وحدت در عین کثرت، آیندهای مطلوب برای ایران
در ذهن و ضمیر من، ایران یعنی قلمرو فرهنگ و زبان فارسی؛ هرجا اهالی و ساکنان آن از مشایخ و مشاهیر ادبیات فارسی آموختهاند و تأثیرات پیدا و پنهان گرفتهاند آنجا ایران است، حتی اگر بخشی از قلمرو چین و سرزمین هند باشد یا کشوری مستقل مانند افغانستان و تاجیکستان و آذربایجان. میدانم این سخن استعداد کژ خوانده شدن دارد. منظورم نادیده انگاشتن استقلال کشورها نیست. مصلحتهای پر شماری اقتضا میکند که مرزهای سیاسی را به رسمیت بشناسیم اما نباید فراموش کرد که مرزهای فرهنگی واقعیترند. فرهنگ و زبان زندهاند و مانند دیگر زندگان فربه یا لاغر میشوند، قلمرو حاکمیت و حضور آنها دچار قبض و بسط میشود اما باز در مقایسه با مرزهای سیاسی ثبات و پایداری بیشتری دارند. ایران من، قلمرو نفوذ و حضور فرهنگ و زبان فارسی است.
اما دربارهی آنچه به جغرافیای سیاسی ایران برمیگردد، مانند بسیاری ایرانیان (آرزو دارم میشد بگویم «همهی ایرانیان»، اما افسوس که برخی از ما حتی رؤیا و خیال هم نداریم) برای ایرانِ فردا رؤیا و خیالی دارم. و البته این خیالات میتوانند بسی ارزشمند و مقدمهای ضروری برای ساختن آیندهی وطن باشند.
ایرانِ مطلوب من کشوری است با نظام سیاسی فدرال. این ساختار حکومت که وحدت در عین کثرت است با حق تعیین سرنوشت هماهنگی بیشتری دارد. مردم هر منطقه میتوانند در موضوعات مربوط به زندگانی و فرهنگ خود آزادانه قانونگذاری کنند. مثلاً جایی که اکثریت یا بخش چشمگیری از مردم به ترکی یا کردی سخن میگویند، در مدارس و مراکز دولتی هم آن زبان و هم زبان فارسی به کار رود. میتوان تعطیلات محلی متفاوتی داشت. آشکار است که امور کلان مانند چاپ اسکناس و انعقاد قراردادهای بینالمللی با دولت فدرال خواهد بود. چه بسا سخن گفتن از ایران فدرال برای برخی یادآور خطر تجزیهی کشور باشد. به گمان من برعکس، واگذاری پارهای تصمیمات به دولتهای ایالتی موجب فروکش کردن استقلالخواهی شود. افزون بر آن، کشورهایی دور و نزدیک هستند که با جمعیت و تنوع قومی، نژادی و مذهبی بسی بیشتر از ایران به صورت فدرال اداره میشوند، بیآنکه دچار تجزیه شده باشند. نمونهی روشن آن هندوستان، یکی از بزرگترین دموکراسیهای جهان است.
در آرزوی ایرانی هستم که حاکمان در نتیجهی انتخابات آزاد و منصفانه و شفاف تعیین شوند؛ هیچ منصبِ رسمیِ مادامالعمر و مطلقهای وجود نداشته باشد (زیرا آن مسیری گشوده و گشاده است به سوی استبداد) و ابعاد مختلف و عناصر سازندهی هویت ملی ایرانیان به رسمیت شناخته شوند.
در بیانی ساده میتوان گفت ابعاد هویت ما عبارتاند از: ۱- فرهنگ ملی و باستانی که مثلاً در تکریم نوروز جلوهگر است؛ ۲- فرهنگ اسلامی که از جمله در ادبیات و عرفان نظری و عملی آشکار است؛ ۳- فرهنگ مدرن (عمدتاً غربی) که در نهادهایی مانند دانشگاه، مطبوعات، انتخابات و سبک زندگانی ما تجلی کرده است.
تجربهی تلخ صد ساله نشان داده است که تلاش برای نفی یکی از این وجوه هویت موجب نابسامانی اجتماعی و عقبماندگی بیشتر شده است. در ایران فردا تلاشها باید برای هماهنگ و همساز کردن این عناصر هویت ایرانیان باشد، نه برای نفی یکی به سود دیگری.
برای نجات و بهسامان شدن ایران امروز و فردا، آن قدر باید برنامه تدوین کرد و اقدامات داشت که نمیتوان از اولویت سخن گفت. شاید بهتر باشد که از اصطلاحات مهم و مهمتر یا اساسی و اساسیتر استفاده کنیم. اصلاح فرهنگ و بینش و عادات ما ایرانیان از مهمترین و اساسیترین نیازهای ما است و راه رسیدن به آیندهی مطلوب، اصلاحات فرهنگی است.
این سخن به معنای نفی اهمیت و ضرورت ساختار قدرت نیست اما حتی اگر نظام سیاسی کشور جمهوری دموکراتیک و فدرال شود و مقامات آن با انتخاباتی آزاد و منصفانه انتخاب شوند، تا ما ملت، این هستیم که هستیم راه به جایی نخواهیم برد. تا روحیهی استبدادپذیری در ملتی باقی باشد از استبداد رها نخواهد شد. تا وقتی در انتخابات به افراد رأی میدهیم، نه برنامههای واضح اعلام شدهی آنان، انتخابات کارکرد واقعی خود را نخواهد داشت. تا پدران و مادران در خانه با فرزندان رفتار مستبدانه دارند، همین وضعیت بازتولید خواهد شد.
شوربختانه باید گفت کسانی که اکنون آشکار یا پنهان، خود را حاکمان و رهبران آیندهی ایران میدانند و مردم را به سوی خویش فرا میخوانند نشان دادهاند اگر به قدرت و حکومت دست یابند چیزی جز نوع دیگری از استبداد نصیب مردم نخواهد شد. وقتی فرد یا گروهی که در تبعید و غربت میزید به مخالفان عقاید خود دشنام میدهد و تهدید میکند معنایش آن است که اگر داغ و درفش داشت او را مجازات میکرد.
جان کلام آن که فعالیتهای فرهنگی برای ارتقای افکار عمومی مسیر بهتری به سوی ایران آزاد و آباد است و این اقدامات لازمتر و مؤثرتر از دیگر کارها است.
احمد جزایری حقوقدان ساکن آمریکا است.