تاریخ انتشار: 
1399/02/07

آیا من از دیگران فعال‌ترم؟ نگاهی به اکتیویسم سلبریتی‌پرور

شیوا نظرآهاری

behance

هما ناطق در بخشی از گفتگوی خود با تاریخ شفاهی هاروارد از زمانی می‌گوید که به علت دستگیری و شکنجه توسط ساواک، ناگهان شهرت زیادی به هم زد و رسانه‌ها یکی پس از دیگری برای مصاحبه به سراغش می‌رفتند و او ناگهان از یک استاد دانشگاه با سابقه‌ی فعالیت سیاسی تبدیل به قهرمانی شد که خودش هم چندان از چگونگی طی شدن این روند اطلاعی نداشت. ظاهراً حتی در آن زمان هم به‌رغم فقدان اینترنت و شبکه‌های اجتماعی و صدها رسانه‌ی متنوع، باز می‌توانستید یک‌شبه به یک ابرقهرمان تبدیل شوید و از فردای آن روز همه چیز برایتان تغییر کند.

بگذارید از خودم شروع کنم. سالهاست که دلم می‌خواهد این خودانتقادی را جایی بنویسم، اینکه چطور تکتک ما ناگهان بی‌آنکه متوجه باشیم در سال 88 به صرف دستگیری و زندان رفتن، یکجورهایی تبدیل به قهرمان شدیم. اینکه چطور بعضی از آدم‌هایی که در آن خردادماه دستگیر شدند و به زندان رفتند، و نه همهی آنها، پس از آزادی با دنیای متفاوتی مواجه شدند که آنها را قهرمان می‌پنداشت و به تبع آن انتظار اعمال قهرمانانه از آنان داشت.

من یکی از آن زندانی‏‌هایی بودم که در دستگیری‌های آن سال به سبب داشتن اتهام محاربه در پرونده‌ام، از طرف رسانه‌ها، سازمان‌های حقوق بشری، مردم نقاط مختلف دنیا و بسیاری از آدم‌های دیده و نادیده، مورد توجه قرار گرفتم. صدها کارت پستال و تبریک تا سال‌‏ها بعد از آزادی، هر سال در روز تولدم از اقصی نقاط دنیا به دستم می‌رسید. وقتی از زندان بیرون آمدم، گاهی آدم‌ها توی خیابان مرا می‌شناختند، جلو می‌آمدند، اظهار لطف می‌کردند، مرا می‌بوسیدند و هر بار به‌رغم خجالت کشیدن، ذوق قهرمانِ مردم بودن تمام وجودم را فرا می‌گرفت. کیست که بگوید از این‌همه تعریف و تمجید بیزار است؟ کیست که بگوید دوست ندارد آدم‌ها تحسینش کنند، در جمع‌‏ها مورد توجه باشد و هرجا می‌رود محترمش بدارند؟ معلوم است که برای من 26 ساله، همه‌ی این‌ها بی‌اندازه شیرین و در عین حال ترسناک بود. باری را روی شانههایم می‌گذاشت که اگر نمی‌توانستم حملش کنم جرئت گفتن‌اش را نداشتم، به من مسئولیتی می‌داد که بی‌ترس از دستگیری و انفرادی و همه‌ی آنچه گذرانده بودم، فعالیت‏‌هایم را پر سر و صدا ادامه دهم، ترس از بازداشت به دل راه ندهم و هر روز و هر شب لابد با این‌ور و آن‌ور مصاحبه کنم. احساسات طبیعی انسانی‏‌ام مانند ترس، عشق، دلتنگی و منطق جایی در آن دایره‌ی قهرمانی نداشت و واضح است که اگر می‌خواهید همچنان توجهات را به سمت خود نگه دارید، اگر می‌خواهید بگویید که نمی‌ترسید، که تغییری در شما ایجاد نشده ناچارید که به خواست آنها عمل کنید. منظورم از آنها رسانه به معنای عام است. همه‌ی شبکه‌های اجتماعی، آدم‌های پشت آنها، سایت‌ها و خبرگزاری‌ها و ...

