دهخدا؛ روزنامهنگارِ لغتنامهنویس
اگر به یک نفر مسلمان ایرانی بگویند: مؤمن! آب دماغت را بگیر، مقدس! چرک گوشَت را پاک کن، دشمنِ معاویه! ساق جورابت را بالا بکش، کار بهاختصار برای این بیچاره مشقت و مصیبت بزرگی است. اما اگر بگویی: آقای سیّد! پیغمبر شو، جناب شیخ! ادعای امامت کن، حضرتِ حجتالاسلام! نایب امام باش، فوراً مخدومی چشمها را با حالت بهت به دَوَران میاندازد، چهره را حالتِ حزن میدهد، صدایش خفیف میشود و بالاخره سینهاش را سپر ِتیرِ شماتتِ محجوبین، منافقین و ناقضین عصر میسازد؛ یعنی تمام ذراتِ وجود آقا برای نزولِ وحی و الهام حاضر میگردد، منتها در روزهای اول صدایی مثل دبیبِ نَمل یا طنینِ نَحل به گوش آقا رسیده، بعد از چند روز جبرئیل را در کمالِ ملکوتیاش به چشم سر میبیند...
... در مدت ۱۳۰۰ سال با آنهمه آیات بینات، با آنهمه اوامر صریحه و با آیهی وافیِ هدایهُ وَالّذین جَاهَدُوا فینا...الخ، چنان ما را به تعبّد و قبول کورکورانهی اصول و فروع مذهب خودمان مجبور کردند و چنان راهِ غور و تأمل و توسعهی افکار را به روی ما سد نمودند که امروز در تمام وسعتِ عالم اسلامی ایران، یک طلبه، یک عالم و یک فقیه نیست که بتواند اقلاً یک ساعت بدون برداشتن چماق تکفیر ــ که آخرین وسیلهی غلبه بر خصم است ــ با یک کشیش عیسوی، با یک خاخام یهودی و با یک حشیشی مدعی قطبیت، اقلاً یک ساعت منظم و موافق منطق صحبت کند...
... بلی، این است حال یک ملتِ بدبخت که از حقیقت مذهب خود بیخبر و به اطاعت تعبّدی و کورکورانه مجبور است و این است عاقبت امّتی که علمای آن جز نفسپرستی و حُبّ ریاست مقصدی ندارند...
علیاکبر دهخدا با نوشتن مقالهی «ظهور جدید» در شمارهی چهارم روزنامهی صوراسرافیل بعد از جنبش مشروطه غوغایی به پا کرد و بهنوشتهی یحیی آرینپور، دهخدا در این مقاله با «عالِمنمایان مفسد و غافل از حقایق اسلام که میخواهند "چند صباحی قاضیالقضات طهران باشند" به پیکار برخاسته، تذکرات انتقادی درست و بهجایی دربارهی انحطاط ملل اسلامی درنتیجهی اعمال و افعال آنان میدهد که در مقام انصاف در آن وضع روزگار، بسیار تند و دور از احتیاط بوده است».
روزنامهی صوراسرافیل ۹ اردیبهشت ۱۲۸۶، درست نه ماه بعد از صدور فرمان مشروطه، بهصورت هفتگی در تهران منتشر شد. این روزنامه بههمت میرزا جهانگیرخان شیرازی، از آزادیخواهان بهنامِ آن دوره، و با همکاری علیاکبرخان دهخدا اداره میشد.
دهخدا از ابتدا در آن روزنامه مقالاتی تحتعنوان «چرندوپرند» منتشر میکرد که خوانندگان بسیار پیدا کرده بود و انتشار این مقالهی تند و صریح بازتاب گستردهای پیدا کرد.
از قلم طناز دهخدا هیچکس در امان نبود و با آشناییای که از اوضاع مملکت داشت، ضمن مخالفت با تعصب، خرافات و ریاکاری مذهبی، به نزدیکان حکومت، فئودالها و اربابان و حکام محلی میتاخت و همهچیز را به ریشخند میگرفت.
