نخستین زنان فیلسوف
AEON
«من به پا خاستهام تا تو را به چالش دعوت کنم یایناوالکیا! با دو پرسش، درست مثل یک سلحشور بیرحم... که زهِ کمانش را سخت میکشد و دو تیر مهلک در دست دیگرش دارد، به پا میخیزم تا دشمن را به چالش دعوت کنم. به این پرسشها پاسخ بده!» گارگی واچاکناوی، زن فرزانهی ودایی با این کلمات جسورانه بحثی فلسفی را با یایناوالکیا، پادشاه فیلسوف افسانهای که بزرگترین مرشد زمانهی خود محسوب میشد، آغاز کرد. او چند بار با پرسشهای وجودی خود دربارهی هستیشناسی بنیادی جهان، با یایناوالکیا مقابله میکند: آن چیست که کائنات را در کنار یکدیگر نگه داشته است؟ یایناوالکیا در نهایت اعلام میکند که آن چیز، «موجودی لایزال است و فضا روی همین موجود لایزال، پیچ و تاب میخورد و عقب و جلو میرود.» واچاکناوی راضی میشود و رو به برهمنهای دیگر میکند و میگوید: «باید خیلی خوش اقبال باشید که تنها با احترام گذاشتن به این مرد بتوانید از او بگریزید. هیچیک از شما هیچگاه در یک بحث فلسفی، او را شکست نخواهید داد.»
داستان بحث واچاکناوی از فصل سوم قدیمیترین نسخهی اوپانیشاد برگرفته شده که رسالهای متنوع و پیچیده به زبان سانسکریت در زمینهی متافیزیک و اخلاقشناسی و مربوط به حدود هفتصد سال پیش از میلاد مسیح است. واچاکناوی یکی از زنان بسیاری است که جزو «چهرههای پنهان» تاریخ فلسفهی آسیا، آفریقا، اروپا و آمریکای لاتین بودهاند – مناطقی که اغلب آن را به نام «جنوب جهان» میشناسند. فیلسوفان امروز بیش از پیش به سهم فیلسوفان زن در تاریخ فلسفهی اروپا پیبردهاند؛ زنانی چون الیزابت بوهمیایی، مارگارت کاوندیش و آن کانوی در قرن هفدهم. (در واقع، مجموعهی جدیدی که انتشارات دانشگاه آکسفورد با عنوان «تاریخ جدید فلسفهی آکسفورد» منتشر کرده است، احتمالاً انقلابی در نگاه ما به تاریخ فلسفه به پا خواهد کرد.) اما جدای از اروپا، فیلسوفان زن در مجموع نادیده گرفته میشوند و سهم آنها عمدتاً ناشناخته باقی مانده است.
واچاکناوی تنها زن اندیشمندی نیست که در شکلگیری قدیمیترین فلسفهی جهان سهم داشته است. فصل دوم اوپانیشاد به زنی به نام مایتریی میپردازد که بحثی را دربارهی اهمیت خودِ فرد (خودیت) پایهگذاری کرده است تا به «دانش کل این جهان» دست پیدا کند. او بحث خود را با پرسیدن سؤالی وجودی و اساسی در مورد بشریت، از یایناوالکیا آغاز میکند (یایناوالکیا را اغلب همسر او نامیدهاند اما بهتر است او را هماورد فلسفیاش در نظر بگیریم). پرسش این است: «اگر من مالک کل جهان با تمام ثروتش بودم، آیا نامیرا میشدم؟» با این پرسش، نخستین مبنای تحقیق در مورد رابطهی دانش و مادهگرایی بنا نهاده میشود.
پس از آن نیز، سولابها را داریم، سالکی مرتاض و زاهد که در بحث فلسفی مطولی در مقابل جاناکا، پادشاه فیلسوف، در رزمنامهی ماهاباراتا (مورخ قرن چهارم پیش از میلاد تا قرن چهارم میلادی) پیروز میدان میشود. پس از آن که سولابها واقعیت را به طور شفاف بیان کرد، پادشاه ساکت شد.
«بدن من با بدن تو متفاوت است. اما روحم با روح تو تفاوتی ندارد.»
