زنان کُرد، زندگیای گرهخورده با سیاست
Everyday Iran-Facebook page
سوما نگهدارینیا، اهل کردستان، میگوید به علت موقعیت خانوادگی و اجتماعیاش کمتر دچار محدودیتهایی بوده که گریبانگیر زنان ساکن مناطق حاشیهای میشود، اما به لطف همین پیشینهی خانوادگی و پیشهی روزنامهنگاریاش پای صحبت زنانی از نسلها و طبقات مختلف نشسته و با موانع پیش روی آنها آشنا است. او در این گفتوگو از تلاش و عاملیت زنان کرد در عرصههای سیاسی و اجتماعی و دادخواهی میگوید و زندگیِ اکثر زنان کرد را گرهخورده با سیاست میداند.
توجه به شکلهای مختلف تبعیض و درهمتنیدگیِ آنها و شنیدهشدن صدای اقلیتها شاید از مهمترین دستاوردهای خیزش «زن، زندگی، آزادی» بوده است. برای آگاهیِ بیشتر از این گروهها پای صحبتِ آنها دربارهی زندگیِ روزمره و تجربههای شخصیشان نشستهایم.
***
ما در مصاحبههای اخیر به سراغ زنانی از گوشه و کنارِ ایران رفتهایم تا ببینیم که زندگیِ آنان چه شباهتها یا تفاوتهایی با یکدیگر دارد. میدانم که زنان کُرد را نمیتوان صرفاً به علت کُردبودن در یک دسته قرار داد اما با این حال، آیا شما ویژگیهایی در زندگیِ زنان کُرد در ایران میبینید که متمایز از دیگر زنان ایرانی باشد؟
اگر به زندگیِ روزمرهی زنانِ کُرد نگاه کنیم، باید گفت کمتر زنی در کردستان پیدا میشود که زندگیاش به مسائل سیاسی گره نخورده باشد. برای بسیاری از زنها این نوعی انتخاب نبوده، بلکه ناشی از شرایطی است که به زندگیشان تحمیل شده است.
مادربزرگ خود من از فعالان و زندانیان سیاسی زن بعد از انقلاب در کردستان بود. اما اینطور نبود که زنان کرد همیشه برای مفاهیمی مثل ستم جنسیتی به مشارکت سیاسی بپردازند، بلکه در بسیاری از موارد هم دلیل عضویتشان سیاسی بود. یعنی میگفتند به ما ظلم میشود و اعضای خانوادهی ما کشته شدهاند، پس باید برای دادخواهیِ آنها کاری کنیم و به همین علت وارد سیاست میشدند. اما در عمل، این زنان با ورود به سیاست نوع دیگری از زندگی را تمرین میکردند. ورود به حزب برای زنها بیشتر اینطور بوده است که از محیطی با فرهنگ مردسالار یا آکنده از محدودیتهای زندگی، ناگهان وارد یک جمعِ باز میشدند و آنجا شروع به تمرین مفاهیمی میکردند که پیش از آن برایشان امکان نداشته، و در نتیجه شکل دیگری از زندگی را تجربه میکردند. برای مثال، مادربزرگم زنی بود که تحصیلات نداشت و وقتی که در سال ۱۳۵۹ بازداشت شد، چهار بچهی کوچک داشت و در چنین شرایطی فعالیت سیاسی را شروع کرده بود.
الان وقتی از بیرون به زندگی زنانِ کرد نگاه کنید، شاید بگویید که چه موقعیتهای خوبی دارند و وارد سیاست شدهاند، اما این زنان هم برای کوچکترین حقی که الان دارند، با جامعهی خود، حتی با مردهای همرزمشان مبارزه کردهاند. مثلاً مادربزرگم برای من تعریف میکرد که «بعضی وقتها در جلساتی که حزبها برگزار میکردند، ما را راه نمیدادند، ما هم اعتراض میکردیم و میگفتیم برای این عضو حزب شدهایم که دیگر نرویم در خانه بنشینیم و میخواهیم سهم داشته باشیم و گاهی تا شب پشتِ درِ آن سالن مینشستیم.»