ولیالله درودیان در کتاب دهخدا؛ مرغ سحر در شب تار او را یکی از نمایندگان فرهنگ معاصر وطن میخواند و مینویسد: «او شاعری توانا، طنزنویسی انساندوست، روزنامهنگاری متعهد و آگاه، پژوهندهای ژرفاندیش، محققی سختکوش و فروتن و آزادهمردی صادق و صمیمی بود.»
جوانی در عصر مشروطیت
دهخدا در حدود سال ۱۲۵۷ در کوچهی قاسمعلیخان محلهی سنگلج تهران متولد شد اما پدرش، خانباباخان، قزوینی بود و بهگفتهی خودش، دو دِهِ خود را فروخته و به تهران نقلمکان کرده بود. هنوز نه سال بیشتر نداشت که پدرش را از دست داد. عموی او که وصی پدرش بود، مدتی بعد درگذشت و هفت دختر و دامادهایش همهچیز را انکار کردند. «آن چیزی که برای ما ماند، تنها یک خانهی چهارصدذَرعی در جوار خانهی مرحوم حاجشیخهادی، مجتهدِ نجمآبادی طابَ ثَراه و اثاثُ البَیت بود. مادر من، رضوانالله علیها که مَثَل اعلای مادری بود، ما را در کَنَفِ تربیت خود گرفت.»
او ده سال نزد غلامحسین بروجردی و شیخهادی نجمآبادی صرف و نحو و اصول فقه و کلام و حکمت آموخت.
در سال ۱۲۷۸ وقتی مدرسهی علوم سیاسی تهران زیرنظر وزارت خارجه تشکیل شد، او به آن مدرسه رفت. همزمان زبان فرانسه یاد گرفت. در سال ۱۲۸۲ او جزو هفت نفری بود که برای اولین بار از مدرسهی علوم سیاسی فارغالتحصیل شدند و دیپلم گرفتند.
دهخدا بعد از پایان مدرسهی علوم سیاسی به خدمت وزارت خارجه درآمد و با معاونالدوله غفاری برای دو سال در سفارت بالکان کار کرد. او بیشتر این مدت را در وین، پایتخت اتریش، ماند و در این دوره زبان فرانسوی خود را تکمیل کرد و در سال ۱۲۸۴ به تهران برگشت.
بازگشت او همزمان بود با آغاز جنبش مشروطیت که با فضای روحی او نیز همخوانی داشت. در این زمان میرزا جهانگیرخان شیرازی و میرزا قاسمخان تبریزی میخواستند روزنامهی صوراسرافیل را منتشر کنند و دنبال نویسندهای بودند که به آنها کمک کند. او بهعنوان سردبیر روزنامهی هفتگی صوراسرافیل کارش را شروع کرد. هدف این روزنامه که در هشت صفحه در تهران منتشر شد، «تکمیل معنی مشروطیت و حمایتِ مجلس شورای ملی و معاونت روستاییان و فقرا و مظلومین بود».
دهخدا در هر شماره مطلبی دربارهی مسائل سیاسی و اقتصادی و اجتماعی مینوشت و یک مقالهی طنزآمیز نیز با امضای «دخو»، «خرمگس»، «سگِ حسندله»، «غلام گدا»، «روزنامهچی» و... مینوشت.