مردان فیلسوف هندی قرنها به همتایان زن خود متکی بودهاند. آدی شانکارا (زادهی ۷۸۸ و درگذشتهی ۸۲۰ میلادی) احتمالاً مشهورترین فیلسوف کلاسیک هندی محسوب میشود؛ کسی که مکتب وحدتگرایی آدوایتا ودانتا یعنی بخش حیاتی آیین هندو را بنیان گذاشت که مباحثش مبتنی بر اوپانیشاد است. در زندگینامههایی که از شانکارا موجود است، میخوانیم که او درگیر بحث فلسفی چالشبرانگیزی با ماندانا میشرا از مکتب رقیب، یعنی میمامسا شده بود. در آن مکتب، تنها چهار ودای اولیه به کار میرود. داوری بحث را اوبهایا بهاراتی همسر میشرا بر عهده گرفته بود. این زن به شکلی غافلگیرکننده، شانکارا را برندهی میدان اعلام میکند و در نتیجه، همسرش مجبور میشود به مکتب فلسفی شانکارا گردن نهد. اما بعد، بهاراتی به شانکارا میگوید: «تو نمیتوانی در مقابل همسر من مدعی پیروزی کامل شوی، مگر اینکه مرا نیز که نیمهی بهترِ اویم، شکست دهی. هرچند تو مظهر الوهیت هستی اما دوست دارم با تو بحث کنم.»
مردان فیلسوف هندی قرنها به همتایان زن خود متکی بودهاند.
شانکارا تسلیم خواستهی او میشود و آن دو، هفده روز بر سر وداها و مکاتب مختلف فلسفی بحث میکنند. بهاراتی نمیتواند او را شکست دهد اما به فکرش میرسد که از او دربارهی کاما سوترا، علم و هنر عشق ورزیدن، سؤال کند چون میداند که شانکارا از دوران جوانیاش مجرد مانده است. شانکارا دعوت او به این چالش را نیز میپذیرد اما درخواست میکند که بحث را یک ماه به تعویق بیندازند تا بتواند دربارهی این موضوعات جسمانی بهطور کامل مطالعه کند. او باز هم پیروز میدان میشود و بهاراتی بحث را به شیوهای که از واچاکناوی در اوپانیشاد آمده بود، خاتمه میدهد:
تو تمام رنجها را به جان خریدی تا در علم مربوط به رابطهی جنسی استاد شوی فقط به این خاطر که از راه و روشهای دنیوی پیروی کنی. به همین خاطر است که شکست به دست تو برای ما مایهی شرمساری نیست، درست مثل ماه و ستارگان که هنگامیکه خورشید نور آنها را فرومینشاند، رسوایی برایشان به بار نمیآورد.
گفته میشود که پس از پایان این بحث، اوبهایا بهاراتی مکتب فکری پرنفوذ خود را بنیان گذاشت.
آکا ماهادوی (زادهی ۱۱۳۰ و درگذشتهی ۱۱۶۰ میلادی) نیز از زنان متفکر هندی بوده است. او در شهر اودوتادی در کارناتاکا واقع در جنوب غربی هندوستان به دنیا آمد و از اعضای جنبش ویراسایوا بود که بحث برابری زن و مرد را مطرح میکرد و با دستهبندی انسانها مخالف بود؛ خواه این دستهبندی بر اساس طبقه باشد یا جنسیت، زبان و نوع پوشش. فلسفهی او بهطور افراطی با تمام روحانیون مقابله میکرد و شاید حتی هنوز هم بعضی را برآشفته کند. اینکه: «تمام وداها، کتب مقدس و علوم روحانی، مجموعهی قوانین مذهبی، سنتها و عرفها، چیزی جز غلات و سبوسهایی در آسیاب نیستند.»
