چگونه ایمان خود به دموکراسی را بازیابیم؟
انتخاب دونالد ترامپ به عنوان رئیس جمهور آمریکا، یکی از قدیمیترین و قویترین دموکراسیها در دنیا، موجی از نگرانی و سوءظن نسبت به ماهیت و موفقیت «دموکراسی» برانگیخته است. چارلز تیلور، فیلسوف برجستهی کانادایی، میگوید که باید به جای طرد دموکراسی، در جهت بازسازی و تقویت آن بکوشیم.
چند هفته قبل – زمانی که انتخاب شدن دونالد ترامپ به عنوان رئیس جمهور هنوز برای بسیاری ایدهای طنزآمیز بود – چارلز تیلور، فیلسوف کانادایی، در «شورای پژوهش علوم اجتماعی» در بروکلین حاضر شد تا برای تعدادی از دانشجویان دورههای کارشناسی ارشد دربارهی سرنوشت دموکراسی صحبت کند. او کمی پیشتر جایزهی بِرگروئن را دریافت کرده بود. این جایزه، به همراه یک میلیون دلار، به فیلسوفی اهدا میشود که «ایدههایش از عمق فکری برخوردار بوده و همچنین بر جنبههای عملی و عمومیِ زندگی تأثیرگذار بوده است.» تیلور در کتابهای خود شرح میدهد که چگونه برخی از منابع ارزشگذاری (عشق، هنر، فردیت) تا اندازهای بالیدهاند، در حالی که برخی دیگر (خدا، شاه، سنت) رو به افول بودهاند. در زمان ملاقاتام با تیلور، آخرین اثری که از او منتشر شده بود، سخنرانیای بود به نام «برخی از بحرانهای دموکراسی». بنا بر استدلال او، شهروندان دموکراسیهای غربی پیشتر با مشارکت سیاسی به رضایت خاطر دست مییافتند؛ اینک، آنها کمکم احساس میکنند که فرآیندهای دموکراتیک بیشتر خشم و هیاهو است، امری پوچ و بیحاصل، و سیاستمداران دموکراتیک دغلکار اند. به نظر میرسد همین نومیدی و بدبینی آنها میتواند عاملی برای به حقیقت پیوستن این باورها بوده باشد.
تیلورِ هشتاد و پنج ساله بلندقد، خوشقیافه، و چهارشانه است و، مانند اندیشمندان، پیشانیِ بلند و برجستهای دارد. در چهرهی او متانت و مهربانی موج میزند. در حالی که به پشتی صندلی خود تکیه داده، به آرامی صحبت میکند و گهگاه کلام خود را قطع میکند تا سرفهای کند – سرما خورده بود – یا از سر تواضع به فصاحت فلسفی خود بخندد. (برای نمونه، یکی از جملههایی که خنده در پی داشت: «مردم در هر عصر برداشت متفاوتی از دموکراسی دارند – اصطلاح "تخیل اجتماعی" به همین مسئله اشاره دارد!») اقتصاددانان، روانشناسان، نظریهپردازان سیاسی، و برخی از فلاسفه دربارهی ماهیت انسان دیدگاه مشترکی دارند: از نظر آنها انسانها «کنشگرانی عقلانی» اند و تصمیمهای آنها مبتنی بر «به حداکثر رساندن سود» است – به عبارت دیگر، به آسایش خود توجه دارند. تیلور، بر خلاف آنها، رفتار انسانی را در چارچوب جستوجوی معنا تفسیر میکند. او تلاش کرده تا به مفهومی – «معنای زندگی» – که به نحو مضحکی مبهم است، جنبهی تاریخی و انضمامی بدهد. او در کتابهای متعددی – از جمله منابع خود (1989) و اثر ماندگار دیگرش با عنوان عصری سکولار (2007) – به کاوش در تاریخهای پنهان آرمانهای فردی، دینی، و سیاسیِ ما پرداخته و تنشهای درونی بین آنها را، که میتواند باعث شکوفایی یا پژمردگی این آرمانها شود، ترسیم کرده است.