به همین دلیل میگویم که زنان کرد هر موفقیتی که به دست آوردهاند ثمرهی تلاش خودشان بوده و اینطور نبوده که جامعه یا احزاب سیاسی چیزی را دودستی به آنها اهدا کرده باشند، بلکه برای به دست آوردن هر امتیاز و موفقیتی زنان بارها و بارها نادیده گرفته یا حذف شدهاند.
زندگی شخصیِ خودتان بهعنوان زنی که از نسل دیگری هستید و فضای سیاسی و اجتماعیِ متفاوتی را تجربه کردهاید، چطور بوده و چقدر با این محدودیتها و تفاوتها مواجه بودهاید؟
من متولد و بزرگشدهی سنندج هستم، در یک خانوادهی فرهنگی بزرگ شدم و تا مقطع کارشناسی ارشد در دانشگاه تهران تحصیل کردم. من همیشه به نویسندگی و روزنامهنگاری علاقه داشتم و در دورهی دانشجویی، برای خبرنامههایی که در آن زمان در کردستان منتشر میشد، مینوشتم. وقتی در ایران بودم، میخواستم دربارهی کسانی مثل مادربزرگم که از زنان فعال سیاسی در کردستان بود، بیشتر بدانم و بنویسم. مادربزرگم برای من از زنهایی تعریف میکرد که در آن دوران از گروهها و طبقات مختلف اجتماعی وارد فعالیتهای صنفی و سیاسی شده بودند، برای مثال زنان کارخانه پوشاک سنندج که در آن سالها گروهی تشکیل داده بودند و برای حقوق برابر فعالیت میکردند، داستان این زنها برای من خیلی جذاب بود و در مواردی که امکان گفتوگو فراهم میشد به سراغ آنهایی که هنوز زنده بودند میرفتم و روایتهایشان را مینوشتم، ولی با اینکه در نشریات مختلف ایران کار میکردم هیچجا نمیتوانستم آنها را منتشر کنم، چون همهی این روایتها به دوران انقلاب و وقایع سیاسیِ آن دوره در کردستان مربوط میشد.
با توجه به پیشینهای که دارید، زندگیتان با زنی در مثلاً تهران یا یک شهر مرکزی چقدر تفاوت داشته است؟
من در زندگی شخصیام با محدودیتهای زیادی مواجه نبودم چون خانوادهی مادریام سیاسی بودند و محدودیتی برای زنها قائل نمیشدند. البته خانوادههای سیاسی همیشه مشکلاتی دارند که به فعالیتهایشان برمیگردد مثلاً برای گزینش در دانشگاهها و ادارات دولتی یا استخدام که معمولاً به در بسته میخوردند.
بخش بزرگی از خانوادهی پدریام در تهران زندگی میکردند و به همین علت خیلی در رفتوآمد بودم و سالهای آخرِ دبیرستان را هم پیش عمهام در تهران درس خواندم. بنابراین، با محدودیتهای زندگیِ یک زن کردِ حاشیهنشین مواجه نبودهام ولی چون با چنین زنانی خیلی رفتوآمد داشتم با شیوهی زندگیشان آشنا هستم.