ماهادوی در زندگی خود نیز به این حرف عمل میکرد. او زنی خودکفا بود، مسیر زندگیاش را خودش انتخاب کرده و خواسته بود که به جای پیروی از دستورات کتب مقدس، عرفهای خانوادگی یا اجتماعی، خود را وقف شیوا کند. او در جوانی با کاوشیکا، پادشاه بومی آن منطقه ازدواج کرد و شروط ازدواج را اینگونه تعیین کرد که اتاق خوابهای مجزایی داشته باشند تا بتواند وقتش را آنطور که میخواهد بگذراند. هنگامیکه همسرش عهد خود را شکست، ماهادوی تمام لباسهایش را از تن بیرون آورد و در حالیکه تنها چیزی که تنش را پوشانده بود، موهای بلندش بود، آزادانه به خیابانها پا گذاشت. ماهادوی برهنه سرانجام به آنوبهاوا منتاپا رسید که مرکز بحث فلسفی معاصر بود. در آنجا با علامه پرابهو، عارف و شاعر، مواجه شد و طبیعی بود که او به این سالک برهنه شک کند. آن دو مکالمهای فلسفی و روحانی را آغاز کردند که در خلال آن، ماهادوی باعث شد که پرابهو به ارزشهای معنوی او پیبرد (و جملهای ماندگار از دهانش خارج شد: «این همسرانی را که میرا هستند بگیر، بپوسان و خوراک آتش آشپزخانهات کن.») او اجازه پیدا میکند به حلقهی داخلی مریدان پرابهو وارد شود و در نهایت به شاعر و متفکری روحانی که مورد تکریم همگان است تبدیل میشود.
برخی میگویند که ماهادوی اصلاً فیلسوف نبوده است زیرا در کل در مرز یا حتی خارج از مرزهای قوانین فلسفی به سر میبرده و عمل میکرده است. اما «مجموعهی آثار فلسفی» غربی امروزی، در وهلهی نخست بر اساس آموزههای همین چهرههایی که در مرز قرار گرفته بودند و فی نفسه فیلسوف محسوب نمیشدند، تدوین شده است.
برای مثال، میتوان از آگوستین نام برد که اسقف، از بنیانگذاران کلیسا و قدیسان مسیحی اهل هیپوریجیوس بود. قدیس توماس آکوئیناس، کشیش کاتولیک، راهب و از نخستین الهیشناسان مسیحی، یکی دیگر از فیلسوفان غربی بود که قدیس هم شد. تمام زنانی که از آنها نام بردم در مقایسه با آگوستین یا آکوئیناس، کمتر جزماندیش و اهل سخنوری فلسفی بودهاند. پیدا کردن مرزهای فلسفه، خود نوعی مسئلهی فلسفی است: به نظر من، خوب است که در هر مجموعه آثار فلسفیای که در جهان پدید میآید، سهم زنانی که از آنها نام بردم، در نظر گرفته شود.
زنان در فلسفهی نخستینِ چینی نیز نقشی حیاتی داشتند. در اثر کلاسیک تائو ته چینگ، لائوتسه (شش قرن پیش از میلاد مسیح) این بحث را پیش میکشد که یک دولت عالی به زنی زیرک شبیه است. «زنانگی همیشه با سکوت خود بر مردانگی غلبه میکند.»
به همین ترتیب، در نسخههای اولیهی قواعد کنفوسیوس، بر تفکر و خرد جینگ جیانگ، زن تکریم شدهی اهل لو تأکید شده است. او پسر خود را برای تحصیل نزد کنفوسیوس میفرستد. در «مباحث مربوط به دولتها» (چهار قرن پیش از میلاد مسیح)، از جینگ در بحثی علیه تنآسایی یاد شده است: «انسانها زمانیکه زحمت میکشند، میاندیشند؛ و زمانیکه میاندیشند، ذهن خوبشان متولد میشود.» عجیب نیست که کنفوسیوس در مورد جینگ میگوید: «آن زنِ اهل قبیلهی گونگفو خردمند است!»
فلسفه باید چیزی بیش از مردان سفیدپوست را در خود جای دهد.
از دیگر دانشمندان زن در این آیین، میتوان به بن ژائو (زادهی سال ۴۵ و درگذشتهی سال ۱۱۶ میلادی) اشاره کرد که یکی از بزرگترین پژوهشهای تاریخی چین به نام «کتاب هان» را که برادر او بن گو آغاز کرده بود، تکمیل کرده است. این اثر هنوز هم به عنوان کتاب مرجع مهمی در مورد آن عصر به کار میرود و رسالههایی تفصیلی را در مورد جغرافیا، ادبیات، پول و غیره در بر میگیرد. بن ژائو در مبحث «درسهایی برای زنان» که آن را به دخترش تقدیم کرده است، ارجاعهایی به آثار کلاسیک فلسفی دارد و بحث آموزش خواندن و نوشتن به طور برابر برای دختران و پسران را مطرح میکند و اینکه اگر کسی جز این عمل کند، «رابطهای اساسی» را که میان زنان و مردان وجود دارد، نادیده گرفته است. او از نظر جایگاه با لی ژی، فیلسوف مردی که بسیار بعد از او میزیسته، قابل مقایسه است که در قرن شانزدهم میلادی، از اهمیت زنان دانشمند در تاریخ چین نوشته است. او با زنان آگاهی نظیر می دانران مکاتبه داشته و از آنها به عنوان انسانهایی «برجسته» و «شجاع» یاد کرده است.
