«من زندهام»: قلم در دست زنان افغانستان
در دنیایی که دههها است افغانستان را با جنگ، تروریسم و طالبان میشناسد، قرار گرفتن واژههایی همچون ادبیات، داستان کوتاه و نویسندگان زن در کنار نام این کشور احتمالاً ترکیبهای ناآشنایی را میآفریند. ایجاد فضا برای شنیده شدن صدای زنان نویسندهی افغانستان یکی از اهدافی است که سازمان غیرانتفاعی «آنتولد نَرِتیوْز» (روایتهای ناگفته) دنبال میکند. این سازمان که از سال ۲۰۲۰ در بریتانیا آغاز به کار کرده بر شناسایی و توانمندسازیِ زنان علاقهمند به داستاننویسی در افغانستان تمرکز کرده است و در این مدت توانسته به تعداد قابلتوجهی از زنانِ داستاننویس این کشور کمک کند تا آثارشان را از طریق ترجمه به دیگر زبانها منتشر کنند.
ایدهی این پروژه در ذهن لوسی حنا، بنیانگذار و مدیر «آنتولد نرتیوز»، زمانی شکل گرفت که در یکی از سفرهایش به کابل پای صحبت نویسندگانِ زن یک برنامهی رادیویی نشست. «این زنها از فقدان امکانات برای انتشار نوشتههایشان در افغانستان و دشواریهای پیدا کردن مخاطب صحبت میکردند. یکی از آنها مجموعه داستانهایش را به شکل آنلاین به زبان پشتو و دری منتشر کرده بود اما میگفت هیچ ناشر افغانستانیای را پیدا نکرده است که بدون طلب کردن پول از نویسنده راضی به انتشار کتاب باشد و ناشران بینالمللی هم به چیزی جز موضوع جنگ علاقه نشان نمیدهند.»[i]
چند ماه پس از بازگشت لوسی به لندن، نخستین پروژهی «آنتولد نرتیوز» با پخش فراخوان در نقاط مختلف افغانستان برای شناساییِ نویسندگان زن آغاز شد. لیلی رضوی تون، مدیر پروژهی این سازمان، توضیح میدهد که در پی انتشار دو فراخوان بیش از ۲۵۰ داستان دریافت کردند و از میان آنها ۲۱ نویسندهی زن را برای شرکت در اولین دورهی پرورش نویسنده که به شکل آنلاین ارائه میشد انتخاب کردند. اعضای این گروه، که اکنون با نام «شبکهی پرنده» شناخته میشود، از نظر سنی، قومیت، پراکندگی جغرافیایی، سطح تحصیلات و پیشینههای شغلی بسیار متنوع بودند و از زنان مهندس، پزشک و روانشناس تا کارمندان اداری و مادران و زنانِ خانهدار و دختران دانشجو را شامل میشدند.
در سال ۲۰۲۱ در حالی که اعضای شبکهی پرنده پس از دو سال تلاش مداوم برای انتشار اولین مجموعه داستان خود به زبان انگلیسی آماده میشدند، بازگشت طالبان ناگهان زندگیِ شخصی و هنریِ آنها را دستخوش تغییر کرد. بعضی از اعضای گروه مجبور به ترک افغانستان شدند و برخی در افغانستان ماندند اما همگی همچنان به نوشتن ادامه میدهند. این گروه با حمایت سازمان «آنتولد نرتیوز» موفق به انتشار نخستین مجموعه داستان کوتاه زنانِ افغانستان، به زبان انگلیسی، با عنوان «قلم من بال پرنده است» شده است. کتاب «کابل عزیز من» جدیدترین اثر این گروه که امسال در ۱۵ اوت مقارن با سومین سالگرد بازگشت طالبان به قدرت منتشر شد حاوی روزنوشتهای این زنان از سقوط کابل و وقایع پس از آن در قالب پیامهایی است که در واتساپ با هم رد و بدل کردهاند.
