تاریخ انتشار: 
1400/02/06

از تمایلات اخلاقی به تمایلات بازار

مارک کارنی

NYT

«سخنرانی‌های ریث» سلسله سخنرانی‌هایی هستند که سالانه توسط یکی از اندیشمندان سرشناس از رادیوی بی‌بی‌سی پخش می‌شود. هدف از این سخنرانی‌ها ارتقای فهم عموم و تولید بحث در مورد یکی از موضوعات مهم روز است. نخستین سخنران این برنامه در سال ۱۹۴۸ برتراند راسل، فیلسوف انگلیسی و برنده‌ی جایزه‌ی ادبیات نوبل بود. آرنولد توینبی، ادوارد سعید، آنتونی گیدنز، مایکل سندل و استیون هاوکینگ برخی دیگر از این سخنرانان طی هفتاد سال گذشته بوده‌اند.

در سلسله سخنرانی‌های اخیر که در سال ۲۰۲۰ صورت گرفت، مارک کارنی، رئیس سابق بانک مرکزی بریتانیا، نخستین سخنرانی خود را با این پرسش آغاز می‌کند که چرا ارزش‌های اقتصادی از ارزش‌های انسانی مهم‌تر تلقی می‌شود؟


می‌خواهم شما را به گلاسکو ببرم، شهری که این سخنرانی‌ها از آنجا آغاز میشود و به همانجا نیز ختم می‌شود. نقطه‌ی آغاز ما گلاسکو در دوران اوج روشنگری اسکاتلندی در قرن هجدهم است، زادگاه انقلاب صنعتی و شهر پدر اقتصاد مدرن، آدام اسمیت. از نظر بسیاری، اقتصاد مبتنی بر بازار در این دوران پدید آمد. ایده‌ی مشهور اسمیت، این ایده که دست نامرئی از طریق بازار رفاه به ارمغان می‌آورد، در همین زمان غلبه یافت. نقطه‌ی پایانی این سخنرانی‌ها «کنفرانس سازمان ملل دربارهی تغییرات اقلیمی» در گلاسکو است، محلی که در سال آتی از تمام نقاط جهان در آن گرد خواهند آمد تا فکری به حال مشکلات کنند و آنچه را انقلاب صنعتی به بار آورده به انقلابی پایدار مبدل کنند. در خلال این سری سخنرانی‌ها نشان خواهم داد که چگونه اسمیت تمایلات اخلاقی را به تمایلات بازار مبدل کرد، چگونه ارزشهای جوامع و ارزش مالی یکسان تلقی شدند، چگونه این امر منجر به بحران اعتبار، کووید و شرایط ناگوار اقلیمی در این قرن شد و چگونه میتوانیم این مسیر را تغییر دهیم.

این سه پارادوکس ارزش را در نظر بگیرید. از زمان افلاطون تا آدام اسمیت نوابغ بسیاری به این موضوع اندیشیده‌اند که چرا آب، که برای حیات ضروری است، تقریباً مجانی است اما الماس، که تقریباً بجز زیبایی‌اش فایده‌ی دیگری ندارد، بسیار گران است. چرا بازارهای مالی «آمازون» را یکی از باارزش‌ترین شرکت‌های جهان محسوب میکنند اما بخش عظیمی از سرزمین آمازون هیچ ارزشی ندارد مگر این که از دار و درخت خالی شده و به زمین کشاورزی تبدیل شود؟ چگونه می‌توانیم بین ارزش فوقالعاده‌ای که برای کارهای عام‌المنفعه و از خودگذشتگی کارکنان بخش بهداشت قائل‌ایم و حقوق اندک و شرایط کاری پرمخاطره‌ی آنان آشتی برقرار کنیم؟ تمام این مسائل به نحوه‌ی فهم ما از امور ارزشمند مربوط میشود. مفهوم ارزش ریشه در فلسفه دارد و در این اواخر و به شکلی محدودتر در اقتصاد و نظریهی مالی نیز مطرح شده است. ارزش‌ها و ارزش مرتبط اما متمایزند. ارزش‌ها (values) عبارت‌اند از اصول یا معیارهای رفتار و داوری آنها دربارهی امور مهم زندگی مانند انصاف، مسئولیت‌پذیری، پایداری، همبستگی، پویایی، و انعطاف‌پذیری و تواضع.