تیلور، بر خلاف آنها، رفتار انسانی را در چارچوب جستوجوی معنا تفسیر میکند.
صحبت کردن تیلور مانند نوشتههای او است – با آرامش و به تفصیل. در «شورای پژوهش علوم اجتماعی»، او مرحله به مرحله توضیح داد که دموکراسی چگونه برای ما معنادار میشود. تیلور گفت: «دموکراسی امری غایتشناختی است. تلاشی جمعی است که هدفی والا دارد: شمول.» ما، به عنوان شهروندان دموکراتیک، به دستاوردهای دموکراسی افتخار میکنیم: حق رأی، مهاجرت، حقوق مدنی. اما در همان حال نسبت به افزایش نابرابری و فساد احساس خشم و شرمندگی داریم. دموکراسیها، که اغلب در آنها حاکمیت بین گروهی از نخبگان در گردش است، به ندرت به وعدههای آرمانیِ شمولگرایی وفادار میمانند. شرمساری به ما اجازهی تنآسایی نمیدهد و ما را به خودانتقادی وادار میکند. غرور، به ما حس جهتیابی میدهد. برقراری تعادل بین این شرمساری و غرور، دموکراسی را به مبارزهای تبدیل میکند که میتوان به آن باور داشت. به گفتهی تیلور «به عبارتی، دموکراسی پنداری است که ما تلاش داریم آن را به واقعیت تبدیل کنیم.»
در اکتبر امسال، در روزنامهی واشنگتن پست، یکی از دانشمندان علوم سیاسی دانشگاه استنفورد گزارش داد که چهل درصد آمریکاییها «ایمان خود را به دموکراسی از دست دادهاند»؛ چند هفته بعد، از هر ده رأیدهنده هشت نفر به مجلهی تایمز گفتند که آنها از سیاست «بیزار» اند. در میزگرد بروکلین، دانشجویان – جوانانی برازنده و از کشورهای مختلفی مانند آمریکا، روسیه، و فرانسه – در گفتوگوهای خود به طور خاص از مسائلی صحبت کردند که باعث شده بود حس شرمساری به سطح کُشندهای برسد: شائبهی این که لابیگرها، حامیان مالی، یا سیاستمداران وابسته به نظام مستقر انتخابات را «دستکاری» میکنند (در آن زمان هنوز خبر این که دانا برازیل پرسشهای مناظره را لو داده، منتشر نشده بود)؛ این باور شایع که سرمایهداران بر تصمیمهای سیاسی تأثیر میگذارند (محتوای برخی از سخنرانیهایی که کلینتون در قبال آنها پول دریافت کرده تازه به بیرون درز کرده بود)؛ گستردگی افراد و نهادهایی که پاسخگو نیستند (بانکداران در سال 2008، مسئولان شهر فلینت، مأموران پلیس، و بسیاری دیگر)؛ مردم آمریکا تقریباً تنها با کسانی در ارتباط اند که دیدگاههای سیاسی مشترکی با آنها دارند. هریک از این ناکامیهای نظام دموکراتیک که مطرح میشد، تیلور – که جلیقه و کفشی ورزشی پوشیده بود – به نشان تصدیق سری تکان میداد.
تا پیش از این تصور بر این بود که زندگی سیاسی مجموعهای از مبارزاتی است که در آن گروههای مختلف به هر طریق تلاش میکنند تا به قدرت برسند؛ نگرانی ما این بود که این مبارزات بسیار تفرقهافکن اند. اما در انتخابات اخیر، نیهیلیسمی خزنده این تفرقهافکنی را به امری نگرانکنندهتر تبدیل کرد. این نیهیلیسم باعث شد تا رفتار جمعی ما بیشور و حالتر و پریشانتر شود. برای بسیاری از افراد رأی دادن به کلینتون کاری مشمئزکننده بود؛ دیگران از ترامپ حمایت کردند هرچند واقعاً به او باور نداشتند. (شصت درصد کسانی که هنگام خروج از محل اخذ رأی در نظرسنجی شرکت کردند، گفتند که ترامپ «صلاحیت» آن را ندارد که رئیسجمهور شود.) آنگونه که تیلور توضیح میداد، در دوران بحرانِ ایمان به نظام دموکراتیک، مردم احتمالاً هنوز در انتخابات شرکت خواهند کرد. اما مشارکت آنان سرشار از خشم، کینه، تمسخر، یا نومیدی خواهد بود. تیلور اینگونه نتیجهگیری کرد: رأیی که برخی از ما به صندوق خواهیم انداخت در واقع «اعلام بیایمانی» است. او پس از بیانِ این عبارت، و در حالی که دانشجویان مشغول یادداشتبرداری بودند، به آرامی خندید.
