* این مقاله یکی از سلسله مقالاتِ پروندهی «نظامیان و اقتصاد» است که پیشتر در وبسایت دانشکده منتشر شده است.
وقتی از فعالیت اقتصادی نظامیان میگوییم، اغلب روابطی سرمایهدارانه در نظرمان میآید که در آن ارتشها یا نظامیان ردهبالا ادارهی بنگاههای بزرگ تجاری یا صنعتی را در دست گرفتهاند، یا به ترتیبی از سودش برخوردار میشوند. در عین حال، میدانیم که نظامیان در کشورهایی با نظام سابقاً کمونیستی، که البته هنوز هم احزاب «کمونیست» در آنها حکومت میکنند، حضوری پررنگ در اقتصاد دارند. ولی در نظامهای کمونیستی چه عواملی باعث شده که ارتشها وارد فعالیت اقتصادی شوند؟ چه چیزی در روابط بین حزب و ارتش این فرایند را تسهیل کرده، یا مانعی در راهش بوده است؟ فرانک اُ. مورا که پژوهشگر روابط بینالملل است و در خصوص کشورهای کمونیست سابق مانند کوبا تحقیق میکند، به بررسی تطبیقی فعالیت نظامیان در کوبا با چین و ویتنام پرداخته است.
ارتشهای کمونیستی سابقاً هم نماد نبردهای انقلابی موفق بودند و هم سازمانهایی منظم و مطیع در اختیار حزب و دولت میگذاشتند. وقتی کار به دستوپنجهنرمکردن با مشکلات اقتصادی رسید، این ارتشها موقعیت خوبی برای انجام طرحهای صنعتی، کشاورزی و زیرساختی داشتند. در این کشورها سابقهی مقاومت چشمگیری در برابر دستورات حزب از سوی ارتش نداشتهایم که دولت را عقب بنشاند، حتی وقتی دستورات بر خلاف شأن حرفهای نظامیشان بوده است. سربازان شوروی را برای برداشت سیبزمینی به مزارع اعزام میکردند، یا سربازان چینی و کوبایی را برای کار به کارخانهها میفرستادند. دلیل این پذیرش به سابقهی شکلگیری این ارتشها و بیرون آمدنشان از دل نبردهای انقلابی بر میگردد.
تمامی این حکومتها در دهههای اخیر دستخوش تحولات ایدئولوژیک شدهاند و این تحولات باعث شده در نظامهای اقتصادی خود تجدید نظر بکنند و سیاستگذاریهای جدید در پیش بگیرند، اما تحولات ایدئولوژیک در هیچکدام باعث نشده است که بخواهند از قدرت دست بکشند و همهی آنها هر جا که لازم دیدهاند با توسل به نیروهای نظامی قدرت را حفظ کردهاند.
شکل روابط نظامهای کمونیستی با ارتشهایشان
شواهد حاکی از آن است که نیروهای نظامی این حکومتها از تغییرات در سیاستگذاریهایشان پشتیبانی کردهاند. در اوایل دههی ۱۹۸۰ دیوید آلبرایت و جاناتان آدلمن الگوهایی برای روابط میان دولت و ارتش در کشورهای کمونیستی ارائه دادند که هنوز هم میتواند در فهم این روابط مفید باشد و دلیل حمایت نیروهای نظامی از این تحول در سیاستگذاری را معلوم کند. آلبرایت روابط میان ارتش و حزب در این کشورها را در طیفی میبیند که میتواند بین اتحاد بیچونوچرا تا درگیری در نوسان باشد. در الگوی آدلمن رابطهی میان غیرنظامیان و نظامیان بر اساس سابقهی نظامیان در نبرد رهاییبخش از دست دیکتاتوریهای نامشروع پیشین تعریف میشود. با پیروزی در نبرد رهاییبخش، ارتشهای کمونیستی ابزارهای مشروعی در دست رهبری برای هدایت ملت رهاشده به شمار رفتند. سوگیری این نیروها به سمت محافظت از انقلاب است و خود انقلاب نیز منبع همیشگی کسب مشروعیت آنهاست. همین روابط است که معلوم میکند چرا این حکومتها در مواقع بحران و حتی زمانی که مسئلهای نظامی در میان نیست باز هم نیروهای نظامیشان را فرا میخوانند.
