تاریخ انتشار: 
1403/08/23

سرزمین ناشناخته

الیف شفق

thebookerprizes.substack

تصور کنید که در قطاری هستید که با سرعتی سرسام‌آور در حرکت است. منظره‌ای که از پنجره می‌بینید پشتِ سرِ هم عوض می‌شود، بی‌آنکه فرصتی برای هضم این تجربه داشته باشید. من و شما و دیگر همسفرانمان همگی سرگرم عبور از قلمروهایی ناشناخته‌ایم. مقصد نامعلوم است: دنیای قدیمی دیگر وجود ندارد و همگی به سرزمینی ناشناخته وارد شده‌ایم.

ما در روزگاری عجیب، و از آن مهم‌تر، در زمانه‌ای هولناک به سر می‌بریم. دورانِ ما دوران دلهره و تشویش است ــ نوعی اضطرابِ وجودی و فرسودگیِ ذهنی در زندگیِ روزمره به چشم می‌خورد، نوعی سردرگمیِ بی‌سابقه که هنوز چندان حاضر به اذعان به آن یا قادر به درکش نیستیم. در مواجهه با چالش‌هایی عظیم و جهانی، احساس حقارت، و حتی بی‌اهمیت‌بودن، می‌کنیم. ما با پرسش‌های هستی‌شناختی‌ای مواجه‌ایم که پاسخ ساده‌ای ندارند:

«بحران اقلیمی مشکل عظیمی است اما من به تنهایی برای متوقف ساختنش چه کار می‌توانم بکنم؟»

«فقر و نابرابریِ فزاینده مرا ناراحت می‌کند، اما از دستِ من تقریباً هیچ کاری ساخته نیست.»

«جنگ هولناک است اما برای پیشگیری از آن هیچ کاری نمی‌توانم بکنم.»

... و سؤالاتِ دیگری از این دست. ما نه تنها احساس می‌کنیم که کوچک و بی‌اهمیت‌ایم، بلکه احساس می‌کنیم که امنیت و ثبات نداریم. همچون مسافرانِ یک قطار شلوغِ سریع‌السیر‌ که به دنبال دستگیره‌ای می‌گردند تا محکم به آن بچسبند، ما هم به دنبال دستاویزی می‌گردیم تا احساس خوشایند اما واهیِ ثبات و تداوم بر ما مستولی شود.

و گاهی، بی‌اختیار، به دامن عوام‌فریبی و پروپاگاندا چنگ می‌زنیم، صرفاً به این علت که ثبات و امنیتی ظاهری را به ما وعده می‌دهد. اما قطار شتابان به حرکت ادامه می‌دهد و سر و صدا گوش‌خراش می‌شود؛ حالا دیگر اطرافیانمان را همسفرِ خود نمی‌دانیم بلکه آنها را رقیب، عامل نفوذی و مایه‌ی خطر محسوب می‌کنیم. به خود می‌گوییم: من پولِ بلیتم را داده‌ام اما آیا بغل‌دستی‌ام هم این کار را کرده است؟ اگر برای همه جای کافی وجود نداشته باشد چه؟ هرچه بیشتر با سوءظن به اطراف می‌نگریم، بیشتر احساس اطمینان می‌کنیم که برای همه صندلی وجود ندارد، و نتیجه می‌گیریم که حتماً بعضی بدون بلیت سوار شده‌اند. به خود می‌گوییم که هیچ قطاری نمی‌تواند همه را با خود ببرد. بعضی را باید از قطار پیاده کرد و در سرزمینِ ناشناخته به حال خود رها کرد.

اکنون بشر با بحران‌های گوناگون زیست‌محیطی، سیاسی، اجتماعی و زبان‌شناختی مواجه است. کلمات بیش از پیش مناقشه‌انگیز شده‌اند. امروز واژه‌ها را مثل سلاح به کار می‌برند، در اینترنت بر سرِ یکدیگر فریاد می‌کشند و ناسزا می‌گویند بی‌آنکه به پیامدهای زیان‌بارِ این کار اهمیت دهند. شبکه‌های اجتماعیِ مجازی چنان در تاروپود زندگیِ ما درهم‌تنیده‌‌اند که به سختی می‌توان باور کرد که پدیده‌ای نوظهورند. احتمالاً دیگر نمی‌توانیم زندگی را بدون تلفن همراه در نظر مجسّم کنیم.

