گزارش یک زنکشی در قرن چهارم هجری
شبی که خواب رابعه را دیدم هنوز به وضوح در یادم مانده است. از معدود خوابهای روشنی بود که در تمام این سالها دیده بودم. رابعه در راهروی تاریک مدرسهای که پیشتر در آن درس خوانده بودم ایستاده بود، پایین راهپلهها کنار پنجره با چراغی در دستش. نیمرخش به من بود. من از آن فاصلهی دور چهرهاش را نمیدیدم و هرچه پیشتر میرفتم او دورتر میشد و نور چراغش کمسوتر.
نامش را اولین بار در نسخهای قدیمی از کتابی دربارهی عارفان پارسیزبان دیدم، در یک سطر و چند جملهی کوتاه به نقل از ابوسعید ابوالخیر که از شعر و عرفان زن شاعری در قرن چهارم هجری سخن گفته بود. همان یک سطر دریچهای شد برای من به سمت جهانی عجیب. زن عارفی که شعرش ابوسعید را به وجد آورده، چگونه زنی میتواند باشد؟ مگر در عرفانش از چه سخن گفته و اصلاً چگونه خودش را در دنیای سراسر مردانهی عارفان آن دوران جا کرده است؟ رابعه کیست؟
این پرسش و دهها سؤال دیگر در ذهنم نقش میبستند. از او تنها یک نام در دست داشتم و جستوجو برای یافتنش را از همانجا آغاز کردم. در روزگاری که هنوز اینترنت و موتورهای جستوجو مثل امروز در دسترس نبود. یا اگر بود هنوز نتوانسته بود خودش را به شهرستان کوچکی که در آن زندگی میکردم برساند. به همین دلیل هنوز کتابخانه تنها مقصد هر پژوهشی بود و من برای یافتن پاسخ پرسشهایم شروع کردم به گشتن در قفسهی کتابهای ادبیات، تاریخ و ادیان در کتابخانههای شهر. به آنها یکی بعد از دیگری سر میزدم و هر بار بی آنکه نتیجهای به دست آورم به خانه باز میگشتم. رابعه ناپیدا بود، نه کتاب شعری به این نام در هیچیک از طبقهبندیهای ادبیات کلاسیک یافته بودم و نه حتی ردی از داستان زندگی و عرفانش در بین دیگر سطرها و روایتها به چشم میخورد.
البته از پیش خودم را برای نتیجهای کمابیش شبیه به این آماده کرده بودم. مگر از یک زن عارف در جایی غیر از پاورقی کتابها هم میشد اثری یافت؟ این روند ادامه داشت تا اینکه به کمک یکی از کتابدارها راهی به دانشکدهی ادبیات یافتم. همان روز نامش را روی یک تکه کاغذ نوشتم و به دیوار اتاقم چسباندم تا جستوجویم را تا یافتن روایتی درست از زندگیاش ادامه دهم. این شد که رابعه بنت کعب بلخی، شاعرهی شهید قرن چهارم، آن شب روی دیوار اتاقم نشست.
رابعه دختر کعب قزداری، که به رابعهی بلخی هم شناخته شده است، شاعرهی پارسیگوی نیمهی نخست سدهی چهارم هجری است و به روایت اسناد موجود، نخستین شاعر زن پارسیگوست که شعری از او به ثبت رسیده و بسیاری او را مادر شعر پارسی میدانند. از تاریخ ولادت و مرگ رابعه اطلاع درستی در دست نیست. اما آنچه قطعیست با حکومت سامانیان و با رودکی شاعر بزرگ قرن چهارم همعصر بوده است. به استناد نوشتهی عطار نیشابوری، رابعه با رودکی دیدار و مشاعره کرده است. از دوران کودکی و نوجوانیاش هم اطلاع درستی موجود نیست و تنها مدرک مستند از زندگی رابعه روایتیست که عطار در حکایت بیست و یکم کتاب «الهینامه»ی خود آورده است. آنچه از این روایت برمیآید این است که رابعه دختر کعب قزداری، والی بلخ و از فرمانروایان سیستان، قندهار و بُست بوده است. پدرش علاقهی خاصی به او داشته و به پرورش و تعلیم او اهتمام ورزیده و به جهت تواناییهای بینظیرش در هنر و فنون او را با لقب زینالعرب خطاب میکرده است. اما داستان عشق او و آنچه بر اثر این عشق به سرش آمد، بعد از مرگ پدرش بود، زمانی که برادرش حارث به جای پدر بر تخت فرمانروایی مینشیند و سرنوشت رابعه به دست او رقم میخورد.