پس لطفاً از همین زنها بگویید. زندگی در کردستان برای این زنان حاشیهنشین چطور بوده است؟
من با زنانِ شاغل در کارخانهی نساجی در سنندج مصاحبه کردهام؛ و میتوانم از این گفتوگوها برای شما مثال بزنم، آنها عموماً سواد چندانی نداشتند و فقط کلاسهای خیاطی رفته بودند. کارخانهی نساجی هم تا سال ۱۳۸۰ تنها کارخانهی سنندج بود. در نتیجه، یکی از مشکلات زنان این بود که بیشترِ آنها هیچ منبع درآمدی نداشتند و به مردانِ خانواده وابسته بودند و نمیتوانستند آزادانه برای خودشان تصمیم بگیرند و استقلال داشته باشند. البته در سالهای اخیر فضا کمی تغییر کرد و زنان بیشتری علیرغم مشکلات شروع به فعالیتهای اقتصادی کردند، مثلاً در این سالها بعد از مدتی، کارگاههای کوچکی به وجود آمد که خودِ زنها تأسیس کرده بودند تا لباس اتاق عمل بدوزند یا توپ فوتبال تولید کنند. کل امکان اشتغال زنان به همین چند کارگاه و آن یک کارخانه محدود میشد. ولی مگر چند درصد از زنها میتوانستند جذب این کارها شوند؟ شاید مثلاً پنج درصد. فقدان درآمد یکی از موانع خیلی بزرگ در برابر استقلال و تصمیمگیریِ زنانِ کُرد بود که البته همهاش هم معلول خانواده یا فرهنگ نبود و عمدتاً تقصیر حکومت بود که نمیگذاشت این اتفاق بیفتد. البته دربارهی ستم جنسیتیای که زنان کُرد متحمل میشوند، نمیتوانم با قاطعیت بگویم که حتماً ناشی از جغرافیای کردستان است یا اینکه فقط مختص کردستان است، چون میبینم که در شهرهای دیگر هم چنین وضعیتی وجود دارد.
بسیاری از زنانی که با آنها مصاحبه کردهام، میگفتند ما نمیخواستیم با کسی که برایمان تعیین کرده بودند ازدواج کنیم و ترجیح میدادیم که پیشمرگه شویم تا ما را شوهر ندهند. خانواده قبول میکرد که شما پیشمرگه شوید ولی ازدواج نکنید. اما اگر میگفتید که ازدواج نمیکنم و میخواهم بروم تهران و تنها زندگی کنم، هرگز اجازه نمیدادند.
از طرف دیگر، زنکشی و مسئلهی خشونت هم در کردستان مطرح است و زنهای خیلی زیادی با مسئلهی ناموس درگیر هستند. واقعیت این است که این مشکلات وجود دارد، ولی کسی نمیتواند آزادانه دربارهی آنها تحقیق کند و در نتیجه آمار دقیقی نداریم تا بر اساس آن با اطمینان بگوییم که چند درصد از زنانِ کردستان با مسئلهی ناموس یا قتلهای ناموسی درگیرند. و البته اینجا باید اضافه کنم که علیرغم همهی محدودیتها فعالان حقوق زنان داخل کردستان سالهاست که با قاطعیت و در حدی که شرایط به آنها اجازه داده بر روی این مسئله کار کردهاند و اجازه ندادهاند که زنان قربانیهای بینام و نشان باشند، دربارهی خشونت و قتل ناموسی کار کردند و مسئله را به عرصهی عمومی کشاندهاند. من هم با بسیاری از این زنان صحبت کردهام و در موردشان نوشتهام، ولی نمیتوانم بگویم که این مسئله فقط مسئلهی کردستان یا بلوچستان یا اهواز است؛ چون در سراسر ایران وجود دارد و بهنسبت زیاد و کم میشود. ولی به هر حال در کردستان هم هست و بسیاری از زنان بهخاطر همین مسائل محدود شدهاند و هیچوقت نتوانستهاند وارد اجتماع شوند و اگر هم وارد جامعه شدهاند اتفاقات بدی برایشان رخ داده است.
بعضی از زنانی که دربارهی قتلهای ناموسی با من صحبت میکردند، میگفتند فقط بهخاطر اینکه خواسته بودند تغییر کوچکی در زندگیشان ایجاد کنند، تهدید به قتل شدهاند. مثلاً یکی از آنها به همسرش گفته بود که میخواهد بدون اجازهی او از خانه بیرون برود، اما همین سرپیچیِ کوچک باعث شده بود که به مرگ تهدید شود. ممکن است برای ما غیرقابلتصور باشد که چطور کسی میتواند بهخاطر سرپیچی کوچکی جانِ یک آدم را بگیرد. اما واقعیت این است که برای برخی زنها همین چیزهای کوچک به قیمت جانشان تمام میشود و بنابراین اگر قرار است کاری انجام شود باید با در نظر گرفتن همین شرایط باشد.