ارزش (value) هر چیز، مقدار احترام، ارج و اهمیتی است که تصور می‌شود آن چیز سزاوار آن است. ریچارد سوم در نمایشنامه‌ی شکسپیر را در نظر آورید که در میدان نبرد با ناامیدی می‌گفت: «یک اسب، یک اسب، پادشاهی‌ام را به یک اسب می‌فروشم.» یا به ارزشی فکر کنید که ضروریات و مایحتاج روزانه در دوران بیماری عالم‌گیر پیدا کردهاند. دربارهی این که ارزش اقتصادی را چه چیزی تعیین میکند، دو مکتب فکری عمده وجود دارد: عینی و ذهنی. بنا بر استدلال نظریه‌های عینی، ارزش یک محصول ناشی از نحوه‌ی تولید آن است و تمرکز این نظریه‌ها بر تأثیر این ارزش بر دستمزد، سود و اجاره است. افرادی چون ارسطو، آدام اسمیت، دیوید ریکاردو و کارل مارکس هوادار نظریه‌ی ارزش عینی‌اند. سه اقتصاددان کلاسیکی که از آنها نام بردم در دورانی زندگی می‌کردند که جریان شهری شدن، صنعتی شدن و جهانی شدن شکل بیسابقه‌ای به خود گرفته بود و آنان رشد و توزیع ارزش را به شکلی مستقیم متأثر از تغییرات اجتماعی و فناورانه‌ی عظیمی می‌دانستند که در حال وقوع بود. دیدگاهی که امروزه رواج گسترده‌ای دارد (یعنی رویکرد ذهنی) و بر مبنای آن اقتصاد رشته‌ای فنی و خنثی است که باید آن را فارغ از چنین دینامیسم‌هایی تعقیب کرد برای این سه تن عمیقاً غریبه می‌نمود.

آدام اسمیت دو شاهکار منتشر کرد. اثر دوم او، ثروت ملل، پرفروش‌ترین، پرارجاع‌ترین و به ظن قوی کمخواندهشدهترین کتاب در حوزه‌ی اقتصاد است. برای فهم کلیت اندیشه‌ی اسمیت باید این کتاب را به همراه اثر نخست و کمتر معروف او، «نظریهی تمایلات اخلاقی»، در نظیر بگیریم. اسمیت در آثار خود نسبت به خطایِ برابر دانستن پول و سرمایه و جدا کردن سرمایه‌ی اقتصادی از شریک اجتماعی‌اش هشدار میدهد. با این حال خواندن برخی صفحات ثروت ملل، که به راستی درخشان‌اند، خود می‌تواند باعث به وجود آمدن چنین خطایی شود. چنین برداشتی موجب می‌شود اسمیت را پدر لسه‌فر تلقی کنند، یعنی وضعیتی که در آن افراد کاملاً آزادند بدون هیچ مداخله‌ای به تجارت و معامله بپردازند. اما چنین برداشت کاریکاتورگونه‌ای به طرز فاحشی از ارزش یکی از مهم‌ترین فیلسوفان جهان می‌کاهد. عبارت «دست نامرئی» تنها یک بار در این کتاب و سه مرتبه در مجموعه آثار اسمیت تکرار می‌شود. مفهوم کانونی‌ای که تمام آثار اسمیت را به یکدیگر پیوند می‌دهد این ایده است که بخشی از تمام تعاملات انسانی مبتنی بر مبادله‌ی مستمر است: مبادله‌ی کالا در بازار، مبادله‌ی معنا در زبان و مبادله‌ی احترام بر مبنای هنجارهای اخلاقی و اجتماعی.