آنچه در ادامه میخوانید گفتوگوی «آسو» با بتول حیدری، یکی از اعضای «شبکهی پرنده»، است که اکنون در بریتانیا زندگی میکند. او عضو هیئت علمی و استاد پیشین روانشناسی در دانشگاه تعلیم و تربیت کابل است و تجربهی سالها فعالیت و حمایت از ترنسها و دوجنسگرایان افغانستان را در کارنامهی خود دارد. او در سال ۲۰۲۳ به پاس فعالیت برای برابریِ جنسیتی همراه با سه زنِ افغانستانیِ دیگر جایزهی «رناتا فونته» را در ایتالیا دریافت کرد. از او تا کنون کتابهای صادق هدایت را من کشتهام، سربهداران و سرگم چاپ شده است. برخی از آثارش نیز در مجموعه داستانهای مختلف به زبانهای فارسی، عربی، انگلیسی، آلمانی، فرانسوی، ایتالیایی و ژاپنی منتشر شده است.
***
آیدا حقطلب: خانم حیدری لطفاً کمی از خودتان بگویید و اینکه از چه زمانی و چطور به دنیای نویسندگی وارد شدید؟
بتول حیدری: من در سوریه در خانوادهای افغانستانی متولد شدم و سالهای کودکی و اوایل نوجوانی را در کوچهپسکوچههای دمشق گذراندم. پدرم بسیار دوست داشت که ما زبان فارسی را یاد بگیریم و به همین دلیل وقتی مدرسهی ایرانی در دمشق باز شد مرا در آن مدرسه ثبتنام کرد. آنجا بود که با نشریاتی مثل «سلام بچهها» و «کیهان بچهها» آشنا شدم. بلافاصله با داستانهای دنبالهداری که در این مجلات منتشر میشد ارتباط گرفتم و به نوشتن علاقهمند شدم. اولین داستانم را وقتی کلاس سوم دبستان بودم در زنگ انشاء نوشتم. از همانجا داستانهایم را برای نشریات ایران میفرستادم و از راه دور با آنها در ارتباط بودم. کلاس دوم دبیرستان بودم که همراه با خانوادهام به طور زمینی از راه ترکیه به ایران آمدیم و در اصفهان ماندگار شدیم. دوران محمد خاتمی بود و در اصفهان جلسات داستاننویسی و انجمنهای ادبیِ مختلفی برقرار بود که در همهی آنها شرکت میکردم. ورودم به این نشستها و فضاها مرا از نظر فکری متحول کرد. من از خانوادهای بسیار مذهبی میآیم. پدرم بسیار علاقهمند بود که من هم تحصیلات حوزوی داشته باشم اما به انتخاب خودم راه مدرسه و دانشگاه را در پیش گرفتم و اولین زنی در فامیلمان هستم که وارد دانشگاه شدم و در رشتهی روانشناسی تا مقطع دکترا درس خواندم. سایر افرادی که به این جلسهها و نشستهای ادبی رفتوآمد داشتند کسانی بودند که از نظر سبک زندگی و پیشینهی خانوادگی بسیار با من متفاوت بودند اما همیشه از من حمایت میکردند و در کنار آنها نشستها و جلسات ادبی را با قوت پیگیر بودم.
باید بگویم هر چه سواد دارم، هر چه در قلمم دارم، و هر چه مطالعه کردهام، همه را مدیون سالهای حضور در اصفهان و عضویت در فضاهایی مثل انجمن داستاننویسان اصفهان، کانون ادبی بانوان شهرداری اصفهان، خانهی هنرمندان اصفهان و حوزهی هنری هستم. این طور بود که با ادبیات و فکرها و اندیشههای جدید آشنا شدم. با نقد ادبی آشنا شدم. با نویسندگان و فعالان زن آشنا شدم. از صبح کیفم را روی شانهام میانداختم و از خانه بیرون میزدم و شب به خانه برمیگشتم. در این فاصله به هر گوشه و کناری که در شهر مرتبط با ادبیات بود سرک میکشیدم. فضاهایی را که به پرسشگری کمک میکرد و در تغییر فکرم تأثیر میگذاشت، پیدا میکردم. میرفتم و یاد میگرفتم و غرق لذت و شگفتی میشدم. کم کم مسئولیتهای اجرایی در نشستها پیدا کردم. شروع کردم به فرستادن آثارم برای جشنوارهها، مسابقات و نشریات ادبی جدی مثل «کارنامه» و به تدریج داستانهایم ابتدا در نشریات و در قالب مجموعه داستانهایی مشترک با دیگران و بعدها به طور مستقل منتشر شدند. همچنین در برخی جشنوارهها بهعنوان برگزارکننده یا عضو هیئت داوری سهم فعال داشتم.