اما این الگوها برای توضیح وضع موجود کافی نیستند و الگوهای دیگری، از جمله آنکه عاموس پرلموتر و ویلیام لئوگرانده در مقالهای با عنوان «حزب یونیفورمپوش» ارائه کردهاند، در این زمینه میتواند مفیدتر باشد. در این الگو، رابطهی میان ارتش و دولت یا حزب در بین این کشورها متفاوت، ولی وابسته به زمینه است و در طیفی قرار میگیرد که از رابطهی آمیختگی یا ادغام کامل، همزیستی، تا ائتلاف متغیر است.
در رابطهی آمیختگی، میان حزب و ارتش تمایزی نیست و تفاوتگذاشتن میانشان دشوار است. در کوبای اوایل دههی ۱۹۶۰ و اواخر دههی ۱۹۹۰، و ویتنام پیش از دههی ۱۹۶۰، میتوان مصادیق این نوع رابطه را یافت. در رابطهی همزیستی، حزب و ارتش در کنار هم زندگی میکنند، تداوم حیاتشان به همدیگر وابسته است، و شبکهای از روابط بقای این دو را به هم پیوند میزند. چین در حکومت مائو در دههی ۱۹۵۰ و تا حد کمتری در دوران دنگ شیائوپینگ، و نیز کوبا در میانهی سالهای ۱۹۷۵ تا اواخر دههی ۱۹۸۰، و ویتنام بعد از ۱۹۶۵ را میتوان مصداق این رابطه دانست. رابطهی ائتلافی معطوف به این است که برای حفظ منافع نظام دو نهاد حزب و ارتش با یکدیگر همکاری میکنند، اما در این ائتلاف، هر جا پای منافع اختصاصیشان در میان باشد، ارتش به حدی از استقلال دست مییابد و دلیلش هم دانش تخصصی و فناوریای است که نخبگان سیاسی فاقد آن هستند. نیکاراگوئه در حکومت ساندنیستها در اواخر دههی ۱۹۸۰ مصداق خوبی برای این رابطه است. همچنین در چین پس از دنگ شیائوپینگ و ویتنام بعد از دههی ۱۹۹۰ تا حدی همین رابطهی ائتلافی میان حزب و ارتش برقرار بوده است.
وقتی پای تغییر سیاستگذاری در میان باشد، در روابط آمیختگی و همزیستی، خصوصاً در اولی، همراهی بیشتری بین ارتش و حزب (یا همان دولت) برقرار میشود. اما در رابطهی ائتلافی، ارتش که استقلال بیشتری در این نوع رابطه دارد، معمولاً به تغییرات سیاستگذاری راغب نیست چون میتواند باعث ازدسترفتن امتیازاتش شود.
تفاوتها از کجا میآیند؟
فرانک با توضیح الگوهایی که همگنانش برای فهم روابط میان ارتشها و احزاب کمونیستی پیشنهاد کردهاند، دلایلی برای تفاوت واکنش این ارتشها به تغییر سیاستگذاریها بر میشمارد. از نظر او، واکنش ارتشها از چند عامل بر میآید: سابقهی فعالیتهای غیرنظامی ارتش؛ تحولات مربوط به تهدیدات خارجی علیه حکومت؛ هزینههای نظامی در مقطع سیاستگذاری؛ و اینکه سیاستهای جدید چگونه به نیروهای نظامی عرضه میشوند.
