ویرجینیا ولف؟ متفرعن! ریچارد رایت؟ جنسیتزده! داستایفسکی؟ یهودیستیز!
savageonline
چند وقت پیش، در سفری با قطارهای آمتراک، به یکی از دانشجویان دانشکده برخوردم که میگفت داستاننویس شده؛ از او پرسیدم که چه چیزهایی مینویسد و میخواند. جواب داد که دارد رمانی دربارهی سفر در زمان مینویسد؛ و چه چیزهایی میخواند؟ خب، داشته خانهی بخت نوشتهی ایدیت وارتون را میخوانده، اما بعد از 50 صفحه، کتاب را روانهی سطل آشغال کرده است.
خانهی بخت، که در سال 1905 منتشر شد، تلاشهای زنی به نام لیلی بارت برای پیدا کردن یک شوهر مورد پسند را روایت میکند. آن دانشجو میگفت که داشته با کتاب پیش میرفته، تا این که به توصیفی از یکی از خواستگاران لیلی، مردی به اسم سایمون رُزدِیل، میرسد: «یک مرد چاق سرخوسفید از جنس آن یهودیهای موبور، با ... چشمهای کجکیِ کوچک که قیافهی آدمی را به او میداد که دارد دیگران را قیمتگذاری میکند، انگار که یک مشت خرتوپرتاند.» اینجا بود که آن دانشجو همدلیاش را نه فقط با لیلی بلکه با کل رمان از دست داده بود.
فایدهای نداشت که دربارهی تفاوت دیدگاه یک شخصیت داستانی و دیدگاه نویسنده برای او نطق کنم. هرجا که سروکلهی رزدیل پیدا شده، وارتون با چنان اشتیاقی به شرح مشمئزکننده بودن او پرداخته که پیدا است صرفاً احساسات لیلی را وصف نمیکند، احساسات خودش را وصف میکند. آن دانشجو میگفت یهودستیزی وارتون وجود او را پر از خشم کرده، میگفت: «نمیخواهم آدمی مثل او را به خانهی خودم راه بدهم.»
هرکسی که این اواخر در دانشکده یا دانشگاهی ادبیات خوانده باشد، احتمالاً چنین مکالمهای داشته است. شور و اشتیاقی که بسیاری از دانشجویان برای برقراری عدالت اجتماعی احساس میکنند – شور و اشتیاق زیبایی برای برقراری عدالت اجتماعی – باعث میشود که از نظرات ناخوشایند بسیاری از نویسندگان نسلهای پیشین به خوبی آگاه شوند. البته همهی دانشجویانی که به یهودستیزی وارتون یا داستایفسکی، نژادپرستی والت ویتمن یا جوزف کنراد، جنسیتزدگی ارنست همینگوی یا ریچارد رایت، و تفرعن طبقاتی ای. ام. فورستر یا ویرجینیا ولف پی میبرند، انزجار خودشان را با همان شدت و حدتی که دانشجوی طرف بحث من ابراز کرده بود ابراز نمیکنند، اما بسیاری از آنها هم به ورزش مشابهی مشغول میشوند: پرتاب کردن کتابهای برخورنده به سمت سطل آشغالی که در تخیل خودشان دارند!
از بحث ادیت وارتون که رد شدیم، من و آن دانشجو به گفتوگوی لذتبخشی دربارهی انواع مختلف «ماشینهای زمان» در ادبیات داستانی و فرهنگ عامهپسند پرداختیم، از دستگاه ابتکاریای که اچ. جی. ولز در ماشین زمانِ خودش توصیفات مبهمی از آن ارائه کرده تا آن «تِسِرکت» (ابرمکعب چهاربعدی) در چینخوردگی در زمانِ مادلن لنگل و «تاردیس» در دکتر هو. دانشجو که از قطار پیاده شد، تازه به این ذهنیتِ کمابیش روشن رسیدم که یک کتاب قدیمی هم خودش به نوعی یک ماشین زمان است. و ناگهان به ذهنام رسید که نوع واکنش آن دانشجو به خانهی بخت افشاکنندهی سوءتفاهمی در این باره است که یک کتاب قدیمی را چه جور ماشین زمانی باید در نظر گرفت.