چه وقت و چطور به افغانستان برگشتید؟
نخستین بار برای انجام پژوهشهای مربوط به دورهی ارشد روانشناسیام در دانشگاه اصفهان با موضوع درمان سردمزاجیِ جنسیِ زنانِ افغانستان بود که به هرات سفر کردم. وقتی در سال ۱۳۹۳ تحصیل در دورهی ارشد را تمام کردم تصمیم گرفتم که به افغانستان بازگردم. در آن زمان همسرم در کابل زندگی و کار میکرد. با تولد فرزند سوم احساس کردم که دیگر از به دوش کشیدن بار زندگی به تنهایی در ایران برنمیآیم. خانواده و همسرم مخالف این تصمیم بودند و اصرار داشتند که در ایران بمانم. اما در نهایت تصمیم گرفتم که برگردم و با خودم گفتم هر اتفاقی که پیش بیاید آن را میپذیرم.
زندگی در افغانستان برای شما چگونه بود؟ آیا فضاهایی ادبی مشابه آنچه در ایران تجربه کرده بودید در اختیار داشتید؟
تصویر من از بازگشت به افغانستان زنی با چادر و برقع بود که یک کلاشینکف آمریکایی در دستان یک مرد افغان بالای سرش قرار داشت. در حالی که بابت تصمیم به بازگشت در دوراهی قرار گرفته بودم ولی ظاهرم را حفظ میکردم. وقتی وارد افغانستان شدم به تازگی «جنبش روشنایی» تمام شده بود و در خیابانها تصاویر جوانهای معترضی که جانشان را از دست بودند همهجا به چشم میخورد. نزدیک به چهارده روز از خانه بیرون نیامدم. هر روز بیبرقی بود. بیآبی بود. هر هفته انتحاری. انفجار. کشتههای زیاد. از حضورم در آن خاک بسیار ترسیده بودم. بعد از چهارده روز تصمیم گرفتم که از خانه بزنم بیرون و اطرافم را نگاه کنم. بچههایم را در مدرسه ثبتنام کردم. آرام آرام رفتم در فضاهای مختلف و بعد حیرت کردم، حیرت از اینکه اصلاً لباس سیاه نمیدیدم. زنها رنگهای شاد میپوشیدند. بهرغم تمام انفجارها و انتحاریها آدمها شاد بودند. خوش بودند. زندگی راحتتر و شادتر از چیزی بود که فکرش را میکردم. به تدریج وارد کافههایی شدم که شاعران، ادیبان و نویسندگان در آنها دور هم جمع میشدند و به این شکل حلقههای ادبیات افغانستان را پیدا کردم. همیشه از افتخاراتم بود که در بستر نویسندگان ایرانی بزرگ شدهام و الفبای نویسندگی را در بستر ایرانیها یاد گرفتهام و به همین دلیل با اعتمادی که به شناختم از ادبیات داستانی داشتم احساس میکردم که در فضاهای ادبی موجود در افغانستان حرفی برای گفتن دارم.
در دورانی که در افغانستان بودید فضای فعالیت و رشد برای زنان علاقهمند به ادبیات و نویسندگی چگونه بود؟
در دورهی جمهوریت فضا بسیار باز بود. هر فکر و اندیشهای را میتوانستی به راحتی بگویی و بنویسی و پیدا کنی. زنان، بهویژه در حوزهی شعر، بسیار پیشرو بودند. روزنامهی «راه مدنیت» را داشتیم که دو دوره سردبیرش خانمها حمیرا قادری و فرشته حسینی بودند. هفتهنامهی «نیمرخ» ویژهی زنان را داشتیم که مدیر مسئولش زن بود. مدتی مجلهای متفاوت با عنوان «گلاره» منتشر میشد که دستاندرکارانش دختران جوان و مدیر مسئولش دختر بسیار کمسنوسالی بود. تلویزیون مخصوص زنان داشتیم. البته در برخی موارد پشت این نشریات و نهادهای زنانه حضور مردان را میشد احساس کرد اما در کل برداشتِ من این بود که فضا برای قلم و رشد زنان باز است. سازمانها و نهادهای زیادی بودند که با عناوین مختلف پروژههایی برای زنان داشتند و در جهت توانمندسازی و رشد زنان در زمینههای متنوع کار میکردند. اقدامات و افکاری که زمانی تابو بود به سرعت داشت در افغانستان متداول میشد. جشنوارهی مدلینگ و فشن شو برگزار میشد. از تابوهای جنسی آشکارا صحبت میشد. چیزی به اسم جشن طلاق وجود داشت. همه چیز در جغرافیایی که تا دیروز بوی عقبماندگی میداد رو به پیشرفت بود.