درحالیکه صوراسرافیل با مقالات ساده و طنزش خریداران زیادی پیدا کرده بود، اولین مقالهی جدی با عنوان «ظهور جدید» صدای گروهی از روحانیان و متعصبان را درآورد و دهخدا تهدید به مرگ شد. کار به جایی رسید که ناچار شد در چند شمارهی بعد، مقالهی «دفاع» را بنویسد و در آن با مددگرفتن از قرآن و عبارات مشهور و متداول در میان علمای اسلامی توضیح دهد که همزمان با افول ایران، «دین و مذهب هم دچار انکسار و ضعف» شده و بپرسد:
چه شد بعد از آنکه آفتاب در ممالک اسلامیه غروب نمیکرد، ظل اسلام از ممالک دنیا روبهزوال گذاشت؟ چه شد که به این روز سیاه ماندیم و ۲۷۰میلیون از ۳۰۰میلیون نفوس اسلامیه گرفتار تبعیت اجانب شدند؟ چه شد که دین حنیف ما پیش خارجیان مُنافی تمدن و ترقی محسوب و ــ العیاذُ بالله ــ منفور شد؟ [چراکه] بعضی از علمای ما از حقایق اسلام غفلت کرده و ظواهر و قشریهی آن را گرفته و تابع هواوهوس خود کردند... رؤسای ما نخواستند معایب حادثهی امور خودمان را نه از دوست و نه از دشمن بشنوند و ابداً گوش به هیچگونه انتقادات و مباحثات ندادند و مفاد یَستَمِعون القَولَ فَیَتَّبِعُونَ احسَنَه را پیروی ننمودند. تنقید و دلسوزی را با توهین به شرع و دین مشتبه و مُلتَبَس کردند. تا یک کلمه حرف برخلاف آرای مسلّمهی خودشان ــ بدون آنکه در آن مطلب اجماع و شهرتی باشد ــ میشنیدند، دست به جانب برهان حسی دراز کرده و دهن به تکفیر و لعن باز مینمودند...
در همین مقاله دهخدا تأکید کرد که هدف چند کلمه حرف حق برای متنبهکردن غافلین بوده: «غافل از آنکه مدعیان در کمیناند و حسودان نکتهچین. نصفِ کلمهی توحید را از وسط بدون پسوپیش میگیرند و غفلتاً چماق تکفیر بلند و امر را که بر اغلبِ برادران دینی ــ که سهل است ــ بر ورثهی انبیا و آیاتِ الاهیهی حامیان بیضهی اسلام هم مشتبه میکنند...»
دهخدا در مقالهاش تمهیدی هم به کار بسته بود و آن این بود که در پایان دفاعیهی خود نوشته بود که مقاله را برای یکی از علمای بزرگ خوانده اما این عالِم دین به او چنین گفته: «اینها کفر نیست، اینها مخالف با اسلام نیست. همهی اینها صحیح است اما نباید این مطالب را برای عوام نبشت.»
اما اینها کافی نبود و صوراسرافیل شش هفته توقیف شد و برخی در مجلس درصدد برآمدند که بحران را با احضار دهخدا به مجلس و پاسخ به سؤالات و رفع شبهات برطرف کنند.
از قلم طناز دهخدا هیچکس در امان نبود و با آشناییای که از اوضاع مملکت داشت، ضمن مخالفت با تعصب، خرافات و ریاکاری مذهبی، به نزدیکان حکومت، فئودالها و اربابان و حکام محلی میتاخت و همهچیز را به ریشخند میگرفت.
دکتر محمد دبیرسیاقی، از دوستان و همکاران دهخدا در لغتنامه، ماجرای رفتن دهخدا به مجلس را از زبان خودش نقل کرده و چنین نوشته است: «در مدخل تالار دارالشورا که به آنجا هدایت شدم، دو تن سید معمّم را دیدم، هریک موزری [نوعی اسلحه] حمایل کرده و ایستاده بودند و بعدها فهمیدم حضور آنان برای آن بود که اگر من از مجلس موفق بیرون آیم، از بین ببرندم.»
در تالار مجلس، فرش بزرگی پهن بود و نمایندگان دورتادور آن نشسته بودند و آیتالله محمد طباطبایی و آیتالله عبدالله بهبهانی، از مجتهدان آن زمان و از رهبران مشروطه، نیز در جلسه حاضر بودند. دهخدا به سؤالات و اعتراضهای حاضران با دلیل پاسخ داد و بهگفتهی خودش، «همه مجاب شدند و به برائت من و حقانیت سخنانم رأی دادند».
نایبرئیس مجلس هم که از قصد دو روحانی جلوی در آگاه شده بود، از در دیگری دهخدا را خارج کرد تا گزندی به او نرسد.
