تاریخ انتشار: 
1399/05/09

بهای عشق و سرمستی ــ تقی مدرّسی

فرشته مولوی

روایت مُهره‌ی ماری دارد که آدمیزادِ اشرف مخلوقات، از ازل تا به ابد انگار، از گیراییِ آن گریزی ندارد. از همین رو هم هست که آن گفته‌ها و گزارش‌های راست و دروغ و کنارِ آتش شامگاهیِ نیاکان غارنشین ما در سیری تاریخی همراه و همپای ما آمده‌اند تا رسیده‌اند به این اینجا و اکنونی که از زمین و زمان داستان می‌بارد. به این گذر و گذرگاه اگر خوب بنگریم، می‌بینیم که پس از پیدایشِ نگارش و نوشتار، روایت‌های داستانی در کتاب جایی امن برای ماندگار شدن می‌یابند. در این میان کتاب‌های آسمانی، شاید اگر نه همیشه، که دستِ کم در سپیده‌دم تاریخ نوشتاری، بهترین جایگاه بودند. افسانه‌ی آفرینش که از آنِ همه در هر کجایِ زمین است، در کتاب‌های الاهی داستانِ باید و شاید و شماره‌ی یک است. سوای چندوچون آفرینش جهان و انسان و ربطِ زمین با آسمان و بهشت با دوزخ، اما، داستان‌های دیگری هم در این دست از کتاب‌ها پیدا می‌شود. برای نمونه در اوستا اسطوره‌‌ی فریدون و ضحاک و کاوه‌ی آهنگر را می‌شود یافت؛ یا در کتاب مقدس حکایت شاهان اورشلیم را؛ یا در قرآن قصه‌‌ی یوسف و زلیخا را.

داستان‌های آمده در کتاب‌های مقدس را هر کس به شیوه‌ای و به گمانی می‌خواند. کسانی که باورهای دینی دارند، در پی گواهی برای باورهای خودشان، هرچه در کتاب هست را کلام الاهی و وحی مُنزل می‌بینند و در آن جای شک نمی‌بینند. کسانی دیگر از این داستان‌ها خوانشی تاریخی و یا اخلاقی دارند و آن‌ها را درس تاریخ و عبرت از روزگار می‌دانند. دیگرانی هم چنین داستان‌هایی را افسانه و اسطوره می‌دانند و از دیدگاهی ادبی به آن‌ها می‌نگرند.

هستند کسانی که افسانه و اسطوره را یا خوار می‌شمرند یا کم‌ارزش، چرا که در آن نشانی از واقعیت نمی‌بینند. اما اهل فرهنگ و ادب خوب می‌دانند که ارزش افسانه و یا اسطوره و یا هر نوع ادبی دیگر را نه در بازنمایی واقعیت که در جاهایی دیگر باید جست. برای نمونه، اسطوره داستانی‌ست که با زبان استعاره سخن از حقیقت‌ها یا راستی‌ها یا اصل‌های بنیادی هستی آدمی می‌گوید. در بنیاد اسطوره‌ها برای تبیین جهان و طبیعت و تاریخ و فرهنگ شکل گرفته‌اند و راز ماندگاری آن‌ها هم در کارکرد‌های آن‌هاست. میرچا الیاده، تاریخ‌نگار دینی سرشناس، و جوزف کمبل، اسطوره‌شناس پرآوازه‌ی امریکایی، از زمره‌ی صاحب‌نظرانی هستند که کارکردهای اسطوره را تعریف و تفسیر کرده‌اند.

به کار گرفتن اسطوره‌ها برای آفرینش کارهای ادبی تازه پیشینه‌ی درازی دارد. برای نمونه می‌شود از اِشیل (آیسخولوس) نام برد که او را پایه‌گذار تراژدی یونان (سده‌ی پنجم پیش از میلاد) می‌نامند. اما در تاریخ ادبیات مدرن ایران نخستین نویسنده‌ای که بر پایه‌ی اسطوره‌های دینی رمان نوشت، تقی مدرسی است.

در سال ۱۳۳۴، در خاموشی پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، انتشارات نیل که یکی از پایه‌گذارانش ابوالحسن نجفی بود، رمانی کوتاه درآورد. مجله‌‌ی سخن که گاهنامه‌ی فرهنگی-ادبی معتبری بود، این رمان را که یکلیا و تنهایی او نام داشت، بهترین رمان ایرانی سال ۱۳۳۵ دانست. نویسنده‌ی این رمان جوانی بود دانشجوی رشته‌ی پزشکی دانشگاه تهران که چند ماهی را صرف نوشتن کرد و در ادبیات ناگهان نام‌آور شد.

تقی مدرسی با نوشتن داستانی بر پایه‌ی روایت‌های توراتی و پیرامون رودررویی خدا و شیطان و عشق و خداترسی به درونمایه‌ی تنهایی و جداماندگی از جمع می‌پردازد. او که با ترجمه‌ی فارسیِ کتاب مقدس انس و الفتی دارد، زبان داستانش را هم با تأثیر از نثر این کتاب برمی‌سازد تا رنگ و بوی دیرینگی زمینه و بُن‌مایه‌ی فلسفی آشکار باشد.

یکلیا و تنهایی او با روایت طردِ یکلیا دختر پادشاه اسرائیل آغاز می‌شود. دختر که به گناه عشق پرشور و تمنایش به چوپانی از شهر و کاخ و جامعه‌ی یهودیان رانده می‌شود، کنار رود «اَبانه» تنها و پریشان مانده. شیطان در هیئت پیرمردی به سراغش می‌آید؛ با او گفت‌وگو می‌کند؛ و سپس به راه خود می‌رود تا یکلیا تنها برجا بماند. در گفت‌وگوی شیطان با یکلیا افسانه‌ی عشقی دیگر بازگفته می‌شود: میکاه، پادشاهی از پادشاهان قدیم اسرائیل اسیرِ افسونِ تامار که غنیمتی جنگی‌ست، می‌شود. از آسمان ندا می‌آید که تامار نماد شیطان است و یهوه این عشق را خوش ندارد. میکاه در کشاکش تمنای تن و تکلیف آسمانی دودل می‌ماند اما سرانجام تن به تقدیر الاهی می‌دهد.

نویسنده دو داستان توراتی را درهم می‌تند تا زمینه را برای پرداختن به فلسفه‌ی هستی و سرنوشت بشر و مضمون‌هایی ازلی-ابدی چون ترس و تنهایی فراهم کند. این دو داستان گرچه با هم هماهنگی و همانندی دارند، یکدیگر را کامل می‌کنند. یکلیا و میکاه هردو اسیر عشقی «نباید و نشاید» می‌شوند. یکلیا که دختر جوانی‌ست، از شور و سرمستی خود پشیمان نیست. میکاه که مردی سرد و گرم چشیده و بر تخت نشسته است، هرچند از آتش عشقی تنکامانه می‌سوزد، به فرمان یهوه تن می‌دهد. آن که به دلداریِ یکلیای سرکش می‌آید، شیطانی‌ست که درخور اعتماد و دوستی می‌نماید. آن که از میکاه فرمانبردار دلجویی می‌کند، اما خدایی‌ست که در پی نمایشِ زورمندی خویش است. بر این روالِ داستان در داستان است که تقی مدرسی در یکلیا و تنهایی او دو پاره‌ی هم‌ساز و ناهم‌ساز را در هم چفت می‌کند تا تصویری کلامی از آن تنهایی که تقدیر است و از آن عشق که تسکین است، به دست دهد.