داشتن سابقهی فعالیتهای غیرنظامی ارتشها را نسبت به پذیرش فعالیتهای جدید پذیراتر میکند. با پایان جنگ سرد و برداشتهشدن تهدیدهای نظامی و قطع کمکهای مالی شوروی، و بهاینترتیب، کاهش بودجههای نظامی در این کشورها، زمینه برای فعالیت اقتصادی نظامیان بیشتر فراهم شد. از سوی دیگر، واردشدن به فعالیتهای اقتصادی فقط به نفع سازمانهای نظامی و فراهمکنندهی منافع کلی آنها نبود، بلکه سودهایی شخصی برای اعضای ارتش، خصوصاً اعضای ردهبالای آن، به همراه داشت که ایشان را به واردشدن در این فعالیتها تشویق میکرد.
در نهایت اینکه، وقتی فعالیت اقتصادی را هم به عنوان ایفای نقش تاریخی ارتش انقلابی برایش مطرح میکردند، موانع فکری و ایدئولوژیک نظامیان برای پذیرش چنین «مأموریتی» کم میشد. رهبران نسل اول انقلابی، همچون فیدل کاسترو و دنگ شیائوپینگ، در نزد نظامیان چنان اعتباری داشتند که میتوانستند این مأموریت را به نظامیان بقبولانند. فرانک معتقد است با تحلیل بر پایهی این عوامل میتوان نشان داد که چطور «ارتش کوبا و تا حد کمتری ارتشهای چین و ویتنام پذیرای فعالیت اقتصادی شدند.»
ارتش کوبا: پیشقراول انقلابی بیچونوچرا
انقلاب کوبا علیه دیکتاتوری فولخنسیو باتیستا را نیروی چریکی کوچکی پیروز کرد که فیدل کاسترو سازمان داده بود. همین نیرو پس از انقلاب حاکم شد، و همین نیرو بود که سازمان سیاسی حاکم بر کوبای پس از انقلاب را شکل داد. بهاینترتیب، بر خلاف بلوک کمونیستی اروپای شرقی، در کوبا این نیروی نظامی بود که سازمان سیاسی را شکل داد. ارتش کوبا از بالاترین حد مشروعیت برخوردار بود، و اعضای ردهبالای آن در عین حال عضو دفتر سیاسی یا دیگر ردههای بالای حزبی هم بودند، و بسیاری از اعضای ارتش فعالیتهای چندگانهای در عرصههای عمومی داشتند. در عین حال، ارتش ابزاری یگانه در دست فیدل کاسترو برای حفظ قدرتش بود، و او سخت مراقب بود که این ابزار را از دست ندهد. به همین دلیل بود که هم کاسترو و هم ارتشیها در برابر پیشنهاد اعضای وابسته به شوروی حزب کمونیست کوبا که میگفتند بهتر است روابط ارتش و حزب به شیوهی شوروی سازمان داده شود و ارتش زیر نظر کمیسرهای حزب باشد، بهشدت واکنش نشان دادند.
در دههی ۱۹۷۰، ارتش کوبا به اقتضای ملزومات زمان به سمت حرفهایترشدن پیش رفت، هر چند باز هم شدیداً سیاسی باقی ماند. در عین حال، دولت غیرنظامیتر شد. متعاقب این تحولات، ارتش آزادیبخش کوبا مأموریتهایی بینالمللی در خاورمیانه و آفریقا برای دفاع از «پرولتاریای بینالملل» به عهده گرفت که هم به اعتبار جهانی کاسترو افزود و هم بر نفوذ داخلی ارتش. در این مقطع بود که روابط حزب و ارتش از شکل آمیختگی درآمد و بیشتر تبدیل به نوعی رابطهی همزیستی شد. با این حال، رابطهی ارتش با حزب در مواضع مهم فرادستانه بود. پیامد بحرانهای متعدد خارجی و داخلی که پس از تحولات شوروی از اواخر دههی ۱۹۸۰، یعنی از دورهی گورباچف به بعد پیش آمد، اعم از قطع کمکهای خارجی به کوبا و نزاعهای درون حزب و ارتش که به تصفیههای خونین انجامید، ارتش و حزب بار دیگر به مانند دههی نخست پس از انقلاب به هم آمیخته شدند و باز هم از دید برخی تحلیلگران تمایزی میانشان نمیتوان گذاشت.