به باور اسمیت دلیل برساختن هنجارها و ارزش‌ها میل به دوست داشته شدن و دوست‌داشتنی بودن، یعنی نیکنامی و احترام است. برداشت ما از نحوه‌ی قضاوت دیگران درباره‌ی ما بازخوردی است که برای رسیدن به تفاهمی دوجانبه بر سر اخلاق، ایجاد انگیزه می‌کند. همین امر باعث به وجود آمدن عادت‌ها و سپس اصول رفتاری در میان مردم میشود. در نتیجه، تمایلات اخلاقی موروثی نیستند. با استفاده از اصطلاح مدرنِ ریچارد داوکینز می‌توان گفت که آنها میم‌هایی اجتماعی‌اند که آموخته و تقلید می‌شوند و انتقال می‌یابند. آنها نیز همانند میم‌های ژنتیکی می‌توانند در زنجیره‌های رفتاری جهش بیابند.

مفهوم کانونی‌ای که تمام آثار اسمیت را به یکدیگر پیوند می‌دهد این ایده است که بخشی از تمام تعاملات انسانی مبتنی بر مبادله‌ی مستمر است: مبادله‌ی کالا در بازار، مبادله‌ی معنا در زبان و مبادله‌ی احترام بر مبنای هنجارهای اخلاقی و اجتماعی.

همانند سایر نظریه‌های اقتصادی اسمیت، برداشت او از بازار را باید در پسزمینه‌ی اجتماعی گسترده‌تری در نظر گرفت. بازار نهادی زنده و پویاست که در فرهنگ، رسوم و سنت زمان خود ریشه دارد. توزیع ارزش توسط بازار صورت می‌گیرد و اسمیت، همانند ریکاردو و مارکس، باور داشت که منشأ این ارزش در اصل کار است. در اواخر قرن نوزدهم و ابتدای قرن بیستم گروهی از اقتصاددانان که به نوکلاسیک‌ها شهرت دارند، نظریهی ارزش را متحول ساختند، تحولی که با انقلاب کوپرنیکی در علوم قابل‌مقایسه است. کوپرنیک با انتقال نقطه‌ی ثقل اخترشناسی از زمین به خورشید، آن را متحول ساخت و نوکلاسیک‌ها نقطه‌ی ثقل نظریه‌ی ارزش را از عوامل تولید، مانند کار، به ارزش کالاها در نظر مصرف‌کننده منتقل کردند. به عبارت دیگر، این نظریه از امری عینی به امری ذهنی مبدل شد.

به نظر این گروه جدید، کالاهایی برای مردم ارزش دارند که نیازهایی ویژه را برآورده میسازند. ارزش آنچه صرف ساخت آنها میشود تنها به دلیل ارزشی است که این کالاها برای مردم دارند. کار، کالاها را باارزش نمی‌کند بلکه ارزش کار در این است که باعث تولید کالایی باارزش میشود. از زمان ظهور نوکلاسیک‌ها، نظریهی ارزش ذهنی به جریان غالب مبدل شده است. ترکیب این نظریهی ارزش ذهنی، که بنا بر آن قیمت با ارزش برابر است، و برداشتی سطحی از دست نامرئی، که بنا بر آن بازارهایی که پیامدهای بهینه داشته باشند از حمایت تمایلات اخلاقی نامرئی و نامتغیر برخوردارند، منجر به ترویج این دیدگاهی شده است که باور دارد تمام پیامدهای بازار، تولید ارزش محسوب میشوند و رشد ثروت و رفاه ملل به کمک آنها رقم می‌خورد. اما ماریانا ماتسوکاتو (Mariana Mazzucato)، اقتصاددان، در اثر شاهکار خود با عنوان ارزش همه‌چیز به شکلی مؤثر استدلال می‌کند که ما نیازمند مباحثه‌ای چالشی دربارهی ارزش هستیم. خُب، اجازه بدهید بحثی چالشی مطرح کنیم.