Richard Wright tricycle.org
به نظرم این فقط مشکل او نبود، این یک سوءتفاهم همگانی است. تصور میکنیم که یک کتاب قدیمی ماشین زمانی است که نویسنده را به حضور ما میآورد. کتابی میخریم و به خانه میبریم، نویسنده در برابر ما ظاهر میشود، و از ما میخواهد که او را به محفل خودمان راه بدهیم. اگر دیدگاههای آن نویسنده قوممحورانه، جنسیتزده، یا نژادپرستانه باشد، درخواست او را رد میکنیم، و مانع ورودش به زمان حال میشویم. همانطور که آن دانشجو گفته بود: «نمیخواهم آدمی مثل او را به خانهی خودم راه بدهم.»
من فکر میکنم که همهی ما خوانندگان بهتری خواهیم شد اگر این را بفهمیم: آن کسی که در زمان سفر میکند نویسنده نیست، خواننده است. به سراغ یک رمان قدیمی که میرویم، کاری که میکنیم این نیست که رماننویس را به دنیای خودمان بیاوریم و مشخص کنیم که آن نویسنده آنقدر روشناندیش بوده که به اینجا تعلق داشته باشد یا نه؛ این ما هستیم که به دنیای او سفر میکنیم و سرگرم سیاحت آن دنیا میشویم.
تغییر جهت نگاه، شفافسازی در این باره که واقعاً چه کسی دارد در زمان سفر میکند، میتواند تجربهی مطالعه را به شکل متفاوتی رقم بزند. اگر قرار بود که برای سفری به نیویورکِ سال 1905 – نیویورکِ وارتون – اقدام کنیم، حتی قبل از خریدن بلیتهایمان متوجه این نکته میشدیم: ما داریم به دیدن جایی میرویم که دیدگاههای اهالیاش تفاوت زیادی با دیدگاههای ما دارد. میدانستیم که به هرکسی که بربخوریم، حتی آنها که بهترین و بازترین ذهنیتها را دارند – پولدار و بیپول، مرد و زن، سفید و سیاه – همه اعتقاداتی دارند که امروزه پذیرفتنی نیست. در قراردادی که باید به امضای ما میرسید، در همان حال که واکسنهای لازم را به ما میزدند و لباسهای مناسب آن دوره را به تنمان میکردند (زیردامنیهای زنانه، جلیقهها، و کلاههای بلندمان)، این نکته را هم به اطلاع ما میرساندند.
همهی اینها را که قبل از سفرمان در زمان و بازگشت به گذشته بدانیم، و آنوقت وارتون را ببینیم و کشف کنیم که بعضی از عقاید او نفرتانگیزند، آمادگی لازم را داریم: خشمگین یا منقلب نمیشویم. در عوض، احتمالاً کنجکاو میشویم. احتمالاً علاقهمند میشویم که در این مسئله کندوکاو کنیم: چهطور کسی که یکی از هشیارترین و جسورانهترین ذهنیتهای زمانهی خود را داشته به کوریهای اخلاقیای مبتلا بوده که امروزه برای ما کاملاً بدیهی به نظر میرسد. و شاید بتوانیم، بدون نادیده گرفتن یا به فراموشی سپردن کوریهای او، گنجینهای را که به ما عرضه کرده ارج بگذاریم: شوخطبعیِ گزینگویانهاش، جملاتی که به شکل شگفتآوری خوشتراشاند، درک پرظرافت او از همزیستی نقاط ضعف و قوت اخلاقی در وجود یکایک ما، انتقادات او از قساوتهای برههی تاریخیای که خودش در آن میزیست، و بیشباهت به قساوتهای زمانهی ما نیست.
اگر در همان گذشته قدری بگردیم و وارتون را در کنار معاصران خودش مشاهده کنیم، میبینیم که با این که خیلی از عقایدش در همان دوره هم مرتجعانه بوده (به هر حال، او در دورهای دست به قلم برده بود که کل دنیا در حال تماشای «ماجرای دریفوس» بود و آدمهای اهلِ فکر یهودیستیزی را یک تعصب شنیع میشمردند)، از جهات دیگر از زمانهی خودش جلوتر بود، مخصوصاً از جهت آگاهیاش از این که نقشهای اجتماعیِ تحمیلشده بر زنانِ دوران او آنان را زیر فشار خفقانآوری گذاشته بود.