او که با مقالاتش پیوند رجال مستبد و روحانینماهای وقت را آشکار ساخته بود، دوباره فرصت پیدا کرد تا به کارش در صوراسرافیل ادامه دهد اما آنها که از مشروطه دل خوشی نداشتند، بههمراه برخی متعصبان همچنان در پی تعطیلی و ازبینبردن مدیران روزنامه بودند. صوراسرافیل تا سهچهار روز پیش از بهتوپبستن مجلس و اعدام میرزا جهانگیرخان، فعال بود.
تبعید بعد از بهتوپبستن مجلس
مشکل بزرگی که بعد از صدور فرمان مشروطیت از سوی مظفرالدینشاه پیش آمد، این بود که شاه مُرد و پسرش، محمدعلیمیرزای قاجار، به تخت نشست که از مخالفان مشروطیت بود. برای همین، دهخدا بههمراه دیگر آزادیخواهان برای مقابله با تهدیدات شاه و نزدیکانش یک کمیتهی سرّی به نام «کمیتهی انقلاب» تشکیل دادند و هر شب جلسه برگزار میکردند تا ضمن تقویت بنیانهای مشروطیت، مانع اجرای نقشههای شاه شوند.
در این زمان، بعد از ترور ناموفق محمدعلیشاه و برهمخوردن اوضاع، محمدعلیشاه بهدنبال تسلیم کسانی بود که آنها را مقصر سیاسی اوضاع میدانست. درنتیجه، حسن تقیزاده، از سیاستمداران مشروطهخواه، تعریف میکند که دهخدا،
شب را در منزل من، پشت مسجد سپهسالار، با چند نفر از دوستان و کسان من به سر برد. روز تخریب مجلس، ما از منزل خود از دَرِ عقبی به خانهی میرزا علی روحانی پناه برده و تا شب آنجا ماندیم و اوایل شب بهزحماتی به سفارتخانهی انگلیس (که خالی از اعضای سفارت بود زیرا که در قلهک بودند) رفتیم. ۲۵ روز در آنجا بودیم و بعداً ما را از ایران تبعید کردند.
البته همه نتوانستند جان سالم به در ببرند و جهانگیرخان شیرازی، مدیر صوراسرافیل، و ملکالمتکلمین، از روحانیان مشروطهخواه، در باغشاه به دار آویخته شدند. دهخدا به پاریس رفت و مدتی هم در ایوِردُن سوئیس سه شماره از صوراسرافیل را منتشر کرد.
در یکی از این شمارهها، شعر «یاد آر، ز شمع مرده یاد آر» را منتشر کرد که یادنامهی دوست جوان ۳۳سالهاش، میرزا جهانگیرخان، بود که بهدست محمدعلیشاه کشته شد. دهخدا دربارهی این شعر میگوید:
شبی مرحوم میرزا جهانگیرخان را به خواب دیدم در جامهی سپید ــ که عادتاً در تهران در بر داشت ــ به من گفت: «چرا نگفتی او جوان افتاد؟» من از این عبارت چنین فهمیدم که میگوید چرا مرگ مرا در جایی نگفته یا ننوشتهای، بلافاصله در خواب این جمله به خاطر من آمد: «یاد آر، ز شمع مرده یاد آر.» دراینحال، از خواب بیدار شدم و چراغ را روشن کردم و تا نزدیک صبح، سه قطعه از مسمط ذیل را ساختم:
یاد آر، ز شمع مرده یاد آر
ای مرغ سحر، چون این شب تار
بگذاشت ز سر سیاهکاری
وز نفخهی روحبخش اسحار
رفت از سر خفتگان خماری
بگشود گره ز زلف زرتار
محبوبهی نیلگون عِماری
یزدان به کمال شد پدیدار
و اهریمن زشتخو حصاری
یاد آر، ز شمع مرده یاد آر...