نقطه‌ی شروع، برقراری توازن صحیح بین بازار و دولت است، در دهه‌های اخیر با افزایش نفوذ و شأن بازار این توازن به هم خورده است. بازار در حال تبدیل شدن به چارچوبی سازمان‌دهنده است، نه تنها برای اقتصاد بلکه برای روابط انسانی گسترده‌تری که میتواند تا زندگی مدنی و خانوادگی نیز پیش برود. به موازات آن، از محدودیت‌های اجتماعی مربوط به سرمایه‌داری لجام‌گسیخته، دین و قرارداد اجتماعیِ تلویحی کاسته شده است. انقلاب تاچر/ریگانی مرز بین اقتصاد و حکومت را به شکلی اساسی جابه‌جا کرده است. این تغییر گرایش باید بسیار پیشتر اتفاق می‌افتاد و اصلاحات آنان موجب شکل‌گیری دینامیسمی جدید شد. با سقوط کمونیسم در اواخر دهه‌ی ۱۹۸۰، گسترش بازار بدون هیچ ممانعتی پیش رفت. و در اوایل دههی ۲۰۰۰ که من در مقام رئیس بانک مرکزی به گروه هفت (G7) پیوستم، فکر سنتی کارایی بازار حرف اول را می‌زد. سیاستگذارانی چون من در برابر بازار حرفی برای گفتن نداشتیم، تنها باید می‌شنیدیم و می‌آموختیم. به عبارت دیگر، حق همیشه با بازار بود. اما همانطور که روزگاری همکار من در بانک مرکزی، و سپس‌تر وزیر مالیه فرانسه، تومازو پادوا-اسکیوپا (Tommaso Padoa-Schioppa) عنوان کرد، هنگامی که موجودی را دارای حکمت نامتناهی بدانید وارد قلمرو ایمان شده‌اید. ایمان می‌تواند هدایتگر زندگی باشد اما سیاست‌گذاری کورکورانه و اینگونه اسارت شناختی منجر به بی‌اثر شدن قضاوت سیاستگذاران میشود زیرا تنها بازار است که میداند. چنین اعتمادی حکم می‌کرد که تنها راه‌حل برای جبران نقایص بازار، گسترش بازار یا مقررات‌زدایی بیشتر است.

اینک تمرکز ما بر سه مخاطره‌ای خواهد بود که با یکدیگر مرتبط هستند و از ترکیب رویکرد ذهنی به ارزش و بنیادگرایی بازار ناشی میشوند. تمام نظریه‌های اقتصادی مبتنی بر پیشفرض‌هایی هستند و نظریهی ذهنی بودن ارزش از این قاعده مستثنا نیست. پیش‌فرض اساسی این نظریه وجود جهانی ایدئال است که دربرگیرنده‌ی رقابت تمام و کمال، کالاهای اقتصادی، بازارهای بی‌عیب و مصرف‌کنندگان و سرمایه‌گذاران عقلانی است. در موارد متعددی که چنین پیشفرض‌هایی صادق نیست، بین ارزش اجتماعی و ارزش خصوصی شکافی وجود دارد. برای مثال، زمانی که بازار در کنترل یک یا تعداد کمی از شرکت‌ها باشد، قیمت‌ها بسیار بالا و تولید بسیار پایین خواهد بود. یا اگر چرخه‌ی بازار کامل نباشد یا در اثر فشار سقوط کند، شوک‌های کوچک می‌تواند منجر به آسیب‌های گسترده‌ای به ارزش دارایی‌ها، مشاغل و رفاه عمومی شود. یا هنگامی که عوامل بیرونی در کار باشند، یعنی هنگامی که متحمل هزینه‌ها و سودهایی می‌شویم که هیچ کنترلی بر آنها نداریم، اقدامات و کنش‌های فردی میتواند باعث فجایع اجتماعی عظیمی، مانند بحران اقلیمی، شود. 

