تجربهی رهایی زنان در کوههای ظفار
این نخستین جنبش سیاسی در جهان عرب است که آزادی زنان را، نه به حرف که به عمل، یکی از اهداف اصلی خود قرار داده بود: جنبش آزادیبخش ظفار. تعجبی نیست اگر انتظارش را نداشتید. در ایران نام ظفار تنها یادآور عملیات ارتش شاهنشاهی برای «سرکوب شورش» در عمان است.
ماجرای ظُفار معمولاً از دریچهی معادلهها و مداخلههای بینالمللی در دوران جنگ سرد روایت میشود. حالا بعد از ۴۵ سال، تنها فیلم مستندی که از جنبش ظفار و حال و هوای مبارزان و سرودهای انقلابیشان به یادگار مانده در سینمایی کوچک در منهتن دوباره روی پرده رفته است: «زمان آزادسازی فرا رسید.»
هینی سرور، فیلمساز فمینیست یهودی لبنانی، کارگردان مستند است. سرور در دانشگاه آمریکایی بیروت جامعهشناسی خواند و بعد دکترای مردمشناسی از دانشگاه سوربن گرفت. استاد راهنمای او ماکسیم رودنسون، روشنفکر شرقشناس فرانسوی، بود. سرور ۲۶ ساله و هنوز دانشجوی دکترا بود که به منطقهی ظفار سفر کرد تا مستند را بسازد؛ و از قضا همین مستند او را به نخستین زن فیلمساز عرب بدل کرد که ساختهاش به جشنوارهی کن راه یافت.
داستان ساختن مستند به اندازهی خود فیلم جالب است. سرور و دو همکارش مجبور شدند ۸۰۰ کیلومتر پیاده در صحرا و کوهها طی کنند. بارها فیلمبرداری در زیر بمباران جنگندههای نیروی هوایی انگلیس انجام شد. برق نبود و برای همین تیم فیلمبرداری ابتکار به خرج داد و از باطری خورشیدی استفاده کرد، فنی که در آن موقع تنها ناسا از آن بهره میبرد.
چطور شد که به فکر ساختن این مستند افتاد؟ سرور روزهایی پایانی دههی ۶۰ میلادی را به خاطر میآورد که «یک فمنیست شکستخورده در لبنان» بود: چپهای لبنانی به مسئلهی زنان توجهی نداشتند، بهانهشان این بود که الان وقتش نیست؛ وقتی امپریالیسم شکست بخورد، زنان هم آزاد میشوند. زنان مبارز الجزایری آن همه برای انقلاب جان کندند، اما پاداششان پس از استقلال احکام شریعت شد. در دوران دانشجویی سرور روزنامهنگاری هم میکرد. روزی سردبیر از او خواست تا با نمایندهای از جبههی ظفار مصاحبه کند. سرور هیچ علاقه و حوصلهای نداشت و فقط میخواست زودتر گفتگو تمام شود. در نیمهی مصاحبه سرور به گوشهای خود شک میکند وقتی میشنود که مرد نماینده با شور و شوق از مسئلهی زنان میگوید: «جبهه علیه سرکوب مضاعف زنان میجنگد، تنها امپریالیسم نیست که زنان را سرکوب کرده، جامعهی مردسالار ــ پدران، همسران و برادران ــ هم سرکوبشان کرده است.» سرور کارهای دیگر را رها میکند و به ظفار میرود.
دوران عجیبی در خاورمیانه است. فواز طرابلسی، از معدود روزنامهنگارانی که در صحنهی ظفار حضور داشته، شرایط را اینگونه شرح میدهد: اعراب در جنگ ششروزه شکست خوردهاند. مبارزهی مسلحانهی فلسطینیها تازه دارد آغاز میشود. نفس ناسیونالیسم عربی به شماره افتاده و حالا نیروهای تندروتر چپ آموزههای بعثی و ناصری را خردهبورژوا میخوانند. از آن طرف یمن جنوبی تازه به استقلال رسیده و پشت مبارزان ظفاری را دارد. در سال ۱۹۶۸ جناح مارکسیستی-مائویستی در اردوگاه مبارزان ظفاری قدرت میگیرد و بقیه را کنار میزند. نام تغییر میکند و حالا «جبههی مردمی برای آزادی عمان و خلیج (اشغالشدهی) عربی» خوانده میشود.