اما پیشازاین، دهخدا در صوراسرافیل، چه در نثر و چه در شعر و درپرده و پوشیده و در قالب تمثیل، از اوضاع زمانه در قالب طنز انتقاد میکرد. در قطعهی «رؤسا و ملت» با انتقاد از وضعیت استبداد، «رؤسا» را در نقش مادر نادان و «ملت» را در قالب بچهای تصویر میکند که در میان بازوان مادر از گرسنگی در حال جاندادن است:
«خاک به سرم، بچه به هوش آمده
بخواب ننه، یکسر دو گوش آمده
گریه نکن لولو میآد، میخوره
گربه میاد بزبزی رو میبره
- اهه اهه - ننه چته؟ - گشنمه
- بترکی، بترکی اینهمه خوردی، کمه؟!
...
- از گشنگی، ننه دارم جون میدم
- گریه نکن، فردا بهت نون میدم...»
در این دوران، دهخدا جوانی پرشور و آزادیخواه و روزنامهنگاری انقلابی بود که بهدنبال ایرانی آزاد بود و حتی بعد از تبعید نیز امیدوار بود که «شب تار سیاهکاری از سر بگذرد و... یزدان به کمال خود پدیدار شود».
دهخدا بههمراه دیگر آزادیخواهان برای مقابله با تهدیدات شاه و نزدیکانش یک کمیتهی سرّی به نام «کمیتهی انقلاب» تشکیل دادند و هر شب جلسه برگزار میکردند تا ضمن تقویت بنیانهای مشروطیت، مانع اجرای نقشههای شاه شوند.
البته دهخدا خودش را شاعر نمیدانست و میگفت که اگر شعری گفته، از روی تفنن بوده است و بیشتر نظم بوده تا شعر. دکتر عبدالحسین زرینکوب، ادیب و تاریخنگار، با اشاره به احاطهی دهخدا به شعر و نثر فارسی، این نظر وی را با دلیل و برهان به فروتنیاش نسبت میدهد و با تأسف میگوید: «اوضاعواحوال زمانه او را از اشتغال به شعر و شاعری بازداشت و با وجود قریحهی هنریِ جوشان و آفرینشگریای که او داشت، بدون شک حیف شد.»
دهخدا علاقهای به شعرگفتن نداشت و دکتر غلامعلی رعدی آذرخشی که با دهخدا در تنظیم کتاب امثالوحکم و لغتنامه همکاری داشت، از قول وی مینویسد:
هروقت مرحوم میرزا جهانگیرخان و مرحوم میرزا قاسمخان با اصرار از من میخواستند که برای صوراسرافیل مقالهی «چرندوپرند» بنویسم و مخصوصاً شعر بگویم و من طفره میرفتم، در آخرین ساعات پیش از چاپ روزنامه مرا در اتاقی محبوس میکردند و مقدار زیادی سیگار در دسترسم میگذاشتند و من ناچار، به نوشتن و سرودن میپرداختم.
«چرندوپرند»
صوراسرافیل و مقالات طنزآمیز دهخدا با عنوان «چرندوپرند» که به زبان ساده و همهکسفهم نوشته میشد، بهعقیدهی دکتر محمد دبیرسیاقی، «دری در روزنامهنگاری مکتب سادهنویسی و نوشتن به زبان تودهی مردم را گشود».
دهخدا در صوراسرافیل چنان ساده و به زبان مردم و کوچهبازار مینوشت که تا پیش از او، چندان معمول نبود و به همین خاطر، بسیاری او را پیشرو قصهنویسی در ایران میدانند.
دکتر رضا براهنی، شاعر و نویسنده، معتقد است که گرچه دهخدا خودش هرگز قصه ننوشت، با نثرش بزرگترین کمک را به پیدایش قصه در زبان فارسی کرده: «او با نثر ساده و عامیانه و حتی تیپهای مختلف آدمهای اجتماعی، آهنگ و ریتمی داد که نثر فارسی قبلاً فاقد آن بود. دهخدا حلقهای است بین نثر صریح و رُک ولی غیرداستانی دوران بلافاصله پیش از مشروطیت و نثر قصهی جمالزاده و هدایت.»
