زنان، میهمانان غایب؛ قهوهخانههای پذیرا
هوای دَمکردهی پُر دود و قُلقُل قلیان، صدای برخورد استکانها و همهمهی مردان، نقشهایی از مردان فتوّت، از علی تا سهراب بر دیوار، کهنهدیوارهایی یادگار پردهی نقالان ... اینها همه تصاویری از قهوهخانههایی است که روزگاری محفل همفکریها و همدلیها بوده و حالا پستوهایی مخفی و پنهان در کوچه پسکوچههای شهرها در تصرّف مردان.
ما دو نفریم؛ دو زن که دلشان میخواهد بختشان را در ورود به این جمع مردانه بیازمایند؛ و بدانند آیا راهی برای ورود زنان به چنین فضایی هست یا نه. این جمع مردانهی تعریف شده، حضور زنانه را برنمیتابد. دلمان میخواهد بدانیم این محدودیتی است برآمده از دل جامعه، یا آنکه از بیرونِ دایرهی فرهنگ جامعه به آن تزریق شده.
از تهران شروع میکنیم؛ جایی در حوالی مرکز، در یک مکعبِ خالیمانده از ساختمانی، که در کنجی از اضلاعاش قهوهخانهی بیاسم و رسمی میزبان مردان خستهی شهر است. سلام میدهیم. قهوهچی به استقبالمان میآید و میز چوبی را با لُنگ قرمزش دستمال میکشد و بفرما میگوید.
مِنو بر دیوار است، با دستخط کودکانهای بر کاغذی چرکمُرد. روی دیوارها تصویر مقدّسینِ خیره بر دیوارِ روبهرو و چند مردی که گرد هم جمعاند، سکوت پیشه کردهاند و غریبههای تازهوارد را زیرچشمی میپایند. السّاعه دو استکان چای در نعلبکیهای غرق در چای، روی میز است. با قندان استیل. در سرمای خشک و بیحاصل تهران آن چای لبسوزِ لبدوز حالمان را جا میآورد و بیشتر از آن، استقبال مردانی که گمان میکردیم حضورمان برایشان چندان خوشایند نباشد. اجازهی عکاسی نیز صادر میشود. در آرامش، از دیوارها و آن فضای دَمکرده چند عکس برمیداریم و هنگام خروج یکی از مردان در را برایمان باز میکند و با خداحافظی گرمی بدرقهمان میکند.
چند تا از آدرسهایی که داریم، شاید بشود گفت بیشترشان، بسته است. میگویند در دوران فراگیریِ کرونا بسته شدهاند و دیگر باز نشدهاند. این در حالی است که بیشتر کافهها و رستورانها به روال عادی کارشان بازگشتهاند و در این مورد هم این دیوارِ اقشارِ ضعیف است که کوتاه میشود. اما یکی از همین قهوهخانههایی را که به نظر بسته میآید به پیشنهاد محلیها در میزنیم. کسی در را باز میکند و ما را به طبقهی بالا دعوت میکند. این طور که پیدا است، طبقهی پایین بیشتر فضایی مردانه دارد و در طبقهی بالا ورود برای زنان و مردان آزاد است؛ چیزی شبیه لُژ خانوادگی. با این حال بیشتر مهمانها مرد هستند. از مرد جوانی که برایم چای آورده میپرسم آیا مهمان زن هم دارند. جواب میدهد کمابیش؛ ولی بیشترشان همراه با مردان میآیند و زنِ تنها کمتر پایش را آنجا میگذارد. از آنجا هم چند عکس میگیریم اما هنگام خروج، مردی که تصویرمان در حال عکاسی را در دوربینهای مداربسته دیده، به سراغمان میآید و از ما میخواهد عکسها را پاک کنیم.
فضای بیشتر این قهوهخانهها کمابیش مشابه است؛ مگر یکی دوتایی که بازسازی کردهاند و با صندلی لهستانی و ظرفهای مسین رنگ وُ لعابی تازهتر دادهاند. از میان حدود دَه قهوهخانهای که واردشان شدیم، هیچکدامشان نه تنها منع ورودی برای زنان نداشتند، بلکه توجه ویژهای هم به مهمانهای زن داشتند.
این قهوهخانه، در یکی از محلههای سنتی، بهخوبی میتواند نماد فرهنگ این مردم باشد، مردمی که ثابت کردهاند فرهنگ جدایی انتخابشان نیست؛ که هرجا که نظارت شحنه و داروغه نباشد، میزبان پُرمِهر زنانی هستند که هریک مادر یک کودک و یا دختر دُردانهی کسی هستند.