عمان در دههی ۱۹۶۰ یکی از عقبماندهترین کشورهای جهان بود. سلطان وقت، سعید بن تیمور، که با حمایت انگلیس جبارانه حکم میراند، مخالف هرگونه تغییر و پیشرفتی در جامعه ــ حتی برای بهبود بهداشت عمومی ــ بود. مردم همچنان به ذهنیتها و ساختارهای بدوی قبیلهای عادت داشتند و حالا مبارزان ظفاری یکباره میخواستند خرق عادت کنند و جامعه را به سرعت متحول سازند. در اردوگاهها و مناطق تحت تسلط، ترجمههای عربی آثار کلاسیک انقلابی از مارکس و انگلس، لنین، مائو، هو شی مین و چهگوارا در کنار نمایشنامههای برشت و نوشتههای غسان کنفانی پخش میشدند. اینها محتوای آموزش عقیدتی بودند که جبهه برای همهی اعضا لازم میدانست. جبهه با نظام سلسهمراتبی مشکل داشت و در سپاهش نه خبری از درجههای نظامی بود و نه کسی حقوق میگرفت. رهبران جدید معتقد بودند که باید از کیش شخصیت دوری شود و تنها صدای جمع شنیده شود؛ برای همین بسیاریشان ناشناس ماندند.
جبههی مردمی برنامههای بلندپروازانهای برای اصلاح و مهندسی اجتماعی در دستور کار قرار میدهد. در حین جنگ برنامههای عمرانی برای ساخت بیمارستان و کشیدن جاده در منطقهای که هیچ رنگی از توسعه ندیده آغاز میشوند. اشتراکی شدن زمین و تجدید ساختار کشاورزی یکی از اهداف رسمی جبهه است؛ همچنین لغو بردهداری ــ عمان یکی از آخرین کشورهایی است که بالاخره در سال ۱۹۷۰ بردهداری را لغو میکند. جالبتر از همه تلاشی است که جبهه برای آزادی و برابری زنان، آنهم در جامعهی به شدت سنتی و بدوی ظفار به خرج میدهد. جبهه حتی تصمیم میگیرد که تبعیض مثبت برای آموزش نظامی و مشارکت زنان در امور بهکار گیرد.
در فیلم ما بسیاری از این زنان را تفنگ به دست از نزدیک میبینیم. موی اغلبشان بهخاطر کمبود آب و برای در امان بودن از شپش کوتاه است. اغلب لاغرند و چنان که سرور میگوید سینهبند نمیپوشند. آنها هم میجنگند و هم در کارهای عمرانی نظیر بنایی، ساخت آبگیر و زهکشی مشارکت میکنند. در مستند یکیشان با گویش غلیظ حمیریة میگوید که جنبش به او «نیرو داده تا خود را از فشار سنگین قبیله رها کند.» سعید احمد الجناحی، روزنامهنگار یمنی که از یکی از اردوگاههای مبارزان دیدن کرده، مینویسد: «صحنهی عجیبی است. روابط تازهای میان زن و مرد به وجود آمده که ناشی از تربیت انقلابیشان است. رابطهای مبتنی بر برابری که در آن مردان زنان را ابزاری برای ارضای جنسی خود نمیدانند. این رابطهای نیست که یکی فرمان دهد و دیگری فرمان برد.»
در صحنهای دیگر از فیلم مستند ما با «مدرسهی انقلاب» آشنا میشویم که جبهه اداره میکند. پسران و دختران کوچک کنار همدیگر زیر سقف آسمان و روی زمین نشستهاند و دارند ریاضی، تاریخ، سیاست و زبانهای عربی و انگلیسی میآموزند. مدرسه قاعدتاً باید پدیدهی پیشپاافتادهای باشد اما برای ذائقهی سیاسی عمان، در آغاز دههی ۷۰ میلادی، خیلی هم رادیکال است. در آن هنگام تنها سه مدرسهی ابتدایی در سراسر کشور وجود داشت که تازه برای تحصیل در آنها هم باید از سلطان اجازه گرفته میشد. بنیانگذار و مدیر مدرسهی انقلاب لیلی فخرو بود، زنی فمینیست از خانوادهای قدیمی در بحرین که به جنبش پیوسته بود و حالا او را «ماما هدی» صدا میکردند. فخرو نخستین سازمان مردمنهاد برای دفاع از حقوق زنان را در بحرین در سال ۱۹۶۷ میلادی ــ تقریباً چهار سال پیش از استقلال این کشور ــ راه انداخته بود. با تلاش او جبههی ظفار مثله کردن اندام جنسی زنان را در مناطق تحت تسلط ممنوع کرد و جلوی چندهمسری و ازدواج اجباری زنان را گرفت. پس از شکست جنبش ظفار، بالاخره در سال ۲۰۱۰ میلادی بود که سلطان عمان طی فرمانی به زنان اجازه داد تا از فشار خانواده برای ازدواج سر باز زنند. البته نه به همین راحتی، باید اول به دفتر سلطان درخواست اعتراض تقدیم کنند تا او به نفعشان مداخله کند.