حقیقت این است که هرکدام از ما برای مدتی یا برای همیشه گرفتار این فضا شده‌ایم. حالا که به عقب برمی‌گردم، گاهی نوشته‌های آن سال‏‌هایم مرا شرمگین می‌کند یا به خنده می‌اندازد. آنقدر شعاری و آنقدر گل درشت که من نبودم. هر کار کوچکی را آنقدر توی چشم و در بوق و کرنا کردن تا مردم به دست زدن‌شان ادامه دهند. حالا نمی‌دانم که بهتر شده‌ام یا نه ولی از جایی به بعد تلاش کردم تا با فاصله گرفتن از آن فضا، دوباره به فعالیت‌هایی که پیش از آن انجام می‌دادم، برگردم. سعی کردم که از پشت کامپیوتر و مقابل دوربین بلند شوم و دوباره بروم کنار دیگران بنشینم و یاد بگیرم و کار جمعی کنم. واقعیت اما این است که به نظر خودم بیشترین، مؤثرترین و بهترین کارهایم را پیش از سال 88 انجام داده‌ام. هر چند سن‎ و آگاهی‌ام کمتر بود اما هنوز ده سال بعد از آن، به خود بیست‏ ساله‌‏ام که نگاه می‌‏کنم، می‌توانم با کمی اغماض بیشتر دوستش داشته باشم. انگار بعد از اتفاقات آن سال‏، بعد از آن شهرت زیاد، بعد از رسیدن به اوج و سپس سقوط آزاد، همه‌اش در انتظار انجام کارهای بزرگ‌تر از قبل بودم، کاری که با شأن و شخصیت جدیدم همخوان باشد و اینطور است که حتی همان کارهای کوچک و مؤثر سابق را هم کنار گذاشتم چون دیگر برای هرچیزی نقدی دم دست داشتم. همه‌ی اینها البته به معنای خودزنی کامل نیست، معلوم است که در ده ‏سال گذشته کارهایی هم کرده‌‏ام که به آنها مفتخرم. در جمع‌‏هایی بوده‌‏ام که جریان‌ساز بوده‌‏اند، در مقاطعی توانستم به سهم خودم تأثیرگذار باشم اما بسیاری از کارها و موقعیت‌‏ها را هم با اخلاقیات جدید از دست داده‌ام.

اخیراً که بحث‌هایی بر سر چگونگی ساخته شدن قهرمانان جدید توسط رسانه‌ها به راه افتاده است و نقدهایی در این مورد مطرح شده که برخی از افراد بدون داشتن سابقه‌ی خاص فعالیت اجتماعی، ناگهان در بوق و کرنای رسانه‌ای به چهره‌‏های خط مقدم مبارزه تبدیل می‌شوند، بیشتر از همیشه به یاد خودم افتادم.

ما به جای تبدیل یک سلبریتی به اکتیویست، یک اکتیویست را به دلایل مختلف با ساختن چهره‎ای فراانسانی از او، به سلبریتی تبدیل می‌کنیم 

این وضعیت شاید آن روی دیگر سکه‌ی سلبریتی اکتیویسم است: در اینجا ما به جای تبدیل یک سلبریتی به اکتیویست، یک اکتیویست را به دلایل مختلف با ساختن چهرهای فراانسانی از او، به سلبریتی تبدیل می‌کنیم که پس از چندی آفت‌هایش هم گریبان خودمان را می‌گیرد و هم گریبان اکتیویستی را که پیش از تبدیل شدن به سلبریتی و در معرض دید و قضاوت عموم قرار داشتن، عملکرد بسیار مفیدتری داشته است. احتمالاً نمونه‌ی بسیار مشهور این امر ملاله یوسف‌زی است. دختر کم سن‌وسالی که برای دفاع از حق آموزش برای زنان، هدف گلوله‌ی طالبان قرار گرفت، جایزه‌ی صلح نوبل را دریافت کرد و سازمان ملل روز دوازدهم ژوئیه را به اسم او نام‌گذاری کرد، و با دریافت ده‌ها جایزه به نامی مشهور در حوزه‌ی حق تحصیل کودکان تبدیل شد اما حالا پس از گذشت سال‏‌ها از این اتفاق به الگوی تبلیغاتی شرکت اپل برای روز جهانی زن تبدیل شده است، با این ایده که مک‎بوک الهام‌بخش هر زن پیشرویی در جهان است. البته نمونه‌های بی‌شماری از ایرانیان را هم می‌توانم ذکر کنم که به نظرم در همین ورطه افتاده‌اند اما این مطلب قرار نیست به انتقاد شخصی من از اشخاص خاصی بینجامد. به همین علت ابتدا از خودم شروع کردم.