اینک به گروه دوم مخاطراتی که به ضعف‌های بشری مربوط است می‌پردازم. علوم رفتاری نشان داده‌اند که هنگام تصمیم‌گیری ما به هیچ‌وجه کاملاً عقلانی عمل نمی‌کنیم. ما معمولاً از تصمیم‌های پیشین خود حمایت می‌کنیم حتی اگر اطلاعات جدید نادرستی آن تصمیم‌ها را نشان دهند. ما معمولاً مثال‌هایی را در نظر میگیریم که بلافاصله به ذهن خطور میکنند و تصورمان دربارهی تداول آنها با واقعیت سازگاری ندارد. ما به شکلی غیرعقلانی عجول هستیم. نکته‌ی مهمی که باید در نظر داشت این است که ارزشهای ذهنی وابسته به زمان و موقعیت‌‌ هستند. بستنی در بعد از ظهر یک روز گرم تابستان بسیار باارزش‌تر است تا یک صبح سرد زمستان. وجود آب در بیابان بسیار ضروری است چنانکه وجود کارکنان بخش خدمات بهداشت و درمان، دستگاه‌های تنفس مصنوعی و امکان آزمایش در دوران همه‌گیری جهانی. اگر ارزش اکنون برای ما بسیار بیشتر از آینده باشد احتمال کمتری دارد که برای کاهش مخاطرات فردا، امروز اقدام به سرمایهگذاری‌های ضروری کنیم. در نتیجه، به رغم تاریخ طولانی بحران‌های مالی که به قرن‌های قبل باز می‌گردد بانک‌ها پیش از وقوع بحران مالی جهانی کنونی برای روز مبادا آمادگی لازم را نداشتند. یا به رغم شواهد علمی فراوان، جامعه هنوز منابع لازم را برای مقابله با تغییر اقلیمی تخصیص نداده است، با وجود آن که اقداماتی که اکنون انجام شوند کمهزینه‌تر از اقداماتی‌اند که در آینده باید صورت گیرند. و به‌رغم اخطارهای متعدد و فراوان، برای افزایش ظرفیت درمانی به منظور مقابله با همه‌گیری جهانی سرمایهگذاری‌های لازم انجام نشده است. نمی‌توان صرفاً با برطرف ساختن نقایص بازار با این فجایع قریب‌الوقوع مقابله کرد.

فضایل مدنی و روح جمعی تضعیف‌شده در اثر عدم استفاده را مانند عضلات می‌توان با تمرینِ مرتب مجدداً تقویت کرد.

سومین و عمیق‌ترین مجموعه مخاطرات ناشی از چرخش از تمایلات اخلاقی به سمت تمایلات بازار است. از جمله این مخاطرات میتوان به این موارد اشاره کرد: تضعیف مبانی اجتماعی بازار، از بین رفتن ارزش‌ها به سبب قیمت‌گذاری بر روی آن دسته از کالاها، خدمات و فضایل مدنی که به طور سنتی خارج از قلمرو بازار بودند و سقوط ارزش‌ها در اثر اجبار به اتخاذ تصمیم‌ها بر مبنای محاسبات سودگرایانه. اجازه بدهید نخستین انحراف، یعنی ماهیت در حال تغییر بازارها، را در نظر بگیریم. بی‌شک بازار در خلأ وجود ندارد، بازار برساخته‌ای اجتماعی است که قواعد دولتی و ارزش‌های اجتماعی کارایی آن را رقم می‌زنند. لازمه‌ی آن وجود نهادهای مناسب، فرهنگی حمایتگر و تداوم مقبولیت اجتماعی است. ارزش‌های اعتماد، صداقت و انصاف برای عملکر مؤثر بازار ضروری‌اند و این ارزش‌ها به شکلی روزافزون بدیهی فرض می‌شوند. میلتون فریدمن در سخنان کلاسیک خود دربارهی ارزش سهامداران به این نکته‌ی قابل‌توجه اشاره میکند که: «مسئولیت مدیر عامل شرکت این است که در عین تبعیت از قواعد اساسی جامعه، هم قواعدی که ریشه در قانون دارند و هم قواعدی که از عرف اخلاقی ناشی میشوند، تا جایی که ممکن است پول درآورد».