شکستن زبان بهصورت عامیانه، تا پیش از دهخدا وجود نداشت. بهگفتهی دکتر براهنی: «نثر دهخدا، پلی است بین قصهنویسی و روزنامهنویسی؛ نثری است روزنامهای که بهجای آنکه یک روزنامهنگار بنویسد، یک ادبدان مینویسد؛ نثری است که عامیانه است، بدون آنکه مبتذل باشد و طنز است، بدون آنکه به هجو بینجامد.»
با فتح تهران بهدست مجاهدین و خلع محمدعلیشاه، دهخدا به نمایندگی مجلس برگزیده شد و با درخواست آزادیخواهان و سران مشروطیت، به تهران بازگشت و به مجلس شورای ملی رفت.
در این دوره علاوه بر کار مجلس، در روزنامههای آفتاب، شوری، پیکار و ایران کنونی به نوشتن ادامه داد اما با شروع جنگ جهانی اول در سال ۱۲۹۳ و با وجود اعلام بیطرفی ایران در جنگ، شمال و جنوب ایران بهوسیلهی روسیه و انگلیس اشغال شد و دهخدا به ایل بختیاری پناه برد و تا پایان جنگ و بهمدت ۲۸ ماه در آنجا ماند.
در همین دوره با فرهنگ لاروس کوچکی که به دستش رسیده بود، به فکر تألیف لغتنامهی فرانسوی به فارسی و طرح ایجاد لغتنامه و امثالوحکم شکل افتاد.
وقتی جنگ تمام شد، او از کارهای سیاسی فاصله گرفت و به کارهای علمی و ادبی پرداخت. مدتی ریاست دفتر کابینهی وزارت معارف و ریاست تفتیش وزارت عدلیه را بر عهده داشت. در سال ۱۳۰۶، در آستانهی پنجاهسالگی، رئیس مدرسهی علوم سیاسی و بعد از تأسیس دانشگاه تهران در سال ۱۳۱۳، رئیس دانشکدهی حقوق و علوم سیاسی شد. در سال ۱۳۲۰ بازنشسته شد. او در تمام این مدت، بعد از پایان جنگ جهانی اول، با وجود کارهای اداری، مشغول تألیف لغتنامه بود و بعد از بازنشستگی نیز تمام وقتش را صرف نوشتن آن کرد.
دکتر غلامعلی رعدی آذرخشی که مدتی در تدوین لغتنامه به دهخدا کمک میکرد، میگوید یک بار در حدود سال ۱۳۰۷ از او پرسید:
شما که با نوشتن نثر اجتماعی و انتقادی «چرندوپرند» و سرودن اشعار طنزآمیز عامیانه و جدی پایهگذار نوینی در شاخههای مختلف ادبیات ایران شدید، چرا و چگونه امروز سکوت اختیار کردهاید و وقت خود را صرف امثالوحکم و لغتنامه میکنید؟ در جواب گفت: «من شما را تا این حد سادهدل نمیپنداشتم. آن آزادی دورهی مشروطیت را که به برکت آن صوراسرافیل نوشته میشد و آن شوروشوق مردم را به من باز دهید، تا من دوباره به همان سبک و سیاق چیز بنویسم و شعر بگویم.
«لغتنامه»
«اوضاعواحوال زمانه او را از اشتغال به شعر و شاعری بازداشت و با وجود قریحهی هنریِ جوشان و آفرینشگریای که او داشت، بدون شک حیف شد.»
سعید نفیسی، از ادیبان مشهور، از جمعی یاد میکند که هر پنجشنبه در خانهی دهخدا جمع میشدند: عباس اقبال آشتیانی، رشید یاسمی، عبدالحسین هژیر، نصرالله فلسفی، مجتبی مینوی و سعید نفیسی که به «ادبای سبعه» معروف بودند؛ و در کنار آنها مسعود فرزاد، بزرگ علوی، دکتر پرویز ناتل خانلری و صادق هدایت نیز با هم جمع میشدند و بهشوخی نام خودشان را گذاشته بودند: «ادبای ربعه».