البته من فکر میکنم تغییری که سیر طبیعیاش را طی نکند و رشدی که یکشبه در جامعه اتفاق بیفتد سرانجام به افول و سقوط و فروپاشی میرسد. معمولاً به چنین تغییری نمیشود اعتماد کرد. طالبان وقتی به افغانستان بازگشتند که سالها برای تغییر فکر جامعه کار شده بود. در این فاصله زنان تحصیل کرده بودند. استاد دانشگاه بودند. رئیس ادارهها شده بودند. به تلویزیونها راه یافته بودند. مجری شده بودند. خواننده شده بودند. همهجا صحبت از زن بود. اما وقتی کشور سقوط کرد و طالب آمد، شما میبینید که مردها همان مردهای قبل شدند. انگار هیچ تغییری ایجاد نشده بود و بر خلاف انتظارمان مردها در کنارمان قرار نگرفتند و از زنها حمایت نکردند.
به نظرم مشکل کار اینجا بود که در افغانستان تمامیِ منابع آموزش بر تغییر فکر زنان متمرکز شده بود و این تغییر فکر بیشتر یکطرفه در زنان صورت گرفت. سالها پول آمد، پروژه آمد و سرمایه آمد تا تغییری در زنان افغانستان ایجاد کند اما برای تغییر فکر و اندیشهی مردانی که در روستا یا شهرستان زندگی میکردند تلاشی صورت نگرفت. فرض کنید که به زنی آگاهی میدهید، دانش میدهید، مرتب کلاس و کارگاه و آموزش برایش میگذارید تا بداند حقوقش بهعنوان یک زن چیست. به او میگویید که باید درس بخوانی، کار کنی، استقلال مالی داشته باشی. این زن را تغییر میدهید ولی فراموش میکنید که این زن صبح که میخواهد از خانه خارج بشود پدرش مقابلش هست، برادرش مقابلش هست، شوهرش مقابلش هست. همانطور که دارید آن زن را تغییر میدهید باید چند برابر تلاش کنید، چند برابر کارگاه و جلسه و کلاس و پروژه برای مردان بگذارید تا پدر و برادر و شوهرِ او هم تغییر کنند.
این طور شد که وقتی افغانستان سقوط کرد مردها همان مردهای قبل بودند. در خیابان وقتی دخترها میدویدند و از طالب فرار میکردند بعضی از مردها میخندیدند و میگفتند: «بذار بزننشون فاحشهها را». مردهایی که خودشان جرئت ایستادگی و مقاومت در برابر طالب را نداشتند چنین تعبیری را در توصیف زنان به کار میبردند. در یکی از اعتراضات از یکی از مردها خواستیم که درِ مغازهاش را باز کند تا ما زنها پناه بگیریم. درِ مغازه که بسته شد دیدم به سرباز طالب اشاره میکند که بیا اینها اینجا هستند. اما در انقلاب «زن، زندگی، آزادی» در ایران مردها پابهپای زنها شکنجه شدند، کتک و شلاق خوردند و زندان رفتند. در فضای مجازی نیز همدلی مردانِ ایرانی را میدیدیم. در افغانستان اما عموماً مردها را کنار خودمان نداشتیم و نوع نگاه اکثر مردها به زنان و مطالباتشان نه تنها همدلانه نبود بلکه گاهی بسیار ضدزن و زنستیزانه بود.
آیا بازگشت طالبان به قدرت تمام فرصتها و فضاهای ادبی را برای زنان افغانستان از بین برده است؟ آیا امروز زنان داخل افغانستان میتوانند به صورت علنی بهعنوان نویسنده فعالیت کنند؟
زنی که بخواهد بنویسد، افشاگری کند، از رنج و دردها حکایت کند و نوشتههایش را منتشر کند اگر توسط اطلاعات طالبان شناسایی شود قطعاً با خطر جانی و امنیتی مواجه خواهد شد. به همین علت است که بسیاری از زنانی که در داخل افغانستان قلم میزنند نوشتههایشان را خارج از کشور و با نام مستعار منتشر میکنند تا امنیتشان حفظ شود.