اما چرا ارتش پس از ۱۵ سال فعالیت حرفهای بیچونوچرا پذیرفت در فعالیتهایی نقش بازی کند که با مدرنشدنش مغایر بود؟ با پایان جنگ سرد، مأموریتهای خارجی ارتش لاجرم پایان یافت و بودجهاش هم بسیار کاهش پیدا کرد: در فاصلهی سالهای ۱۹۸۵ تا ۱۹۹۵ هزینههای نظامی ۶۰ درصد کاهش یافت و تعداد نیروهای نظامی از ۱۰۸ هزار و ۵۰۰ تن در سال ۱۹۹۰ به ۶۵ هزار در سال ۱۹۹۸ رسید. سابقهی ارتش مانعی برای واردشدن به فعالیتهای اقتصادی پیش رویش نمیگذاشت. برعکس، ارتش کوبا سابقهای همخوان با چنین مأموریتی داشت. از طرف دیگر، همانطور که اشاره شد، مسئلهی هزینههای نظامی فشاری بر کل نظام وارد میکرد که انجام این مأموریت را لازم مینمود.
چین: همزیستی در حال انتقال؟
همانند کوبا، در چین نیز سابقهی فعالیتهای ارتش و هزینههای نظامی، متغیرهای مهمی برای توضیح علت حمایت ارتش از مشارکت در فعالیتهای غیرنظامی به شمار میروند. بهرغم تحول تدریجی رابطهی حزب و ارتش از همزیستی به نوعی ائتلاف، ارتش همچنان ستون نبرد انقلابی و ثبات حکومت شمرده میشود، و تکیه بر همین تبلیغ ایدئولوژیک زمینهی عرضهی سیاستهای جدید را به آن شکل میدهد. در دوران مائو، قدرت در حزب بسیار متمرکز بود و در نزاعهایی که بین رأس حزب با گروهبندیهای اغلب ضعیف درونحزبی پیش میآمد، توسل مائو به نظامیان برای سرکوب چیز غریبی نبود. در دههی ۱۹۷۰ وضعیت روابط ارتش با حزب به گونهای شد که میتوان تصویر مختصری از آن را در تبیین الیس یوفه، که فرانک هم آن را نقل میکند، دید:
ارتش آزادیبخش چین را حزب اداره میکرد، اما افسرانش تا حدودی وجوهی از حرفهایگری را کسب میکردند که باعث میشد همواره، گرچه با افتوخیز، با حزب دچار تنش شود. رهبری سیاسی و نظامی در رأس ساختار، در نوعی روابط همزیستی به هم قفل شده بودند، اما در سطوح پایینتر، مدرنسازی و حرفهایگری نیروهای نظامی موجب جدایی کارکردیشان از حزبیها شده بود.
با بهقدرترسیدن دنگ شیائوپینگ در سال ۱۹۷۸، ارتش مسیر حرفهایترشدن را با تأکید بر آموزش عالی و بهدستآوردن سلاحهای مدرنتر پیمود. در دههی ۱۹۸۰، این روند تسریع شد و صفوف نظامیان همزمان بیشتر سیاستزدایی شدند. این روند حرفهایترشدن ارتش با کاستن از شمار نیروهایش و محدودترکردن فعالیتهایش، و بهاینترتیب، کاهش بودجهاش همراه بود. وقتی در میانهی دههی ۱۹۹۰، دنگ روند واگذاری قدرت را پیمود، رابطهی ارتش و حزب نیز هر چه بیشتر به رابطهای ائتلافی نزدیک شد. با مرگ او که از رهبران انقلابی نخستین بود، هم در ارتش و هم در حزب رهبرانی بر سر کار آمدند که پساانقلابی بودند و روند حرفهایشدن ارتش شدت گرفت، و همزمان از کلیت جامعه نیز ایدئولوژیزدایی شد. در دوران جیانگ زمین که پس از دنگ به رهبری رسید، نقش ارتش در اقتصاد و سیاستگذاری محدود شد و در عوض در تصمیمگیری راجع به توسعهی مدرن خود و طراحی راهبردهای نظامی استقلال نسبی پیدا کرد، و این از جمله شامل روابط راهبردی چین و آمریکا در حوزهی آسیای جنوبشرقی نیز میشد.