برای همین من بیشتر میخواهم بگویم که عاملیت زنها در کردستان چقدر بوده و در مورد این صحبت کنم که این زنها با وجود آن شرایطی که بر آنها حاکم بوده و آن فرهنگی که در آن به دنیا آمدند، در تمام طول این سالها سعی کردند که به شکلهای مختلفی که با فرهنگشان هماهنگ باشد، با این موانع مبارزه کنند.
منظورتان از ابتکاراتِ هماهنگ با فرهنگ چه نوع اقداماتی است؟
مثلاً من بهعنوان یک زنِ کرد اگر بخواهم به یکی از روستاهای کردستان بروم و دربارهی کودکهمسری یا ختنهکردن زنها برای دیگر زنان صحبت کنم، نمیتوانم یکدفعه بپرم وسط زندگی آنها و برایشان دری به روی دنیای دیگری را باز کنم. مسلماً مردها به من حمله خواهند کرد، و حتی ممکن است که جامعه من را پس بزند. البته بودند کسانی که با وجود تمامِ این موانع قبلاً در این زمینهها کار و پژوهشهایی انجام دادهاند به همین دلیل، زنان کردی که با آنها در ارتباط هستم و از فعالیتهایشان خبر دارم، میکوشند کارهایی انجام دهند که با فرهنگِ کردستان هماهنگ باشد. برای مثال بخشی از زنان کرد بر اساس تجربیات زنان عضو در احزاب کرد علمی به نام ژِنولوژی درست کردهاند که دانشی منطبق بر فرهنگ کردستان است. یعنی در مورد فمینیسمی صحبت میکند که با فمینیسم غربی فرق دارد، منطبق بر فرهنگ خاورمیانه است هدفش هم تأثیرگذاری داخل همان فرهنگ است، علیرغم اینکه برای زنانی دیگر در گوشه کنار جهان هم الهامبخش بوده است. یک مثال دیگر اگر بخواهم بزنم، شورای زنان سنندج است که در بهار ۱۳۵۸ از سوی زنان کارمند، پرستار، معلم و دانشآموز ایجاد شده بود، در آن زمان یک سری از زنها میترسیدند یا اجازه نداشتند که در جمعهای سیاسی شرکت کنند، میگفتند خانوادههای ما اجازه نمیدهند که ما در یک جمع مردانه حضور داشته باشیم، برای همین یکی از دلایل اصلیای که شورای زنان در کردستان تشکیل شد همین بود که زنهای بیشتری را جذب کنند و به آنها فرصت حضور در فعالیتهای اجتماعی و سیاسی بدهند و این مثال خوبیست برای انطباق فرهنگ و کنش سیاسی و اجتماعی که با ابتکارعمل این زنها انجام شد. اعضای شورای زنان سنندج اغلب از اعضای احزاب کرد بودند، با این حال گروههای مختلف دیگری هم از زنان در این شورا عضو شدند که اصلاً در حزبی هم عضویت نداشتند و شهروندان عادی بودند و برای زنانی که در مناطق حاشیهای و فقیر شهر بودند، کلاسهای سوادآموزی، خیاطی و بهداشت زنان برگزار میکردند. مادربزرگ من تعریف میکرد بهخاطر اینکه زنهای دیگر را بخواهیم قانع کنیم که بیایند و به این شورا بپیوندند، به محلات مختلف شهر میرفتیم و وقتی جایی میدیدیم یک گروه از زنان جلوی در خانهشان نشستهاند و با همدیگر حرف میزنند، میرفتیم به حرفزدن با آنها قاطی میشدیم و از شورا برایشان میگفتیم.
اگر بخواهیم به فرهنگ و زندگی روزمره برگردیم، زندگیِ شما با همان موقعیت خانوادگی و اجتماعی و سیاسیای که داشتید، چقدر با دیگر نقاط ایران متفاوت است؟ منظورم آن نوع تعاملی است که با اعضای خانواده و محیط پیرامون دارید.