اما منشأ این قواعد اساسی چیست؟ اقتصاددانان و فلاسفه‌ی سیاسی از آدام اسمیت تا فردریش هایک دریافته بودند که باورها بخشی از سرمایه‌ی اجتماعی موروثی‌اند که چهارچوبی اجتماعی برای بازار آزاد فراهم میکنند. به اعتقاد آنان، سرمایه‌ی اجتماعی محصول نهادهای رسمی و فرهنگ است. از جمله سرمایه‌های اجتماعی چیزی است که داگلاس نورث، برنده‌ی جایزه‌ی نوبل، آن را مشوق‌های مندرج در نظام‌های باور می‌خواند. مسئله این است که آیا گسترش بازار، گسترشی که با کمک فریدمن آغاز شد، در حال تغییر دادن همان قرارداد اجتماعی‌ای است که مبنای بازار بود؟ آیا تأکید بر فرد به جای جامعه یا بر خصلت‌های خودخواهانه به جای ویژگی‌های نوع‌دوستانه، هم کارایی بازار در تعیین ارزش و هم ارزش‌های اجتماعی را به خطر نمی‌اندازد؟ به طور خلاصه، آیا ما با حرکت از اقتصاد مبتنی بر بازار به سمت جامعه‌ی مبتنی بر بازار در حال از بین بردن سرمایه‌ی اجتماعی‌ای هستیم که برای خلق سرمایه‌ی اقتصادی و بشری ضروری است؟ رسوم اخلاقی‌ای که فریدمن آنها را مفروض می‌گیرد ممکن است تغییر کنند. فریدمن خود آشکارا بر اهمیت چنین تمایلات اخلاقی‌ای اذعان دارد و می‌گوید که هر شرکتی میتواند برای جامعهی خود امکانات رفاهی فراهم کند اما تنها به این شرط که امید به جذب کارمند داشته باشد و می‌تواند این نمایش عوامفریبانه را مسئولیت اجتماعی بخواند تا مبادا «اذعان به این که این فریبکاری صرفاً در جستجوی سود صورت گرفته است به مبانی بازار آزاد آسیب وارد کند.» فرسایش و نابودی به این نحو اتفاق می‌افتد و در دهههای آتی همین اتفاق افتاد.

این موضوع ما را به انحراف دوم می‌رساند یعنی شیوه‌هایی که گسترش سازوکارهای بازار میتواند منجر به تغییر و نابودی ارزشهای جامعه شود. یکی از دغدغه‌های همیشگی این است که اگر تنها سلسله‌مراتب موجود مبتنی بر ثروت باشد چه اتفاقی روی خواهد داد؟ بنا بر نظریهی تمایلات اخلاقی اسمیت، مردم به امید آن که خوشنام و قابل‌احترام باشند به ارزش‌ها و هنجارهای خود شکل می‌دهند اما به شکلی فزاینده ارزش هر چیز، عمل یا فرد با ارزش پولی آن یکسان تلقی می‌شود، ارزش پولی‌ای که تعیینکننده‌ی آن بازار است. منطق خرید و فروش دیگر صرفاً به کالاهای مادی مربوط نیست بلکه به شکلی فزاینده تمام جنبه‌های زندگی را نیز در بر می‌گیرد، از مراقبت‌های بهداشتی و آموزش گرفته تا امنیت عمومی و حفاظت از محیط‌زیست. بنا بر منطق اقتصادی استاندارد گسترش یافتن مبادلات در بازار موجب افزایش کارایی می‌شود بدون این که از نظر اخلاقی هزینه‌ای داشته باشد، اما زمانی که همه چیز نسبی شود دیگر چیز تغییرناپذیری وجود خواهد داشت؟ 