تیلور در سال 1931، در نزدیکی مونترئال، به دنیا آمد. او در خانوادهای رشد یافت که از نظر دینی و سیاسی متعهد بودند. پدر او آنگلیکنی انگلیسیزبان و مادرش کاتولیکی فرانسویزبان بود. در خانوادهی آنها فرد شکاکی نیز وجود داشت: تیلور پس از سخنرانیاش به من گفت که پدربزرگ پدریاش در آیین عشای ربانی شرکت میکرد اما در خانه «به سبک ولتر، ضدروحانیان» بود. جنگ جهانی دوم عاملی تأثیرگذار بر کودکی تیلور بود. «تمام رویدادهای برجسته را پس از اواسط دههی 1930 به یاد میآورم. آغاز جنگ، بمباران مادرید. نقطهی اوج این وقایع – روزی که هرگز آن را فراموش نخواهم کرد – زمانی بود که فرانسه تقاضای آتشبس کرد»، او به تسلیمشدن فرانسه در تاریخ 22 ژوئن 1940 اشاره داشت. «از نظر خانوادهی من، این پایان تمدن بود.»
پدر تیلور از کهنهسربازان جنگ جهانی اول، خوانندهی مشتاق تاریخ نظامی، و از سناتورهای کانادا بود. تیلور به خاطر میآورد که «او همیشه در حال کار کردن بر روی طرحهای بزرگی برای تقویت روابط کانادا و فرانسه بود». در دههی شصت، تیلور در تأسیس «حزب نوین دموکرات» کانادا همکاری داشت؛ او نایبرئیس این حزب و رئیس شاخهی کِبک بود. او چهار بار در انتخابات مجلس شرکت کرد، و یک بار از پیر ترودو، نخستوزیر آیندهی کانادا، شکست خورد. (فرزند ترودو، جاستین، اینک نخستوزیر کانادا است.) تیلور کاتولیکی مؤمن است – احتمالاً تنها کاتولیکی مؤمنی است که کتابی هشتصد صفحهای دربارهی تاریخ سکولاریسم نوشته است. او چهار دختر دارد. وی عاشق طبیعت است و هر زمان که ممکن باشد کارهای خود را در خانهای روستایی انجام میدهد، جایی که 160 کیلومتر با مونترئال فاصله دارد، «در منطقهای دور افتاده که گرگ و خرس دارد.» او درست نقطهی مقابل یک نیهیلیست است – تیلور به چیزهای زیادی باور دارد، باوری عمیق.
او اغلب این احساس را دارد که مشغول توضیح واضحات است: «در لحظات سرخوردگی، احساس میکنم [هرچه میگویم] کاملاً بدیهی است، مانند این که دو به اضافهی دو میشود چهار.» اما برخی از ایدهها، که درست هم هستند، به ندرت بیان میشوند یا بیان مداوم آنها ضروری است. تیلور یادآوری کرد که باور حقیقی – آن نوع باوری که به شکلی از رضایت معنوی میانجامد – میتواند خطرناک باشد. به گفتهی او، در دوران جنگ جهانی دوم بسیاری از اندیشمندان نسبت به این نوع باورها احساس نگرانی داشتند. «یوزف شومپیتر و دیگران فکر میکردند که بهتر است بیتوجهی نشان بدهیم. ایدهی آنها این بود که هر چهار سال یکبار با مراجعه به آرای عمومی گروهی نخبه را انتخاب کنیم. و برای این که به جنبشهای تودهای کمونیسم و فاشیسم دچار نشویم، هیجان کمتری از خود نشان بدهیم. این ایده میگوید "از بدترین حالت اجتناب کن – از بدترین چیزهایی که اتفاق میافتد اجتناب کن".» او مکث کرد و شانههایش را بالا انداخت. «اخلاق من از نوع دیگری است. من طرفدار ارسطو، ماکیاولی، هانا آرنت، روسو، و مونتسکیو هستم. به نظر من مشارکت داشتن در حکومت بر خود، مرتبهی وجودیِ والاتری است.»