در این جلسات بحث بر سر مسائل ادبی بود. سعید نفیسی چنین تعریف میکند:
مرحوم دهخدا پیدرپی سیگار میکشید، خاکستر سیگار و چوب سوختهی کبریت را هرجا که میرسید، میانداخت. از عجایب این بود که قلم و دوات مرتبی نداشت و بارها شد که با سر سوختهی کبریت چیزی نوشت و یادداشت کرد... مکرر روی پاکت شیرینی یا میوه و روی کاغذپارهای که سیگار در آن پیچیده بودند، در حضور من چیزی مینوشت.
به همین خاطر، در پیداکردن چیزهایی که نوشته بود، همیشه مشکل داشت تا اینکه اصول فیشنویسی را فراگرفت و در هر ورق، لغتی را با شاهد مثال از نظم و نثر مینوشت.
قسمتی از لغتنامهی دهخدا در زمان حیات وی در فاصلهی سالهای ۱۳۲۴ و ۱۳۳۲ منتشر شد و بقیهی آن، بر طبق وصیتی که کرده بود، ابتدا زیرنظر دکتر محمد معین و سپس با سرپرستی دکتر سید جعفر شهیدی و دستیاری دکتر محمد دبیرسیاقی تألیف و منتشر شد.
دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی، از استادان ادبیات، معتقد است:
اگر از فردوسی بگذریم، معلوم نیست کدام یک از بزرگان ادب ایرانزمین بهاندازهی دهخدا به فرهنگ ملی ما ایرانیان خدمت کرده است. کار عظیم و مردانهی استاد علیاکبر دهخدا دربارهی واژگان زبان فارسی از کارهای کارستانی است که توفیق انجام آن را باید موهبتی الهی برای زبان فارسی و برای بنیانگذار آن به شمار آورد.
بهعقیدهی دکتر شفیعی کدکنی، «تنها امثالوحکم او کافی است که مؤلفی را در زبان پارسی جاودانگی بخشد، تا چه رسد به لغتنامهی بزرگ او».
ابوالقاسم انجوی شیرازی، از جمله یاران و همکاران دهخدا در لغتنامه، میگوید که بعد از فردوسی که سی سال در زندهماندن زبان فارسی کوشید، «دهخدا را میبینیم که بی هیچ چشمداشتی و همچون فردوسی، تنها و تنها بهدلیل عشق خالصانهاش به ایران و فرهنگ ایران، در خانه نشسته و به تدوین لغتنامه، این گنجینهی بیمانند زبان و ادب و فرهنگ ایران، همت گماشته است».
«امثال و حکم»
دهخدا همزمان با تهیه و تدوین لغتنامه، امثالوحکم را جمعآوری کرد که در چهار جلد منتشر شد. سعید نفیسی امثالوحکمِ دهخدا را «مجموعهی فکر ایرانی» میداند، از روزی که زبان فارسی پیدا شده تا امروز.
بعد از آن، فکروذکر دهخدا لغتنامه بود. سعید نفیسی ایرادهایی به روش دهخدا و لغتنامه گرفته اما میگوید که هیچکس جای او را نخواهد گرفت و علت خردهگیریاش هم «راهنمایی کسانی است که در آینده میخواهند در این زمینه کارهای سودمند بکنند».
امثالوحکم که در سالهای ۱۳۰۸-۱۳۱۱ منتشر شد، بهعقیدهی ولیالله درودیان، بهتنهایی «نمونهی بارزی از ذوق و ظرافت ادبی و معنوی دهخداست».
دهخدا در حین کار روی لغتنامه و امثالوحکم، دیوان شاعران را زیرورو میکرد و لغتهای موردنظرش را بیرون میکشید. به همین خاطر هم، دیوان برخی شاعران نظیر ناصرخسرو، حافظ، سید حسن غزنوی، ابنیمین، منوچهری دامغانی، فرخی سیستانی، مسعود سعد سلمان و سوزنی سمرقندی را تصحیح کرده که برخی از آنها منتشر شدهاند.