به باور مایکل سندل، فیلسوف، ارزش‌ها و استدلال‌های بازار اکنون به عرصه‌هایی راه یافته است که پیشتر در اختیار هنجارهای غیربازار بود مانند زادوولد، تربیت کودکان، بهداشت و سلامت، ورزش، عدالت کیفری، حفاظت از محیط‌زیست، خدمت سربازی، کارزارهای سیاسی، فضاهای عمومی و حیات مدنی. شواهد چشمگیری وجود دارد که نشان میدهد کالایی شدن، یعنی به فروش گذاشتن کالاهای مصرفی و خدمات، می‌تواند ارزش فعالیتی را که قیمت‌گذاری شده است از بین ببرد. مطالعهی مشهور درباره‌ی نحوه‌ی ایجاد انگیزه در کودکانی که مشغول جمعآوری پول برای خیریه هستند را در نظر بگیرید، اگر به آنها در ازای این فعالیت پول پرداخت شود آیا پول بیشتری جمعآوری خواهند کرد؟ در عمل، کودکانی که انگیزه‌ای جز فضایل مدنی و خیرخواهانه نداشتند پول بیشتری جمعآوری کردند. به همین نحو، وجهی که در مقابل اهدای خون در بریتانیا پرداخت میشود بیشتر از مقداری است که بابت فروش خون در آمریکا پرداخت میشود. در تمام این نمونه‌ها پول جای هنجارهای مدنی را گرفته است. یکی از خطاهای اخلاقی بسیاری از اقتصاددانان جریان اصلی این است که فضایل مدنی و اجتماعی را کالاهایی کمیاب در نظر میگیرند. این رویکرد شواهد فراوانی را نادیده می‌گیرد که نشان می‌دهند فضایل مدنی و روح جمعی تضعیف‌شده در اثر عدم استفاده را مانند عضلات می‌توان با تمرینِ مرتب مجدداً تقویت کرد. همانطور که ارسطو باور داشت، فضیلت چیزی است که با تمرین پرورش می‌یابد، ما با عدالت ورزیدن عادل می‌شویم، با میانه‌روی کردن میانهرو می‌شویم و با انجام اعمال شجاعانه، شجاع میشویم.

این باور با پاسخ مدنی به کووید19 همخوانی دارد. هیچ‌کس به گروه‌هایی که داوطلبانه و به صورت خودجوش تجهیزات حفاظتی شخصی و ماسک دوختند و اهدا کردند پولی پرداخت نکرد. هیچ شهروندی برای کمک به همسایگان سالمند خود یا بیخانمان‌های محل سراغ کمک‌های نقدی دولتی نرفت. هیچ فرمان دولتی‌ای یک میلیون داوطلب را موظف به کمک به «سرویس سلامت همگانی» (NHS) نکرد. بله، همبستگی در دوران قرنطینهیِ نخست مسری بود. هنگامی که فضایل مدنی را برون‌سپاری کرده و به تأمینکننده‌ی ثالثی میدهیم، در واقع عرصهی اجتماع را تنگ میکنیم و افراد را تشویق می‌کنیم تا از آن کنار بکشند. هنگامی که مردم در فعالیتی شرکت دارند که آن را ذاتاً باارزش میدانند، پرداخت پول باعث تضعیف انگیزههای آنها میشود. به این ترتیب، گسترش بازار می‌تواند باعث تضعیف جامعه، یکی از مهم‌ترین عوامل مؤثر در حصول رضایت خاطر، شود.

آخرین تأثیر مخرب انحراف از تمایلات اخلاقی به سمت تمایلات بازار این است که گسترش ارزش ذهنی باعث میشود هنگام تصمیمگیری نتوانیم به ارزش‌های جمعی متوسل شویم. یکی از مزیت‌های رویکرد ذهنی به ارزش، خنثی بودن آن است. اغلب چیزها را می‌توان با کمک معیاری عمومی و دسترس‌پذیر، یعنی قیمت بازار، با یکدیگر مقایسه کرد. مزیت این کار این است که به کمک آن فرآیندی آغاز میشود که در آن تفسیر خوشبختی صرفاً عبارت است از مجموع تمام قیمت‌ها. این کار باعث می‌شود ارزش‌ها هم‌سطح شوند و میتوان آنها را بدون این که سلسله‌مراتبی در کار باشد یا بدون در نظر گرفتن پراکندگی‌اشان، با یکدیگر جمع کرد. همانطور که خواهیم دید این کار مشوق بده‌بستان بین رشدِ امروز و بحرانِ فردا، بده‌بستان بین سلامت و اقتصاد، بده‌بستان بین کره‌ی زمین و سود است. و مسئلهای آشنا باعث پیچیده‌تر شدن این وضعیت می‌شود: معنای ضمنی ذهن‌گرایی این است که هر چیزی که قیمت‌گذاری نشده باشد بی‌ارزش است. این امر مشوق ورود کالاها و فعالیتهای بیشتر به بازار است، فرآیندی که میتواند بر تلقی‌ها از ارزش آنها تأثیر بگذارد. 