دموکراسی پنداری است که ما تلاش داریم آن را به واقعیت تبدیل کنیم.
به نظر تیلور با خونسردی کنار ایستادن، یک توهم است؛ واقعیت بشر، جستوجوی مجدانهی نیکی است. «همهی ما به دنبال آن هستیم تا دریابیم پیوندِ تمام و کمال با چیزی داشتن، چه حسی دارد. همهی ما از آنچه زندگی واقعی، و نه صرفاً وجود داشتن، میتواند باشد تصوری داریم. ما میدانیم که سطحی از زندگی وجود دارد که به ندرت میتوان به آن دست یافت. و رسیدن یا نرسیدن به آن میتواند در ما رضایتی عمیق یا شرمساری ایجاد کند.» به نظر تیلور، میتوان در نظامی دموکراتیک مانند «شهروندی بیگانه» زیست: میتوان سر کار رفت و تشکیل خانواده داد ولی از دموکراسی لذت نبرد. اما یک اتفاق میتواند این حالت را تغییر بدهد. «این احساس که من از زندگی در این جامعه واقعاً خوشحال ام یا غمگین ام؛ این احساس که آیا توانستهام از تمام جنبههای زندگی لذت ببرم یا موانعی بر سر راه خود داشتهام – این احساسات نشانهی این است که اخلاق دموکراسی شما را در بر گرفته است.»
فعالیت سیاسی تیلور بر فلسفهی او تأثیر عمیقی داشته است. آیزایا برلین دربارهی او گفته است: «دیدگاه او نسبت به زندگی سیاسی و اجتماعی اصالت و حسی از واقعیت دارد و ملموس است»، امری که در فلسفه زیاد شایع نیست؛ فلسفهی او «سخاوتمندانه پذیرای سایر دیدگاهها، عمیقاً انسانی، و مبتنی بر حقیقت است – حقیقت آنطور که او آن را میبیند و نه آنگونه که، بنا بر فرضهای دگماتیک یا ایدئولوژی غالب، باید باشد.» تیلور در یکی از دورههای مهم زندگی خود عضو یکی از کمیسیونهای دولتی بود که به بررسی مسئلهی حاکمیت کِبک میپرداخت. (استدلال او این بود که میراث فرهنگی و زبانی کِبک باید به رسمیت شناخته شود اما کِبک باید بخشی از کانادا باقی بماند.) تیلور در جلسات بحث و مناظرهی عمومی دریافت که برخی کاناداییهای فرانسویزبان بر سر دوراهی تنفر از کلیسای کاتولیک یا غرور کِبکی ماندهاند. تیلور به یاد میآورد که مردی از دست یکی از کشیشهای محلی عصبانی بود زیرا مادربزرگ او را مجبور کرده بود فرزندان زیادی بیاورد اما از سویی دیگر مدافع میراث کِبکی بود، میراثی که پیوندی عمیق یا آیین کاتولیک دارد. تیلور میگوید: «در جریان این مذاکرات دربارهی این که مردم چگونه میاندیشند و چرا میترسند چیزهای زیادی آموختم. این احساسات مکرراً ابراز میشدند و در نهایت فهمیدم جریان از چه قرار است. با ماهیتِ ترس از تغییر آشنا شدم.»