در کره نیز ایم یونجیدانگ (زادهی ۱۷۲۱ و درگذشتهی ۱۷۹۳) به احتمال قریب به یقین، نخستین زن فیلسوف مدرن به شمار میرفته است. او در یانگسون واقع در استان کیونگی در نزدیکی سئول به دنیا آمد. متأسفانه شاهکار او «یونجیدانگ یوگو» هنوز به زبان انگلیسی ترجمه نشده، امری که مایهی شرمساری است چون سانگمون کیم، استاد نظریهی سیاسی در دانشگاه هاروارد، در سال ۲۰۱۴ از این زن به عنوان «همتای ماری ولستونکرفت در سنّت کنفوسیوس» یاد کرد.
یونجیدانگ بحث برابری معنوی زن و مرد را مطرح میکند و در مقایسهی خودش با یک مرد متفکر، مینویسد که خود را «برای شریک شدن در آرمانهای او به این منظور که تبدیل به یک مرشد شود» کاملاً راسخ قدم میبیند: «مرشدان همیناند که من هستم.»
اگر سری به خاورمیانه بزنیم، میبینیم که یکی از بنیانگذاران عرفان (تصوف) که از شاخههای متفاوت اسلام است، رابعه (زادهی سال ۷۱۴ و درگذشتهی سال ۸۰۱ میلادی)، زنی اهل بصره بوده است. او در عراق کنونی متولد شد. در کودکی به عنوان برده فروخته شد اما بعدها زندگی خود را وقف عرفان کرد و ریاضتهای فراوانی را بهخاطر زاهد بودنش متحمل شد (مثلاً گفته میشود که در سراسر زندگیاش از یک آجر به جای بالش استفاده میکرد) و قرنها الهامبخش زنان و مردان مسلمان بود. شاید رابعه در این سخن خود، گفتههای مایتریی را تکرار کرده باشد: «اگر جهان در تملک تنها یک نفر بود، این موضوع او را ثروتمند نمیکرد.»
عایشه الباعونیه، متفکر قرن شانزدهم اهل دمشق، نیز جایگاه رفیعی داشته است. او بیش از دوازده اثر به نظم و نثر دارد. او به قاهره سفر کرده و در کنار دیگر متفکران همعصر خود، به تحصیل علم حقوق پرداخته بود. در آنجا احتمالاً بهدلیل شهرتی که به عنوان مرشدی صوفی مسلک داشت، موفق به ملاقات با سلطان الغوری شد. اخیراً توماس امیل هومرین یکی از آثار مهم الباعونیه با عنوان «اصول تصوف» را به انگلیسی ترجمه کرده است. الباعونیه در این کتاب، فلسفهی خود را به چهار اصل توبه، صداقت، یادآوری و عشق خلاصه کرده است. او در کتابش به اندیشهی عرفانی قرن هفتم، کتب نقلقولهای دقیق، احادیث، رسالهها و شرح حال مقدسان ارجاعاتی داده و نظرات خود را دربارهی حدود صد پژوهشگر و اندیشمند بیان کرده است. او این بحث را نیز مطرح میکند که عشق بزرگترین راز خداوند است و در صفحات پایانی کتاب مینویسد:
«من به آنها پیوستم و به وحدانیت مستقلی دست یافتیم. و شراب را در میخانههایی که در آنها به مقدسات قسم خورده بودند، نه از جامها بلکه از خمرهها نوشیدیم. آنقدر نوشیدیم تا در آستانهی ابدیت، به اوج مستی رسیدیم؛ در جایی که مستی، ابدی خواهد بود. پس شما ما را مست شراب میبینید، هرچند که به ظاهر، در پنهان کردن این امر، هشیاریم.»