Dostoïevski in 1876 franceculture
در نظر گرفتن وارتون به عنوان مخلوق عصر خودش میتواند منفعت دیگری هم داشته باشد. شاید به ما کمک کند که به خودمان هم به عنوان مخلوقات عصر خودمان نگاه کنیم. اگر هروقت که لای کتابهای قدیمی را باز میکنیم، از همان ابتدای کار متوجه باشیم که نویسندگان آن کتابها کاستیهایی هم در مواجهه با مسائل مهم اخلاقی و سیاسی داشتهاند، این میتواند به ما کمک کند که بفهمیم امروزِ روز و در وجود خود ما هم میشود همانگونه کاستیها را یافت.
یک نمونهی تقریباً تصادفی را در نظر بگیرید: اکثر ما به فناوریای متکی هستیم که سررشتهی آن به کار کودکان یا حتی کار بردهوار میرسد. و ما این را میدانیم – یا باید بدانیم – اما چندان هم به آن فکر نمیکنیم. پیغام تلفنی که برای هم میفرستیم یا از شبکههای اجتماعی که استفاده میکنیم، معمولاً علاقهای به این نداریم که ذهنمان را درگیر این کنیم: کبالتی که در گوشیهای همراه ما به کار میرود ممکن است به دست کودکان 10 سالهای در کاتانگا استخراج شده باشد که در شیفتهای کاری 12 ساعته و با مزد یک دلار در روز کار میکنند. این نکته همهی ذهن ما را پر نمیکند که مشارکت کردن در نبرد با نابرابریِ جهانی فوریتر و ضروریتر از هر کار دیگری است که احتمالاً الان میتوانیم بکنیم، و به همین دلیل هم بلافاصله کار خودمان را رها نمیکنیم. نوشتن پیغام یا توئیت یا ایمیلمان را تمام میکنیم و به دنبال زندگی خودمان میرویم.
اگر من یا شما رمانی بنویسیم که در سطرهایی از آن یک نفر گهگاهی خودش را با تلفن همراهش مشغول میکند، چنین اتفاقی به نظر خوانندهای در آینده چه جلوهای خواهد داشت – خوانندهای که درکش از همبستگی درونیِ همهی انسانها بسیار عمیقتر از درک خود ما باشد؟ حدس من این است که خوانندگان آینده ممکن است بیعاطفگی ما را کموبیش غیرقابلتحمل ببینند، و البته ممکن است به خودشان یادآوری کنند که، با وجود جلوهی زننده و غیرانسانیای که در آن سطرها ممکن است به آن بربخورند، بعضی از گفتههای ما ممکن است ارزش شنیدن داشته باشد.
اگر خودمان را به قدری دانش و قدری کنجکاوی مجهز کنیم (همان وسایل ضروری برای کسی که در زمان سفر میکند)، آنوقت میتوانیم در ملاقات با نویسندگان گذشته تصویر روشنتری از آنها ببینیم، و در بازگشت به زمان خودمان هم تصویر روشنتری از خودمان میبینیم. میتوانیم به درک این نکته برسیم که نویسندگان گذشته – آنهایی که ارزش خوانده شدن دارند – به شیوههای محدود خودشان، گاهی توانستهاند که فراتر از تعصبات دورانْ خودشان را ببینند و گاهی هم نتوانستهاند، و با این حال این نویسندهها برای انسانیتر کردن دنیا تلاش میکردند، درست همچنان که ما هم، به شیوههای محدود خودمان، در این راستا تلاش میکنیم.
برگردان: پیام یزدانجو
برایان مورتون مدیر دورهی آموزش نویسندگی در کالج سارا لارنس در نیویورک است. آنچه خواندید برگردان نوشتهی زیر از اوست:
Brian Morton, ‘Virginia Woolf? Snob! Richard Wright? Sexist! Dostoyevsky? Anti-Semite!,’ The New York Times, 8 January 2019