هدف فخرو این بود که در این مدرسه به بچهها آموزش دموکراسیِ مشارکتی داده شود. بخشی از فرآیند آموزش در خلال بحثهای آزاد گروهی انجام میشد. به کودکان یاد داده میشد که زنان به رهایی دست نمییابند تا جامعه آزاد نشود و جامعه آزاد نمیشود تا وقتی که زنان به رهایی دست نیابند. چنین بحثهایی برای جامعهای که اصلاً به آموزش عادت نداشت و زنان را برای شیردوشی و بارآوری میخواست سنگین بود. تا سال ۱۹۷۳ بیش از ۸۵۰ دانشآموز در دو مدرسهای که جبهه به راه انداخته تحصیل کردند که یک چهارمشان زن بودند. در همان سال فِرِد هالیدی، روزنامهنگار ایرلندی، به مدرسه سر میزند و از اشتیاق دانشآموزان دختر شگفت زده میشود؛ بعضیهاشان صدها کلیومتر را پیاده پیمودهاند تا به اینجا برسند. هینی سرور با اندوه از صحنهای در مدرسه یاد میکند که نتوانسته از آن فیلم بگیرد: بچهها دارند نمایش بازی میکنند؛ نمایش دختری که به اجبار پدر قرار است به ازدواج مردی پیر در آید. مادر راضی نیست اما ساکت است ... در پایان نمایش دختر کوچک فرار میکند و عاقبت به «مدرسهی انقلاب» پناه میبرد.
در محیطی چنین بدوی از یک سو چنان ایدههای جنسیتیِ پیشرویی مطرح میشد اما از سوی دیگر کودکسربازی بیچون و چرا رایج بود. در مستند کودکان و نوجوانان دختر و پسر دیده میشوند که در حال آموزش نظامی هستند. کار کودکان در عرف محلی هم جاافتاده بود و انگار جبهه با این یکی عرف هیچ مشکلی نداشت. بچههای مدرسه هم در کنار درس خواندن باید در کارها از قبیل آشپزی، نظافت و پاسبانی مشارکت میکردند.
روایتهای نظامیان انگلیسی اشاره میکنند که دلبستگی و وفاداری نیروهای داوطلب زن به جبهه به مراتب بیشتر از مردان بود. در خلال همان سالی که سرور مشغول فیلمبرداری بود بیش از ۲۰۰ تن از مردانِ داوطلب جدا میشوند و به اردوگاه نیروهای مخالف میپیوندند. مشاوران انگلیسی طرحی هوشمندانه برای کاهش حمایت اجتماعی میریزند: همزمان، و در رقابت با برنامههای توسعهای جبهه، طرحهای عمرانی و بهداشتی به راه میاندازند و حتی مدرسه تأسیس میکنند؛ به سراغ ترغیب سران قبایل محلی میروند که مزایای سنتی و عرفهای سیاسی و جنسیتی را در اثر برنامههای جبهه در معرض خطر میدیدند؛ تبلیغات سنگینی علیه جبهه به راه میاندازند که رنگ و بوی غلیظ اسلامی داشت: مردم نباید بگذارند عدهای لامذهب دین و ایمان جامعه را به باد دهند.
در مستند سرور به شاه ایران ــ به عنوان یکی از مخالفان «انقلاب ظفار» ــ اشارههای اندکی میشود. کار فیلمبرداری مستند در سال ۱۹۷۱ انجام شده بود و آن وقت هنوز حضور ایران در عمان چشمگیر نبود. کمتر از یکسال از کودتای سلطان قابوس علیه پدرش میگذشت و یخهای روابط با ایران تازه داشت آب میشد. فیلم در سال ۱۹۷۴ روی پرده رفت اما اکرانش به سرعت در سراسر جهان عرب ــ حتی لبنان ــ ممنوع شد. در همان زمان حضور نظامی ایران در عمان جدی شد؛ تعداد نیروهای ارتش شاهنشاهی به ۲۰۰۰ و یکسال بعد به ۵۰۰۰ رسید. ایران در ثمریت پایگاه نظامی راه میاندازد و مدتی بعد منطقهی مهم رخیوت را فتح میکند. در سال ۱۹۷۶ مبارزان ظفار کاملاً شکست میخورند. در ماه مه همان سال (۲۹ اردیبهشت ۱۳۵۵) روزنامهی اطلاعات در ایران خبر و عکسی از ستوان دوم ژاله افشار، «لیسانسهی ادبیات و اهل شیراز،» منتشر میکند که از ارتش شاهنشاهی تقاضا کرده او را به جبههی جنگ ظفار بفرستند. ستوان افشار به خبرنگار اطلاعات میگوید: «همانطور که قانون حقوق زن و مرد را مساوی اعلام کرده، زنان نیز در برابر این قانون مسئولیتی دارند و ما هم باید دوش به دوش برادران خود در تمام مسئولیتها شرکت کنیم، حتی در جبههی جنگ.» مرد خبرنگار البته فراموش نمیکند که از ژاله دربارهی وضعیت تأهلش بپرسد: «ژاله مجرد است و هنوز به فکر ازدواج نیست.»