اما جالب است که بازگشت طالبان باعث تغییرات دیگری هم در قلم زنان شده است. یادم است که اوایل دخترانِ ما حتی برای نوشتن یک شعار یا بیانیهی ساده تواناییای در خود نمیدیدند و مرتب به زنان و مردانِ صاحبقلم متوسل میشدند. اگر هم متونی از طرف این جوانان منتشر میشد بسیار ضعیف و پر از غلطهای املایی و جملهبندی بود. اما به تدریج طی این سه سال متوجه شدهام که قلم زنانِ کشورم رشد کرده و قویتر شده است. متنهایی که مینویسند، روایتهایی که از سختیهای زندگی با طالب نقل میکنند پختهتر شده است. زنانی را داریم که بعد از سقوط افغانستان و بازگشت طالبان جرئت کردهاند که زندگی خودشان را در قالب داستان و زندگینامه روایت و منتشر کنند. حتی بعد از سقوط، نوشتههای دخترانی که در زیر چتر طالب زندگی میکردند و اجازهی تحصیل و حتی نفس کشیدن نداشتند در مسابقات مختلف ادبیِ خارج از افغانستان جوایزی کسب کرد.
طالبان کتابخانهها و مراکز تحت مدیریت زنان را بستهاند، کتابهای زنان را از فهرست فروش و پیشخوانِ فروشگاهها حذف و بسیاری از کتابفروشیها را تعطیل کردهاند، اما زنانِ بیشتری شهامت یافتهاند تا به عرصهی نویسندگی وارد شوند. از طرف دیگر، نویسندگان و هنرمندان زن کشور پیشگام شدهاند و برای حمایت از استعدادهای جدید، حلقههای نویسندگی و ادبیِ مجازی به راه انداختهاند تا زنان علاقهمند به نویسندگی احساس یأس نکنند، قلمها از جوانان بهخصوص دختران گرفته نشود و آنان بتوانند با جرئت و شهامت بنویسند. از میان این اقدامات میتوانم به انجمن «سوزن طلایی» اشاره کنم که حمیرا قادری به راه انداخت یا همین «شبکهی پرنده» که خودم و بسیاری از دیگر نویسندههای زنِ افغانستان در آن عضو هستیم و همچنان میآموزیم و نوشتن را تجربه میکنیم.
شما چطور با «شبکهی پرنده» آشنا شدید و تجربهی نوشتن در این گروه برایتان چگونه بوده است؟
من از طریق فراخوانی که در فیسبوک منتشر شده بود و به واسطهی یکی از شاعران مرد افغانستان با این گروه آشنا شدم. تا جایی که میدانم، اولین بار بود که گروهی از ویراستاران و سردبیرانِ خارجی در کنار زنانِ نویسنده و علاقهمند به نویسندگی در افغانستان قرار میگرفتند و فعالیتهای ما را مورد توجه و حمایت قرار میدادند. «پرنده» یک برنامهی پرورش نویسنده است که به دختران افغانستان اجازه میدهد تا تجربهی نوشتن کسب کنند. چیزی که این تجربه را متمایز میکند این است که مهم نیست شما کجای افغانستان هستید، از چه قومی هستید یا به چه زبانی مینویسید. عضویت در این گروه به ما یادآوری میکند که هر چند از زبانها، ملیتها و اقوام مختلف هستیم اما درد همهی ما مشترک است ــ درد زن بودن در افغانستان.