در محاسبه‌ی تولید ناخالص داخلی، حکومت بجز پرداخت حقوق بخش دولتی هیچ ارزش افزوده‌ای ندارد. اما با چه چیزی می‌توان عملکرد‌ها در دوران بحران را سنجید؟ حقوق کارکنان بخش سلامت یا تلاش‌های قهرمانانه‌ی آنان؟ دو راه برای پرداختن به این شکاف بین این دو نوع محاسبه وجود دارد و هر دو ریشه در قرن نوزدهم دارند: رویکرد کارکردگرایانه‌ی جرمی بنتام و رویکرد رفاه‌گرایی جان استوارت میل. بنتام فایده را چنین تعریف میکرد: کیفیتی از هر چیز که به واسطه‌ی آن سود، مزیت، لذت، خیر یا خوشی تولید میشود یا از وقوع آسیب، درد، شر یا ناخوشی جلوگیری میشود. خود مفهوم خوشبختی و رفاه نیاز به تعریف دارد، معیارهای لذتگرایانه‌ی صرف، یعنی لذت و درد، نابسنده است. میل نشان داد که محاسبات بنتام چه چیزهایی را در نظر نمی‌گیرد: اموری مانند حس احترام و عزت‌نفس، عشق به زیبایی، شور هنرمندان، عشق به نظم، توافق و انسجام در تمام امور، عشق به عمل و عشق به آسایش. پژوهشهای گسترده در حوزهی علم رفاه، این برداشت شهودی میل را تأیید میکند و نشان می‌دهد که بسیاری از عوامل تعیینکننده‌ی خوشبختی را نمی‌توان قیمت‌گذاری کرد، عواملی چون سلامت روانی و جسمانی، روابط انسانی، جامعه، عزت‌نفس و شرایط اجتماعی عمومی. محاسبه و قیمت‌گذاری بر روی این امور میتواند بسیار دشوار باشد و هر گونه تلاشی برای این کار میتواند آنها را به نابودی بکشاند.

نکته‌ی آخر این که، توزیع اهمیت زیادی دارد. سیاستی که بر اساس آن برای گروه‌های محروم جامعه امتیازهای زیادی وجود داشته باشد و دیگران نیز هزینه‌ی اندکی متحمل شوند، میتواند بر خلاف توصیه‌ها و دلالت‌های ارزشهای بازار، باعث افزایش رفاه شود. پاداش ۵۰۰ پوندی کریسمس برای کسی که حقوق حداقلی دارد ارزش بسیار بیشتری از پاداش ۱۰۰۰ پوندی برای مارک زاکربرگ دارد. از نظر بسیاری از اقتصاددانان، این هدیه‌های کریسمس اسباب ناکارآمدی است. جوئل والدفوگل (Joel Waldfogel) محاسبه کرده است که هدیه‌های غیرنقدی، بر خلاف هدیه‌های کارآمد نقدی، باعث کاهش مطلوبیت میشود و ترجیح هدیه‌ی غیرنقدی به هدیه‌ی نقدی را ناشی از بدنامی پرداخت پول میداند. او این را سایه‌ی شوم کریسمس می‌خواند. او در مقاله‌ی خود، که در مشهورترین نشریه‌ی اقتصادی به چاپ رسیده است، از این نکته غافل است که بدنامی هدیه‌های نقدی بازتاب هنجارهایی است که باید آنها را گرامی داشت و تشویق کرد، مانند توجه و ملاحظه.

امروزه، رویکرد ذهنی به ارزش به شکلی وسیع گسترش یافته است. تصور بر این است که ارزش بازار بازتاب ارزش ذاتی است و اگر کالا یا فعالیتی در بازار عرضه نشده باشد، بی‌ارزش است. با گسترش دامنه‌ی تجارت و ورود آن به قلمرو امور شخصی و مدنی، کالایی‌شدن به نقطه‌ی اوج خود نزدیک میشود. قیمت هر چیز به ارزش آن چیز تبدیل میشود.

 

برگردان: هامون نیشابوری