اگر بخواهم دربارهی چیزهای خیلی ریزِ زندگی زنهای کرد حرف بزنم، باید بگویم که مثلاً حجاب برای بسیاری از زنانِ کرد واقعاً مسئله نیست، مگر اینکه خانوادهای داشته باشند که خیلی مذهبی و تندرو باشد. شما در کردستان حتی وقتی وارد مهمانیای میشوید که با حاضران خیلی آشنا نیستید ــ مثلاً همسایهی جدیدتان هستند ــ باز هم روسری سر نمیکنید. در بسیاری از جاها زنان میتوانند با مردها بنشینند و معاشرت کنند و مثلاً دست بدهند. حتی در عروسیها، موقع رقص، ممکن است آقایی کنارتان باشد که اصلاً او را نشناسید اما دستش را میگیرید و شروع به رقصیدن میکنید. در عرف و هنجارهای جامعهی کردی چنین ممنوعیتهایی برای زنان وجود ندارد.
یعنی به طبقهی اقتصادی و اجتماعی ربط ندارد؟ مثلاً در خانوادههای ساکن یک روستا یا شهرِ کوچک نیز همین مناسبات حاکم است؟
بله. مثلاً در فیلم مراسم عروسی در روستاهای کردستان میبینید که زنها وقتی میخواهند برقصند و بهصف شوند لازم نیست که کناردستیشان حتماً یک زن باشد، یا ممنوعیتی وجود ندارد که دستِ آن آقا را نگیرند. ممکن است در موارد دیگری این خطکشیها پررنگتر شود و مثلاً بهعنوان یک دختر اجازه نداشته باشید با گروهی که پسرها هم در آن هستند بیرون بروید. البته شاید خطکشیهای اجتماعیای که برای دخترانِ همنسلِ من وجود داشت الان کمتر شده باشد اما قبلاً اینطور بود و یکی از عللِ آن هم مشکلاتی بود که ممکن است حکومت برای شما به وجود بیاورد؛ اگر دخترها و پسرها را در یکجا بازداشت میکردند خیلی بد میشد و پدرمادرها واقعاً میترسیدند.
در عین حال، تضادی هم وجود داشت که توضیحی برایش ندارم. چون محدودیت در معاشرت دختران و پسران فقط بهخاطر ترس از حکومت نبود و به هر حال مسئلهی ناموس و خطکشیهای ناموسی هم مطرح بود. بخشهایی از آن را حکومت به وجود آورده، بخشهایی را دین ایجاد کرده، و بخشهایی هم میراثِ خودِ این فرهنگ و تاریخ است. همهی اینها در هم تنیده شدهاند. برای همین من نمیدانم چرا یک زن در مهمانی میتواند دست مرد غریبه را بگیرد و برقصد، ولی مثلاً جای دیگری نمیتواند در همان حد معاشرت و یک تعامل عادی داشته باشد؟
یک نمونهی دیگر آزادیهای ناشی از حضور زنان در سیاست است که به آنها اجازه داده تا از مرزهایی بگذرند. مثلاً تعدادی از زنانی که با آنها مصاحبه کردهام، میگفتند ما نمیخواستیم با کسی که برایمان تعیین کرده بودند ازدواج کنیم و ترجیح میدادیم که پیشمرگه شویم تا ما را شوهر ندهند. یعنی گاهی خانواده قبول میکرد که شما پیشمرگه شوید ولی ازدواج نکنید. اما اگر میگفتید که ازدواج نمیکنم و میخواهم بروم تهران و تنها زندگی کنم، هرگز اجازه نمیدادند.
واقعاً نمیدانم که چرا خانوادهها آن را قبول میکردند ولی این را قبول نمیکردند، چون در هر دو صورت شما میخواهید تنهایی زندگی کنید و مسئولیت زندگیِ خود را بر عهده بگیرید. البته شاید یکی از دلایلش این باشد که برای کردها ورود به سیاست نوعی ارزش است، و زنی که وارد سیاست میشود جایگاهش فرق میکند و میتواند مستقلاً برای خود تصمیم بگیرد. در غیر این صورت، هنوز باید قیّم داشته باشد و این پدر یا برادر است که تعیین میکند که چه کار کند. به همین علت، به نظرم شاید حضور سیاسی به زنان کمک کرده که راههایی را برای خود باز کنند.