جدایی حزب و ارتش، همانطور که اشاره شد، فقط به دلیل مدرنسازی ارتش نبود، بلکه به دلیل جدایی نسلی رهبران حزبی پس از دنگ بود. جدایی حوزهی دولت غیرنظامی از ارتش موجب میشد که دو طرف هر از گاهی مترصد دستاندازی به حوزههای متقابل باشند و خود تلاش برای جداسازی نیز گاه امری خطیر باشد. همچون فرمانِ سالِ ۱۹۹۸ جیانگ زِمین به ارتش برای وانهادن اکثر فعالیتهای اقتصادی که به قصد فسادزدایی از ارتش صورت گرفت و ظاهراً در ابتدا با مقاومتهایی نیز روبهرو شد، ولی سرانجام متحقق شد و روابط حزب و ارتش به وضعیت همزیستی برگشت.
تا جایی که به سابقهی حضور نظامیان در اقتصاد چین برمیگردد، سوای سابقهی تاریخی طولانی، خود ارتش آزادیبخش خلق نیز از زمان مائو مأموریت داشت که مایحتاجش را خودش تولید کند تا باری بر دوش جمعیت غیرنظامی نباشد. ارتش خلق از همان زمان پیش از پیروزی انقلاب در چنین جهتی سازمان یافت، و مائو در دوران پس از انقلاب به ارتش به چشم موتور توسعه هم نگاه میکرد، چون در فعالیتهایش روستاییان را به کار میگماشت. در انتهای دههی ۱۹۷۰، ارتش در پنجاه شاخهی اقتصادی مختلف مشغول بود و هزاران مزرعه را زیر کشت داشت. در دوران دنگ نیز این فعالیتها در همان امتداد به اوج رسید. در همین دوره، اگر از دید تهدیدات خارجی هم بنگریم، با سفر دنگ به آمریکا صلح نسبی میان این دو دولت برقرار شد و بعد از رویکارآمدن گورباچف در ۱۹۸۵ نیز شوروی دیگر تهدید به حساب نمیآمد و، بهاینترتیب، ارتش چین راهبردی صلحآمیز نسبت به جهان تدوین کرد. اگر از دیدگاه هزینه نگاه کنیم، با توجه به شکست برنامههای فقرزدایی در دوران مائو و لطمهای که انقلاب فرهنگی به این کشور وارد کرد، در آغاز دوران دنگ کشور دچار بحران اقتصادی سختی بود. تحت رهبری دنگ در فاصلهی سالهای ۱۹۷۹ تا ۱۹۸۱، حدود ۲۴ درصد بودجهی نظامی کاهش یافت، یک میلیون نفر از سربازان کاسته شد و همزمان ارتش مأموریت یافت از تجربهی «پنجاهساله»ی خود و امکاناتش، از جمله دسترسیهای انحصاریاش به زیرساختها، در جهت توسعهی اقتصادی و مدرنسازی کشور استفاده کند. این خواست دنگ در ابتدا با مقاومت مقاماتی در ارتش مواجه شد که فکر میکردند توان رزمی ارتش با مداخلهی وسیع در فعالیت اقتصادی کاهش پیدا میکند. دنگ پس از تصفیهی اصلیترین مخالفان توانست ارتش را متقاعد کند که این مأموریت به نفع آنهاست؛ هم دنگ رهبری قدیمی بود و اعتبار داشت و هم این برنامه در راستای برنامههای مائو قابل توجیه بود. بهاینترتیب، در اوج فعالیت اقتصادی ارتش، شمار کسبوکارهایی که اداره میکرد به ۲۰ هزار رسید، و سالانه معادل ۷ تا ۱۰ میلیارد دلار کالا تولید میکرد و حدود معادل ۴ میلیارد دلارش را هم صادر میکرد.