کار از همان ابتدا بسیار جدی بود و این برای ما که تازه داشتیم با یک پروژهی خارجیِ پرورش نویسنده آشنا میشدیم جالب بود. در ما اعتماد شکل گرفت زیرا دیدیم که نویسندگان و ویراستاران خارجی برای حمایت و کمک به ما آمادهاند، جلسات مرتب برگزار میشود، مترجم در کنارمان هست و آثارمان خوانده و نقد میشود. هرچند جهان زنان نویسندهی افغانستان برای دستاندرکاران پروژه ناآشنا بود اما بسیار تلاش میکردند که ما را بشناسند و شرایطمان را درک کنند. ما هم تلاش میکردیم که از افراد باتجربه در عرصهی نویسندگیِ حرفهای یاد بگیریم. ارتباط بین ما و نویسندگان غربی به همهی ما کمک کرد که در کنار نوشتن و قلم زدن با دنیای دیگری آشنا شویم. برای نمونه، در این جلسات بود که متوجه شدم وقتی برای مخاطب غیرافغانستانی مینویسم باید جور دیگری قلم بزنم. داستانی داشتم در مورد کسی که پنجشنبهها سر قبر میرود و دختر یک سرباز مفقودالاثر است. مخاطبی که در جهانِ ما زندگی کرده بود با خواندن داستان به سرعت میتوانست متوجه مطلب شود اما بعد از ترجمهی این داستان به انگلیسی در جلسهی پرسش و پاسخ متوجه شدم که برای مخاطب غربی ارتباط برقرار کردن با این موضوعات سخت است و باید توضیحات بیشتری بدهم. «پرنده» این بستر را برای نویسندگانِ زن افغانستان ایجاد کرده است که بیشتر بخوانند، بیشتر بنویسند، و پرسشهای دقیقتر و عمیقتری را مطرح کنند. این شروع خوبی برای بسیاری از دختران و زنانِ ما بود و تعداد زیادی از آنها پس از حضور و فعالیت در این گروه توانستند قلمشان را قوی کنند، مجموعه داستان منتشر کنند و اسمشان را بهعنوان نویسنده بر سرِ زبانها بیندازند.
آیا به قدرت رسیدن طالبان تغییری در کار این گروه ایجاد کرد؟
وقتی طالبان آمدند همه دچار شوک شدیم. هر کدام از ما درگیر ترسها و پرسشهایی در مورد سرنوشت نامعلومِ خود شده بودیم و به دنبال راهی برای نجات یا انطباقِ خود با وضعیت جدید بودیم. اولین بار وقتی یکی از دخترها در گروه آنلاین «پرنده» از ترس و خاطرهی ناراحتکنندهای که برایش اتفاق افتاده بود نوشت، بلافاصله اعضای دیگر هم شروع کردند به نوشتن از احساسات و تجربههایشان. آنجا بود که ناگهان همهی ما متوجه شدیم که این درد و رنج فقط مخصوص خودمان نیست بلکه همه درگیر این آشفتگی شدهایم و از آینده میترسیم. مسئولان پروژه به ما پیشنهاد دادند که فضای گروه را به شکل دفترچهی خاطرات ببینیم و هر زمان ناراحت یا آشفته شدیم و احساس کردیم که باید چیزی بنویسیم، از فضای همین گروه برای ثبت نوشتههای خود استفاده کنیم. ناگهان فضای گروه آنلاینمان، که تا قبل از آن مخصوص هماهنگ کردن جلسات داستاننویسی بود، تبدیل شد به دفتری برای روزانهنویسیِ ما. در آن مقطع، روایتنویسی برای ما که ناگهان همهچیزمان را از دست داده بودیم نوعی درمان بود و گروه داستاننویسی به فضا و محل امنی برای ما تبدیل شده بود. امروز آن نوشتهها در قالب کتاب «کابل عزیز من» منتشر میشود، چیزی که آن زمان هرگز فکرش را هم نمیکردیم.
تا جایی که متوجه شدهام، همهی اعضای این گروه ــ چه آنها که کشور را ترک کردهاند و چه آنها که در افغانستان ماندهاند ــ همچنان به نوشتن ادامه میدهند. نوشتن برای شما و دیگر زنان عضو این گروه چه معنایی دارد؟
با آمدن طالبان بود که به اهمیت وجود زنان و زنده ماندنشان در افغانستان پی بردم. وقتی در اعتراضات بودیم و یکی از دخترانمان را میگرفتند یا اتفاقی برای یکی از آنها میافتاد نگران میشدیم. بعدتر متوجه شدیم که زنده بودن و زنده ماندن هر دختری در افغانستان مهمترین نوع مبارزه با طالبان است. وقتی مدارس بسته شد و دختران نوجوان داخل خانهها ماندند متأسفانه افکارِ معطوف به خودکشی زیاد شد. خودم با بیش از صد دختر بازماندهازتحصیل جلسات مجازی داشتم و حرف اصلیام به آنها این بود که باید زنده بمانید. اگر میخواهید با کسانی که عامل بسته شدن مدرسههایتان هستند مبارزه کنید با خودکشی کاری از پیش نمیبرید. وقتی میتوانید وضعیت را تغییر دهید که زنده باشید و نشان دهید که هنوز زندهاید. زنده بودن زنان در افغانستان تا این حد مهم است و نوشتن هم برای زنانِ افغانستان دقیقاً همین است.