عشق رابعه و بکتاش
الا ای باد شبگیری پیام من به دلبر بر
بگو آن شاه خوبان را که دل با جان برابر بر
داستان از دیدار رابعه با بکتاش در یکی از بزمهای شاهانهی برادرش حارث آغاز میشود. جایی که رابعه برای نخستین بار مردی را میبیند و دل در گرو عشقش مینهد. مردی که بعدها سرنوشت او و شعر پارسی را دگرگون میکند. روایتها در مورد جایگاه بکتاش بسیار است. عطار میگوید او در دربار کلیددار خزانه بوده است. بعضی او را از غلامان حارث میدانستند و عدهای هم گفتهاند که بکتاش از فرماندهان سپاه حارث بوده است. رابعه در آن بزم بیدرنگ دل به بکتاش میبازد. زمانی که از اندوه این عشق بیفرجام در بستر بیماری میافتد، دایهی او از علاقهاش به بکتاش آگاه میشود و تصمیم میگیرد که میان آن دو واسطه شود. رابعه در اولین نامهاش به بکتاش علاوه بر شعری که برای او سروده تصویری از خود را هم نقاشی میکند و به پیوست نامه به دایه میسپارد تا آن را به بکتاش برساند. وقتی بکتاش نامه و تصویر رابعه را میبیند او نیز دل در گرو عشق او میگذارد و نامه را پاسخ میدهد. در اثنای این نامهنگاریهای پنهانی اولین شاعر زن پارسیگو پا به عرصهی ادبیات مینهد، و رابعه اشعار فراوانی خطاب به بکتاش میسراید. در روایتی که عطار از داستان رابعه، شعر، عشق، و شهادت او بیان میکند، هنر او در سرودن شعر اینگونه توصیف شده است:
چنان در شعر گفتن خوشزبان بود
که گویی از لبش طعمی در آن بود
در عین حال، رابعه زنیست که برخلاف عرف زمانهاش در شمشیرزنی و سوارکاری هم بسیار ماهر است. بنا بر روایت دیگری از محمد عوفی در کهنترین تذکرهی شعر پارسی، «لبابالالباب»، در ستایش او آمده است که: دختر کعب اگرچه زن بود اما به فضل بر مردان جهان بخندید.
به دستور حارث تمامی اشعار رابعه از بین میرود، و تنها هفت غزل، چهار دوبیتی و دو بیت مفرد از او باقی میماند که در مجموع ۵۵ بیت است. آرامگاه رابعه امروز در پارک کوچکی در شهر بلخ در افغانستان قرار دارد و در سالهای اخیر مقبرهای بر روی گور شاعر ساخته شده است
در ادامهی روایت عاشقانهی عطار از زندگی رابعه آمده است که در یکی از نبردهای سپاه حارث در حوالی بلخ خبر میرسد که سپاه در میدان نبرد محاصره شده است. رابعه که تاب شنیدن این خبر را ندارد لباس مردانه به تن میکند و روی خود را میپوشاند و پنهان از چشم همگان به میدان نبرد میرود و زمانی که جان بکتاش را در خطر میبیند شمشیر میکشد و به میانهی میدان میرود و پیکر نیمهجان بکتاش را از مهلکه نجات میدهد. شب بعد در نامهای شرح واقعه را برای او که تا آن زمان نمیدانسته چه کسی وی را از مرگ رهانیده در شعری بازگو میکند.
حارث در این جنگ، به کمک امیر سامانی بر دشمن فایق میآید. به روایت عطار چندی بعد در بزمی که در دربار او برپا میشود حارث از زبان رودکی که یکی از اشعار رابعه را برای امیر سامانی میخواند، داستان عشق رابعه را میشنود. از شنیدن این داستان خشمگین میشود و به بلخ باز میگردد و بعد از یافتن صندوقچهی اشعار رابعه در اتاق بکتاش، به عشق آنها پی میبرد. به فرمان او بکتاش را در چاهی زندانی میکنند و رابعه را به حمام میبرند، رگهای هر دو دستش را قطع میکنند و ورودیِ حمام را با سنگ و گچ میبندند. روز بعد زمانی که غلامان درِ حمام را باز میکنند پیکر بیجان رابعه را در حمام مییابند که بر زمین افتاده و تا آخرین لحظهی حیات، خطاب به بکتاش شعر میسروده و روی دیوارهای حمام با خون خود مینوشته است. بعد از آن و به دستور حارث تمامی اشعار رابعه از بین میرود، و تنها هفت غزل، چهار دوبیتی و دو بیت مفرد از او باقی میماند که در مجموع ۵۵ بیت است. آرامگاه رابعه امروز در پارک کوچکی در شهر بلخ در افغانستان قرار دارد و در سالهای اخیر مقبرهای بر روی گور شاعر ساخته شده است. دربارهی عرفان رابعه بحث بسیار است. بنا بر روایتی، ابوسعید ابوالخیر برای در امان نگه داشتن جسد و قبر او از شرّ متعصبان جامعهی مردسالار، رابعه را نه عاشق بکتاش که عاشقالله توصیف کرده است و داستان عرفانی منسوب به او هم از همین نوشتهی عبدالرحمان جامی در «نفحات الانس» آغاز شده است:
«دختر کعب عاشق بود بر آن غلام، اما پیران همه اتفاق کردهاند که این سخن که او میگوید نه آن سخن باشد که بر مخلوق توان گفت. او را جای دیگر کار افتاده است...»
