کفاشهایی که در تصویر میمانند
هر کدام از خیابانهای تهران پر از مردمی است که از گوشه و کنار ایران، از شهرهای کوچک آمدهاند بساطی پهن کردهاند و مشغول کسب و کارند. میتوان اسم شهرهای کوچک زیادی را از دستفروشهای تهران و مهاجرانی که در گوشه و کنارش کار میکنند یاد گرفت.
کفاشها و واکسیهای زیادی در خیابانهای تهران، نبش کوچهها و گوشه و کنار پیادهروها نشستهاند و از کاری که بلدند یا ناچار به آن شدهاند ارتزاق میکنند. معمولاً به چشم نمیآیند مگر اینکه نیازی به واکس یا تعمیر کفش پیدا شود. در خیابانی که محل کار من در آن قرار دارد سه کفاش در جاهای مختلف و با فاصله نشستهاند. هر کدام سالهاست محل کسب ثابت خود را در این خیابان دارند. کارمندها و مغازهداران خیلی خوب این کفاشهای کنار خیابان را میشناسند. از اتفاق هر سه از استان خراسان آمدهاند. آنکه ابتدای خیابان مینشیند اهل فریمان است. چهل سال سن دارد. ازدواج کرده و هنوز بچه ندارد. در میانههای خیابان واکسیِ اهل جوین نشسته. کمی مسنتر از اولی است و دو فرزند دارد. آخرهای خیابان پیرمردی از شیروان نشسته است که همسرش درگذشته ولی صاحب بچه و نوه است این پیرمرد به جز بساط واکس و بند و تعمیر کفش، چند بسته آلو و لواشک هم از شهرش میآورد و برای فروش روی کیسهی نایلونی جلوی خودش میچیند. اگر این کفاشها نبودند هیچوقت فکرم مشغولِ فریمان و جوین و شیروان نمیشد. شاید حتی کنجکاو نمیشدم که این شهرها کجای نقشهی ایران هستند.
هر سه کفاش دور از خانواده و فرزند در تهران زندگی میکنند. در خانههایی که دستفروشها و کارگرانِ از شهرستان آمده، هر چند نفر با هم اجاره میکنند. هرکدام از اینها سالهای زیادی است واکس زدهاند، کفی عوض کردهاند و کفشهای رهگذران را تعمیر کردهاند. کمترینشان پانزده سال و آن پیرمرد اهل شیروان سی و پنج سال. اما نه از بیمه خبری است نه از بازنشستگی. چهل روز تا دو ماه اینجا کار میکنند و با پساندازی که کردهاند برای مدتی پیش خانوادهی خود برمیگردند.
حرف همیشگیشان این است که در شهرهای کوچکشان کار نیست و مجبور به این نوع زندگیاند. اگرچه دیگر عادت کردهاند و کار و دوری از خانواده را پذیرفتهاند. سالهای زیادی به تنهایی کار کردهاند و شکایتی ندارند. معمولاً لبخند میزنند. هر روز صبح از اول وقت اداری کنار خیابان هستند. در مسیر آمد و رفت مردم مینشینند و سرشان پایین افتاده، به کار خود مشغول هستند. در روزهای بارانی زیر نزدیکترین سرپناه مینشینند و کیسهای نایلونی روی بساطشان میکشند. همیشه تنها غذا میخورند. معمولاً از غذاهایی که در خیابان فروخته میشود میخرند و در گوشهای که به آن عادت کردهاند نهار خود را میخورند. هنگام غذا خوردن تنهاتر از هر زمان دیگری به نظر میرسند.
هر کدام از خیابانهای تهران پر از مردمی است که از گوشه و کنار ایران، از شهرهای کوچک آمدهاند بساطی پهن کردهاند و مشغول کسب و کارند. میتوان اسم شهرهای کوچک زیادی را از دستفروشهای تهران و مهاجرانی که در گوشه و کنارش کار میکنند یاد گرفت.
یک روز تابستانی در سال 1839، لوئی داگر، هنرمند فرانسوی و مخترع یکی از روشهای اولیهی عکاسی، دوربین ابتدایی خود را روبروی پنجرهی آپارتمانش قرار داد و با نوردهی 10 دقیقهای تصویری از بلوار تمپل پاریس برداشت. این خیابان یکی از شلوغترین خیابانهای فرانسه و مرکز موسیقی و نمایشهای آن زمان پاریس بود. اما عکس داگر خلوت است. نوردهی طولانی باعث شده کالسکهها و رهگذرها که در حرکت بودهاند در عکس ثبت نشوند. تنها انسانهایی که در عکس دیده میشوند یک واکسی و مشتری او هستند. به روایت تاریخِ عکاسی اینها نخستین انسانهایی هستند که عکسشان برداشته شده. به این دلیل که ثابت بودهاند و دوربین اولیهیِ داگر توانسته تصویر آنها را ثبت کند. شمایلی تیره و کوچک در پایین عکس. مردی ایستاده و پای خود را روی جعبهی واکسی کنار خیابان گذاشته و لکهای تیره که در مدت نوردهی مشغول برق انداختن کفشهای مشتریاش بوده. اگرچه معمولاً واکسیها و دستفروشهای پیادهرو به چشم نمیآیند. اما روایت این عکس اولیه اینگونه است که از آنها که رد میشدهاند و گذر میکردند، نشانهای باقی نمانده. آنچه ثبت شده تصویر کسی است که نشسته و به کار خود مشغول است.