در سالهای بعد، دهخدا تنها به لغتنامه میاندیشید و کار دیگری نداشت تا اینکه در اوایل اسفند سال ۱۳۲۹ جمعیت مبارزه با بیسوادی را تأسیس کرد. در اعلامیهای که در اردیبهشت سال ۱۳۳۰ برای این جمعیت منتشرکرد، چنین نوشت:
این جمعیت هیچ مقصود و منظور سیاسی ندارد و دست استعانت و توسل بهسوی هر ایرانی شهری، دهنشین و احشامپرور که خواندن و نوشتن میداند، دراز و از او تمنا میکند که در هر مسلک و دین و مذهب که هست، هفتهای یک یا چند ساعت وقت خود را صرف تعلیم بیسوادان کند.
بازگشت به کار سیاسی در دولت مصدق
دهخدا در صوراسرافیل چنان ساده و به زبان مردم و کوچهبازار مینوشت که تا پیش از او، چندان معمول نبود و به همین خاطر، بسیاری او را پیشرو قصهنویسی در ایران میدانند.
با رویکارآمدن دکتر محمد مصدق در اردیبهشت سال ۱۳۳۰، او دوباره به عرصهی سیاست بازگشت و در دفاع از مصدق مقاله نوشت و از او بهعنوان «نابغهی شرق» یاد کرد. پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و بعد از سقوط دولت مصدق، در جستوجوی حسین فاطمی به خانهاش ریختند و حقوقش را قطع کردند. خودش در فیشهای لغتنامه با عنوان «بخورونمیر» نوشته:
نان بخورونمیری مجلسهای قبل برای تا آخر عمر من و بازماندگان من معین کرده بودند. حالا به گناه آنکه من گفتهام آنکه در دو جمعیت بینالمللی حقانیت ما را در امر نفت به اثبات رسانید، یعنی دکتر محمد مصدق، درخور حبس و تبعید نیست، بریدند. عیب ندارد؛ ازگرسنگیمردن من تاج افتخار دیگری است که به من داده میشود.
بعد از آن نیز او را متهم به مخالفت با سلطنت کردند. در مقدمهی کتاب نامههای سیاسی دهخدا بهکوشش ایرج افشار آمده که او یک بار بهوسیلهی حسین آزموده، دادستان وقت ارتش، در منزلش بازجویی شد و بار دیگر در ۲۵ مهر همان سال،
او را به دادستانی خواستند و پس از ساعتها درنگ و پاسخگویی بر سؤالات مکرر، نیمهشب، مانده و رنجور به منزل برگرداندند و در هشتی و دالان منزل رها کردند. پیرِ فرسوده از حال رفته، بی آگاهیِ اهل خانه ساعتها نقش بر زمین بماند تا خادمی که برای ادای فریضه صبح برخاسته بود، کالبد فسردهاش را به درون نقل کرده و اهل خانه را آگاه ساخته بود تا تیمارداری وی کنند.
بعد از آن، دچار تنگی نفس شدیدی شد و دیگر حالش خوب نشد تا آنکه در ۷ اسفند ۱۳۴۴ در خانهاش در خیابان ایرانشهر درگذشت و در مقبرهی خانوادگیاش در ابنبابویه به خاک سپرده شد.
دکتر محمد دبیرسیاقی مینویسد که دهخدا بعد از سقوط دولت مصدق معتقد بود:
ما از شاه تا گدا مهمانهای چندسالهی این مملکتیم. تنها خداوند متعال جاویدان است. این مملکت مال اخلاف ماست. همانطور که اجداد ما به ما سپردهاند، باید به اخلاف خود بسپاریم. برای چندروزه کامرانی خود نباید راضی شویم که مورد نفرت معاصرین و نفرت و لعن فرزندان خود شویم.
منابع:
ولیالله درودیان (۱۳۸۳) دهخدا؛ مرغ سحر در شب تار. تهران: اختران.
ایرج افشار (۱۳۹۹) نامههای سیاسی دهخدا. تهران: روزبهان.