اما باید به یاد داشته باشیم، و به یکدیگر یادآوری کنیم، که اینترنت تنها چند دهه‌ی قبل، در دهه‌ی ۱۹۹۰، در دسترس عامه‌ی مردم قرار گرفت. کافی است که این مدت را با تاریخ طولانیِ بشر مقایسه کنیم تا قدرتِ اینترنت و آسیبی که به سلامت روانیِ ما رسانده است، و همچنین تهدید فزاینده‌ی آینده‌ی دموکراسی‌ها توسط آن را بهتر دریابیم. ادعا نمی‌کنم که شبکه‌های اجتماعی صرفاً بد یا مخرّب‌اند: شبکه‌های اجتماعی امکان اظهارنظر را برای کسانی فراهم کرده‌اند که قبلاً از این فرصت محروم بودند. شبکه‌های اجتماعی به معترضان و فعالان اجازه داده‌اند که اطلاعات را با دیگران در میان بگذارند و نظراتِ متعارف را به چالش بکشند. شبکه‌های اجتماعی گروه‌های مختلف مردم را با یکدیگر مرتبط کرده‌اند. اما سرعتِ تغییر در فناوری‌های دیجیتال بسیار بیشتر از سرعت فرایندهای ادراکیِ ما، و بسیار بسیار بیشتر از سرعت نظام‌های حقوقی، فرهنگی و سیاسیِ ما است. در نتیجه، شکاف فزاینده‌ای میان ما و تغییرات فناوری پدید آمده است.

برای فهم طرز کار شبکه‌های اجتماعی و معایبشان باید از آنها خارج شویم. ما باید هرچه سریع‌تر با سه چیز دوباره ارتباط برقرار کنیم: با خودمان (ارتباط ذهنی یا معنوی)، با یکدیگر (ارتباط اجتماعی، فرهنگی و سیاسی) و با طبیعت (ارتباط زیست‌محیطی).

اگر درنگ کنیم و به طبیعت گوش بسپاریم، درمی‌یابیم که طبیعت آموزگاری بزرگوار است. در حالی که از عمر اینترنتِ انسانی فقط چند ده سال می‌گذرد، «اینترنت قارچی» از میلیون‌ها سال قبل وجود داشته است. و بر خلاف ما، درخت‌ها از به‌هم‌پیوستگی و ارتباط خود به شکلی مثبت و سازنده بهره برده‌اند. شبکه‌ی قارچی در درخت‌زارهای کهن مدت‌ها پیش از پیدایش تمدن بشری با پیچیدگیِ خارق‌العاده‌ای سرگرم فعالیت بوده و امکان برقراریِ ارتباط و مبادله‌ی پیام‌های مهم میان گیاهان را فراهم کرده است. پیچیدگیِ این حلقه‌های بازخوردی حیرت‌آور است و امکان ادامه‌ی حیاتِ طولانیِ زیست‌بوم‌های طبیعی به شیوه‌ای متوازن را فراهم کرده است. اما ما از این واقعیت هم مثل بسیاری از دیگر وجوه طبیعت غافل بوده‌ایم، چه رسد به این که اهمیتش را دریابیم.

دموکراسی نیز زیست‌بومی دقیق و ظریف است، نظامی متشکل از ابزار حفظ موازنه، حقوق و تکالیف، قدرت و پاسخگویی. دموکراسی به محیطی سالم و پویا و به مجموعه‌ی متنوعی از عناصر دارای ارتباط متقابل احتیاج دارد. این امر بدین معنی است که هر یک از ما در زیست‌بومِ بزرگ‌تر سهیم هستیم. ما نه خُرد و کوچک‌ایم و نه بی‌اهمیت. اما برتر از دیگران هم نیستیم. ما آدم‌هایی منزوی یا مسافرانی تک‌افتاده در سفرهایی خودخواهانه نیستیم بلکه جزئی از چرخه‌ی بزرگ‌ترِ حیات‌ایم. صدای ما مهم است. داستان‌ها ما را به یکدیگر پیوند می‌دهند. سکوت ما را از یکدیگر جدا می‌سازد.