از دیگر زنان مسلمانی که فیلسوفی بسیار مهم بوده است، میتوان به نانا اسماء (زادهی ۱۷۹۳ و درگذشتهی ۱۸۶۴) اهل خلافت سوکوتو واقع در شمال نیجریهی امروزی اشاره کرد. اسماء نیز مانند دیگر دختران و پسرانی که پیش از تبدیل شدن نیجریه به مستعمرهی بریتانیا، در آن سرزمین زندگی میکردند، در پنج سالگی به مدرسه رفت. پدرش اندیشمندی بود که بحث حقوق زنان را مطرح کرد و ژان بوید و بورلی مک در مجموعهای که برای نخستین بار از نوشتهها و زندگینامهی اسماء فراهم آوردهاند، نقل کردهاند که پدر اسماء هر روز با او دربارهی خواندن و نوشتن صحبت میکرده است. اسماء در بزرگسالی به رهبری سیاسی تبدیل شد و شبکهی آموزشی «یان تارو» (شرکاء) را بنیان گذاشت که هنوز هم فعال است. او متون خود را به سه زبان فولفولد، هوسایی و عربی مینوشت. نخستین نوشتهی او عنوان درخوری داشت: «هشدار به اهمالگران و یادآوری به خردمندان دربارهی شیوههای پرهیزکاری». او در این متن، به استدلال دربارهی تواضع با مردم و ایجاد رابطهی خوب با بستگان، خدمتکاران و دوستان پرداخته است. او این رابطهی خوب را چنین توصیف کرده است: با آنها خوشرو باش؛ به آنها نیکی کن؛ به آنها خدمت کن؛ هیچگاه از موضع بالا با آنها برخورد نکن؛ با آنها در مورد مسائل مختلف مشورت کن؛ برایشان از نظر مالی و جسمانی کمکحال باش؛ به داراییهایشان چشم طمع نداشته باش؛ بر آن دسته از اعمالشان که در خور سرزنش است و احتمال میرود که دیگران به آن پی ببرند، سرپوش نگذار و ارتکاب چنین اعمالی را موجه ندان؛ نزد آنها به ثروت، موقعیت یا نجابت خود مباهات نکن؛ اگر بیمار شدند به عیادتشان برو؛ بدون خودستایی یا غرور به آنها مشورت بده.
آنیتا ال آلن، استاد حقوق و فلسفه در دانشگاه پنسیلوانیا، نخستین زن سیاهپوستی بود که در ژوئیهی ۲۰۱۸ به ریاست شعبهی شرقی انجمن فلسفهی آمریکا رسید.
حدود صد سال پیش از آن، در سوی دیگر اقیانوس اطلس، اسماء همتایی داشت. سور خوانا اینس دلا یا کروز (زادهی ۱۶۵۱ و درگذشتهی ۱۶۹۵) فمینیستی بود که نخستین فیلسوف آمریکای شمالی در دوران پس از اکتشاف کریستف کلمب به شمار میرفت و به «ققنوس آمریکا» مشهور بود. سور خوانا آثارش را به زبان لاتین و زبان ناواتل سرخپوستان آزتک مینوشت (ادیت گراسمن اخیراً آثار او را به زبان انگلیسی ترجمه کرده است) و در بسیاری از حوزهها از جمله شعر، نمایشنامه، داستان عاشقانه، پژوهش علمی، ریاضیات و صدالبته فلسفه تبحر داشت.
دیدگاههای زنان و غیر اروپاییان در تاریخ فلسفه، صدها سال در اروپا کاربرد داشت. بهرغم وجود مردانی که چهرههای برجستهای در فلسفهی اروپا به شمار میرفتند، قواعد و معیارهای فلسفی برخلاف امروز، همیشه چندان مبتنی بر جهان مردانه و اروپایی نبود. افلاطون در رسالهی «فایدروس»، مدارک و مستنداتی علمی را ارائه میدهد که ریشه در مصر دارد. کلمنت فیلسوف اهل اسکندریه (زادهی سال ۱۵۰ و درگذشتهی سال ۲۱۵ میلادی) نیز اعلام کرده که فلسفه حوزهای جهانی است که پیش از ورود به یونان، از مصریان، کلدانیان، ایرانیان و هندیها نشئت گرفته بوده است.