زن افغانستانی با نوشتن به طالب میگوید «من هستم». تو اگر دروازهها را بر من بستی، اگر همهچیز را از من گرفتی و من را در حصاری از احکام خودساختهی شریعتی که به آن باور داری قرار دادی، هرگز نمیتوانی قلم را از من بگیری. من باید بنویسم چون میخواهم نشان دهم که هنوز هستم. زنان متوجه شدهاند که قلم چقدر میتواند قوی و مهم باشد و حتی گاهی میتواند به جای آنان صدا شود، فریاد شود و نجاتشان دهد. در دورهی بعد از طالب نوشتن برای هر زنی مثل این است که میخواهد فریاد بزند «من زنده هستم»، و میخواهد خودش را بهعنوان یک مبارز معرفی کند.
زمانی شکل مبارزه با طالبان حضور در خیابانها و اعتراضاتِ خیابانی بود. بعد تبدیل به مبارزه از داخل خانهها شد و بعدها این مبارزه را میشد در تلاش دخترانی دید که افغانستان را ترک کرده بودند و در عرصههای هنری، ورزشی و علمی در مسابقات و جشنوارههای مختلف با کمترین امکانات و بهرغم سختیهای مهاجرت و پناهندگی میدرخشیدند. اینها شکلهای گوناگون مبارزهی دختران افغانستانی است که میخواهند به طالب بگویند هر کاری که بکنی نمیتوانی من را از تیتر اخبار جهان حذف کنی. من با هر شکل و شمایلی هستم. مسیرها متفاوت است، یکی با ورزش میآید، یکی با هنر، یکی با نویسندگی، یکی با موسیقی، یکی با رقص، یکی با شطرنج، یکی با تئاتر، یکی در مسیر دانش و دانشگاه و ... ولی هدف اصلیِ همهی ما یکی است و آن نشان دادن این واقعیت به طالبان است که ما زنان وجود داریم و مبارزه میکنیم.
آینده را چطور میبینید؟
من در سراسر زندگی آرام آرام از نظر فکری رشد و تغییر کردهام. سعی کردهام که از پیلهام خارج شوم و جهان را ببینم و کشف کنم. مهاجرتهای چندبارهای که داشتهام و جغرافیاهایی که تا امروز در آنها زندگی کردهام حس امید و ادامه دادن را در خودم و قلمم برمیانگیزد. دوست دارم که قلمم نویدبخش جهان تازه و نگرش تازهای باشد. دوست دارم که بهعنوان آفرینشگر نگاه تازهای به خودم داشته باشم. همانطور که میکوشم تا زندگیِ شخصیام با سیاهی تمام نشود، دوست دارم که در داستانهایم نیز مدام دنیاهای جدیدی را کشف کنم.
آینده را بسیار روشن میبینم. مطمئنام که به افغانستانِ خودم برخواهم گشت. مفید بودنم را در خدمت به زنان افغانستان میبینم. در مدتی که اینجا هستم میکوشم تجربهها و مهارتهایی کسب کنم تا وقتی به کشورم برگشتم به زنان و دختران کمک کنم. با تعطیل شدن فضاهای آموزشی، متأسفانه نسل کنونیِ دختران افغانستان حلقهای از چرخهی رشد خود را از دست دادهاند و این به سلامت روانیِ نسل آیندهی زنان افغانستان ضربه میزند. بهعنوان روانشناس میدانم که بسیار احتمال دارد که دخترانِ بازماندهازتحصیل دچار تروما، اضطراب و انزوا شوند. بنابراین، باید مشکلات فعلی را شناسایی کنیم و برای حل آنها بکوشیم و اجازه ندهیم که نسلی از زنان روانرنجور در جامعهی ما شکل بگیرد. ایستادن کنار این دختران و کمک کردن به سلامت جسم، فکر و روانِ آنها یکی از رسالتهای ما زنانی است که افغانستان را ترک کردهایم.
[i] نقل از لوسی حنا در موخرهی کتابقلم من بال پرنده است