ویتنام: همزیستی و نوسازی
همانند چین و کوبا، ارتش ویتنام نیز از ابتدای شکلگیری حکومت کمونیستی سابقهی فعالیتهای اقتصادی و غیرنظامی داشت. برخلاف کوبا و شبیهتر به چین، ارتش خلق ویتنام در دسامبر ۱۹۴۴ توسط گروه کوچکی از مردان و زنان حزبی پایهگذاری شد و، بهاینترتیب، از همان نخست تحت ادارهی حزب بود. تا آغاز دههی ۱۹۶۰، آمیختگی حزب و ارتش کامل بود و میان مقامات و فعالیتهای حزبی تمایزی نبود و مثلاً اعضای ردهبالای حزب، همچون ژنرال جیاپ و ژنرال تای در دورههای درگیری با آمریکا، کامبوج، و چین نقش نظامی پررنگتری پیدا میکردند. در واقع، نظام حزبی واحدی هم بر ارتش و هم بر بدنهی حزب حکم میراند. این موقعیت وقتی بهتر فهمیده میشود که در نظر بگیریم از میانهی دههی ۱۹۴۰ تا اواخر دههی ۱۹۸۰ ویتنام تقریباً به طور پیوسته درگیر نبردهای نظامی با دولتهای مختلف بود.
در عین حال، جنگ طولانی همه چیز را، از اقتصاد گرفته تا انضباط حزبی در ویتنام فرسوده و بیمار کرده بود، و نیز موجب برآمدن تنش در بین سرخهای مدنیتر و سرخهای نظامیتر شده بود. در ششمین کنگرهی حزب کمونیست خلق ویتنام در دسامبر ۱۹۸۶، حزب راهبردِ «دوی موی» یعنی «نوسازی» را به عنوان برنامهی اصلاحی عمده در پیش گرفت. طبق این برنامه، ویتنام برنامهریزی اقتصادی متمرکز را کنار گذاشت و اقتصاد بازار را پذیرفت. از ارتش هم خواسته شد که تحت رهبری حزب نقشی اساسی در این برنامه بازی کند.
اما وقایع بعدی تأثیر چشمگیری بر ارتش خلق گذاشت. چیزی از طرح برنامهی «دوی موی» نگذشته بود که سوسیالیسم در اروپای شرقی شکست خورد و در سال ۱۹۹۱ اتحاد شوروی که حامی اصلی ویتنام بود فرو پاشید. بهعلاوه، ارتش خلق در سال ۱۹۸۹ نیروهایش را از کامبوج خارج کرد و با خارجشدن از حالت رزمی، نیروهایش را به نصف کاهش داد و بودجهی ارتش از ۲/۵ میلیارد دلار در سال ۱۹۸۸ به ۷۲۰ میلیون دلار در سال ۱۹۹۲ کاهش پیدا کرد. این رخدادها موجب مخالفتهایی در میان صفوف افسران ارتش خلق شد که به تغییر کارکرد ارتش از نظامی به اقتصادی را درست نمیدانستند. حزب در فرونشاندن اعتراضات تردید نکرد، اما راه حل جدیترش این بود که موقعیتهای بیشتری در کمیتهی مرکزی به نظامیان بدهند و مداخلهی نظامیان در سیاستگذاری را نیز بیفزایند. این نقش سیاسی گستردهتر در قانون اساسی جدید ویتنام، که در سال ۱۹۹۲ به تصویب رسید، تثبیت شد.