فیلسوفان امروزی نیز در نهایت دارند به چنین تاریخ فلسفهای روی میآورند. برای مثال، در یکصد و پانزدهمین همایش سالیانهی انجمن فلسفهی آمریکا (APA)، شاخهی شرق آمریکا که در اوایل ژانویهی ۲۰۱۹ در نیویورک برگزار شد، امکان فراهم آوردن قواعد و دستورالعملهایی فراگیرتر را به بحث گذاشتند. و در دو سال گذشته نیز دانشجویان دانشگاههای آمریکا اردوکشیهای جدیدی را برای طرح این سوال به راه انداختهاند که: «چرا برنامههای درسیِ من، سراسر دربارهی سفیدپوستان است؟» و خواهان برنامههای درسی غیرمستعمراتی و آزاد شدهاند. در عین حال، ستوننویسهای برجستهای نظیر مینا سلامی نیز در گاردین این بحث را به میان کشیدهاند که: «فلسفه باید چیزی بیش از مردان سفیدپوست را در خود جای دهد» زیرا اصولاً هدف وجودی آن نیز بررسی «کل زیست بشری» است.
آنیتا ال آلن، استاد حقوق و فلسفه در دانشگاه پنسیلوانیا، نخستین زن سیاهپوستی بود که در ژوئیهی ۲۰۱۸ به ریاست شعبهی شرقی انجمن فلسفهی آمریکا رسید. امروزه خود این انجمن نیز تنوعگرایی را بسیار حائز اهمیت میشمارد. هیئت «زنان فیلسوف سیاهپوست» نیز که به دست کاترین سوفیا بِلِه در دانشگاه ایالتی پنسیلوانیا تأسیس شده از اهمیت زیادی برخوردار است. این هیئت در نوامبر ۲۰۱۷ دهمین سالگرد تأسیس خود را با سخنرانی آنجلا دیویس جشن گرفت. مؤسسهی «روایتهای جدید در تاریخ فلسفه» نیز با هدف احیاء قواعد و دستورالعملهای فلسفی در کانادا تأسیس شده است.
با این حال، هنوز هم آمار و ارقام حکایت از آن دارد که زنان رنگین پوست در آمریکا و همچنین در اروپا، حوزههای علوم طبیعی را بهتر از این قدیمیترین حوزهی دانشگاهی نمایندگی میکنند. برنامههای درسی، دانشجویان و اساتید سایر رشتههای علوم انسانی نیز هیچیک به اندازهی رشتهی فلسفه، از نظر نژاد و جنسیت کمتنوع نیستند. دانشکدههای فلسفه، نشریات مربوط به این رشته و فهرست برنامههای درسی آن اغلب همانقدر از نظر نژاد و جنسیت کمتنوعاند که در دههی ۱۹۷۰ بودند. بنابراین، عجیب نیست که هیچیک از زنان فیلسوف آسیایی، آفریقایی و اهل آمریکای لاتین که در بالا از آنها نام برده شد و همگی پیش از قرن نوزدهم و قبل از بیرون گذاشتنِ غیراروپاییان از این حوزه به دنیا آمده بودند، در فلسفهی امروز جایی ندارند. امروز حتی از زنان فیلسوف اروپایی نظیر الیزابت بوهمی که در آغاز دوران مدرنیته زندگی میکرد نام نمیبرند. حال آنکه این زنان همگی بر مطرح کردن مسائلی تأکید میکردند که در زمانهی خودشان بسیار حیاتی و حائز اهمیت بود. آنها همچنین در مورد پاسخهای فلسفیای نظریهپردازی کرده بودند که هنوز در قرن بیست و یکم نیز مهم هستند. زمانی فلسفه حوزهای زنانه بود. حال، زمان باز پس گرفتن بخشهایی از آن قلمروی از دست رفته فرا رسیده است.
برگردان: سپیده جدیری
داگ هاربنشرود مورخ تاریخ اندیشه و بنیانگذار «مرکز تاریخ جهانی و تطبیقیِ اندیشهها» در اسلو است. عنوان جدیدترین کتاب او دانش جهانی: رنسانس برای عصر روشنگری جدید است. آنچه خواندید برگردان گزیدههایی از نوشتهی زیر است:
Dag Herbjørnsrud, First women of philosophy, Aeon, 23 November 2018.