صندوق رأی به‌تنهایی دموکراسی ایجاد نمی‌کند. بقا و شکوفاییِ دموکراسیِ واقعی مستلزم قانون‌مداری، تفکیک قوا، رسانه‌های آزاد، دانشگاه‌های مستقل، حقوق زنان، حقوق دگرباشان جنسی، حقوق اقلیت‌ها و نظایر آنها است. اگر این عناصرِ سازنده معیوب یا آسیب‌دیده باشد، انتخابات فقط به حکومت اکثریت می‌انجامد. و از اکثریت‌گراییِ پوپولیستی تا خودکامگی چندان فاصله‌ای نیست.

شبکه‌های گسترده‌ای که درخت‌ها را با یکدیگر مرتبط می‌سازد به ما یادآوری می‌کند که همگی به‌هم‌پیوسته‌ایم. زندگی‌ها و داستان‌هایمان، غم‌ها و شادی‌هایمان به‌هم‌پیوسته‌اند. بی‌اعتنایی صرفاً بحران را وخیم‌تر خواهد کرد. به محض اینکه به اتفاقاتِ اینجا، آنجا یا هر جای دیگری بی‌تفاوت شویم، بی‌حسی و کرختی حاکم خواهد شد.

افزون بر این، توجه به درختان ممکن است الهام‌بخش باشد و سبب شود که به شیوه‌ی جدید و متفاوتی به هویت بیندیشیم: هویت نه همچون چیزی مُفرد یا ایستا بلکه همچون چیزی سیّال‌تر، همچون نوعی احساس تعلق خاطر چندگانه ــ یا مثل دایره‌های متحدالمرکز درون یک درخت. من می‌توانم به یک محل یا میراث اجدادی‌ام یا حتی به قومیت یا ملیتِ خاصی دلبستگیِ عمیقی داشته باشم، اما در عین حال از این واقعیت آگاه باشم که عضوی از نوع بشر و شهروند عالَمِ انسانی هستم. من می‌توانم هم‌زمان اهل «اینجا» و آنجا و همه‌جا باشم. هر کسی می‌تواند لایه‌های متعددی از هویت داشته باشد. عوام‌فریبانِ پوپولیست می‌خواهند همه‌چیز را به دوقطبیِ «ما» و «آنها» تقسیم کنند ــ اما دقیقاً به همین علت باید در عصر اضطرابِ وجودی از تنوع و کثرت‌گرایی دفاع کرد. به این ترتیب، به ‌تدریج می‌توان دید که ما در سرزمینِ ناشناخته‌ی اطرافمان ــ دنیای هولناکِ آکنده از بی‌ثباتی‌های جدید و تهدیدهای نامعلوم ــ تنها نیستیم. همین احساس تنها نبودن سبب می‌شود که محیط صمیمانه‌تر به نظر برسد: ما در این مسیر با یکدیگر همسفریم، و برای بقای خود باید انسانیتِ یکدیگر را به رسمیت بشناسیم.

 

برگردان: عرفان ثابتی


الیف شفق رمان‌نویس نامدار ترک و نایب‌رئیس «انجمن سلطنتیِ ادبیات» در بریتانیا است. از میان آثار او می‌توان به ملت عشق اشاره کرد که ترجمه‌ی فارسی آن بیش از یک‌صد بار تجدیدچاپ شده است. آنچه خواندید برگردان این فصل از کتاب زیر است:

Elif Shafak, ‘Terra Incognita’, in Margaret Atwood et al (2024) Democracy: Eleven Writers and Leaders on What It is – And Why It Matters, Profile Books.