سالها پیش وقتی داستان زندگی رابعه را از بین سطرهای پراکندهی کتابها یافتم آنچه بیش از هر چیزی بر من دردناک آمد اندوه زن بودن در جهانی سراسر مردانه بود و بعدها در تمام گفتگوهایی که پیرامون زندگی او با دیگران داشتم همیشه در کنار تکرار تراژدی نابرابری در مورد او این نکته را یادآور شدم که به واقع کسی نمیداند که اگر او قربانی چنین فاجعهای نمیشد، چطور میتوانست با اشعارش بر غنای ادبیات فارسی بیفزاید.
اهمیت بررسی ابعاد زندگی رابعه و زنانی همچون او بیش از هرچیز حاکی از موقعیت متزلزل زنان در هر مقام و منصبی در مقابل خواست جامعهی مردسالار است. با نگاهی به پژوهشهای ادبی زنمحور دربارهی زندگی زنان شاعر و نویسنده یا شیوهی زیست زنان در آثار ادبی به آسانی درمییابیم که چنین مطالعاتی چقدر نوپاست. البته چنین تحقیقاتی در تاریخ ادبیات جهان نیز پیشینهی کوتاهی دارد و از مباحث نوین در نظریههای ادبی معاصر به شمار میرود. برای مثال، بحث بر سر اصالت زن و بررسی نقش او در ادبیات از حدود قرن نوزدهم در آثار جورج الیوت و خواهران برونته مطرح شد. در اصل، سرآغاز نقدهای زنمحور به اواخر دههی ۱۹۶۰ برمیگردد، یعنی دورهای که زنان به حوزهی عمومی جامعه راه یافتند. این نقدها عمدتاً بازتابی از اندیشههای طرفداران جنبشهای زنان در قرن بیستم بوده است.
در ادبیات فارسی چنین آثاری به چند کتاب و پژوهش دانشگاهی خلاصه میشود. برای مثال، میتوان از کتاب «تاریخ مذکر» اثر رضا براهنی نام برد که آن هم بیشتر مجموعهای از نقدهای کلی از فرهنگ مذکر و مردسالار کهن است. این در حالیست که پژوهش دربارهی شیوهی زیست زنان در ادبیات میتواند روشنگر تاریخ و حاکی از موقعیت حقیقی آنها در جامعه باشد. این که در نهایت چرا زنی همچون رابعه بهرغم توانایی و نبوغش مغلوب و قربانیِ خواست جامعهی مردسالار میشود بیآنکه حتی اجازهی سخن گفتن داشته باشد، نشاندهندهی ستم و تبعیضیست که در آن زمان بر زنان روا میداشتند. متأسفانه پس از حدود ده قرن، هنوز هم زنان همچون گذشته قربانیِ قتلهای ناموسی و زنکشی هستند. در سراسر تاریخ حق تفرد و خودبودگی از زنان سلب شده، امری که حاکی از این پنداشت است که زندگی خصوصی و حرکت درونی زنان و نوع نگاه و اندیشهی آنان نه بر مبنای اقتضای ذات شخصی آنها بلکه بر اساس خواست جامعهی مردسالار و تاریخ مذکر بنا نهاده شده است. زنان هنوز به دست مردان خانواده کشته میشوند، تو گویی جهان را حارثان به ارث بردهاند.
«دریای کرانهناپدید» یکی از نمونههای درخشان شعر رابعه است:
عشق او باز اندر آوردم به بند
کوشش بسیار نامد سودمند
عشق دریایی کرانه ناپدید
کی توان کردن شنا ای هوشمند
عشق را خواهی که تا پایان بری
بس که بپسندید و باید ناپسند
زشت باید دید و انگارید خوب
زهر باید خورد و انگارید قند
توسنی کردم ندانستم همی
کز کشیدن تنگتر گردد کمند
رابعه در تاریخ ادبیات فارسی:
قرن پنجم هجری- ابوسعید ابوالخیر به اختصار در بارهی زندگی و عرفان او سخن گفته است.
قرن ششم هجری- محمد بن عمر الرادویانی مؤلف «ترجمانالبلاغه» نخستین کسی است که دو بیت او را به نام بنت کعب ثبت کرده است.
قرن هفتم هجری- محمد عوفی در «لباب الالباب» چهارده بیت او را با مختصر شرح حالش ثبت کرده است.
قرن هفتم- عطار نیشابوری روایت زندگی او را در کتاب «الهینامه» آورده است.
قرن هشتم- محمد بدر جاجرمی در «مونسالاحرار فی دقایق الاشعار» به اختصار به زندگی و چند بیت از او پرداخته است.
قرن نهم- عبدالرحمان جامی در «نفحات الانس» از او یاد کرده و روایت ابوسعید ابوالخیر را دوباره بازگو کرده است.
قرن سیزدهم- رضا قلیخان هدایت داستان زندگی او را با الهام از روایت عطار با نام بکتاشنامه در منظومهی «گلستان ارم» و «مجمع الفصحا» منظوم کرده است.