به باور تیلور، حسِ «خود بودنِ» هر فرد ریشه در ارزشهای مشترکی دارد که در نهادهای عمومی تجسم پیدا میکنند. زمانی که این نهادها تغییر میکنند، آن تغییرات در ما نیز انعکاس مییابند: به نظر میرسد که این تغییرات میتوانند خودِ معنای زندگی را دگرگون کنند. این یکی از دلایلی است که رخدادهای سیاسی میتوانند تأثیر ویرانگری بر ما داشته باشند، تأثیری همانند طلاق یا مرگ.
همدلی آرام و عالمانهی تیلور اطمینانبخش است؛ برنامهی سهقسمتی او برای نحوهی مواجهه با مخالفان سیاسیمان – «تلاش کن گوش کنی؛ ببین چه چیزی باعث نگرانی آنها شده؛ دست از محکوم کردن بردار» – عمیقاً انسانی است. گهگاه، زمانی که دربارهی سخنان نژادپرستانه، زنستیز، و بیگانههراس ترامپ صحبت میکرد، صدایاش از عصبانیت بالا میرفت. اما مکثی میکرد، نفسی میکشید، و یادآور میشد که این ابراز شور و هیجان برای ترامپ را میتوان از تظاهرات پرشور و واقعیِ – هرچند مبتنی بر تصورات نادرست – خلقیاتِ دموکراتیک دانست. «این باور که دموکراسی قرار است نظامی باشد که در آن غیرنخبگان هم بتوانند حرف خود را بزنند، اصلی است که با ذات دموکراسی پیوند خورده. اما برای ابراز آن، هم راههای سازنده وجود دارد و هم راههای ویرانگر.» در حالی که برنی سندرز برنامهای پیشنهاد داده که میتواند در واقع به غیرنخبگان قدرت بیشتری بدهد، برنامهی پیشنهادی ترامپ قدرت را در میان زیرمجموعهای از غیرنخبگان تحکیم میکند اما، به گفتهی تیلور، «بخشی از جمعیت را از تعریف "مردم" حذف میکند.»
در دوران بحرانِ ایمان به نظام دموکراتیک، مردم احتمالاً هنوز در انتخابات شرکت خواهند کرد. اما مشارکت آنان سرشار از خشم، کینه، تمسخر، یا نومیدی خواهد بود.
زمانی که پرسش اصلی کتاب عصری سکولار را پیش کشیدم – «چرا، مثلاً، در سال 1500 باور نداشتن به خدا تقریباً غیرممکن بود ... در حالی که در سال 2000 این مسئله نه تنها برای بسیاری امری ساده بلکه حتی گریزناپذیر است؟» – تیلور جواب خود را با گفتهای از هونوریوس، اسقف اوتون، «یکی از محققان - راهبان در دورهی میانیِ قرون وسطا»، آغاز کرد که در قرن یازدهم دست به قلم برده بود. گاهی به نظر میرسید که تیلور هم از همین فاصله و با همین دیدگاه فلسفی برتر، دربارهی سیاست امروز صحبت میکند. تیلور گفت: «تا زمانی که انسانها شوق رسیدن به چیزی را داشته باشند، توانایی تباه کردن آن چیز را هم دارند. من فردی مؤمن ام، و اگر این ایمان را نداشتم احساس محرومیت شدیدی میکردم. اما میتوانم بفهمم که تباه کردن ایمان نیز امری وحشتناک است. مثلاً، تفتیش عقاید را در نظر بگیر. اگر مسلمان بودم، با نگاه به وضعیت کنونی عربستان سعودی یا دولت اسلامی (داعش) احساس انزجار میکردم، همان احساسی که اینک دوستان مسلمانام دارند. همواره حالتهایی وجود دارد که میتواند آنچه را که بهترین وضعیت شمرده شده تباه کند.» به باور او این اصل، دربارهی ایمان دموکراتیک و هر ایمان دیگری به یک اندازه صادق است – این ایده در لحظاتی مانند این روزها که خودِ معنای دموکراسی نیز مورد تردید قرار گرفته، میتواند باارزش باشد.
