشکاریهای سیاسی را که دیگران بر عهدهاش گذاشتهاند یا خودش اختیار کرده، آشکار و بهشکل تبلیغِ عیان در کارش بیاورد یا اینها را پوشیده و ضمنی و حتی ناآگاهانه در کارش بگنجاند. بنابراین، شاعر و داستاننویس میتواند شعر و داستانی بنویسد که ربطی به امر بیرونی و سیاست پیرامونی نداشته باشد. با اینهمه، شاعر و داستاننویس ابزاری جز کلمه و کلام ندارد. پس اگر نخواهد زیر چتر بزرگ فریب، سایهی عافیتی بیابد، برای پرهیز از خودفریبی هم که شده، ناگزیر است که پردهی زندگی ریاکارانه را بدرد. بهبیان دیگر، هرکه با کلمه و کلام سروکار دارد، زودتر و آسانتر از دیگران درمییابد که قلمِ نویسندهی نابرخوردار از حق آزادی بیان نهتنها نفی و انکار نوشتن بلکه نفی و انکار خودِ اوست. چنین دریافتی سبب میشود که نویسنده، چه بسا پیشتر و بیشتر از دیگران، به فضیلت «نهگویی» در زمانهی سرکوب و نیز به ضرورت آن پی ببرد. باورمندی به بایستگی این نهگوییِ آشکار و پیوسته و پیگیر به سانسور و سرکوب آزادی بیان، آن خویشکاریِ ناگزیر نویسنده است؛ خویشکاریای که نه سیاست یا مسئولیت شهروندی بلکه قلم بر عهدهی او میگذارد تا در بزنگاه تاریخ مثل مختاری و آبتین در ستایش آزادی بیانِ بیاماواگر و پایبندی به آن صادق باشد.