اگر به سابقهی ارتش خلق ویتنام نگاه کنیم، از همان ابتدا اعضای آن همانند ارتش کوبا فعالیتهایی چندوجهی داشتند. خود ارتش در دوران جنگ با آمریکا مسئولیت ادارهی مزارع دولتی را بر عهده داشت، و گرچه در دوران پس از آزادسازی کشور از آمریکا، وظیفهی اصلیاش تأمین امنیت و تحقق فرایند اتحاد دوبارهی میان ویتنام شمالی و جنوبی بود، اما در همین دوره نیز در طول دههی ۱۹۷۰ برخی برنامههای راهسازی و حملونقل بر عهدهی ارتش قرار گرفته بود. علاوه بر برنامههای ساختوساز، صنایع کشاورزی، و برنامههای زیرساختی دیگر نیز بر عهدهی ارتش بود. از همین زمان، گروههایی از افسران ارتش خلق مخالف چنین برنامههایی بودند، چون اجرای آنها را مغایر با فعالیت اصلی ارتش میدانستند. به همین علت، ژنرالهای عالیرتبهای در حد ژنرال جیاپ، که قهرمان نبرد آزادسازی ویتنام در برابر آمریکا شمرده میشد، مأموریت یافتند برای نظامیان توضیح دهند که این فعالیتها با وظایف دفاعی ارتش مرتبط هستند. پس از درگیری مرزی چین و ویتنام در ۱۹۷۹ و آغاز جنگ سوم هندوچین (در کامبوج)، مسئولیتهای غیرنظامی و اقتصادی ارتش باز هم گسترش یافت. وقتی در دههی ۱۹۸۰، ارتش مأمور به شرکت در برنامهی نوسازی شد سابقهای برای این امر وجود داشت.
اگر از زاویهی تهدید خارجی نگاه کنیم، زمانی که ارتش مأمور به شرکت در برنامهی نوسازی شد، دیگر تهدیدات منطقهای فروکش کرده بود و بهزودی با پایان جنگ سرد، تهدیدات جهانی نیز فروکش کرد. اما شاید مهمترین عامل در این میان هزینه باشد که به دلیل جنگهای فرسایندهی طولانی در هیچ کدام از دو مورد چین و کوبا به اندازهی ویتنام کاهش هزینهی نظامی و استفاده از نظامیان برای ترمیم اقتصاد کشور مبرم نبود. نظامیان در ابتدا باید هم برای تأمین هزینههای خود و پرداختهای بازنشستگانشان، و هم برای جبران کمکهایی که دیگر از سوی شوروی پرداخت نمیشد، با فعالیتهای اقتصادی بار هزینههای نظامی را از بودجهی کشور بر میداشتند.
حاصل؟
تحلیل بر اساس عوامل سهگانهی سابقه، تهدیدات خارجی، و شیوهی عرضهی فعالیتهای اقتصادی برای نیروهای نظامی کشورهای کمونیستی سابق، چین و کوبا و ویتنام، نشان میدهد که مهمترین عوامل تعیینکننده برای حضور نظامیان این کشورها در اقتصاد سابقهی فعالیتهایشان و مسئلهی هزینههای نظامی بوده است. مسئلهی هزینهها بیش از آنکه در وهلهی نخست معطوف به منفعت بوده باشد، انگیزهای در جهت کمک به حفظ نظام بوده است. این اقدامات در کوبا که نوع روابط میان حزب و ارتش آمیختگی بود، راحتتر از دو نمونهی دیگر طی شد که در مرحلهی اقدام تجویز فعالیت اقتصادی وسیع برای ارتش، حزب و ارتش با هم همزیستی داشتند و تا حدی به سوی وضع ائتلافی میرفتند.