در اینجا باید این را هم اضافه کنم که مورد توجه قرار گرفتن، دریافت جایزه و شناخته شدن همیشه بد نیست. در واقع، ما نیاز داریم که در حوزه‌ی کاریمان گاهی بیش از جمع کوچک خودمان مورد توجه قرار بگیریم، جلوه‌های بیرونی موفقیت‌مان را مشاهده کنیم، و ببینیم که چطور اهداف مشترک‌ ما را در کنار افراد دیگری در اقصی نقاط جهان قرار می‌دهد، همان دیگرانی که برای کاری که می‌کنیم ارزش قائل‌اند.

در کتاب «فایدهی انقلاب چیست اگر نتوانیم برقصیم1» چنین می‌خوانیم: «دیده شدن به ما انرژی و توان ادامه‌ی راه می‌دهد و گاهی حتی زندگی‌مان را هم نجات می‌دهد اما تیزی برنده‌ای هم در میان است. مرز میان دیده شدن و خودتبلیغ‌گری بسیار باریک است. مرز میان ترویج‌گری و خودنمایی هم باریک است.»

این همان نکته‌ای است که در ابتدا هم به آن پرداختم. اینکه چطور این میل به خودنمایی در میان کسانی که مورد توجه رسانه‌ها قرار می‌گیرند و قهرمان افکار عمومی می‌شوند، آنقدر بر سایر جنبه‌های کارشان سایه می‌اندازد که هر کار کوچکی که انجام می‌دهند، تبلیغات و نمایش آن بیش از اصل کار توی چشم می‌زند و برای حفظ این وجهه هیچ خط و مرزی نمی‏‌شناسند. البته می‌دانیم که همه‌ی فعالان اجتماعی چنین نیستند و اکثر آنان با دوری از این فضا سعی می‌کنند در میدان عمل کاری جدی انجام دهند. به همین علت است که در مقابل هر فعال شناخته‌شده و معروفی، ده‌ها و شاید صدها نفر وجود دارند که ما هرگز نام آنان را نشنیده‎ایم، روایتی از فعالیت‏‌های‌شان نخوانده‌ایم و در عین‏ حال آنها همیشه در جایی که باید باشند، هستند، و سرگرم تلاش برای ساختن جهانی بهترند بی‌آنکه دیده شوند.

به‌‎رغم همه‌ی اینها، به نظرم نمی‌توانیم با تعریف مشخص و واحدی مرزی را تعیین کنیم که نشان دهد فلانی فعال واقعی بوده است یا نه؟ با این حال، می‌توانیم و باید آسیب‌های سلبریتی اکتیویسم را مرتباً به خود و دیگران یادآور شویم. اینکه چطور در این هیاهوی چهره شدن و سلبریتی‌محوری، صدای سایر فعالان و گروه‌‏ها شنیده نمی‌شود و خواسته‏‌های‌شان راهی به افکار عمومی پیدا نمی‏‌کند. باید مرتباً از خود بپرسیم چرا و چطور تمام تریبون‌‏ها و رسانه‏‌ها ناگهان به روی من باز شده‌اند. آیا من از دیگران شجاعترم؟ آیا بیش از دیگران فعالیت کرده و زندگی‌ام را به خطر انداخته‌ام؟ آیا بیش از دیگران می‌دانم؟ اینها پرسش‌هایی است که اگر صادقانه به آنها پاسخ دهیم شاید بتوانیم آرام‌آرام دوباره از سلبریتی بودن و برآوردن توقعات مخاطبان‌مان به اکتیویسم برگردیم. به اکتیویسمی که بیش از آنکه شعار دهد و در هر حوزه‌‏ای سرک بکشد و صاحب نظر باشد، عمل کند و آن کاری را که واقعاً بلد است بی‌توجه به مقبولیت رسانه‌ای به نحو احسن انجام دهد. این اکتیویسمی است که این روزها بیش از همیشه به آن نیاز داریم.

 

  1. جین بری و یلنا جور جویچ، «فایدهی انقلاب چیست اگر نتوانیم برقصیم؟»، ترجمه‌ی فرناز سیفی