اعتراضاتی که با کشتهشدن ژینا امینی آغاز شد در بستر اعتراض خانوادهی ژینا و زنان کرد، بهویژه در سقز، شعلهور شد. برای شما بهعنوان یک زن کردِ روزنامهنگار که این وقایع را از درون هم میبینید و ثبت میکنید، کشتهشدن ژینا چه تفاوتی با دیگر اتفاقات چهار دههی اخیر داشت. ژینا اولین زنی نیست که توسط جمهوری اسلامی کشته شده، اما چه شد که این اعتراضات شعلهور شد؟ کُردبودنِ ژینا و تعلقش به جامعهی کردستان چقدر تأثیر داشت؟
روزی که ژینا را در قبرستان آیچی به خاک سپردند، زنان سقزی در مراسم خاکسپاری روسریهایشان را برداشتند و شعار «ژن، ژیان، آزادی» دادند. این شعار از کردستان ترکیه آمده بود، و ارتباط تنگاتنگ میان زنان چهار قسمت مختلفِ کردستان این شعار را از سالها قبل برای زنانِ کردِ ایران هم به نماد مقاومت و نشانهی خواستِ زندگیِ آزاد تبدیل کرده بود.
مردم کردستان پیش از آن هم بارها اعتراض و اعتصاب کرده بودند ولی مسئله این بود که جمهوری اسلامی هرگز اجازهی دیدهشدن به آنها نمیداد. یا دستکم، اطلاعات درستی از این اتفاقات به بقیهی مردم ایران نمیرسید. ژینا به نوعی حلقهی اتصال و نقطهی مشترک تبدیل شد، اتفاقی که همه در سراسر ایران آن را درک میکردند. تا قبل از آن، بسیاری از ایرانیان فکر میکردند که مسئلهی کردستان مختص مردم کردستان است، گویی آنها جنگی را با حکومت به راه انداختهاند که طی آن دو طرف یکدیگر را میکُشند.
این بار قضیه فرق میکرد و اتفاقی رخ داد که بین همهی ما مشترک بود. حکومت همهی ما را از آن نظر آزار داده بود و همه تجربههای مشابهی داشتیم، انگار همه بهگونهای همذاتپنداری میکردند و هرکسی میتوانست ژینا باشد.
شاید اگر ژینا اهل خراسان یا کرمان بود، پس از کشته شدنش این اتفاقها رخ نمیداد. منظورم این نیست که مردم از قتل دخترشان ناراحت نمیشدند ولی اهالیِ خراسان یا کرمان تجربهی مبارزه نداشتند. اما مردم کردستان ۴۴ سال بود که به انواعواقسام گوناگون در حال مبارزه بودند و وقتی که آن اتفاق برای ژینا رخ داد مردم مبارزه را از سر گرفتند.
میخواهم بگویم برای مردم کردستان اعتراض به کشته شدن ژینا حرکتی در ادامهی حرکتهای قبلی بود که بارها اتفاق افتاده بود. ولی تفاوتش این بود که پس از مرگ ژینا اعتراضات به دیگر نقاط ایران هم سرایت کرد، چون بقیهی شهرهای ایران نیز با همان مشکلات مواجه بودند و این بار مسئله فقط مسئلهی کردستان و مختص به کردها نبود که بگویند ما با شما کاری نداریم. به نظرم، قتل ژینا حلقهی اتصالی بین کردستان و بقیهی ایران بود و توانست مبارزهی مردم کردستان را به مبارزهی مردم ایران متصل کند.
مطالب مرتبط:
«زن، زندگی، آزادی»؛ انعکاس صدای مشترک زنان ایرانی و افغانستانی
زندگی یک زن عرب، در میانهی خیزش «زن، زندگی، آزادی»
زندگی یک زن ترکمن، ورای سوزندوزی و سوارکاری و رقص خنجر