در این هفته، از منظر گفتوگوی خود با تیلور به پیروزی ترامپ نگاه کردم. نگرش منفی و صریح ترامپ – «ما داریم همهچیز را از دست میدهیم» – با سرخوردگی آمریکاییها ارتباط مستقیمی برقرار میکرد؛ حرفهای فیالبداهه، بدون تأمل، و احساسی او برای برخی از مردم نشان از این داشت که جهان سیاسیِ دورافتاده [از مردم] و تصنعی میتواند دوباره پویا و رضایتبخش شود. اما معلوم نیست که در طولانی مدت چگونه فردی خودبزرگبین و میزبان برنامههای تلویزیونی واقعنما میتواند به شهروندان کمک کند تا احساس کنند مشارکت سیاسی آنها معنادار است. ترامپ جنبشی ناگهانی و موقتی به راه انداخت – رخدادی رسانهای که قرار بود تنها در طول فصل انتخابات دوام داشته باشد. به نحوی مشابه، بسیاری از مردم آمریکا زمانی که در دوران نامزدی اوباما برای ریاست جمهوری فعالانه مشارکت داشتند، احساس توانمندی میکردند – اما سپس به مصرفکنندگان منفعل سیاست تبدیل شدند.
جمهوریِ پیشنهادیِ افلاطون به دست فلاسفهی روشننگر اداره میشد، و تیلور هم ایدههایی دربارهی کارهایی دارد که اگر در قدرت بود انجام میداد. او به من گفت که در شهرهای بزرگ مردم به راحتی میتوانند احساس کنند که در پروژهی دموکراسی مشارکت دارند؛ شور و هیجانِ شمول گرداگرد آنها را فرا گرفته است. اما در مناطق روستایی که تعداد مشاغل رو به افول است، خیابانهای اصلی خالی اند، و تعداد کلیساروها اندک است، دموکراسی مانند خواب و خیال است و کار مردم در نهایت به «خانه نشینی و تماشای تلویزیون ختم میشود. تنها ارتباط آنها با مشکلات کشور این است که احساس میکنند کنترل همهچیز از دست خارج شده است.» او طرفدار افزایش مالیات و دادن این پول به شهرهای کوچک است تا خرج بازسازی آنها شود. او طرفدار محلیگرایی و حق تصمیمگیری است – اصلی که آلکسی دو توکویل نیز از آن یاد میکند و ریشه در آیین کاتولیک دارد و بنا بر آن مشکلات باید به دست کسانی حل شود که به آن محل نزدیکتر اند. شاید به جای این که در فیسبوک یا یوتیوب به دنبال معنای سیاسی باشیم، بتوانیم آن را در پروژههای نزدیک به محل خود بیابیم. به این ترتیب میتوانیم بر جنبهی سیاسی خود کنترل داشته و در سطح ملی کمتر به سمت نیهیلیسم متمایل شویم. (اگر در سیاست، دستکاریِ حوزههای انتخاباتی و پول مداخلهی کمتری داشتند، اوضاع بهتر میشد.)
این نوع دموکراسی معنادار و ریشهدار چه شکلی خواهد داشت؟ زندگی سیاسیای با محوریت مدارس محلی، حکومت شهری، نهادهای مبتنی بر نیروهای داوطلبانه، و کلیساها؛ خانهای در جنگل با تلویزیونی خاموش. در داخل خانه، اعضای خانواده به تلفنهای خود خیره نشدهاند. بر سر میز شام، با یکدیگر دربارهی سیاست، تاریخ، ایمان، جنبشهای ملی و محلی صحبت میکنند؛ آنها همیشه احساس میکنند که مشغول انجام کاری هستند. این دموکراسی مبتنی بر دیدگاهی ستایشآمیز دربارهی صفای زندگی روستایی است و با انتخاباتی که اخیراً به پایان رسید و هدایت آن به دست رسانهها بود، کیلومترها فاصله دارد. اما نمیتوان آن را توهم به شمار آورد.
جاشوا راتمن روزنامهنگار آمریکایی و از نویسندگان مجلهی نیویورکر است. آنچه خواندید برگردان این نوشتهی او است:
Joshua Rothman, ‘How to Restore Your Faith in Democracy,’ The New Yorker, 11 November 2016